سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پس از سی و هشت سال... - بیژن بیقرار

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : بهمن بهمن

عنوان : به آقای کامروا
آقای کامروا گرامی، هیچ عقل سالمی، عملکرد رهبران اکثریت را به پای هواداران آن نمیگذارد. این هواداران خود قربانی عملکرد این باصطلاح "رهبران" بودند که تفاوت اصولی با رهبران جمهوری اسلامی نداشتند و در بسیاری جهات چون در ذات مذهبی بودند (همانند نگهدار وقتی که عکس خمینی را در بالای سرش در پایگاه تیمی میگذاشت و از موسوی تبریزی طلب استخاره میکرد) همان کردند و در اندیشه داشتند که خمینی و باند جنایتکارش داشتند. من خود شخصا بسیاری از رفقایی که سالها با هم در یک جهت و یک هدف فعالیت میکردیم را برای مدتی از دست دادم و براین بسیار غم انگیز بود. آنها باور کنید اگر مرا (چون با اقلیت رفته بودم) پیدا میکردند تحویل رژیم میدادند و این را در همان اوایل رسما بمن گفتند و دوری ما از آنجا شروع شد. این تنها در سال ۶۴ بود که همدیگر را دوباره پیدا کردیم و آنها کاملا به مسایل آشنا شده بودند و تمامی بند هایشان را با اکثریت گسسته بودند و در جهت ترمیم خطا هایشان بودند. اکنون ما همچون سالهای پر بار و جاودانه ۵۰ همفکر و همراهیم. آنان هیچ توهمی به تمامی رهبران اکثریت ندارند و این خود اصل مطلب است. هوداران اکثریت میباید این فسیل های سمی را برای همیشه از صحنه سیاست ایران بدور کنند. تا این سم های کشنده هستند، چپ در عذاب خواهد بود چرا که هر لحظه بیک رنگی در میایند همانند رهبران فکری اشان خمینی جتایتکار. شاد و پیروز باشید
٨٣٨۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : سوسن بابکان

عنوان : هذیان های بیمار در حال احتضار
جنبش چریکهای فدائی قبل از تولدش با «کینه » ی سهمگین ناشی از ترس شدید رژیم شاه روبرو شد. بیژن جزنی و یارانش در سال ۴۶ دستگیر شدند ، در سال ۴۷ توسط بیدادگاه ارتش به ۱۵ سال زندان محکوم گردید، فقط با چند سطر و بسیار « نامشخص » در روزنامه ها مطرح شد. وقتی در سال ۴۹ عملیات سیاهکل وقوع پیوست کینه و ترس رژیم به اوج خود رسید. . این جنبش فدائیان عملا اعلام موجودیت نمود. ادبیات رژیم علیه فدائیان در آن سالها حاکی از زبونی و در ماندگی حکومت علیه چریکهای فدائی خلق بود که برای فریب مردم هرگز موثر واقع نشد. انتقام بیشرمانه شاه و مزدورانش از بیژن و یارانش - در سال ۵۴ - بر تپه های اوین تردیدی برای شکست شاه باقی نگذاشت.
روی آوردن صد ها هزار مبارز به سازمان چریکهای فدائی خلق در روزهای پیروزی انقلاب بهمن نشانگر نفوذ معنوی فدائیا ن بر قلبهای مردم بود. که با تمام فراز و نشیب های بعداز انقلاب نمی تواند در عزم انسانی و عدالت جویانه ی مردان و زنانی که سیاهترین دوره ی حکومت دیکتاتوری شاه بذر امید به آزادی و پیروزی در سراسر ایران پخش نمودند. تردید ایجاد کند.

