مراسم یاد بود یک روستائی اهل اسپانیا (بخش۳)
-
رامون خُتا سندر
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر
عنوان : شکوهی چو جنگل به اندیشه کن /// به باغ سخن های خود ریشه کن
سلام دوست گرامی پدرام عزیز ، ممنونم از توضیحات خوب شما که گویای تسلط شماست بر گوشه های زبان و کرانه های ادبیات ، و خوشحالم که در باب شما اندیشه ام درست بود.
من با همه ی آن نکات که بیان کرده اید موافقم ، فقط در باب دخترک و دختره باید بگویم که ادبیات کلیشه برداری نیست و من نمی توانم و حق ندارم به شما بگویم که این را یا آن را انتخاب کنید.منظور من فقط بیان سلیقه من بود در آن باره.
البته یخورده دستوری بیان شده است که در واقع من چنین منظوری نداشتم ، فقط خواستم با صمیمیتی که کار شما ایجاد کرده بود بی پرده بگویم آنچه در دل داشتم.
و اما من همچنان اعتقاد دارم که بار عاطفه و مهر در دخترک بیش از دختره است. منظور من در این مورد مشخص می باشد. من دخترک را به جای دختر ناز و جوان نیز بکار می برم در ادبیات خود.
من با اشراف به نظرات پیشینیان در این باب نظر داده ام ، زیرا اعتقادم این است که مفهومی که در ذهن قلم زن در لحظه ی آفرینش شکل می گیرد آن اساس است. چون از ناخود آگاه آدمی بر می آید رمز آلود. درست مثل آن ضرب المثلی که شما با دیدی منطقی احساس کرده بودید که چندان بجا نیست. در حالی که او می توانسته ضربالمثل را به مفاهیم دیگری بکار ببرد. مثلاً : کوه به کوه نمی رسد ، آدم ب آدم می رسد. یا مانند این فراز : هی ، دنیا را چه دیده ای و ... و ما می بینیم که در پایان قهرمان داستان ما داماد یکی از همین خانه هایی می شود که برتری چندانی از خانه و خانواده ی او ندارد.
در باب کسروی بزرگ باید عرض کنم احترامی عظیم در نزد من دارد ، اما بعضی از گوشه های کارش را نمی پسندم ، گاه به شکل غریبی رومی روم و یا زنگی زنگ می شود و با همین نگاه است که می بینیم آن بزرگوار به حافظ شیراز که بعد از قرن ها هنوز می خرامد به ناز کم لطفی می کند.
دید دقیق و مشخص شما و احساس بی حد من مقداری قابل درک است. من شاعرم و شما مترجم رسمی. و به همین خاطر طبیعی است که من بیش از حد خود را رها سازم و شما بر عکس خود را جمع و جور کنید و منظم بسازید. هردو خصلت زیباست و خوش به حال آنانی که این دو را متعادل می کنند.
من متأسفانه در این باب چندان موفق نبوده ام. پایه و مایه ی آفرینش در ادبیات برای من یعنی احساس. این است که بدون توجه به گفته بزرگانی چون کسروی راه خود می پویم در لحظه ای که هستم ، کلیشه نمی پذیرم ، یک جوری ناخورده مستم. این اصلاً بدان معنی نیست که حق با من است ، اما مرا ناخود آگاه همیشه بسته است دست. من در خطه ی آفرینش هیچ کاره ام. از خمره ی درون شور کف کف بر می خیزد و خود را به پیاله ی زمان می ریزد.
به نظر من دخترک ، زنک و مردک نیست ، گرچه گاه می تواند به آن نزدیک شود.
و دخترو به نظرم از نظر بار احساسی به دخترک نزدیکتر است. و مثال هایی که شما زده اید در باب دختره هم می توان زد. مثلاً : دختره ی فضول ، دختره ی بی ادب و ...
می توان دختر تنها بکار برد.
او سلام می کرد و دختر به او جواب میداد.
یا آن دختر خانم به او جواب میداد و ...
این ها حرف های خیلی مهمی نیست ، مهم این است که در این قحط ادبیات خوب ، شما کتابی چنان را ترجمه کرده اید. اثری که روی انسان تأثیر خوب می گذارد ، بیشک از اعماق بر آمده است. به نظر من آفرینش خوب حتی در نثر هم همچو شعر از انرژی غریبی برخوردار است. نویسنده جان و هستی خود را در آن جا کرده و با کتابش به خانه ی ما آورده. و هرکس این کار را نمی تواند بکند. گذشته از دانش مقدار زیادی بینش ذاتی و مادرزاد لازم است که انسان قلم زن داشته باشد ، تا بتواند خوب بیافریند.
