از : رهگذر
عنوان : نظرات
دوستان کاش صداقت را در گفتارمان یاد میگرفتیم
جناب لاجوردی و فرزانه خانم خود شما هم می دانید که در باره این غزل بی مهری نموده اید در جایی که خانم فرهودی که خود شاعر است ایرادی در این غزل ندیده .
با امید به اینکه غرض ورزی ها یک روز به پایان برسد
۲٨۱٨۹ - تاریخ انتشار : ۱ تير ۱٣٨۹
|
از : فرزانه مقدم
عنوان : خود را ملزم به تصحیح یک بخش میدانم
با شرمندگی خود را ملزم به تصحیح یک بخش میدانم :
«گویا برخی تعبیرات و ترکیبات نیز زننده است : مثلا در جام عالمتاب ، که عالم ، تازی و تاب ، پارسی است!» فرزانه مقدم
۲٨۱۲۹ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جواد سامعی
عنوان : با تأمل بیشتر
با اینکه گمتر وارد نظر دادن می شوم اما چون دارد در مورد این شعر بیعدالتی می شود، بناچار این چند نکته را به آقای ابراهیمی و خانم فرزانه یاد آور می شوم . اول اینکه همچنان که جناب آقای بهمن پارسا که معلوم است دستی در کار شعر و وزن دارد گفتند و مشخص فرمودند، وزن غزل هیچ مشکلی ندارد و بر اساسس همان فاعلاتن-فاعلاتن- فاعلاتن - فاعلات است و خیلی هم شاعر با آن خوب پیش رفته است. از سبز و سرخ و رده های دیگر هم اثری در شعر نیست که آقای ابراهیمی نشانه کرده است
اما در مورد ایرادهای خانم فرزانه ، خانم عزیز به نظر من این مصراع ماه را گم کرده ام، مهتاب را گم کرده ام بدون اینکه من قصد به به های مضحک داشته باشم - یکی از زیباترین قسمت های این شعر است . برای اینکه ماه و مهتاب در عین اینکه دو چیز مختلف اند باهم یکی هستند و چون مصرع اولی از عاشق و معشوق می سراید کاملا ً این دو مطلب یکدیگر را تکمیل می کند
آسمان های شبم چتری برای عشق نیست
ماه را گم کرده ام ، مهتاب را گم کرده ام
ماه و مهتاب تمودار عاشق و معشوق اند که در عین اینکه دو نفر هستند اما یکی می شوند مثل ماه و مهتاب که کشور ما الان هر دو تایش را گم کرده به گفته ء این شعر . تکرار قبیح در قافیه مبحث دیگری است که حتما آقای پارسا بهتر واردند.
دوما ً شما می فرمایید (پس) و اگر چرا با هم آمده ؟ چون معنایشان با هم فرق دارد . در حرف زدن معمولی هم حتا معنایشان فرق دارد تا چه برسد به شعر مثل اینکه من بگویم : پس اگر من این کار کردم به دلیل آن که تو آن حرف را زدی .
پس اگر من خنده ها را گم کرده ام اتفاقی نیست ، دلیلش این است که گلوها حفره ی خون شده . کجایش اشکال دارد و از ذهن تنبل در آمده ؟ عالمتاب خودش از اول با یک ترکیب تازی و فارسی درست شده و در شعر و به مناسبت خوب جا افتاده اگر چه کلمه ای قدیمی است. البته هرکس منظور و نظر خودش را دارد . ولی همچنان که خانم فرهودی که خودشان در کار شعر و غزل اند گفتند و چند نفر دیگر شعری خوب و استوار است و دلیلی ندارد که از آن ایراد بی ربط بگیریم . با احترام
۲٨۱۲۴ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرزانه رستگار مقدم
عنوان : مشک آنست که خود ببوید
دوستان ، یک کمی تامل و درنگ هم ، پس ازین همه تعارف ها و به به های مضحک، بد نیست.مشک آنست که خود ببوید!البته خانم یغمایی شاعر خوبی است ؛اما درین غزل ، تکرار ها ی واژگان و تکرار حروف ربط و اضافه ، یکسره، سخن را از لطف و فصاحت، فروافکنده است:
ماه را گم کرده ام ، مهتاب را گم کرده ام! ( تکرار قبیح بخاطر استبداد قافیه پردازی )
شد گلو ها حفره ی خون ، اتفاقی نیست پس،
گر طنین خنده های ناب را گم کرده ام
ایراد« پس » و « گر» دنبال هم ، نشانه ی تنبلی ذهن است !