درباره ی کتاب کذائی وزارت اطلاعات حکومت اسلامی بحث ها ادامه دارد و هر روز نطرات جدیدی از جانب سازمانها ، فعالان سیاسی و علاقمندان جنبش و تاریخ فدائی منتشر میشود که از زوایای گوناگون به بررسی و انگیزه ی انتشار چنین «سند سازی » های مجرمانه می پردازند. در کشور بی قانونی چون ایران همیشه میدان وسیعی برای یکه تازی یشمنان مردم علیه فرزان مبارز آنها بوده ست.
حکومت هنوز از استقبال مردم از فدائیان در انقلاب بهمن وحشت دارد و این یکی از انگیزه های دروغ پردازی و «لجن پراکنی » علیه مبارزان ذهه هی گذشته می باشد که هیچ گونه امکان دفاعی هم از آن وجود ندارد.

موضوع به کتاب کذائی ختم نمیشود.
دوشنبه ۱۲ اسفند روزنامه ی اعتماد مطلبی نوشته بود با عنوان « دانشکده بوی خون می داد»
با این مقدمه که ؛ فارغ التحصیلان دانشکده فنی تهران جلساتی دوره یی دارند و عده یی از پیشکسوتان فارغ التحصیل این دانشکده را دعوت می کنند تا یادی از گذشته ها کنند. به این ترتیب تاریخچه یی شفاهی از این دانشکده تهیه می شود که با تداوم این جلسات تکمیل خواهد شد. افسانه صدر فارغ التحصیل مهندسی شیمی ۱۳۵۴ - ۱۳۴۹ و عضو هیات علمی دانشکده فنی یکی از معدود دخترانی است که در فضای محدود آن سال ها به دانشکده فنی راه یافته است و در کوران مبارزات سیاسی قرار گرفته و اکنون آن شرایط را بازگو می کند.

حکایت خانم افسانه ی صدر که دستی هم بر آتش داشته و بقول خودش در سال ۵۱ مهمان اوین بوده ، از سالهای ۵۰ به بعد داشگا ه تهران به شکل عام و علی الخصوص دانشکده فنی چنان توصیفی مینماید که هنوز آمیخته از ترس او از سازمان امنیت شاه میباشد که صادقانه ست.
هم زمان ایشان یا شخصا جرات نمی کند از نسترن آل آقا نام ببرد و یا «بفرموده» نباید از فدائی خلق نسترن آل آقا نام ببرد و بهمبن دلیل با اشاره به اسم کوچک او - نسترن - بسنده مینماید . همین طور در مورد سایر فدائیان شهید - پوران ...... _ و یا در چند مورد بجای مجاهدین و فدائیان دانشکده ی فنی از آنها بعنوان نیروهای چپ و مذهبی یاد میکند. این ها بهر صورت ترس فردی خانم افسانه ی صدر یا سانسور رزیم در سخنرانی نامبرده میباشد. که بهر صورت حکایت از تحریف تاریخ و قلب حقایق می باشد.
بهتر ست که عین نوشته اعتماد خواند شود تا یورش رژیم مذهبی در جبهه های مختلف علیه جنبش فدائی بهتر دیده شود.
http://www.etemaad.ir/Released/۸۷-۱۲-۱۲/۲۹۶.htm
٨٣٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : محمد رضا کامروا

عنوان : به بهمن بهمن
دوستان عزیز لطفا درک کنید که هیچ کس در جنبش چپ و در سازمان اکثریت به اندازه کادر ها و اعضا و هواداران این سازمان از مشی شکوفایی رژیم آسیب ندید و ضربه ندید. گناه آن جنایت و حمایت پلید به گردن رهبری آن زمان است و همین رهبری تازه به دوران رسیده کم سواد فعلی که انگار چشمشان دنیا را نمی بیند و گوششان نمی شنود. حساب اعضا صادق و آن رهبری از هم جدا است. این اعضا به شکل مستق و برخلاف رهنمود های تشکیلاتی به خیلی از اعضای سازمان های زیر ضرب کمک رساندند. همانطور که هیچ آدم هوشیاری در جهان ایران را مساوی با (جمهوری اسلامی) نمی داند، این سازمان هم رهبران آن نیستند. اعضای هوشیار و با خرد و شریف این سازمان عاقبت به کار این رهبران نالایق رسیدگی خواهند کرد. هرچند تعدادی چمدان کش و بادمجان دور قلب چین اخلال کنند. این سازمان بزرگترین سازمان چپ و سرمایه آزادی و عدالت در ایران است.
٨٣۷۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : بهمن بهمن