چندی پیش در شهر اسن آلمان کنفرانس صلح بود ، دوستان لطف کرده بودند و مرا هم دعوت کرده بودند تا بخش شعر خوانی به عهده ی من باشد.
اولین بار که رفتم بالا و شعر خواندم و آمدم پایین ، یکی از دوستان به من گفت: تو می دانی که موقع خواندن شعر رویش آهنگ می گذاری ، آتش پا می کنی و بعد در شعله های شعر می رقصی.
گفتم : به عمد نمی کنم ، ناخود آگاه است ، دست خودم نیست ، بد است؟
گفت : نه خیلی هم خوب است ، البته چون مردم تا به حال چنین شعر خوانی ای ندیده اند ، اول کمی تعجب می کنند و بعد خیلی خوششان می آید و آن آهنگ که روی شعر می گذاری ، تأثیر شعرت را چند برابر می کند. اتفاقاً گزارش آن جلسه در اخبار روز در حاشیه چاپ شده ، دیدم گزارشگر نوشه: لیثی حبیبی شعر" فروهران ایران زمین" را اجرا کرد. برای من خیلی جالب بود اجرا کردن ، نه خواندن.
من برای کسب چنین چیزی نه تمرین کرده ام و نه جایی آموزش دیده ام و نه آهنگ سازی مدرن بلدم. این ها هدیه هایی است که مادرزاد به انسان داده شده. فخری هم ندارد چون تو در بدست آوردنش نقشی نداشته ای ، فقط شانس تو بوده که آن را به تو داده اند.
ما که فعلاً هیچ غلطی نکرده ایم ، اما همین هدایا است که می تواند اثر آفریننده ای طبیعی را ماندگار بسازد. بسیاری از رمان ها سر هم کردن است تا رمان نوشتن. نویسنده ای که شما کتابش را ترجمه کرده اید احساسش بسیار طبیعی و عمیق است. و دید زیبا و عمیق شما نیز این میان نقش دارد که اثر او را برای ترجمه برگزیده اید.
پیروز باشید.
لیثی حبیبی - م. تلنگر
٣٨۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱٣٨۷
|
از : Rassoul Pedram
عنوان : توضیح چند نکته دستوری
آقای لیثی حبیبی، استاد عزیز؛ درود بر شما و آفرین بر دقّت نظر و نکته سنجی تان.
مواردی را که اشاره فرموده اید، مستلزم مطرح شدن در قالب مقاله ای مستقل و جداگانه است که فعلاً می گذرام برای فرصتی دیگر. همانطوریکه نوشته اید، ویرگول در نوشته های من زیاد دیده می شود. و من ویرگول را غیر از جای اصلی خودش برای نقطه گذاری متن، برای ایجاد مکث، و آوردن جُمله های معترضه، آن را در جا هایی دیگر(البته فقط در متن هایی برای انتشار اینترنتی) به کار می برم که نیازی به کار بردن آن نیست.
مثال برای استفاده از ویرگول در جُمله ای معترضه:
علی آقا، همسایهء روبرویی ما، به شیراز رفته است.
مثال برای استفاده از ویرگول برای ایجاد مکث:
سبو بشکسته، دل بشکسته، جام باده بشکسته؛
خدایا در سرای من چه بشکن، بشکن است امشب.
که استفاده از ویرگول در قید حالت "بشکن بشکن" ضرورتی ندارد و حتّی زائد است. ولی چرا من آن را به کار می برم؟ همانطوریکه اشاره کردم فقط در متن هایی برای انتشار در اینترنت. زیرا در برخی موارد به خاطر تنظیمات متفاوت کامپیوتر ها، فاصله ها از بین می رود و کلمات به هم می چسبد و در نتیجه "بشکن بشکن" می شود "بشکنبشکن" و یا "رفته رفته" تبدیل می شود به "رفتهرفته" و غیره.
و اما اجازه بدهید در این جا، خودم، خودم را نمد مالی بکنم و به نکته دیگری که خوانندگان عزیز به آن اشاره نکرده اند، اشاره بکنم. و آن، استفاده از "ء" به جای "ی" اضافه بعد از "ها" غیرملفوظ است. یعنی من همه جا به جای "خانه ی پرویز" می نویسم "خانهء پرویز". که البته درست تر و بهتر آنست که "خانه ی پرویز" نوشته شود ولی من اینکار را هم فقط در نوشته های اینترنتی می کنم، چون همانطوریکه شاید بارها ملاحظه فرموده باشید می بینید که در خیلی جا ها "ی" به "ه" ماقبل خود می چسبد و می شود "خانهی پرویز" و ادارهی کار" به جای "اداره ی کار" و غیره. نباید اشتباه کرد که "ء" در چنان مواردی "همزه" نیست، بلکه صورت کوچک شدهء "ی" است.
