در سوگ شاعر معاصر منصور خاکسار
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : Behruz mahan
عنوان : برای دختران عزیزم که در بند و یا ها جای این کره زمینی در سوگ نشسته اند
در روزگاری که دگر اندیشیدن، جرم است
و خرد اندیشی و سبز اندیشی ، جرم است
سرنوشت هر دانش پژوهی ، چرا این است ؟
که به دست دژخیم خرد در بند و زنجیراست
روزگار عجیبی است نازنین
در روزگاری که تعریف جرم ، این است
که هر اتهام واهی به هر بهانه ای ، جرم است
سرنوشت هر خرد ودگر اندیشی ، چرا این است ؟
که به دست اهریمن زمان، در بند و زنجیر است
روزگار عجیبی است نازنین
در روزگاری که گرگ ، در لباس میش است
و پارسائی فریبکار به شبانی ، در عیش است
سرنوشت گله و رمه ، چرا این است ؟
که به دست روباه فریبکار ،در بند و زنجیر است
روزگار عجیبی است نازنین
در روزگاری که خار کن ، در لباس باغبان است
و فصل زمستان و ، گلستان ما بی باغبان است
سرنوشت هر گل در گلستان ما ، چرا این است ؟
که به دست خس و خاشاک اندیشان در بند و زنجیر است
روزگار عجیبی است نازنین
مادر بزرگ چه قصه ها می گفت در شبهای سرد زمستان
روزی بود روزگاری بود.... ایرانی بود...جونم برات بگه که
حمله ای بود ... ...مغولی بود ... تیموری بود
آره دخترم ، آن روزگاران تیمور و مغول گذشت
این روزگاران نیز بگذرد
چه با امید و ساده به پایان میبرد قصه را ، مادر بزرگ در شبهای سرد زمستان
دخترم ، گر چه زمستان سخت ناجوانمردانه سرد است
زمستان میگذرد و روسیاهی به زغال میماند....... آره جونم برات بگه که
دخترم ، بهاران در پیش است شکوفه ها در راه است
آری بهاران در راه است بهار را باور داشته باش ،
راستی جونه دلم ، دختر نازنینم ، اگه من نبودم ، این سلام معروفو ، یادت نره
به شکوفه ها ، به باران ، برسان سلام مارا ، برسان سلام مارا
ا
۲٣٣۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ فروردين ۱٣٨۹
|
از : گاهنامه هنر و مبارزه حمید محوی
عنوان : به نقل از مهناز تمیزی
برای نخستین بار نیست که فردی در سنین سالخوردگی دست به خود کشی می زند.
ولی پرسش این جا ست که سهم محیط زیست (فرهنگی) در انتخاب چنین راه های بی بازگشتی کدام است؟
اپوزیسیون های ایرانی دلار دوست و دست پروردهی آمریکا و اروپا باید بدانند و من شخصا تمام تضمین های لازم را به همگی شان می دهم که چنین خشونتی را که در برخی موارد افراد به سوی خودشان بر می گردانند، در برخی موارد دیگر به سوی جهان بیرون متوجه می شود و خواهد شد.
شما اپوزیسیون های دست پروردهی امپریالیسم جهانی باید بدانید و خواهید دانست.
شما اپوزیسیون های مزدور نظام سرمایه داری جهانی با تمام ابزارهایی که در اختیارتان می گذارند، هرگز و هرگز نمی توانید برای فرهنگ و جامعه ایرانی تعیین کننده باشید زیرا کاملا طبیعی ست که انسان از فضای زباله دانی مسموم دوری کند.
در غیر این صورت مثل بومیانی که در اکوادور به خاطر پراکندن مواد آلاینده در محیط زیسیتشان، از جانب همین شرکت ها و قدرت هایی که به شما اپوزیسیون های ایرانی نیز پول و امکانات می دهد که به اصطلاح با قرون وسطی در بیافتید، به بیماری های علاج ناپذیر مبتلا شده و به این شکل خودشان و فرهنگشان از بین خواهند رفت.
متن زیر توسط مهناز تمیزی نوشته شده
و از طریق ایمیل منتشر شده است
«انتخاب برای اتمام زندگی فریادی از تنهایی است!