عنوان : در همین زمینه
اندوه از رخداد های درون سارمان چریکهای فدایی خلق ، یا مخدوش کردن نام و مبارزه آ نان؟
گرفتن جان آدمی هیچگاه مورد قبول انسان های فرهیخته و آزاده نبوده و نیست. این، اما، درچارچوب بحثی مجرد میگنجد و آن گاه که به موارد مشخص میکشد توام خواهد با با سوالانی چند همراه با سند و مدرک. بطور مثال، در جبهه جنگ، گرفتن جان آدمی، مصادف است با حفظ جان خویش و یاران. گرفتن جان آدمی در این زمان نه جکایتی از بی خردی دارد و نه نشانی از جنایت. در یک گروه زیرزمینی که اعضایش برای بدست آوری آزادی سرزمین، آزادی اجتماعی-سیاسی-فرهنگی و برای برقراری عدالت اقتصادی با دشمن می جنگند، از آنجاییکه عضویت در چنین گروهی داوطلبانه بوده، چشم پوشی بر واداده گی و همکاری با دشمن دقیقا حکایت شلیک نکردن به دشمن در جبهه جنگ است. بعبارتی حفظ جان یک فرد که بسوی دشمن رفته مساوی است با گرفتن جان های زلال و شاید تلاشی بخش و یا تمامی آن گروه. با این مقدمه سر آن دارم که بگویم احترام به جان آدمی یک امر مطلق نیست. آیا گرفتن جان عباس شهریاری، کاری است خلاف آزاده گی و فرهیخته گی؟ آدامه زندگی او مصادف است با گرفتن بسیاری از جان های زلال. بگذارید پس از این مقدمه، بپردازم به مطلبی است که آقای قربانعلی عبدالرجیم پور (مجید) از سران و کارگزاران اصلی اکثریت که فاجعه ای بس عظیمی را در تاریخ جیدید میهنمان باعث شدند و کماکان طلبکار. در نشریه ۱۰۲ آرش نوشته در ارتباط با کتابی که دستگاه آدمکشی جمهوری اسلامی در باره چریکهای فدایی خلق به چاپ رسانده است. ایشان بعد از نزدیک به ۱۲ صفحه نوشتن مطالب گوناگون، یکباره عاطفه رقیق انسانی اش قلیان کرده و در ستون آخرمطلبش، سخن ها گفته که تنها نشان گر کینه شدید ایشان و اکثریتی ها به چریکهای فدایی خلق است و بس (متوجه باشیم که همین روش مخدوش کزدن مبارزات چریکهای فدایی را مریم سطوت- تحت داستانویسی- مهدی فتاپور-تحت خاطره نویسی- و قرخ نکهدار- تحت بررسی سیاسی- دنیال میکنند) . قبل از بررسی مطلب مجید در بخش پایانی (بخش ۱۲) این نکته را هم میباید یاد آور شد که ایشان در چند شماره پیشین مجله آرش وقتی از ایشان در مورد مسایل درون سازمان و رخداد اندوه بار مورد عبدالله پنجه شاهی سوال شد، ایشان اظهار بی اطلاعی کردند .
