از : حمید محوی
عنوان : یک کشف تازه برای تهمینه
مقاله جلال حاجی زاده واقعا به موقع بود، فکر می کنم توشه ی خوبی برای ادامه این بحث باشد
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=۱۹۳۱۷
۷۰۲۷ - تاریخ انتشار : ۱٨ بهمن ۱٣٨۷
|
از : حمید محوی
عنوان : پاسخ در نسخه کوتاه به تهمینه
چون که پر حرفی کرده بودم و جهت رعایت حال بی حوصله ها، مهمترین بخش نوشته قبلی را در این جا کپی کردم :
از دیدگاه من هیچ تفاوت ماهوی بین نمادهای اسطوره ای که غالبا ناسیونالیسم ایرانی را تغذیه می کند و اسطوره های مذهبی وجود ندارد. این ها از نظر فکری از یک جنس هستند، اوستا، انجیل و تورات و قرآن همه از یک جنس هستند. در عالم فلسفه افکار اسطوره ای و مذهبی در مکتب ایده آلیسم ثبت نام می کنند. با این وصف فکر می کنم که در ارائه نقدی که نوشتم موضوع را به روشنی بیان کرده باشم.
با تشکر از خوانش همگی
۶۹۵٨ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣٨۷
|
از : حمید محوی
عنوان : پاسخ به تهمینه میانرودی
متأسفانه در حال حاضر به دلیل تراکم کارها چیزی فراتر از آن چه پیش از این نوشتم نمی توانم در این جا بنویسم، تنها شاید بتوانم همان مطالب را به نحو دیگری تکرار کنم.
پیش از همه فکر می کنم که اصطلاحی که شما به کار برده اید به شکل منسجم تمام گفتمان من را در خود حفظ می کند یعنی : «توهم منفی»
این موضوع البته وجوه مختلفی را در بر می گیرد که خیلی باید روی آنها کار کرد تا به چشم انداز روشنی از این بحث برسیم. به عنوان مثال موضوعی که «ماه پیشونی نام نام» در اولین نظر مطرح کرد : «نه فقط زیباست که حقیقت است». خب، بعد این پرسش مطرح می شود - که معمولا نمی شود - که زیبایی چیست؟ حقیقت کدام است؟
«توهم منفی» ی شما، من را به یاد مقاله خودم می اندازد که با عنوان «توهم دموکراتیک» شروع می شد. ولی توهم منفی مناسبت تر به نظرم می رسد. در این رابطه جمله معروف روانکاو فرانسوی ژک لکان واقعا مصداق پیدا می کند : «آن چه می گویم دروغ است». چنین جمله ای نه تنها به این معنا ست که عالم باطنی و روانی انسان منقسم است - به دلیل ناخودآگاه - بلکه به زبانی اشاره دارد که مکان وقوع و بازنمایی چنین انقسامی ست.
بر این اساس، «توهم منفی» که شما به آن اشاره کرده اید، با چنین تکیه گاه هایی که با ما را با عالم ناخودآگاه مرتبط می سازد و یا بهتر بگویم به ما در خصوص حضور ناخودآگاه هشدار می دهد، معانی مشخص تری پیدا می کند.
از دیدگاه من هیچ تفاوت ماهوی بین نمادهای اسطوره ای که غالبا ناسیونالیسم ایرانی را تغذیه می کند و اسطوره های مذهبی وجود ندارد. این ها از نظر فکری از یک جنس هستند، اوستا، انجیل و تورات و قرآن همه از یک جنس هستند. در عالم فلسفه افکار اسطوره ای و مذهبی در مکتب ایده آلیسم ثبت نام می کنند. با این وصف فکر می کنم که در ارائه نقدی که نوشتم موضوع را به روشنی بیان کرده باشم.
توهم منفی در این جاست. این «توهم منفی» که شما مطرح کردید واقعا ارزشمند است، چون که تمام وجه بیمارناک بخش گسترده ای از اپوزیسیون ایران را آشکار می سازد. در رمان آذر نفیسی یعنی «لولیتا خوانی در تهران» نیز ما با همین موضوع روبرو می شویم. خانم آذر نفیسی مذهب را زیر علامت سوال نمی برد، با مذهب مشکلی ندارد، بلکه با این موضوع مشکل دارد که این ها مذهبی های واقعی نیستند. همین موضوع را کتاب های مصور مرجان ساتراپی نیز مشاهده می کنیم.