خبر خودکشی منصور خاکسار آنهم در سنی نزدیک به ۷۰، بسیار تکان دهنده است. اما تکان دهنده تر از آن پیام های تسلیتی است که صفحا ت الکترونیکی را پر کرده و خواهد کرد. اگر منصور میدانست که با درگذشتش اینهمه دوست و مدیحه سرا پیدا خواهد کرد، آیا هر گز به زندگی خود خاتمه میداد؟ خودکشی دو پیام دارد، یکی اینکه دیگر امیدی نیست، یاوری و باوری نیست، تحملی هم نیست، بگذار بروم! اما دیگری در عین حال فریاد آخری برای توجه است، فریادی جگر خراش برای آنان که نمیشنوند یا آنکه نمیخواهند بشنوند! هنوز از متن وصیت نامه منصور خاکسار بیخبریم و نزدیکانش هم همینطور. اما آنچه مرا وادار به نوشتن کرد برخورد غیر انسانی و مشمئز کننده برخی به اصطلا ح حامیان او بود. یکی از آن اظهار تاسفها برای مرگ انتخابی منصور خاکسار ، متنی باعنوان " درگذشت منصور یک طرف با غم نسیم چه باید کرد؟ " درج شده در سایت عصر نو بود. دیشب در محلی که جشن عید برگزار میشد بحث بر سر منصور خاکسار بود و البته همین متن آزار دهنده. من فکر میکردم اشتباه دیده اند اما نه، سایت عصر نو را که باز کردم، صفحه مونیتور به تمامی از شرم مرطوب شد!
در این متن که به اختصار از منصور خاکسار یاد شده بود( یاد که نه، بلکه کلمات تشبیهی بی مفهوم که با تغییر اسم فرد به خود متن لطمه ای نمیزند ) با نگاه اخلاقی ، انتخاب شخصی منصور برای خاتمه به زندگی رابا آوردن یک جمله : "به جان آمده را هیچ تقصیری نیست..." منصور خاکسار خسته را از یک طرف بخشیده و طرف دیگر نسیم خاکسار را دلداری می دهند!
منصور خاکسار در طول زندگی هنری خود بیشتر در سایه نسیم خاکسار محو میشد و امضا کننده گان این متن حتی در مر گ او مجالی برای دیدن او بدون مراجعه به نسیم نمیدهند. چرا منصور خودکشی نکند؟ خود این متن نشاندهنده تنهایی اوست، خستگی او از باندبازی ها و مدیحه سرایی ها و بی هویتی هاست! نسیم عزیز امیدوارم که تو بعنوان یک همکار، برادر، رفیق ودوست او به قلب خود مراجعه کنی و غم منصور را در صفحات اینترنتی تسکین ندهی، به کودکی برگردی وبه لحظات زیبا و یا دردناک تو و منصورت در کنار سایر افراد خانواده ات فکر کنی. میدانم که همه این بازی هارا میشناسی ومیدانی که دیری نخواهد گذشت که اسامی یکی یکی همه ما و متون تسلیتها صفحات اینتر نت را پر خواهند کرد. خوب است که در زمان حیات تعیین کنیم که چگونه از ما یاد شود. کاش به زنده ها فکر میکردیم و اینهمه جسد هارا نمی آزردیم، شرم تاریخ برهمه جغدان بی اعتبار باد! میدانم که بسیاری بدون خواندن متنها آنرا امضا میکنند و دوست دارند که اسمشان در کنار اسم دیگری باشد، دیگری می گوید و آنها خط خطی میکنند. اما تنها تعجب من از آقای اسماعیل خویی بود، چرا نسیم؟ نسیم ، منصور را بسیار دوست میداشت و خواهد داشت، هرچه از منصور میگفتید، غم نسیم را کمتر میکردید. امضا کنندگان حتا حاضر نشدند که مرگ منصور خاکسار را و هویت فرهنگی او را بدون بندهای خانوادگی او ببینند ، یا جامعه فرهنگی را مخاطب خود قرار دهند که در این مرگ نیز همانند زندگی او، او را در پیوند خانوادگی قرار میدهند و می گویند،" به جان آمده" ولی نمی گویند ، چرا به جان آمده گی؟ بله با غم نسیم اینگونه باید کرد، زنده نگاهداشتن یاد و خاطرات برادرش، رفیقش، همکارش و همکارتان که حتی حاضر نشدید بعنوان همکار از او یاد کنید. ای غول سفید شما چرا؟ از کهنسالی سن نیست که اینگونه مینوسید و امضا میکنید، بلکه فراموشی جوشش عشق در قلب است، جدا شدن از خود و مهربانی هاست. یاد منصور خاکسار وسایر سایه های مهربان گرامی باد! »
مهناز تمیزی. ۱۳۸۹/۱/۲ فروردین. استکهلم
mahnaztamizi@yahoo.com
۲٣۰۷۰ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣٨۹
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|