آقای مجید بخش ۱۲ مطلبش را با "تراژدی حمید و اسد" شروع میکند و بلافاصله از "اسد و عبدالله" میگوید. آیا حمید از نظر ایشان همان عبدالله هست و یا صرفا لغزش قلم؟. فراموش نکنیم که "اسد" شخصی است نا شتلخته حتی برای ساواک برمبنای استناد به اسناد ساواک که مورد بررسی نویسنده ساواما قرار گرفته. مجید سپس به تشریح منقلب شدنش از این رخداد ها میکند و حکایتی را بازگو میکند که تنها در مخیله ایشان هنگام نوشتن مطلبش بوقوع پیوسته نه در واقعیت چرا که :
الف: رفیق شهرزاد (گلرخ) مهدوی در ساعت ۱۷:۳۰ روز ۲/۴/۵۵ بعبارتی ۵ روز قبل از واقعه مهر آباد جنوبی در روز ۷/۴/۵۵ که باعث جان باختن رفیق محمد مهدی فوقانی شد، جان زلاش را از دست داد. بنابراین آقای مجید نمیتوانسته رفقا گلزخ مهدوی و رضا یثربی را در میدان ۲۴ اسفند دیده و باشد و "در حالیکه، پلکهایش در هم و غرق در قطرات اشک است. زانوی غم در بغل میگیرم، به گلزخ ، به یثربی میگویم، این ثیام را به حمید برسانید.کدام پیام؟ با اشاره، از "اسد" و "عبدالله سخن میگویم" و درهمان حال گلرخ به مجید از کشته شدن رفیق محمد مهدی فوقانی (همسرش) بگوید در حالیکه رفیق فوقانی هنوز زنده بود.
ب: رخدادی ناگواری که با از دست رفتن جان یک عضو (عبدالله پنجه شاهی) سازمان توسط عضو و یا اعضای سازمان انجام پذیرفت در سال ۵۶ بوده و دیدار ادعایی مچید با گلرخ در سال ۵۵ . آقای مچید یا در اثر ارادت به خمینی (که هنوز او را با عنوان آیت الله خطاب میکند که مبادا بی احترامی شود) و اسلام عزیز، پیشگو شده بوده و میدانسته که یک سال بعد از دیدارش با گلرخ چنین رخدادی انچام خواهد شد و یا بار دیگر شارلاتان بازی صرف تودهای – اکثریتی همسو با رزیم برای مخدوش کزدن نام و مبارزه چریکهای فدایی بکار افتاده ( تا کنون اطلاعات موثق و مسندی که به بررسی این رخداد نشسته باشد در درست نیست و تمامی گقته ها بر مبنای شنیده ها و برداشت ها است که در بسیاری موارد مغرضانه و با هدفی مشخص بیان شده همانند گفته های مهدی فتا پور که بدون هیچگونه اطلاعی و یا سندی صرفا همسو با وزارت اطلاعات در افشانی میکند)
پ: ممکن است آقای مجید ادعا کند که این قسمت از نوشته اش نشان از تخیل دارد و با خواندن شاهنامه عزم آن را کرده بوده که داستانی تمثیلی بنویسد. اگر چنین هم باشد، آیا یک عقل سالمی حکم میکند که در مورد مسایلی اینچنین حساس و مهم رو به تخیل و تمثیل نویسی آورد؟ آیا نمیتوان حکم کرد که اینان (اکثریتی ها) برای لاپوشانی خیانت های انبوه خود، به تلاشی بیهوده و عبث دست میزنند که همگی را مقصر بشمارند تا در این میان توجیه ای برای اعمال فاجعه بار خودشان؟

اما چند سوال از آقای مجید

الف: شما که چنین رقیق القلب بوده و این جنین از رخداد ها ی ناگوار در سازمان چریکهای فدایی خلق که تا کنون سند محکمه پسندی از انها ارایه نشده ، به غم و رنج نشسته اید و اینچنین منقلب شده اید که یکباره با هر مبارزه ای سر مخالفت داشته و دارید، پس چگونه هست که از عملکرد خود و دوستانتان که به بهای جان هزاران هزار آزاده تمام شد و یک چنبش انقلابی را متلاشی کرده و در دست وحشی ترین حکومت قرار دادید تا ذبح اسلامی شود، وجدانتان آسوده است و نه اشک در پلک هایتان نقش میبندد و نه زانوی غم در بغل؟ چرا از "تراژدی" که خود و یارانتان بوجود آوردند لحظه ای نمیگویید. تراژدی ای که بسیار بسیار مهلک تر و جانگداز تر از ۱ یا ۲ نمونه رخداد در سازمان بوده و هست. تراژدی ای که تمامی سلاح های که با دادن دهها جان زلال بدست آمده بود بخاطر نظریه بغایت مخرب و فاجعه آمیز شماها و توسط رفیق شفیق تان بهزاد کریمی تحویل جنایتکاران رژیم داده شد و با آن سلاح صدها بزرگ و کوچک کرد و پیشمرگه و هواداران سازمان بخون نشستند. بنا به رهنمود شما ها دال بر معرفی "ضد انقلاب" یعنی همان چان های شیفته ای که برای جامعه ای انسانی مبارزه میکردند، تشکل سازمان در بلوچستان بنابودی کشیده شده و دهها رفیق دستگیر و اعدام شدند. رهنمود های شما نه تنها در سراسر ایران فاچعه های وحشتناکی آفرید بلکه هواداران شما در سراسر دنیا دست در دست توده ای ها در اکیپ های حزب الله برای ضرب و شتم هوادادان سازمان های انثلابی وارد شده و ۳ تن از دانشجویان انقلابی در هند و فیلیپن را بقتل رساندند. رفیق شاهرخ میثاقی در هند توسط گروه چاقوکشان حزب الله به رهبری منوچهر متکی (وزیر خارجه فعلی رزیم - بنا بر اطلاعیه دانشچویان ایرانی در هند) و همکاری اکثریتی ها و توده ای ها بقتل رسید. امیر راهدار و شهرام میرانی ۲ تن دیگر از دانشجویانی بودند که توسط انحاد شوم شما و جمهوری اسلامی جان باختند. آیا وجدان شما در این موارد آرام و آرام هست؟ اشکهایتان دیگر در نمیاید؟ زانوی غم هم حتمن در بغل نمیگیرید چرا که تمامی این جان های شیفته از هواداران "گروهک های آمریکایی" بودند. براستی حالا که ابراهیم یزدی بسیار روشن و آشکار مینویسد که بواسطه ضد کمونیست تر بودنشان از شاه و رژیم اش، آمریکا و اروپای غربی برای قلع و قم کردن نیروهای ضد سرمایه داری، آنها را بقدرت رساندند، چه دارید که بگویید؟ باز هم "آیت الله" تان "ضد امپریالیست" هست و باید خون ها به پای او ریخت تا نکبت اسلامی در همجا کسترده شود ؟ آیا شهامت دارید آن توصیه ای که در مطلبتان به رفقا ارزنده ای همچون: حسن نوروزی، خشایار سنجری، یوسف زرکار، احمد غلامیان، سیامک اسدیان و حمید اشرف ، کردید، خود به آن عمل کنید و شما و تمامی رهبران و کادر های اکثریت که جان های بسیاری را گرفتند، بسوی "مادران داغدیده و مردم رنج دیده ایران" بروید و "در برابرشان زانو زده و طلب بخشش کنید؟ یا اینکه توصیه شما برای خوش آمد دستگاه جهنمی اسلامی بوده و فرصت طلبی و شارلاتان گری سیاسی شما حد و مرزی نمیشناسد؟
ب: شما که برای تسهیل در آمدن فرزندتان از ایران با گروه تروری که به خارج آمده بود تا واقعه تاسف انگیز رستوران میکونوس را بوجود آورد ، به گفتگو نشستید و معلوم نیست چه اطلاعاتی در اختیار آنها قرار دادید که چند جان زلال را بگیرند، سخن نمیگویید و وجدان شما راحت و آسوده است و در این میان نه تراژدی بوقوع پیوسته و نه اشکی در پلکهایتان جمع شده؟ براستی شما که چنین انسانگونه!! فکر و عمل میکرده و میکنید ، تمامی واقعیت ها را در دادگاه میکونوس بیان نکرده و سپس آشکارا در اختیار مردم ایران قرار ندادید؟
آیا نمیتوان با داده های بالا بر این باور بود که سازمان منحوس اکثریت کماکان در خدمت رژیم هست و برای مخدوش کردن هر مبارزه و مبارزه ای دست به هر کاری میزند؟ در این میان نه تنها اکثریتی ها و توده ای ها هستند که مقصرند، بلکه تمامی آنانی که این فسیل های سیاسی بد نام را از مخالفین میپندارند و با آنان مصاحبه و گفتگو میکنند هم مقصرند و این بر انسان های آزاده و مبارزه است که بی وقفه در افشا و ترد آنان بکشوند.
٨٣۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : داریوش مرادی