بنابراین علت اصلی این که من در مقابل شعرهای خویی و مانی متوقف شدم ، همین موضوع بود، و از این جهت که با پدیده ای همه گیر در رابطه تنگانگ قرار می گرفت.
البته این نوشته شما مسائل بسیار متنوعی را از دیدگاه زیبایی شناسی برای من مطرح می کند. به عنوان مثال هنر مبارز. هنر مبارز چیست؟ آیا اساسا ضروری ست که ما حتما بگوییم هنر مبارز. آیا هنر به تنهایی کفایت نخواهد کرد؟
ببینید در فضای فرهنگی حتی آنهایی که فرصت انتشار پیدا نمی کنند، خیلی کارها انجام می گیرد، ولی باید آگاه باشیم که پیش از همه تمام اینها کاندیداهای هنر هستند.
ولی کدام شاخص ها هستند که به ما اجازه می دهند این یا آن را هنر بنامیم ؟ یا بهتر بگویم بر اساس کدام ابزارهای فکری و علمی می توانیم به حقانیت اثری به عنوان هنر اطمینان داشته باشیم؟ چون برخی از این محصولات دقیقا هنر نیستند، شبیه هنر هستند. چگونه می توان این مضوع را تشخیص داد؟
مطمئن باشید که فهرست جنایات امپریالیسم جمعی (آمریکا + اروپا + ژاپن) و فهرست جنایات رژیمی مثل رژیم فعلی ایران که در مقایسه با آن از نظر کمی بسیار ناچیز به نظر می رسد، که این فهرست هر چه باشد من و شما و ایشان را با تمام ابراز احساسات و ابراز انزجارهایمان از آن الزاما محق نمی سازد. این یکی دیگر از وجوه توهم آمیز اپوزیسیون های ایرانی ست - که فکر می کنند با تکیه به چنین فهرستی از جنایات حتما حق با آنها ست.
در هر صورت موضوع زیبایی و حقیقت در عین حال با موضوع نقد و با موضوع مفهوم والاگرایی در پیوند تنگاتنگ است. با یادآوری این نکته که خود اثر هنری نیز به عنوان نقد مطرح می باشد.
والاگرایی همان حادثه ست که در مجسمه موسی اثر میکل آنژ مشاهده می کنیم، یعنی «امتناع از عمل خشونت آمیز» ، «امتناع از رانش خشونت بار» برای تحقق بخشیدن به هدفی عالی تر، فروید می گوید.
والاگرایی یعنی همان خصوصیتی که در هر دو شعر خویی و مانی منحل می گردد و چنین شاعرانی بندگان همان خدایی هستند که گناهکار و بی گناه را در هر صورت از جهنم عبور می دهد. سر سرب آجین و گلوی بریده و صحرای کربلای اپوزیسیون با سیمرغ و رستم و درفش کاویانی و کوروش و داریوش و اسکندر مقدونی.
نکته آخر چون که نوشته بودید، «منتظر اقدامات من باقی می مانید»، که کلی من را به فکر داشت، باید بگویم که من مثل خیلی از شما ها شانس این را که در زندگی ام با جمهوری اسلامی سروکار داشته باشم، نداشته ام، جمهوری اسلامی برای من جمهوری فرانسه است و آن رژیمی را که باید از آن عبور کنم مقدما اپوزیسیون های ایرانی هستند. برای من مبارزه با اپوزیسیون های ایران مقدم بر طرح سرنگون سازی رژیم اسلامی ست. به این علت که ما وقتی می خواهیم گامی به جلو برداریم باید بدانیم کجا بوده ایم و کجا هستیم و پایمان را کجا می خواهیم بگذاریم. اپوزیسیون اسم دیگرش منتقد اجتماعی ست. در این زمینه ما هنوز اپوزیسیون معتبری نداریم...دلایل متعددی دارد. چرا ایران فعلا آلترناتیو معتبری ندارد؟ از طرف دیگر پیشگامان ایران تنها با جمهوری اسلامی طرف نیستند، با اپوزیسیون های ایرانی طرف هستند و با امپریالیسم جهانی و با طبقه بورژوازی معامله گر...
۶۹۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣٨۷
|
از : تهمینه میانرودی
عنوان : خوش و بش با پلنگ تیزدندان!
آقای محوی!
شما بفرمائید با انقلاب نرم و مخملی و خوشگل، رژیم اسلامی در ایران را بدون «خونریزی» و با اهداء دسته گل به خامنه ای و احمدی نژاد و رفسنجانی عوض بفرمائید تا شاعرانی مانند خوئی و مانی دیگر از این شعرهائی که شما را می ترسانند نگویند!