گویا برخی ترکیبات و تعبیرات دیگر هم ، بد ریخت و زننده است مانند جام عالمتاب . جام فارسی و عالم تازی !
سرکار خانم یغمایی،البته غزل خوب هم بسیاردارد. فرزانه رستگار مقدم
۲٨۱۱۴ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بهمن پارسا
عنوان : ایراد وزن وارد نیست!
از ابتدا تا انتها میخوانیم : فاعلاتن،فاعلاتن،فاعلاتن، فاعلات. این که عیبی ندارد، و اگر هست در ترازوی لاجوردین نا میزان است.بقیه حرفها هم که صاحب ترازو گفته اند بیشتر به ادبیات روزنامه های دیواری مدارس میماند. بعد هم مرا بخیر شما را به سلامت.
۲٨۰۷٨ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ویدا ویدا فرهودی
عنوان : جناب لاجورد ابراهیمی
یادم رفت بپرسم منظورتان از بحر نا مطبوع را هم لطفا مشخص بفرمایید
۲٨۰۶۱ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ویدا فرهودی
عنوان : جناب لاجورد ابراهیمی
در مورد این غزل زیبا متاسفانه انتقاد شما به هیچ وجه مفهوم نیست و ایراد دارد مگر آن که خلاف آن را ثابت بفرمایید.
با احترام و بی تعارف!
۲٨۰۶۰ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ! لاجورد ابراهیمی
عنوان : این شعر هم مشکل وزن دارد
این شعر هم مشکل وزن دارد هم مشکل انتقال مفهوم. ایرانیان اهل تعارف اند ، هم جنبش سبز را دوست دارند هم سکولار را. هم شعر کلاسیک را دوست دارند هم بیوزنی و اغتشاش را!تازه ، گزینش یک بحر نامطبوع برای غزل معاصر چه صیغه ای است! لاجورد ابراهیمی
۲٨۰۴۶ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : محسن قدیمی فرد
عنوان : تجدید خاطره
تا ۱۷ سال قبل که در تهران زندگی میکردیم یکی از سرگرمیهای من و رفیقانم در محرم تماشای مراسم سینه زنی بود تعجب نکنید این تنها سرگرمی ما جوانان بود که هم علنی بود هم سپاه و بسیج و لباس شخصی و هزار کوفت ومرض دیگه گیر نمیدادند وخفت نمیگرفتند در شام غریبان که آخر دهه محرم بود دسته سینه زنی محل ما این شعر را میخواند
من در این دریای غم در گران گم کرده ام من حسین گم کرده ام
کاروان آهسته ران کارام جان گم کرده ام من حسین گم کرده ام
حالا با دیدن شعر خانم پیرایه یغمایی آن شبها و آن روزها آمد جلو چشمم و دلم گرفت و هوای ایران باهمه عیبهایش در دلم آتش زد. آنها که در غربت بخصوص در اپسالا هستند میدانند من چه میگویم دست خانم یغمایی درد نکند من ایران گم کرده ام
۲٨۰۱۶ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : کاظم
عنوان : ایران م
خانم یغمایی
جنگلم سوزان و می گردم میان شعله ها
سروهای سرکش و شاداب را گم کرده ام
این غزل هم مثل دیگر اثر های شما قوی پر بار و سرشار از معنا می باشد
آنقدر بافت افقی و عمودی آن محکم است که حتا یک کلمه را نمی شود جا به جا کرد دست مریزاد
۲۷۹۷٨ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣٨۹
|