از : یاور روشنی
عنوان : شریک دزد و رفیق قافله- حسین اخوان توحیدی
مقاله بسیار جالب و افشاگرانه آقای توحیدی جهت شناخت ابراهیم یزدی برای اطلاع عموم مفید می باشد:
"آقای دکتر ایراهیم یزدی, دبیرکل «نهضت آزادی» چند روز پس از خروج نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستیدولت انگلیس و اندکی پس از مراسم باشکوهی که مجاهدین در ویلپنت پاریس برگزارکردند و در آن به گزارش خبرگزاریها, ۷۰هزارتن از هموطنان شرکت داشتند, در یک موضعگیری ضمن «تروریست» نامیدن مجاهدین, از دولت احمدی نژاد خواست که نسبت به این امر به سازمان ملل شکایت کند: «... در نهادهای بین المللی جایگاه خاصی برای تروریسم وجود دارد و نهادهایی ماٌمور برخورد با این گروههای تروریستی هستند که دولت ایران باید خود را آماده کند که از ظرفیتهای این نهادها که بهترین جایگاه آن سازمان ملل است, بهره گیرد».
آقای یزدی در این ماهها که خیزشهای داخلی و فشارها و ایجاد تنگناهای بین المللی, رژیم را کلافه کرد و در آستانه سرنگونی قرار داده است, هم چون دایه دلسوزتر از مادر, تلاش خود را برای دفاع از رژیم محتضر و نجات آن از تنگناهایی که در آن گرفتار است, مضاعف کرده است و چون می داند که مجاهدین پاشنه آشیل این رژیم مفلوک هستند, دشمنی اش با مجاهدین را نیز, افزایش داده است. و این امری است طبیعی. دفاع یزدی از رژیم ولایت فقیه, دفاع از رژیمی است که خود در شکل گیری آن نقشی اساسی داشته است.
آقای ابراهیم یزدی! کیست که نداند حضرتعالی یکی از معماران رژیم ولایی در سال ۱۳۵۷ بوده اید و دستاوردهای انقلاب را در سینی طلایی به خمینی و روحانیت اهداکردید ـ البته با زدوبند ـ و دست خمینی را در دست همانهایی که می دانید گذاشتید. دستتان درد نکند. عجب آشی برای مردم پختید. بدانید که حتماً از دعاهای مردم و زندانیان سیاسی بهره مند بوده و هستید!
به عقب برمی گردیم. به روزهایی که خمینی وارد فرانسه شده بود. خمینی وقتی وارد فرانسه شد, در هفته های اول عزا گرفته بود و نمی دانست چه کند. به او اجازه فعالیت سیاسی داده نشده بود و می ترسید زمین گیر شود. در چنان حال و روزی «امدادهای غیبی» به مدد رسیدند و محللها وارد کار شدند و زدوبندها را به خوبی و خوشی پیش بردند. البته با رعایت همه جوانب امنیتی, که خبری از این زدوبندها به بیرون درزنکند.
چندین سال پیش برای اولین بار در مقاله یی آمدن آمریکاییها را به نوفل لوشاتو، که سکونتگاه خمینی در فرانسه بود، افشا کردم. بازتاب آن هم چنین بود که آقای ابراهیم یزدی گفت بله زدوبند انجام شده و از سه کانال هم انجام شده و یکی از سه کانال هم شخص ایشان بوده اند که سالهاست با از ما بهتران رابطه مطمئن و «برادرانه» دارند. اما این همه ماجرا نیست. بخشهای اصلی هم چنان در زیر پرده است. اما در پشت اینگونه ارتباطات چه نیتی قرارداشت. خیرخواهانه و یا...؟ نتیجه آن زدوبندها را مردم به خوبی شاهدند و بر اساس همان داده ها نیز قضاوت می کنند.
آقای دکتر یزدی! شما در ۱۶فروردین ماه امسال که گویا برای ماٌموریتی به آمریکا فرستاده شده بودید, در یک گفتگو در جلسه یی در آمریکا بدون مقدمه, خطاب به جوانانی که تا بن استخوان از رژیم «ولایی» نفرت دارند و برای برافکندن آن سر ازپا نمی شناسند, گفتید: «من به نسل جوان می گویم که اشتباه ما را تکرار نکنید. نگویید که اگر اینها بروند همه چیز خوب خواهد شد. این طور نخواهد شد». معنی این حرف این است که دست از مبارزه با این رژیم سراسر ظلم و فساد بردارید و به حکومت زور تن در دهید و لب از هرگونه اعتراضی ببندید.