در مورد به کار بردن پسوند "ه" و "ک" در آخر اسم های عام، باید بگویم که من عمداً آن ها را به دلیل خاصی به کار می برم که متاسفانه توضیح کامل آن در این جا امکان پذیر نیست. همین اندازه می گویم که من در خیلی موارد از پسوند "ه" در مقابل حرف تعریف معین the انگلیسی و le و la فرانسه و el وla اسپانیایی و "ال" عربی استفاده می کنم و این همان پسوندی است که در گویش شیرازی به "و" بَدَل می شود مثل "دخترو"؛ "پسرو" و غیره. و از پسوند "ک" هم در همان موارد دلسوزی و تَرَحُّم، تشبیه، تحقیر و تصغیر استفاده می کنم مانند ( حالت دلسوزی و تَرَحُّم: طفلک، جوانک، حالت تشبیه: پیچک (شبیه پیچ) و میخک (شبیه میخ)، حالت تحقیر: مردک و زنک، حالت تصغیر: شهرک، بیابانک) و به مثال زیر تَوَجُّه بفرمایید:
"آن ها هر روز به پسرشان سرکوفت می زنند. ولی گوش پسره به حرف آن ها بدهکار نیست" (یعنی گوش آن پسری که مورد نظرماست و در بارهء او حرف می زنیم) ولی اگر بگوییم "گوش پسرک به حرف آن ها بدهکار نیست (یعنی گوش طفلکی پسر که به ناحق به او سرکوفت می زنند و دل ما به حالش می سوزد و ما نسبت به او حالت تَرَحُّم داریم).
مرحوم کسروی در بارهء به کار بردن پسوند "کاف" کتابی (و یا بهتر بگویم دفترچه ای) دارد به نام "کافنامه" که گویا جزو مجموعهء مقالات او هم چاپ و منتشر شده است، می توانید برای توضیحات بیشتر؛ آن کتاب و یا کتاب "دستورنامه" تألیف مرحوم محمّد جواد مشکور را ملاحظه بفرمایید.
"مراسم یاد بود یک روستایی اهل اسپانیا"، از شاهکار های ادبیّات قرن بیستم اسپانیاست ولی هنوز برای خوانندهء فارسی زبان ناشناخته است. و این نکته را هم اضافه کنم که نثر کتاب در متن اصلی، بر خلاف آثار دیگر رامون سندر، نثری مغلق و پیچیده است و برگردان آن به زبان فارسی چندان کار راحتی نبود. عنوان آن را هم من عمداً به جای "... روستایی اسپانیایی"؛ نوشته ام "... روستایی اهل اسپانیا" تا به گوش ثقیل و ناخوشایند نیاید.
بحث در بارهء اسلوب و شیوه های ترجمه را به فرصتی مناسب می گذارم و یکبار دیگر از اینکه قبول زحمت فرموده و نکات دقیقی را توضیح داده اید صمیمانه از محضرتان سپاسگزارم و امیدوارم خوانندگان دیگر، مخصوصاً خوانندگان داخل ایران، که بیشتر از ما به منابع و مآخذ فارسی دسترسی دارند به آقای حبیبی تاسی کنند و چنانچه لغزشی در نوشته های ما و من ملاحظه کردند و یا نکته ای را در خور توضیح و تشریح تشخیص دانستند یادآوری بفرمایند که سپاسگزار خواهیم.
رسول پدرام
٣٨٨۱ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨۷
|
از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر
عنوان : داستان تأثیر غریبی بر من گذاشت.
سلام پدرام عزیز ، هر سه قسمت را با دقت تمام خواندم. تلاش زیادی کرده اید که شور نویسنده را به ترجمه منتقل کنید ، به نظرم موفق شده اید. داستان تأثیر عمیقی بر من گذاشت.
به اشکالات اساسی بر نخوردم. ترجمه زیبا و پُر است، و با وسواس خاصی انجام گرفته.
البته در بعضی جا ، در موارد بسیار جزیی وسواس زیادی است و سودمند نیست.