عنوان : انکه نیاموخت از گذشت روزگار هیچ نیاموزد ز هر آموزگار !
در بیانیه ای که "سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)" به مناسبت بزرگداشت نوزدهم بهمن صادر کرده است، تذبذب و بلا تکلیفی، به شکلی آشکار چهره می نمایاند (۲). عدم صداقت و ریاکاری نهفته در این اعلامیه، آشکارتر از آن است که بتواند به وسیله مبهم و کلی گویی نویسندگان آن، پوشانده شود. وقتی متن اعلامیه را می خوانیم، در می یابیم که عنوان آن، یعنی "گرامی باد زاد روز جنبش فدایی!" با حسابگری انتخاب شده است. در تمام متن، در هیچ کجا، واژه "سیاهکل" به چشم نمی خورد! نویسندگان بیانیه خوب می دانند که در ادبیات فداییان، از آنچه در نوزدهم بهمن سال ۱۳۴۹ در "سیاهکل" روی داد، همواره با واژگانی چون "رستاخیز سیاهکل" و "حماسه سیاهکل" نام برده می شود. ظاهرا برای نویسندگان بیانیه، بردن نام "سیاهکل" و از آن بدتر اطلاق واژه "رستاخیز" و یا "حماسه" به آن چه در نوزدهم بهمن ۱۳۴۹ گذشت، معصیتی است عظما! از این رو، آنها برای آن که مرتکب این معصیت نشوند، و ایضا برای آن که از سرزنش دوستان لیبرال دموکرات و جمهوری خواه خود از این باب در امان بمانند، واژه نامطلوب و دردسرآور "سیاهکل" را از عنوان بیانیه و تمامی متن آن حذف کرده اند تا خدای نکرده ناچاربه کاربردن واژگان "خشنی" چون "رستاخیز" و "حماسه" در وصف "سیاهکل" نشوند!

هر چه فکر کردم ، که چرا نام نبردن از سیاهکل و یا واژه های مثل " رستاخیز سیاهکل " یا " حماسه سیاهکل " عدم صداقت و ریاکاری است را متوجه نشدم . به زبانی دیگر بکار بردن چنین واژگانی نشانه " صداقت و عدم ریاکاری " است . و از طرفی چرا فکر می کنید ادبیات فدائیان باید همانی باشد که در گذشته بود . آیا " زمان " و آموزه های جدید اساسا برای شما معنایی دارد . و در پایان ظاهرا هنوز " لیبرال " برای شما ناسزا و بد و بیراه است . من آرزوی آن روزی دارم که بخش های هرچه وسیعتری از چپ ایران از درجا زدن در گذشته فاصله گیرند و به آینده نظر داشته باشند . تلاش برای آزادی ، دموکراسی ، حقوق بشر و عدالت اجتماعی گفتمان آینده چپ دموکرات ، و آینده نگر است . از آن گزیزی نیست .
٨٣۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : پویان مدائن

عنوان : نقش جنبش فدایی در تاریخ معاصرایران
بیقرار عزیز
اینکه اخبار روز نوشته شما را روی سایت گذاشته بسیار مهم است و به شما تبریک میگویم وشاید اعتبار شما و یا شلوغی ایام ..اما هرچه هست خوب است و جانا سخن از دل ما میگویی.
پیام سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
به مناسبت سی و هشتمین سالگرد حماسه و رستاخیز سیاهکل

«پیشاهنگ قادر نیست بدون آن که خود مشعل سوزان و مظهر فداکاری و پایداری باشد،
توده ها را در راه انقلاب بسیج کند.»
فدایی شهید رفیق بیژن جزنی

در لینک میتوانید تمام اطلاعیه را ببینید و به نقد بکشید تا سیه رو شود هرکه درو غش باشد
http://www.iran-nabard.com/Bianieh۸۷.htm
٨٣۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

  

 
چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست