سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سخنی با اقای اکبر گنجی - محمد امینی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : بایک مهرانی

عنوان : قانون اساسی مقدم بر هر چیز
عجب دنیائیه !
منظورم دنیای «مجازی » نیست.
دنیای واقعی که یک عده هم در گذشته ی نه چندان فراموش شدنی و هم در این ۳۰ سال سیاه همه کاره ی مملکت بودند و حاضر نیستند رک و پوست کنده بپدیرند که ما احتیاج به یک قانون اساسی جدید و واقعی داریم که در آن حقوق شهروندان محترم مساوی و مشخص تعریف شده باشد. امروز بدون موهوماتی چون سلطننت «موهبت الهی » و یا ولی فقیه «نایب امام موعود» بلکه مبتنی بر مقررات و تصمیمات کوتاه مدت و دراز مدت برای اعتلای جامعه ی بزرگ ایران از طریق احترام به آزادیو موازین حقوق بشری ،آموزش ،پیشرفت و تحقق مناسبات عادلانه و هر چه ضرور ست.

این قانون اساسی چگونه بدست میاید ؟

اختلاف خامنه ای و تمام کسانی که بار دیگر در انتخابات ۲۲ خرداد تقلب و کودتا کردند با معترضین در این سئوال نهفته ست.

درست ست که امروز بحث در باره ی انتخابات ۲۲ خرداد هنوز اعتبار دارد و جنبش سبز بر خواسته های بحق آن پافشاری می کند.

با این وجود موضوع قانون اساسی معتبر و قابل قبول مردم موضوعی ست که در تمام جوامع مترقی اساس کار و شاید گفت تا ابد قابل تکامل و بهبودی ست ولی منحل شدنی نیست.

میزان وفاداری تمام گروههای مخالف خامنه ای و کودتاگران را نسبت به دموکراسی و آزادی و مردم سالاری را می توان در تلاش مادی و معنوی آنها برای تحقق قانون اساسی مترقی بدون شائبه یا قید وشرط در یافت.

به تمام کسانی که قانون اساسی نوین با جمهوری اسلامی یا بدون آنرا بعنوان اساسنامه و برنامه ی عمومی اداره ی مملکت می شناسند می توان
امید داشت که در عمل به توافق های زیادی خواهند رسید

اما کسانی که از نقش قانون اساسی و محتویات مردم سالارانه ی آن بهر دلیل طفره میروند اعم از جریان های حکومتی خامنه ای و غیر حکومتی حکایت از هدفهای دیگری در سر دارند که کار را غیر ممکن می کند.

تعارف ها را کنار بگذاریم و رک و پوست کنده حرف بزنیم

آیا ما با کسانی که «پادشاه» آینده آنها از قبل رضا پهلوی تعیین شده و ولیهعد او نیز شاهزاده خانم نور انتخاب شده، باید در باره این مسائل بحث کنیم یا از مردم میهنمان حمایت کنیم تا در رسیدن به قانون اساسی مترقی خود پیروز شوند و هر طور صلاح دانستند برای مملکت خویش تصمیم بگیرند.؟ مسلما همه از مواهب آن برخوردار خواهنم شد حتی رضا پهلوی و شاهزاده نور و داریوش همایون و..و..و
۱۷۴۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱٣٨٨       

    از : سیما سین

عنوان : درود برتو نیاز
نیاز گرامی درود برتو، آنچه را که من در چندین یاد داشت با صرف زمانی طولانی ـ که برایم مثل کیمیاست ـ نوشتم؛ تو در این گفتاورد خلاصه کردی.
الا یا ایهالساقی ادر کاسا و ناولهاکه عشق آسان نمود اول..... درود برتو انسان نکته سنج .
۱۷۴۰۰ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : هما

عنوان : آتو گرفتن؟
خانم سیما سین، شما در به بیراهه کشیدن بحث براستی استادید. شما آنجا که نمیتوانید بحث کنید به شخصیت افراد توهین میکنید و آنها را عصبی و پیش ساخته و غبره مینامید. در بحثها به دنبال لغتی کوچک میگردید تا با پیش کشیدن آن طرف را محکوم کنید و وقتی این کار ناپسندتان را مورد تذکر قرار میدهند آن را به حساب توطئه ای برای آتو گرفتن و یا خنک شدن دل طرف قرار میدهید. سیما خانم باور کنید که کسی علاقه ندارد از شما آتو بگیرد. زندگی و لحظاتش آنقدر گرانقدر است که ارزش تلف کردن وقت برای گرفتن آتو از امثال شما را ندارد، تا با آن به گفته شما دل کسی خنک شود. من از شما چیزی نمیسازم. شما را با توجه به حرفهایتان آنگونه که هستید ترسیم میکنم. شما فکر میکنید که مثلاْ بنده و دیگرانی که به شما ایراد میگیریم از باب توطئه اینکار را انجام میدهیم؟ خیر "معلم" عزیز اینطور نیست. شما آنقدرها هم که فکر میکنید مهم نیستید. در هر صورت از سایر دوستان عذرخواهی میکنم که اوقات ایشان را گرفتم. امیدوارم به بحثهای مفید خود به صورت شفاف ادامه دهید و از بازی کردن با کلمات برای پنهان کردن نیت واقعی خود پرهیز کنید.
۱۷٣۹٨ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : نیاز

عنوان : هدف گفتگو رسیدن به یک نظر مشترک یا قانع کردن یا قانع شدن نیست
جناب امینی ازلحن دوستانه و انتقادات اساسی شما به آقای گنجی لذت بردم. از شما منونم که درس دموکراسی وفرهنگ گفتگوی متمدنانه و عاری از عقده و کینه را به ما یاد میدهید بی آنکه ذره ای از عقیده خود کوتاه بیایید.
نمونه زیبای دیگر این تمرین دموکراسی گفتگوی طرفدار احمدی نژاد با آقای همایون است که من قسمتی از آن را نقل میکنم:
«.... یکی از این اتفاق‌ها چند هفته پیش برای من افتاد و من را متوجه خیلی چیزها و آدمهایی کرد که تا قبل از آن یا اصلا متوجه‌شان نبودم یا نمی‌خواستم متوجه‌شان بشوم.مهمترین آنها این حرف آقای داریوش همایون است:
«ما لازم است نخست به این تفاهم برسیم که یک ملت هستیم. ما ایرانی هستیم، همه ما.»
..... برای من تازگی دارد که نوشته‌های آقای همایون و بعضی همفکران ایشان را می‌خوانم و با این که با خیلی حرفهای‌شان کاملا مخالفم خشمگین نمی‌شوم و سوالاتم را درباره‍ی این نوشته‌ها برزبان می‌آورم و با نویسندگانی که باورهای سیاسی‌شان را قبول ندارم گفتگو می‌کنم و در طول گفتگو هم می‌دانم نه من مانند آنها فکرخواهم کرد نه آنها مانند من، چون پایه فکری‌مان خلاف هم است. آنها در یک کلام اپوزیسیون نظامی هستند که من طرفدارش هستم.
من با نظام جمهوری اسلامی موافقم و به آقای احمدی‌نژاد رأی داده‌ام و از رأیم دفاع می‌کنم ولی از گفتگو با آقای داریوش همایون که طرفدار نظام پادشاهی است و از جنبش سبز حمایت می‌کند و خواستار از میان برداشته شدن دولت آقای احمدی‌نژاد است و با تمام اعتراض‌ها و انتقادهای من به جنبش سبز مخالف است بسیار یادگرفتم و این درس به شناخت آقای همایون و این گفتگو خلاصه نمی‌شود. امروز من می‌توانم این حرف آقای همایون را بپذیرم که هدف گفتگو رسیدن به یک نظر مشترک یا قانع کردن یا قانع شدن نیست. هرچند در بعضی قسمت‌ها مثل توضیحی که درباره پرچم و اعتراض گروه معترض به حاکمیت دارند قانع شدم با این که با حرکت‌شان مخالفم.
....من این اعتقاد را که از این اتفاق به دست آوردم پاس خواهم داشت و برای همفکرانم تعریف خواهم کرد: ما باید با احترام به آزادی و حقوق همدیگر در چارچوب قوانین کشورمان با هم گفتگو کنیم چون ما یک ملتیم و گفتگو بهترین راه رسیدن به راه حل است برای کسانی که علاقه‌ای مشترک هدفشان است و پیوندشان می‌دهد و این علاقه کشور ما و ملیت ما است. ما همه ایرانی هستیم.»
...
۱۷٣۹۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : سیما سین