به عنوان نمونه : ویرگول برای آن است که خواننده مکث را دریابد. اگر خواننده پیشاپیش و بی ویرگول آن را در یک پروسه ی تجربی دریافته ، دیگر بکار بردن ویگول لازم نیست. زیرا خواننده ی فارسی زبان وقتی کم کم را می بیند ، بطور اتومات و برمبنای تجربه آن را کم ، کم می خواند. چنانکه ، رفته رفته را نیز رفته ، رفته می خواند. چون خواننده ی ما به این نکته آگاهی دارد پس دیگر احتیاج نیست که به او گوشزد کنیم و در نتیجه بر حجم هم بیفزاییم ، و کم کم را که همراه هستند تا به آرامی به پیش بروند با ویرگول از هم جدا سازیم و فاصله دار نماییم.
خواننده ی فارسی زبان پیر زن را پیره زن می خواند و اگر هم پیر زن خواند مانند پیر مرد آن هم درست است. و اگر ما به جای پیره زن ، پیر زن بنویسیم ، چندگانگی و ایهامی را نیز رمز آلود در آن جا کرده ایم و به خواننده آزادی نوع خواندن را داده ایم و از سویی به او گفته ایم ، زیباتر را خود برگزین.
کلمه ی اتاق مأخوذ از ترکی است ، پس احتیاجی نیست که با حرف عربی ط دسته دار نوشته شود.
حتی اگر در متن اصلی "دختره" نوشته شده است ، برای صمیمیت و زیبایی بیشتر به نظرم دخترک مناسبتر است. اشاره است به آنجا که به دخترک سلام می کند و جواب می ستاند از او.
داستان تأثیر غریبی بر من گذاشت . زیر ترجمه ی خانم پرتو نوری علا به نام "هنر و سیاست" کامنتی نهادم که عیناً اینجا برای شما می گذارم.
پیروز باشید.
"عنوان : هنوز انسان زنده است
دستتان درد نکند بخاطر این ترجمه خوب
گاه احساسی چنین دارم که در این "عدالتکده" ی جهان که گویی به آخر خود رسیده ، و کمتر کسی دیگر حاضر می شود بخاطر اندوه دیگری برافروخته شود ، هنوز انسان زنده است. گرچه زشتی فراگیر و جهان گیر شده است ، اما زیبایی کومه نشینی نمی کند. سخن می گوید بر فراز بلندای نام انسان. زیبایی گرچه بینهایت نجیب و پر شرم و بزرگوار است ، اما سر به زیر و سر افکنده نیست ، زلال رود و سیم آفتاب ، هنوز و همچنان در آن پرپر زن جریان دارد.
هنوز کسی به ماندلا می گوید: مرد تو تنها نیستی! هنوز اولاف پالمه برای همیشه فراموش نشده است. هنوز به نغمه های سوزناک زنان زادگاه من کسی با تمام وجود گوش میدهد. هنوز مادر گورکی با چمدانی از اعلامیه های اعتراضی در دست ، بیمناک ِ نسل فردا مسئولیت می پذیرد، وقتی بیشماران ، مرگ اعتراض را اعلام می کنند تا "زندگی" کنند و نبینند زخم جهان را دیگر. وقتی می بینم صاحب قلم ، آفتاب نگاه خود را کور نمی کند با انگشت خود خواهی ، کودکانه به خود می گویم: باید به خوشه ی گندم ، به بهار ، به نوروز آینده نامه ای پر از شادی بنویسم.
هنوز همه به پابوسی نرفته اند ، هنوز همه ، شعر ، شور ، و راستی را به هیچ و پوچ و کاستی نفروخته اند. هنوز درخت ، چشمه و رود در خطه ی قلم و سرود بی یار نگشته اند. هنوز همه دست رد بر سینه ی سبزینه و بهار ننهاده اند به تمام.
هنوز سقراط بخاطر انسان و قانون جام بر میدارد. هنوز سیمرغ در نسای ۱ زندگی پرافشانی می کند. هنوز کسانی مانده اند که بگویند: "من از خود دفاعی ندارم..." هنوز انسان پایان نپذیرفته. پس می توانم باور کنم هنوز انسان حرف آخر را نگفته.
پس می توانم نامه ای برای کودکم بنویسم ، نامه ای که چکیده اش این است : هنوز خاله ها و خالو ها به تمامی نمرده اند ،گرچه بسیاری از آنان دیگر خود را زنده زنده به گور سپرده اند تا "زندگی" کنند.
۱- نِسا = سایه سار ، آن بخش از کوه جنگلی که آفتابگیر نیست ، مقابل بخش خور پذیر و روشن کوه.
٣٨۶۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨۷
|
|
|
چاپ کن
نظرات (٣)
نظر شما
اصل مطلب
|