آقای یزدی چکیده حرف شما بعد از گذشت سی سال از حکومت جور و حبر آخوندها چیست؟
ـ ما انقلاب کردیم, اشتباه کردیم. شما اشتباه ما را تکرار نکنید.
توی دعوا نرخ تعیین نکنید. اولاً, شما و امثال سیدمحمد بهشتی ـ آیت الله راسپوتین ـ انقلاب نکردید. حضرتعالی «لابی» از ما بهتران تشریف داشتید و دارید و این اظهر من الشمس است. شما و دیگر دلالان به این گمان بودید که خمینی رهبری را بعداً به شما واگذار خواهد کرد و به خاطر همان در باغ سبزهایی که در نوفل لوشاتو به شما نشان دادند به این خیال خام افتادید که شما عزیز دردانه «امام» هستید و صدالبته که بعداً دماغتان سوخت. و امروز هم کاری بیش از این از دستتان ساخته نیست که چوب زیر بغل حفظ نظام ماقبل تاریخی و پا به گوری بشوید که در این سی سال تسمه از گرده مردم دردمند ایران کشیده است.
گفته اید اشتباه کرده اید. در گام اول آن اشتباهات را با بانگ بلند بگویید که دیگران باردیگر با طناب شماها به چاه نیفتند. درباره آن اشتباهات صحبت کنید تا مردم بدانند و قضاوت کنند. راستی جای این سوال است که شما که در دوره انقلاب سال ۵۷ در آمریکا تشریف داشتید چگونه انقلاب کردید؟ در آنزمان شما در انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی سرگرم بحثهای اسکولاستیکی بودید و با انقلابی که با درد و رنج و خون مردم پا برهنه و تحت ستم گام به گام به جلو می رفت, از زمین تا آسمان فاصله داشتید. گذشته از آن,شما که در آن زمان نه چهره شناخته شده یی برای مردم ایران بودید که نامتان در جایی برده شود و نه هیچ گونه پیشینه مبارزاتی داشتید که شایان یادآوری باشد, چگونه به خود اجازه می دهید بگویید ما انقلاب کردیم؟ کار شما انتشار نشریه یی بود با تیراژ معدود, به نام «پیام مجاهد», که در آن مدافع مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه بودید. شما با این نامگذاری این تصور را می خواستید به خواننده القا کنید که شما نماینده سازمان مجاهدین در خارج کشور هستید. یادتان هست که وقتی مسعود رجوی و موسی خیابانی از زندان آزاد شدند شما پیام آنها را چاپ و به اسم نهضت آزادی پخش کردید. پس تا آن مرحله با مجاهدین که در زندانها و زیرشکنجه بودند, اختلافی نداشتید. شما با تجلیل از مجاهدین که بر تیرکهای اعدام بوسه می زدند و سرودخوانان به استقبال شهادت می رفتند, هویت و حیثیت و اعتبار سیاسی کسب می کردید و از همین رو, اسم نشریه تان را هم «پیام مجاهد» گذاشتید و نه «پیام روحانیت», یا «پیام خمینی»؟ مگر مجاهدین امروز با مجاهدین دیروز چه تفاوت نمایانی پیداکرده اند که شما با خاصه بخشی ردای «تروریسم» را که به حق شایسته گردانندگان نظام آخوندی است, بر قامتشان پوشانده اید؟ حقیقت این است که خمینی و روحانیت در آن روزگار پشمی به کلاهشان نبود و در هفت آسمان یک ستاره نداشتند و یک مشت آدم بزدل و بیم خورده, پیامشان چه می توانست باشد. شما و همدستان شما که سکوی خمینی برای سوارشدن بر مسند حاکمیت شدید به خوبی می دانید که این حاکمیت ستم پیشه, میوه تلخ «تلاشها» و زدوبندهای شما و همدستانتان بوده است که بر موج انقلاب مردم سوار شدید و آن را به بیراهه کشاندید. شما که داروساز هستید و در نسخه پیچیدن ید طولایی دارید, مردم داغدیده را به حال خود رهاکنید که خود تقدیرساز مبارزاتشان باشند و سر خود گیرید و از نسخه پیچیدن مجدد برای آنها خودداری کنید.
آقای یزدی چرا موقعی که خمینی زنده بود و به فرمان او, فرزندان دلیر مردم ایران را هزار هزار تیرباران می کردند و در پرچم آمریکا دفن می کردند, سکوت کردید؟ چرا در آن زمان در کتابتان ـ «آخرین تلاشها, در آخرین روزها» ـ هرگز سخنی از زدوبندهایی که شما و همدستانتان به فرموده خمینی, با «ازمابهتران» داشتید, به میان نیاوردید و حال که تابوت ولی فقیه آدمکشان, در پرتو آگاهی و مبارزه مردم آگاه و دلیر, روانه گورستان تاریخ شده است, قفل زبان را گشوده اید و به مصداق «نوشدارو پس از مرگ سهراب», دَم گرفته اید که بله خمینی از سه کانال مختلف با غربیها ساخت و پاخت داشته است. آیا این رسم آزادیخواهی است که بزرگ عمامه دار حکومت آخوندی و دست پروردگانش در پشت صحنه با آمران کشتار مردم زدوبند کنند و درباره راههای فریب مردم و به کژراهه انداختن انقلابشان به گفتگو بنشینند و تیرباران و برچسب تروریستی اش نصیب مجاهدین شود؟
ایران آبستن حوادثی تاریخی است و دربرابر مردم دو راه بیشتر وجود ندارد:
یکی, گردن نهادن درازمدت به حاکمیت رژیم با باندهای مختلف آن, و دیگر, تلاش بی وقفه برای سرنگون کردن تام و تمام این حاکمیت با همه جناحهای رنگارنگش.
کارنامه شما در این سی سال به خوبی نشان می دهد که با تمام وجود در پی حفظ رژیم نکبتبار خمینی و بازماندگان او هستید که در تزویر و مردمکشی و چپاول گوی سبقت را از امام شیادشان ربوده اند. اما, خواست مشترک اقشار مختلف مردم در تظاهرات و خیزشهایشان در خیابانها, دانشگاهها, کارخانه ها و در هر شهر و روستا, سرنگونی قاطع رژیم آخوندی است. آنها به روشنی پی برده اند که چاره دردهای درمان ناپذیر اجتماعی, جز با سرنگونی تام و تمام حکومت آخوندی میسر نیست.
آقای دکتر یزدی مردم ایران مثل شما سرشان را زیر برف نکرده اند که از واقعیاتی که هر روزه با گوشت وخون و رگ و پی خود آن را لمس می کنند غافل بمانند و عامل همه دردها و رنجها و گرفتاریهایشان را تشخیص ندهند و با خوشنودی و رضایت خاطر ثناگوی حکومتی باشند که جز تیربختی و فقر و اعتیاد و جنگ و ویرانگری و غارتگری و چپاول رهاوردی برای مردم ایران نداشته اند و تشت فعالیتهای تروریستی شان از بام تمام کشورهای منطقه فروافتاده است. راستی چرا برای ادامه چند صباح فعالیت سیاسی, جای ظالم و مظلوم را عوض می کنید و برای خوشایند قصرنشینان برچسب «تروریسم» که شایسته خمینی و میراثداران او است به مجاهدین خلق می زنید و درنتیجه تیغ جلاد را برای ازمیان بردنشان تیز می کنید که گناهی جز مبارزه برای آزادی ندارند؟
آقای دکتر, بهای سنگین سیاستهای ویرانگر آخوندها را تا کنون چه کسانی پرداخته اند؟ چه کسانی در جنگ خانمانسوز هشت ساله قربانی مطامع جنگ افروزانه خمینی شده اند؟ چه کسانی نوجوانان را که هریک گل سرسبد خانواده یی زحمتکش بوده اند, برای تحقق شعار «فتح قدس از طریق کربلا», در میدانهای مین تکه تکه کردند؟ خاک غم گرفته جبهه های جنگ ضدمیهنی از پیکرهای کدام جوانان نوباوه فرش شد؟ از پیکرهای فرزندان شما, رفسنجانی, خامنه ای, یا فرزندان خمینی و نوه های او؟ چرا فرزندان بستگان شما, ازجمله دامادتان, با همه ادعاهایتان در پیروی از خمینی و «مبارزه با استکبار» قدم رنجه نفرمودند. گویا در منطق شما, مرگ حق است اما برای همسایه.
راستی آقای دکتر, داماد گرامیتان آقای شهریار روحانی چه می کند, که در همان اولین بهار آزادی, خمینی به ندای درخواست شما درمورد وی لبیک گفت و او را به عنوان سفیر کبیر ایران در آمریکا منصوب کرد. هنوز چهره شما را به وضوح به یاد دارم زمانی که در اتاق تلفن با کلامی شوق آمیز, این مژده شیرین را به داماد گرامیتان اطلاع می دادید. آقای دکتر, خمینی با این گونه خاصه خرجیها خوب قابتان را دزدید.