عنوان : تجربیات۳
سرکار هما خانم گرامی،
دوست ندارم که بحث دو نفره باشد و شخصی بشود. بحث دونفره معمولا از موضوع اصلی فاصله می گیرد و اگر طرفین عصبانی باشند کار به دشنام و ناسزا می کشد. نمونه هایش را گاهگاه در همین ستون می بینید. اما احترام من به خوانندگان ( مخصوصا مخاطبم ) در وهله ی اول، و گردانندگان این ستون که اگرچه از نظر سیاسی با آنها هم نظر نیستم؛ از سوی دیگر باعث می شود که سعی کنم بدام بحث های آنچنانی نیفتم.
اصلا وارد شدن من در این بحثِ بخصوص ، یعنی در بحثی که در ادامه ی بحث آقای محمد امینی است، ارج نهادن به شیوه ی نگارش ایشان بود. این مساله ای است که من به آن سخت اهمیت می دهم و فکر میکنم صرفنظر از اختلافان نظری، چپ و راست و میانه، باید در فرهنگ سیاسی ما پیاده شود. من باوردارم که آقای امینی از نویسندگان معدودی هستند که |پلمیک| یا جدل شیادانه ی سیاسی نمی کنند. وگفتم که آقای داریوش همایون هم در این زمینه ا هتمام می ورزند وکوششی بلیغ دارند. اصلا مساله مواضع سیاسی و نظری و محتوای مقاله نبود.آنجا تلویحاگفتم که می توانم نشانه هایی کمرنگی از برخورد دو پهلوی آقای امینی را هم نشان دهم.
اما اشاره به مشابهت شیو ه ی نگارش آقای امینی و آقای همایون باعث بر آشفته شدن دوستان شد.
من می توانم از شیفتگان آقای امینی باشم (که هستم) اما به ایشان انتقاد داشته باشم. انتقاد عیب جویی نیست، دوستان، انتقاد سنجش خوب و بد است. من کمترین جاذبه ای در نظرات سیاسی آقای همایون نمی بینم. هنوز فکر می کنم که ایشان باید از خود و همگاریهای خود با رژیم گذشته جانانه «نه مردانه"انتقاد کنند. اما این مساله ربطی به شیوه نگارش متین ایشان ندارد.
من باور دارم که آقایان امینی و همایون از انتقادات من خوشحالتر می شوند تا از تعریف های تو خالی .
می گفتم که دوست دارم از زیر بار بحث های دو طرفه شانه خالی می کنم، آن نوع بحث ما را را به "تو اینو گفتی من اونو گفتم "می کشاندو متاسفانه این بحث می رود که به آنجا کشیده شود و به من این را گفتم ها برسد، این را شما خواسته اید.
چرا از من می خواهید به همه ی سوالهای شما پاسخ دهم. اول دانسته های من در برابر آنچه که نمی دانم به حساب نمی آید. ثانیابرای من این آزادی را قائل شوید که پرسشها را انتخاب کنم و جواب بدهم.من برای شما احترام قائل می شوم ، برایتان تصمیم نمی گیرم. آزادگی و آزادی خواهی مادر همین چیزهای کوچک و ظاهرا کم اهمیت خود را نشان می دهد. خانم هما رو ی سخن من اینجا با شما نیست هنوز سعی می کنم کلی بحت کنم و ای مشکلات دامن مرا هم گرفته است.
من تا آنجا که وقت و دانش اندکم اجازه بدهد با کمال احترام به پرسشهایی که مطرح می شود پاسخ می دهم و اگر جواب سوالی را ندانم مطمئن باشید اعلام می کنم که نمی دانم و از زیر جواب گفتن در نمی روم، اگر بگویم نمی دانم شاید یکی پیدا شود و بداند و پاسخ دهد. در باره سوسیالسیم در نوشته قبلی گفتم کهاز طرفدارانش بپرسید، درک خودم را توضیح دادم، این یعنی که ممکن است درست نباشد.
اجازه بدهید توجه شمارا به چند نکته جلب کنم.
دوستان در صحبت های من دنبال " آتو" یا بهانه می گردند تا چیزی پیدا کنند و مرا با حرف خودم بکوبند. این شیوه، شیوه شناخته شده ای در بحثهای سیا سی است. من به این جور بحث های ارزان معمولا اهمیت و جواب نمی دهم و آنها را بپای همان مشکلاتی می گذارم که زاییده اقامت پنجاه ساله زیر چتر دیکتاتوری است. بگذارید از خو د شما مثال بزنم. آیا شما می دانید من وقتی "مردانه" و "زنانه" در داخل گیومه گذاشتم چه منظوری داشتم؟ من یک فمنیستم، همیشه به جای قید مردانه و شاهانه "جانانه "را بکار می برم و بجای "شاهکار "کارستان را ( و این را از زنده یاد خسرو گلسرخی آموخته ام).