یا دست کم از سران حکومت اسلامی بخواهید این همه اعدام و شلاق و زندان و سرکوب و قتل های زنجیره ای و کشتن مخالفین در ایران و خارج از ایران را کنار بگذارد و آن همه از اسطوره های عربی ی حسین و علی و هنیه و مشعل و عمادمغنیه و... دست بردارند تا شاعران ما از توهم منفی نسبت به آن رژیم بیرون بیایند و برایش شعرهای «فدایت شوم» بنویسند! ما منتظر اقدامات جنابعالی می مانیم!
۶۹۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣٨۷
|
از : تهمینه میانرودی
عنوان : خوش و بش با پلنگ تیزدندان!
آقای محوی!
شما بفرمائید با انقلاب نرم و مخملی و خوشگل، رژیم اسلامی در ایران را بدون «خونریزی» و با اهداء دسته گل به خامنه ای و احمدی نژاد و رفسنجانی عوض بفرمائید تا شاعرانی مانند خوئی و مانی دیگر از این شعرهائی که شما را می ترسانند نگویند!
یا دست کم از سران حکومت اسلامی بخواهید این همه اعدام و شلاق و زندان و سرکوب و قتل های زنجیره ای و کشتن مخالفین در ایران و خارج از ایران را کنار بگذارد و آن همه از اسطوره های عربی ی حسین و علی و هنیه و مشعل و عمادمغنیه و... دست بردارند تا شاعران ما از توهم منفی نسبت به آن رژیم بیرون بیایند و برایش شعرهای «فدایت شوم» بنویسند! ما منتظر اقدامات جنابعالی می مانیم!
۶۹۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣٨۷
|
از : حمید محوی
عنوان : اسطوره، دین و تفکر نوین تناقضی ناشناخته
مطلبی درباره «اژدها مردا» شعر اسماعیل خویی در بخش نظریات نوشته بودم، فکر می کنم که تقریبا همان مطالب را باید درباره «بال های بلند آدراپانا» تکرار کنم. چرا که تناقضی در کار است که شاید معادل و یا نتیجه و در هر صورت انعکاس تفکرات بخش قابل توجهی از مخالفین سیاسی در خارج از کشور است و بدون شک، مرتبط است به رابطه تفکر اسطوره ای نظیر «اهریمنا!تو هرگز نتوانستی نام مرا از بالهای سیمرغ بزدائی.» که در واقع روی دوّم سکه همان آیه هایی ست که در بیت مقابل مشاهده می کنیم : «تُندآبی از درههای متفکر راهگرفته تا آیات شما را بشوید، »
تناقض بین اندیشه اسطوره ای و نمادهایی ست که شاعر به آنها تکیه دارد و تفکر نوین.
و تفکر نوین نظیر : «نواندیشانی که در کابوسهای تو رژه میروند»
نتیجه این که چنین نظریاتی و چنین اپوزیسیونی بر اساس فاکتورهای موجود چیزی نیست بجز دور باطل.
و مشاهده می کنیم که مانی و خویی هر دو قول و قرارهایی می دهند که بیشتر حاکی از ارتکاب به عمل خشونت آمیز است و ما با چنین اپوزیسیون هایی همچنان از جمجمه های سرب آجین و «چون تیغهی بُرَندهی شفق، از گلوی شما خواهیم گذشت. » فاصله نگرفته ایم. یعنی این که آدم کشی همچنان ادامه دارد.
و مشخصا چنین اپوزیسیونی دقیقا هم رنگ و هم مسلک همان حریف می باشد، دو روی یک سکع به نظر می رسند، شاهد این که هر دو برای از میدان به در ساختن حریف به مرگ جسمانی او تکیه می کنند. مرگ غیر. غیری که در من است و من به آن دسترسی ندارم. و همین برای ما مانده است که این غیر را در خویشتن خویش بازبیابیم تا شاید گامی بیشتر به پیش برویم. شاید.
۶۹٣٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣٨۷
|
از : ماه پیشونی نام نام
عنوان : درود بر تو
"ما
همین ما
سربازان عشق، آزادی و رهائی
که رژه بر ویرانی اندیشههای شما را آغاز کردهایم!"
درود بر تو مانی گرامی ...
نه فقط زیباست، که حقیقت است ...
۶۹۱۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱٣٨۷
|