راستی آقای دکتر, در مکتب «تروریست شناسی»تان چرا سعید امامی و قربانیان اقدامات تروریستی او را همزانوی هم می نشانید؟ چرا حتی جای ظالم و مظلوم و قاتل و مقتول را عوض می کنید و به گردانندگان رژیم رهنمود می دهید که از سازمان ملل بخواهند که مجاهدین خلق را تروریست بشناسند؟ از شما می پرسم چه کسانی سر دکتر کاظم سامی, وزیر بهداری «دولت امام زمان» را در مطبّش با مته سوراخ کردند؟ چه کسانی سر داریوش فروهر وزیر کار همان «دولت امام زمان» را در کنج خانه اش گوش تا گوش بریدند و تازه به آن هم بسنده نکردند و شکم همسرش را هم کاردآجین کردند و سینه هایش را بریدند و بر روی شکمش نهادند؟
شما در زمان وقوع چنین حوادث ناگواری چرا زبانتان در کام ماند و در انتقاد به تروریسم دولتی کلامی نگفتید؟ اما حالا که سیل به پایه های کاخ ظالمان افتاده است و دودمان تباهشان در شرف نابودی است, گلو پاره می کنید؟ راز این سیاست یک بام و دو هوا در چیست؟
با این که می دانم شما به خوبی از ماهیت قاتلان خبر دارید اما ازشما می پرسم چه کسانی آیت الله لاهوتی و آیت الله آشوری و فاطمه مصباح سیزده ساله را به جوخه تیرباران سپردند یا در زیر شکنجه کشتند؟ اگر بخواهم در این زمینه ادامه بدهم «مثنوی هفتادمن کاغذ شود», اما حیفم آمد که از این سوال بگذرم: آقای دکتر چه انگیزه یی باعث شد که شما در این سن کهولت دوباره پای به میدان تلاش برای حفظ رژیم آخوندی نهاده اید و این چنین دراین راه آسیمه سر شده اید؟ نکند امامزاده یی را که سی سال تمام بر آن جُل و تکه نذری آویزان کرده اید و این همه به آن امید بسته اید در شرف ذوب شدن و متلاشی شدن می بینید؟
این روزها که رژیم پا به گور از داخل و خارج در تنگناهای چاره ناپذیر گرفتار است به هر خس و خاشاکی چنگ می آویزد و هر فسیل نمک سودی را به میدان می کشاند تا شاید گرهی از کار فروبسته اش گشوده شود. اما افسوس که هرنظام, حتی اگر لحظه یی از کشتار و بیدادگری هم دست بازندارد, باز هم اجلی محتومی دارد که به سر می رسد و سیل بنیان کنی بند از بندش را می گسلد و کاری می کند که «نه از تاک نشانی می ماند و نه از تاکنشان», و این رژیم هم از پسلرزه های مرگی که در حرکات و سکناتش دیده می شود گویی به همان اجل محتوم دچار شده است و در فردایی نه چندان دیر و دور به گوری می افتد که نیاکان تاریخیش به آن سرنگون شده است و این تلاشهای شما و امثال شما هم در وقوع این سرنوشت محتوم هیچ سد و راهبندی نمی تواند برپاکند.
البته شما در این نفس دمیدن بر پیکر رژیم محتضر تنها نیستید. همدستان شما هم سخت سرگرم زدوبند و تلاش و دوندگی هستند. همین یکی دو هفته پیش بود که چند تن از آنها که برخی از آنها از قبیل آیت الله میبدی, حجت الاسلام اعتمادی و شمس الواعظین و چند تن دیگر از مشتاقان و معتادان به اصطلاح «اصلاح طلب» رژیم, با صحنه گردانی آقای احمد سلامتیان در پاریس جلسه یی با شرکت چند ده نفر برگزارکردند و درباره مضار سرنگونی رژیم آخوندی داد سخن دادند و آسمان و ریسمان را به هم بافتند و ورد آخوندشادکن شما را هم از یاد نبردند و از روی کار آمدن «تروریستها» بیم دادند و طبعاً بر چهره تروریستهای واقعی که سی سال است خون مردم ایران و مردم منطقه را به شیشه کرده اند و دمار از روزگار مردم ما درآورده اند نامی نبردند و حتی به سفیدسازی چهره های پراز نکبت و پلشتی آنها هم پرداختند. اما آقای دکتر یزدی این چوب زیر بغل دادنها درد چاره ناپذیر سرنگونی محتوم رژیم مفلوک را درمان نمی کند و آب رفته را به جوی برنمی گرداند!
آقای دکتر شما در مصاحبه تان با رادیو فردا از سازمان ملل خواستید مداخله کند و سازمان مجاهدین را با زدن برچسب تروریستی محکوم نماید. با این که به خوبی واقفی که همان سازمان ملل که تو خواستار پادرمیانی و نجات رژیم محتضر هستی ۵۴بار نقض حقوق بشر در ایران تحت حاکمیت آخوندها را محکوم کرده است. آنهایی را که شما تروریست می نامید و از سازمان ملل می خواهید آنها را محکوم کند و چشم به راه نابودی آنها هستید, واقعیت این سه دهه نشان داده است که نابودشدنی نیستند. دولتهای اروپایی و آمریکا و تمام حامیان ریز و درشت بین المللی رژیم در تمام این سالها, چه از طریق دستگاههای تبلیغاتیشان و چه از راههای نظامی و بمباران کوشیدند که این آرزوی دیرینه آخوندهای حاکم بر ایران برآورده کنند و کمر به نابودی مجاهدین بستند اما از این گونه ترفندها طرفی نبستند و بور شدند.
آقای دکتر یزدی ما همه نوع دلال و واسطه دیده بودیم اما شما تافته جدابافته یی هستید. یادتان هست آن زمانی که پای آمریکاییها را به نوفل لوشاتو باز کردید. مگر شما نبودید که دست آنها را در دست «نایب» خودخوانده «امام زمان» گذاشتید و راه به قدرت رسیدن خمینی را هموارکردید؟ همان زمان هم خوب واقف بودید که با این کارتان مردم را به چه روزگار سیاهی گرفتار می کنید. کمی روشن تر بگویم. یادتان هست وقتی آنها می خواستند وارد خانه محل سکونت خمینی بشوند من هم یک پایم را داخل خانه گذاشته بودم اما شما مانع ورود من شدید و گفتید: نمی شود تو بیایید و در را بستید. به محمد ترکان گفتم خبرهایی است. نگاهی به من انداخت. گفتم در را هُل بده ببینم چه خبر است. در اتاق را هُل داد, اما در بازنشد. گفت: دکتر یزدی در را از پشت بسته است. آقای دکتر برای ثبت در تاریخ هم شده بگویید که در آن ملاقات چه گذشت و چه گفتگوهایی بین فرستادگان دولت آمریکا و خمینی مطرح شد. نکند می خواستید حساب «وجوه شرعیه» آنها را تصفیه کنید! یا آنها آمده بودند «شکیات و سهویات» را از «مرجع تقلید شیعیان» بپرسند! یکباره هم که شده پرده تاریکخانه را کنار بزنید و بگویید در آن دیدار چه گفتند و چه شنیدید و خمینی چه گفت. بحث بر سر همین سه کلمه است: چه شنیدید و چه گفتید و خمینی چه گفت.
از آن تاریخ سی سال می گذرد. مردم ثمره آن نسخه پیچیهای شما را با رگ و پوستشان لمس کردند. شما در آن دیدار از طرف چه کس یا کسانی ماٌموریت داشتید و حالا هم که تب لرزه مرگ بر پیکر رژیم افتاده است, چه کس یا کسانی شما را ماٌمور کرده اند که چوب زیر بغل این نعش متحرک بشوید؟
آقای دکتر یزدی نقش شما و همدستانتان در روی کارآوردن روحانیت بر هیچکس پوشیده نیست و امری غیرقابل انکار است. آخوندها در پاریس از یک ایستگاه مترو نمی توانستند بدون راهنما به ایستگاه دیگری بروند, شما بودید که راههای زدوبند را به آنها آموختید و آنها هم البته این کاره بودند. خبری را برای خمینی برده بودم. از خانه روبه رو به طرف اتاق تلفن در حرکت بودم. آقای دکتر یزدی شما نزدیکیهای پله ایستاده بودید. مرا صداکردید: «محمودآقا»! درکنار شما حاج مهدی عراقی, محمد رفیقدوست و ده پانزده نفر دیگر جمع شده بودند. رو به من گفتید ببینید این آقایون چکار می کنند. احمد تورند و محمد پویان ـ تروریستهای آن زمان!ـ از لندن به پاریس آمده بودند (احمد تورند بعد از انقلاب ۵۷ به مجاهدین خلق پیوست و به دست عوامل خمینی بعد از ۳۰خرداد ۶۰تیرباران شد). از طرفداران انجمن مسلمانان آمریکا ـ رقبای آن دوران شما ـ اعلامیه پخش می کردند. گفتم: چه خبر است؟ چی شده؟ شما گفتید: دارند اینجا اعلامیه پخش می کنند؛ یعنی در حیاط نوفل لوشاتو. به آنها گفتم اعلامیه هایتان را بدهید ببینم. نسخه یی از آن را گرفتم. افشاگری علیه کشتار عوامل رژیم شاه در دیماه ۱۳۵۷بود. به آنها گفتم بقیه اعلامیه هایتان را هم بدهید و شروع کردم به پخش کردن اعلامیه ها و فریاد زدم آزادی برای همه. در حالی که شما خیره خیره به من نگاه می کردید.شما که جقّه دبیرکلی «نهضت آزادی» را یدک می کشید برای دیگران, حتی در پاریس حق اعلامیه پخش کردن قائل نبودید, این چه «نهضت» و چه «آزادی» است. به چه دلیل باید دیگران بیایند در زیر بیرق شما؟ چگونه به خودتان حق می دهید که گروه دیگری را صرفاً به خاطر حفظ موقعیتی که دارید و حفظ رژیمی که سرنوشتتان را به سرنوشت آن گره زده اید, مارک تروریستی بزنید و خواستار نابودی آن بشوید؟ چرا کینه عمیقتان را نثار گروهی می کنید که در این سی سال برای رهاندن مردم از چنگ رژیم ولایت فقیه, دهها هزار شهید داده اند و در زیر سخت ترین فشارها و تنگناها از پایداری در این راه دست نکشیده اند. شما داور بی طرفی نیستید, بلکه جانبدار رژیمی هستید که در کشتار و آزار مردم بی پناه و بر باد دادن سرمایه های ملی و دستمایه های مردم همتایی ندارد.
شما در اوایل سال ۱۳۵۶ از آمریکا به نجف آمدید و من برای اولین بار شما را در آنجا دیدم. شام را در منزل اسماعیل فردوسی پور روی پشت بام خوردیم. با شما تا صبح راجع به جنبش فلسطین و نقش حافظ اسد در کشتار فلسطینیهای اردوگاه تل زَعتر صحبت کردم. شما از موسی صدر, دست نشانده حافظ اسد, قصاب مردم فلسطین در این اردوگاه دفاع می کردید و آن کشتار را لاپوشانی می کردید و گروههای فلسطینی را مسئول این کشتار می شمردید. امروز هم از حکومت ولایی و از سیدعلی خامنه ای, قصاب مردم ایران دفاع می کنید و قربانیان این رژیم را تروریست می نامید. شما نمی توانید جای ظالم و مظلوم را عوض کنید. مردم ایران با گوشت و پوستشان ظلم این رژیم آخوندها را لمس کرده اند و با مبارزه بی وقفه و خونبارشان در این سی سال بسا زنجیر اسارت و بردگی این رژیم را بازکرده اند. مردم از نظامی که شما یکی از تثبیت کنندگان پایه های آن بوده اید, زخمهای عمیق و فراموشی ناپذیری بر اندام و جان خود دارند. یکبار هم شده با مردم روراست باشید و بگویید باردیگر در تدارک چه جهنم دیگری برای مردم داغدار ایران هستید.
آقای دکتر داروساز! برای علاج بیماری حاکمیت قرون وسطایی آخوندی, مبارزه مسلحانه علت نیست, معلول حاکمیت سرکوبگر است و همین حاکمیت وقتی همه راههای مبارزه سیاسی مسالمت آمیز را بر روی آزادیخواهان بست و فضای اختناق مطلق را بر جامعه حاکم کرد, مبارزه مسلحانه را بر مبارزان راه آزادی تحمیل کرد و گرنه هیچ انسان عاقلی مزایای مبارزه مسالمت آمیز را داوطلبانه رها نمی کند و تن به رنج و زندان و دشواریهای کمرشکن مبارزه مسلحانه نمی دهد.
شما در سالهای پیش از انقلاب, مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را مشروع می دانستید و اعتقاد به چنین مبارزه یی را مایه افتخار خود می دانستید و اخبار مربوط به آن را در نشریه تان پخش می کردید و این مساٌله سرمنشاٌ اختلاف شما با افراد و گروههایی بود که دارای چنین اعتقادی نبودند. رفقایتان, امثال مصطفی چمران, برای آموزش جنگ چریکی به الجزایر سفر کردند, آیا شما آنها را هم تروریست می دانید؟
اگر مبارزه مسلحانه با رژیم شاه مشروع بود, چرا با رژیم آخوندی فعلی حاکم بر ایران که هزاربار از رژیم شاه جنایتکارتر است و ۵۴بار در ملل متحد به خاطر نقض وحشیانه حقوق بشر محکوم شده است, مشروع نمی باشد؟
شما و رژیمی که شما حفظ آن را از اهّم وظایفتان می دانید و مقاومت مشروع دربرابر رژیم حاکم بر ایران را تروریست می خوانید, دولتهای غربی و کمپانیهای نفتی نیز که در این سی سال منافع کلانی از قِبل این حکومت نصیبشان شده است, قربانیان رژیم را در لیستهای تروریستی برده اند و آنها نیز آنها را تروریست می خوانند, آیا هیچ فکر کرده اید که این همنوایی چه معنی می دهد و آبشخور مشترک این همنوایی از کجاست؟
این نامگذاری گروه شما سابقه دیرینه دارد. «نهضت آزادی» که در زمان حیات خمینی نیز به گفته دبیرکل آن روزی اش ـ مهندس بازرگان ـ حاضر شده بود تن به «حیات خفیف خائنانه» بدهد اما از رعایت خط قرمزهای رژیم دمی غافل نماند, قربانیان کشتار وحشیانه تابستان ۱۳۶۷ را که حتی آیت الله منتظری به علت اعتراض به آن مغضوب خمینی شد, «غیرملی» نامید و از زبان دبیرکل آن روزش گفت: از نیروهای «ملی» کسی کشته نشده است. هرکسی که با الفبای سیاست اندک آشنایی داشته باشد می داند که معنی این کلام آن است که اعدام شدگان قتل عام تابستان ۶۷ «تروریست» هستند و در نتیجه سزاوار اعدام. آقای دبیرکل! چند ده هزار زندانی سیاسی در قتل عام تابستان ۶۷ به چه گناهی اعدام شدند؟ شما در آن ماههایی که هزاران خانواده به عزای جگرگوشگانشان خون گریستند به چه کاری مشغول بودید که اکنون امروز به یاران و همرزمان همان قربانیان باوقاحت تروریست می نامید؟ آیا آن قربانیان تروریست بودند یا آنهایی که در فاصله یکی دوماه, چندده هزار زندانی سیاسی بی گناه را بدون محاکمه, با قساوتی بی نظیر, حلق آویز کردند؟
آقای دکتر! شما امروز می خواهید جای قربانیان را با یک رژیم سرکوبگر عوض کنید. دکتر مصدق در دادگاه بین المللی لاهه گفته بود: «ما در این ره نه پی عزّت و جا آمده ایم», اما به نظر می رسد که شما در این راه پی عزت و جاه آمده اید. برایتان بسیار متاٌسفم. خمینی در چندماه پیش از نشستن بر مسند ولایت از شما برای ترجمه و لابیگری استفاده کرد. شک ندارم اگر صادق قطب زاده زنده بود, همه ماجراهای پشت پرده را رومی کرد و مشتهای «جوفروشان گندم نما» وامی شد, به همین دلیل هم خمینی دستور داد او را تیرباران کنند. اما شما هرگز پایتان به زندان حکومت «ولایی» نرسید. می توانید بگویید چرا؟
مردم ستمکشیده ایران از شما انتظار دارند ماجراهای پشت پرده یی را که در نوفل لوشاتو, میان خمینی و همانهایی که بعدها به آنها می گفت «استکبار جهانی», رخ داد و شما از آن باخبرید, افشاکنید. شما بانک اطلاعاتی آن دوران هستید و از همه جزئیات قضایای پشت پرده خبردارید. خمینی, پسرش احمد, دامادش اشراقی, و اطرافیان آخوندش امثال علی اکبر محتشمی پور, اسماعیل فردوسی پور, محمدحسین املائی, سیدمحمدعلی موسوی و آخوندهایی که از ایران به فرانسه آمده بودند, نظیر موسوی خوئینی ها و لاهوتی , هیچکدام با زبان انگلیسی و فرانسه آشنایی نداشتند که بتوانند با «ازمابهتران» که به دیدار خمینی می آمدند, صحبت کنند. من و افراد دیگری که در آن روزها شاهد قضایا بودیم, می دیدیم که تمام مسائل آن روزها از کانال شخص شما, آقای دکتر یزدی, می گذشت. حتی خود شما به من گفتید خبرهایی که از ایران می رسد و می خواهید به خمینی برسانید, پیش از این کار آنها را به رویت من برسانید و اگر کسی خواست خمینی را ببیند مرا در جریان قراردهید. شما بودید که خارجیها را نزد خمینی می بردید. یادتان هست که شما برای دیدار ابراهیم قلیلات, رهبر گروه مرابطون لبنان و همراهانش با خمینی وقت تعیین کردید. صادق قطب زاده به خمینی خبرداد و خمینی به خاطر اختلافات موسی صدر با قلیلات در لبنان به اشراقی گفت که به شما بگوید او را به حضور نمی پذیرد. شما همه خارجیها را نزد خمینی می بردید.
شما بودید که بلندگو را جلو دهان او نگه می داشتید و فرمایشات گهربار! «امام» را برای خبرنگاران خارج جهت یادآوری می گویم. همسرم ـ مهناز جوان خوشدل ـ که در همان خانه خمینی و خانواده اش, روبروی باغچه آقای مهدی عسکری در نوفل لوشاتو, زندگی می کرد, می گفت: وقتی خمینی می خواست برای مصاحبه از اتاقش به اتاق دیگری برود, همسرش بتول خانم به او می گفت: جواب سوالها را خوانده ای؟ خودت را آماده کرده ای؟ خمینی می خندید و می گفت: بله. بعد وارد اتاق مصاحبه مطبوعاتی می شد. آقای یزدی, بی هیچ پرده پوشی بگویید جه کسانی جواب آن سوالات را برای خمینی آماده می کردند؟ چرا خاموش هستید و حقایق را به مردم نمی گویید؟ اگر خود خمینی می خواست سخن بگوید طرح اقتصادیش همان بود که بعدها در قم گفت: «اقتصاد مال خر است». «ما برای خربزه انقلاب نکردیم»! ی ترجمه می کردید. یادتان هست که همیشه نگران بودید که از قافله عقب نمانید. هیچ فکرکرده اید که چرا باید مردم دردمند ایران بهای اقدامات شما را با سنگین ترین وجه بپردازند؟
آقای دکتر یزدی! در آن روزها شما مفتخر بودید خمینی و روحانیت «مبارز» را کشف کرده اید و برای جاانداختن آنها در انظار داخلی و جهانی سر از پا نمی شناختید. مرتب با خبرنگاران سرگرم مصاحبه و گفتگو بودید و تصویر خمینی و روحانیون همراه او را در ماه نقش می کردید و شما هم بودید که برای دیدار و مصاحبه با خمینی به خبرنگاران و مراجعان وقت تعیین می کردید. در یکی از روزها خبری از ایران آمده بود. من آن را نزد خمینی بردم و ضمن گفتگو به او گفتم: کسانی هستند که خودشان را نماینده و سخنگوی شما معرفی می کنند ـ منظورم به طور مشخص شخص شما بود. خمینی فکری کرد و گفت: خوب, راه حلش چیست؟ گفتم: به نظر من بهتر است شما اعلام کنید سخنگو و نماینده یی ندارید. گفت: چطور و چگونه؟ گفتم: به نظرم بهترین راه این است که روی کاغذی به زبانهای خارجی بنویسیم که شما سخنگو و نماینده ندارید و آن را به دیوار بچسبانیم. گفت: شما این کار را انجام دهید. به او گفتم: البته دیگران از این کار راضی نخواهند بود گفت: مهم نیست. به اتاق تلفن رفتم و بر روی کاغذی به زبانهای فارسی, انگلیسی و فرانسه این مطلب را نوشتیم و در راهرو به دیوار چسباندیم. ساعتی بعد دیدیم کاغذها از دیوار کنده شد. دوباره آن را نوشتیم و به دیوار چسباندیم. آقای یزدی یادتان هست که شما از این کار چقدر آزرده خاطر شدید؟ شما خوب خبر دارید که خمینی به تنهایی از عهده انجام هر کاری عاجز بود ولی وقتی به او می گفتند خط را می گرفت و انجام می داد
آقای دکتر یزدی! اعتماد خمینی به شما, چه در دوران اقامتش در فرانسه و چه در اوایل پیروزی انقلاب, بر کسی پوشیده نیست. آگاهی شما به همان مسائل پشت پرده میان خمینی و آمریکاییها بود که امنیت شما را در حکومت آخوندها تضمین کرد. مردمی که در حکومت سی ساله خمینی و میراثداران او, هستی و خانمانش برباد رفت, از شما انتظار دارند, نگفته ها و رازهای نهفته را برملاکنید تا چهره واقعی داعیه داران, بهتر شناخته شود و «تا سیه روی شود هر که در او غِش باشد». با نوشتن همه حقایق باری که بر دوشتان سنگینی می کند به زمین بگذارید و به قول معروف حُر شوید و به مردم بپیوندید. خواهیددید که زیباترین روز زندگیتان همان روز خواهد بود. نسلهای آینده باید بدانند که چگونه انقلاب آزادیخواهانه مردم ایران به دست چند آخوند ستمگر به تاراج رفت. و این حق مسلّم انهاست. اگر شما هم نگویید تردیدی ندارم که روزی که آن هم چندان دور نیست, ریز تمام مسائل پشت پرده آشکار خواهد شد و تمام کسانی که در سیه روزی مردم ایران نقش داشتند, دستشان رو خواهد شد و مردم دوستان و دشمنان واقعی شان را خواهند شناخت و نفرین ابدی نصیب آنهایی خواهد شد که با گرگ دنبه می خوردند و با چوپان گریه می کردند."
۲٣۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱٣٨۷
|