از نظر بیانی وقتی واژه یا عبارتی را تو گیومه می گذاریم منظور مان در مرحله ی اول تاکید است و بعد گفتاورد (نقل قول). طنز ، ریشخند و مخالفت نیز با " " نمایندگی می شود. اگر اشتباه نکنم هم شما و هم آقای محسن، در نوشته من "زنانه" و "مردانه" را "آتو" یی پیدا کرده اید برای مثلا کوبیدن من.در صورتیکه من برای ریشخندِ کاربرد ِ واژه های جنسیتی آن دو واژه را با گیومه زیر نشانه ی تاکید گذاشته بودم.
درک نازل خود را از نوشته ی من دوباره بخوانید:
" به عنوان یک زن به شما جساراتن عرض میکنم که برای این شاهکارهایتان از جامعه زنان مایه نگذارید"
منهم بعنوان یک زن از شما تقاضا دارم به این ظرائف توجه بفرمایید. ( آخ دلم خنک شد تلافی کردم)!
من گفتم معلمم تا پوزشی بر ای پر چانگی خود ارائه دهم. اینجا هم دوباره می گویم که پوزشم را تکرار کنم. آین را هم بهانه ای یافته اید برای کوبیدن. باور کنید حدس می زدم که اصطلاح از ین شاخه به آن شاخه پریدن نیز بهانه بدست دهد. اما چه باک،اگر دلتان خنک می شود بهانه بگیرید. من ضعفهای بزرگتری دارم که این ها در برابرشان هیچ است. و ابایی هم ندارم که آنها ابراز کنم. شما دوستان مناعت نشان بدهید و آنها را برخ من نکشید. تازه کوبیدن من دردی را از جنبش درمان نمی کند و دشمنان خیالی هم از میدان بدر نمی روند.
باز هم حرفهایی باشما دارم ، راستش بخواهید، نه تنهاباشما! شما خطوط را نمی خوانید، لای خطوط را می خوانید. ولی من یقین دارم که حرفهای دل بسیاری را با شما در میان می گذارم.
خانم هما شما وقتی مصدق را در "زمینه ی" آن "متن" می گذارید کاربردی منفی ومخالفت آمیز به جمله می دهید. اگر بامعانی و بیان ( رتوریک) آشنا باشید رابطه (کانتکست) و (تکست) را میدانید و اگر هم نمی دانید گناهی نکرده اید. مصدق را شما در آن زمینه بکار برده بودید بجمله خو دمراجعه کنید حتما متوجه می شوید که در فضای مخالفت آمیز جمله "مصدقی ها" کنایه آمیز است.
برای اطلاع بیشتر به یاکوبسون و باختین مراجعه کنید و اگر روسها دوست ندارید حتما رونالد بارتز را بخوانید ( این یک "زمینه" کنایی بود!).
یکی دیگر از مشکلات ما در بحث های سیاسی تراشیدن یک دشمن خیالی است. بگذارید مثال بزنم:
من با کمال صراحت اعلام می کنم که جمهوری خواهم و به هیچ گروهی وابستگی ندارم، دوستان باور نمی کنند. می گویند ای شیطون ما از نوشته ات فهمیدیم که تو کمونیستی! دوستان اگر من ازنظر فکری در سطحی بودم که خودرا طرفدار سوسیالیسم میدانستم، شرم برمن که آن را پنهان می کردم. اگر طرفدار سلطنت هم بودم، همینطور. اگر شرم داشتم ، بجای اینکه وابستگی سیاسی خود را پنهان کنم آنرا عوض می کردم. من واقعا نمی توانم شما را بفهمم ( یک آتوی دیگر!).
شما اگرسلطنت طلب باشید در بحث یک کمونیست از من می سازیدکه تا توجیهی برای "کوبیدن" داشته باشید و اگر چپ باشید یک سلطنت طلب از من می تراشید، درست بهمان منظور.
(نظرات آقای محسن و آقای الهیاری را در همین ستون بخوانید). من علت این برخورد را می دانم. این پدیده ی درونی شده ای در ماست که ریشه ی اجتماعی فرهنگی دارد. شاه، ارتجاع سرخ و سیاه را به دشمنانگی برگزیده بود و رژیم اسلامی شیطان بزرگ را و اسرائیل را و پیشتر هاصدام را. ( در این یکی بعدا تجدید نظر کرد!). تا دشمن و دشمنی نباشد ما انگیزه ای برای حرکت نداریم، چرا که کلیشه های ما معدوند. هدف باید همان باشد که ما الگوهای قالبی را برای برای برخورد با آن در ذهن پرورانده ایم.
خانم هما اجازه بدهید خدمتتان عرض کنم که میدان به چاله میدان محدو نمی شود.
فردوسی بزرگ میدان را در معنی آوردگاه بکار می برد، و من بصورت استعاری آنرا به معنی میدان بحث بکار گرفتم . واژه های دیگر ی هم هست ، شما می توانید در نوشته ی خودد واژه ی مورد علاقه ی تان را جای میدان بگذارید. من هم میدان ژاله را دوست دارم وهم میدان شهیاد را که حالا میدان آزادی شده است. فقط از میدان اعدام متنفرم. یادمان باشد که میدان واژه ای فارسی است ، آنرا میادین جمع نبندیم.

چو فردا برآید بلند آفتاب
منو گرز و میدان و افراسیاب.

من از شما بسیار می آموزم.
۱۷٣۹٣ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : هما

عنوان : برخوردهای ناشایست یک آموزگار
سیما خانم سین در جواب من و دیگر دوستان مطالبی را فرمودند که بسیار جالب است. ابتدا باید خدمت ایشان عرض کنم که "مصدقی" خواندن هواداران محمد مصدق بهیچ عنوان توهین و یا بقول شما تعبیر خشم آلود نیست. به سایت سوسیالیستهای مصدقی و یا شعبه های مختلف جبهه ملی مراجعه فرمایید تا ببینید چگونه خود را صریحاْ مصدقی مینامند. در مورد اینکه مصدقیها هیچوقت به حکومت نرسیدند، خدمت شما عرض میکنم که دولت موقت مهدی بازرگان که برگزیده از عناصر جبهه ملی و نهضت آزادی بود و در جنایات خمینی شراکت داشتند نمونه بارز یک دولت مصدقی در ایران است. البته شما و یا هر کس دیگری میتواند در این زمینه نظری متفاوت داشته باشد.
در مورد تجزیه و تحلیلهای شما در مورد سوسیالیزم و اینکه سرمایه داری جاودانه نیست و غیره، باید بگویم که این حرفها پیش از آنکه تحلیلهای علمی باشد آمال و آرزوهای شماست. در این صد و اندی سال روزی نیست که شاهد تجزیه و تحلیلی از جانب چپها در این مورد نباشیم. شواهد موجود در نابودی نظامهای به اصطلاح سوسیالیستی و اقتدار سرمایه داری نشان از "درستی" این نظریه ها دارد. البته با این جمله شما موافقم که فرمودید "سوسیالیسم روسی نوع ناقصی از سوسیالیسم است". ولی بهتر است بجای "سوسیالیسم روسی" واژه درست آن یعنی مارکسیزم لنینیزم و یا کمونیزم را بگذارید.
سیما خانم، دلیل اصلی که پاسخگوی مطالب شما شدم نه نظرات شما بلکه رفتار شماست. من بعد از صحبتهای محسن خان مقاله "یک میلیارد گرسنه" و اظهار نظرهای شما و دیگران را خواندم. به نظر من محسن خان خیلی بی ادبانه شما را با احمدی نژاد مقایسه کرده اند و ایشان یک عذرخواهی به شما بدهکار است. ولی از آنجاییکه شما نمیخواهید زنگی زنگ و یا رومی روم باشید، و صد البته مسائل را سیاه و سفید نگاه نمیکنید، باید بگویم که او در مورد فلسفه بافیهای شما و اینکه از زیر پاسخگویی فرار میکنید کاملاْ حق دارد. بویژه اینکه شما نام اینکار خود را "فرار زنانه" گذاشته اید. به عنوان یک زن به شما جساراتن عرض میکنم که برای این شاهکارهایتان از جامعه زنان مایه نگذارید.
سیما خانم، شما نوشته اید که از میدان بدر نمیروید. خانم گرامی اینجا چاله میدان نیست که کسی بخواهد شما را از میدان بدر کند. شما به گفته خودتان آموزگارید. آیا چنین برخوردی شایسته یک آموزگار است؟ تا اینجا که من میبینم گروهی از خوانندگان با نظرات شما مخالفند و شما بجای یک پاسخ منطقی در کمال عصبیت همه را متهم میکنید و بعد نیز در وسط میدان حریف مطلبید. من شخصاْ بسیار متاسف خواهم شد اگر آموزگاران فرزندم چنین برخوردهایی داشته باشد. در هر صورت میدان را واگذار شما میکنم. موفق باشید.
۱۷٣۹۰ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : بی طرف

عنوان : آقای گنجی ودوستش حجاریان
"در برخی از موارد انکار اصلاح طلبان از اطلاع و یا مشارکت آنان در این جنایت مشمئز کننده می شود (۲). مثلا آقای ابراهیم نبوی در مصاحبه با رادیو فرانسه می گویند (۳) که ایشان تنها در سال ۱۳۷۶ که به خارج کشور آمده بودند از این قتل عام با خبر شده اند و از کشتار چپها تا همین یکی دو سال قبل اطلاعی نداشته اند. آقای رضا علیجانی در همین مصاحبه با تعجب می گویند که؛ هر کس در آن روزگار روزنامه خوان بوده، در جریان نامه های آقای منتظری در اعتراض به این قتل عام و مسائل مربوطه قرار گرفته بود. ایشان می پرسند؛ چگونه آقای نبوی می گویند که تا سال ۱۳۷۶ از این فاجعه بی خبر بوده اند!

آقای رضا علیجانی در همان مصاحبه در مورد اصلاح طلبان چنین می گویند (۴) "من معتقد نیستم که افراد اصلاح طلب از این موضوع بی اطلاع باشند... ولی افرادی بودند که دقیقا در وسط میدان بودند، مشخصا می خواهم اسم ببرم از آقای حجاریان و آقای موسوی خوئینیها که آقای حجاریان عضو وزارت اطلاعات بودند و آقای موسوی خوئینیها دادستان کل کشور بودند و برخی از معاونین ایشان که الان اسم نمی برم، من نمی خواهم بگویم که اینها تصمیم گیر بوده اند ولی اینها کاملا مطلع بودند..."
نوشته :بهکیش
۱۷٣٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : سیما سین

عنوان : تجربیات۲
خانم همای گرامی،
دست شما را می فشارم، بحث های نتد و تیز مرا از میدان بدر نمی کند. اینها اشکالی از همان خشونت است که صحبتش را می کنم.
من جمهوذی خواهم ، شما چرا به ملی ها و مار کسیست ها و...پریده اید. منهم به آنها امیدی ندارم، ولی دلیلی ندارد که آنها را مرده بپندارم. هنوز روی کار نیامده اند که دوره تاریخی آنها را تمام شده بدانیم. اجازه بدهید برایتان توضیح بدهم.
۱-دولت ملی، یعنی آنچه که شما باخشم آنرا " مصدقی ها" تعبیر می کنید در میهن ما هنوز ر روی کار نیامده است و مصدق که ملی ترین شخصیت ایران در تاریخ ما بود، سالها پیش در تبعید دارفانی را وداع گفته است. روی کار آوردن دولت مصدق مثل روی کارآوردن دولت شاهنشاهی است.
مرده را گرچه عزیز است نگه نتوان داشت.
ولی امروز اشکلهایی از دولت ملی که از الگوهای زمان مصدق بسیار پیشرفته تر است،بصورت جمهوری در بسیاری از نقاط دنیا وجود دارد. دولت ملی ساواک، بسیج یا هیچ نیروی دیگر برای سرکوب داخلی ندارد. دولت ملی بوسیله ی خارجی ها روی کار نمی آید (خواهش می کنم اسناد سیا را بخوانید). رئیس دولت ملی برای یک دوره کوتاه از طرف مردم انتخاب می شود. دولت ملی حقوق ملیتها و زبانشان را محترم میدارد.
در ارکان حکومت ملی ضوابط (قانون) حکم می کند و هیچ کس بالاتر ازقانون جای ندارد. و ..... چنین نظامی هنوز در میهن ما هرگزروی کار نیامده. شما چرا پیش از تولد آرزوی مرگش را دارید.
۲- طرفدارارن سوسیالیسم می توانند خودشان در مورد سوسیالیسم مورد نظرشان که انواع مختلفی دارد با شما بحث کنند. اما اجازه بدهید من بعنوان یک شنونده درک خود را آنچه را که از آنها شنیده ام بدون حب و بغض برای شما بازگو کنم.
آنها می گویند سوسیالیسم روسی نوع ناقصی از سوسیالیسم بود. و چون سرمایه داری به اوج رشد خود نرسیده بود این کودک در روسیه ناقص الخلقه متولد شد.
آنها می گویند عناصری از سوسیالیسم (بویژه در زمینه ی اجتماعی) در کشورهای
سرمایه داری نطفه بسته و این نظامها را رفته رفته بسوی نوعی از سوسیالیسم می برد. آنها می گویند تجربه تاریخ نشان می دهد که سرمایه داری جاودانه نیست و درست می گویند. آنها همه ی موازینی را که دولت ملی تبلیغ می کند می پذیرند.
آنها هم در اثر جو غیر دموکراتیک در ایران حتی یک حزب قانونی برای طولانی مدت نتوانسته اند تشکیل دهند یعنی هنوز در ایران متولد نشده اند که آنها را مثل دیکتاتوری های از دست رفته و در ردیف مردگان قرار دهیم.
من اگر با شما خانم هما لجبازی داشته باشم می گویم دوهزار و پانصد به شاهنشاهی فرصت داده شده ( این دروغ از زمان رضا شاه بوسیله انگلیسی ها ساخته شد و هنوز جماعتی از سلطنت طلبان آنرا باوردارند)، حالا نه دو هزار و پانصد سال بلکه هزار سال به دولت جمهوری، و هزار سال هم به سوسیالیسم فرصت بدهیم، اگر مملکت درست نشد آنوقت دوباره شاهنشاهی احداث می کنیم.
حالا شما مشخصات نظام دلخواه خودرا بنویسید.من نمی خواهم پیشداوری کنم ولی اگر مثل آقای همایون خیلی لیبرال باشید، برنامه ی دولت جمهوری را با حذق حقوق "اقلیتها ی ملی"کپیه می کنید و در راس آن یکی را می گذارید که هیچ مسئو لیتی در هیچ مورد نداشته باشد. و می گوید این سمبلیک است!
آن خشم فرو خفته ی تاریخی که نتیجه ی اقامت در زیر چتر استبداد است در شما زبانه می کشد.
پاسخهای دیگر هم به من داده شده که روی چشم می گذارمشان. اگر چه یکی فقط اتهام است و نشاندن ذهنیات شخص نویسنده و استنباطات نامرتبط باز حرفها و باور های من . درپاسخ نویسنده ی دیگربه این بسنده می کنم که مردم ایران از روزگار مشروطه تا کنون دارند برای دست در گرفتن سرنوشت خود می کوشند. ولی نیروی سرکوبگر حکومت جلوی آنها ایستاده است. شما واقعا حرکت جنبش سبز را نمی بینید.
خانم مهناز کمی انصاف داشته باشید، وقتی که این دولت، جمکران را می سازد و هزار اقدام ضد فرهنگی می کند و با علوم انسانی می ستیزد و می خواهد آنها را از دانشگاهها حذف کند و در گذشته رئیس حکومت شاهنشاهی ازیکطرف در آستان قدس زانو می زند و از طرف دیگر حزب رستاخیز بوجود می آورد و با سانسور جلوی رشد اندیشه های مترقی را می گیرد،تمام روشنفکران و هنرمندان را در صف مقابل قرار می دهد؛ مردم از کجا آگاه شوند؟ ویروس آگاهی در هوا پراکنده نیست عزیز.
آگاهی پدیده ای اجتماعی است. ما که از نظر شما آنطرف جوی ایستاده ایم آگاهی را غریزی نمی دانیم بلکه وظیفه ی دولت را تجهیز انسان به عنصردانش و آگاهی میدانیم. متاسفانه در این زمینه دو حکومتهای هشتاد سال گذشته دو روی یک سکه اند.
آقای محسن دوست عزیزی که حرفهای مرا کلی گویی و نامشخص میدانید، من آموزگار م ،اجازه بدهید با کمال احترام به شما بگویم که شما هم مثل من نیاز به مطالعه بیشتر دارید.
من از همه شما که به من پاسخ می دهید سپاسگزارم و دست شما هموطنان عصبانی را می فشارم.
۱۷٣٨۲ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : مهناز

عنوان : چه کسی مسئول گرفتاریهای ما ست؟
خانم سیما سین، من طرفدار سلطنت نیستم، ولی تحلیل عاطفی و خصمانهٌ شما را صحیح و منطقی نمیدانم. اینکه شما خود را "شاهد بیطرف"(!) مینامید نشان میدهد که شما اصلاً به برخورد احساسی خود نسبت بیک مسئلهٌ سیاسی واقف نیستید. میفرمائید "نتیجه پنجاه سال حکومت پهلوی ما هستیم". نخیر، بهیچ وجه چنین نیست و کاملاً برعکس است. این ما نیستیم که نتیجهٌ حکومت پهلوی هستیم، این حکومت پهلوی (و جمهوری اسلامی) است که نتیجهٌ "ما" میباشد. تا کی میخواهیم از خود سلب مسئولیت کنیم و گناه ناآگاهی و کوته نظری و عقب ماندگی فکریمان را بگردن اشخاص و عوامل دیگر بیندازیم؟ فرهنگ ما تنها بدست عوامل خارجی ساخته نشده و نمیشود. انسان موجود بی اراده ای نیست که در جهت گیری خود نقشی نداشته باشد. تک تک ما مسئول افکار و رفتار خود هستیم. اگر شما خود را شخصی "عصبانی با روانهایی بیمار و پریشیده که چشم دیدن هموطن خود را هم ندارد" میدانید، بجای اینکه آنرا گناه حکومت پهلوی بدانید سعی کنید خود را تغییر دهید (منظورم شمای نوعیست، نه شخص شما). نوشته اید که "از نوشتن و خواندن دراین سطور بسیار می آموزم". این بسیار قابل تقدیر است. ما همه باید بخواهیم که بیاموزیم، نه اینکه افکار خودمان را حجت بدانیم و همهٌ نقائصمانرا هم تقصیر دیگران.

نوشته اید "از این شاخه به آن شاخه پریدنهای مرا بحساب یکی از همان عوارضی بگذارید که محصول بیست و چند اقامت زیر چتر دیکتاتوری است" . دوست عزیز، اگر فکر میکنید شاخه بشاخه میپرید، مسئولیتش را خودتان بعهده بگیرید و شخصاً در اصلاحش بکوشید نه اینکه با توجیه غیر مسئولانه و گردن این و آن انداختن خودتان را تسکین دهید و ازش بگذرید. اگر منتظرید که اول مدینهٌ فاضله ایجاد شود تا مشکلات شما را درمان کند هرگز از آن رها نخواهید شد. چنانکه دیدیم نتیجهٌ انداختن همهٌ بدبختیهایمان بگردن حکومت پهلوی چه شد. حکومت پهلوی رفت و بدبختهای ما ماند و شدیدتر هم شد. چون ایراد در خود ما بود. امروز هم اگر فکر کنیم که همهٌ بدبختیهایمان با رفتن جمهوری اسلامی میرود همان اشتباه را تکرار خواهیم کرد. مشکل ما فقط "چتر دیکتاتوری نیست"، خودمان هستیم. حتی در زیر چتر دیکتاتوری میتوان خود را ساخت و باندیشه و افکار والا دست یافت.

امیدوارم فکر نکنید که این حرفها را باین دلیل میزنم که خود را از این مشکلات بری میدانم. خیر، خطاب من بشخص خودم نیز هست. بالاخره یک روزی ما ملت ایران باید بخود آئیم و بجای مقصر دانستن زمین و زمان سازندگی را از خود شروع کنیم.
۱۷٣٨۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : محسن

عنوان : فلسفه بافی بس است
با سلام خدمت همه دوستان باید بگم که قصد شرکت در این بحث را نداشتم تا اینکه مطلب سیما سین و هما را دیدم. سیما خانم من در خبر یک میلیارد گرسنه که در همین سایت منتشر شد برای شما دو تا مطلب نوشتم. یکیش تحت عنوان سوالی از سیما سین و دیگریش تحت نام خودم. در اون بحث شما با فردی صحبت میکردی و همونجور که خودت گفتی دست به فرار زنانه میزدی. ببین سیما در حرف آخرم هم بهت گفتم شما جواب سوال رو نمیدی. دائم فلسفه بافی و یا به قول خودت فرار زنانه میکنی. هر کی هم که بخواد با تو بحث کنه و بهت بگه که آقا داری از زیر بحث در میری بلافاصله میگی طرف عصبیه. همین کار رو با طرف تو اون بحث میکردی. اولن تو در اینجا میگی که به هیچ حزب و گروهی تعلق نداری. تو در همون بحث قبلی نشون دادی که یک کمونیست هستی پس لااقل به یک جریان فکری تعلق داری. دومن چرا سعی نمیکنی جای فلسفه بافی در چارچوب مسائل جاری حرف صریح خودتو بزنی. ببین من شخصن به عنوان یک ایرانی از این همه فلسفه بافی های شما به اصطلاح روشنفکرا خسته شدم. شماها کما بیش در طول این سی سال دائم دارید حرفهای عقیدتی خودتون رو بجای حقیقت به مردم تحویل میدید. تا همین سه چهار ماه پیش اکثر به اصطلاح روشنفکرای ایرانی چشمشون رو به جنایات رژیم بسته بودن و با وجودیکه دم از مخالفت با رژیم میزدند ولی عملن با حمایت از بخشی از حاکمیت رژیم به بقای جمهوری اسلامی کمک میکردن. نمیخوام بگم تو هم یکی از اونها هستی ولی روش برخورد تو با مسائل هم عین اونهاست یعنی فلسفه بافی (یا بقول خودت فرار زنانه) را به واقعبینی ترجیح میدی. من فکر میکردم که تمام روشنفکران دنیا همین جور هستن ولی از زمانی که در خارج از ایران زندگی میکنم به این نتیجه رسیدم که نه فعالین سیاسی اینها بسیار واقع بین تر هستند و سعی میکنند که فلسفه بافی نکنن. همونطور که در اون ستون نوشتم شما و هر کس دیگه آزادید که هر چی دوست دارید فکر کنید. ولی ترا به خدا اینقدر واقعیات رو فدای عقیده شخصی خودتون نکنید.
۱۷٣۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست