از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : شعر، گاه، خیال ِ در هم است --- جمع چون آید، همه بر هم شود
«می جویی ام از ابتدا،می خواهی ام تا انتها
چون روز آغازت عجین با عطر فردا می شوی»
و این بیت را که گیتا برحسته کرده، بیتی قوی است با تفسیر و تصوری نو، از لحظه خواستن.
اما به نظر من در جای خود نیامده، زیرا خواستن و جستن قبل از به هم پرداختن و در پروسه ی آن است. بعد از آن از پای فتادگان را دیگر حال و توان جوییدن نیست، بلکه کارشان در بی رمقی یکدگر را بوییدن است. پس این بیت بهتر بود که قبل از بیت سوم می آمد. آنوقت حال و هوای بیت سوم را نیز برجسته تر می ساخت.
۲۹٣۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر شاعر و بر همه سلام - تمام شعر همین یک بیت است، باقی ابیات ِ پس و پیش، خدمه و نواگر ِ سخن اند.
«در غربت من می خزی،بر روح سردم می وَزی
لرزیدنم را می مَزی،جادوی گرما می شوی»
به نظر من این بیت عریان، زیبا ترین و پر اوج ترین بیت شعر است و هیچ اشکالی هم ندارد.
چرا؟
برای اینکه خزیدن برای انسان امری عینی است، اما وزیدن برای انسان یک موضوع ذهنی و خیال است. یعنی وقتی که می خزی، گویی می وزی. پس در اینجا نتیجه ی خزیدن = وزیدن، است، در ذهن شاعر. زیرا حضور یار، او را از حالی به حالی می کند چنان، که حتی اندوه عظیم غربت پس زده می شود؛ و این تحول را شاعر وزیدن ِ یار دیده. ۱
دو بیت اول مقدمه است. در بیت سوم، شاعر بستر عشق پهن می کند و همه چیز را بی پرده، و در یک بیت می گوید، و تمام.
اشکال این شعر در این است که شاعر در میان شعله های آتش و تاب و پیچ و خز، معلم می شود. و این آبی بر آتش است، در بستر عشق. پس شعر از شور اولیه فتاده با نصیحت پایان می پذیرد.
از سوی دیگر بر شاعر خرده نتوان گرفت، که آب بر آتش می ریزد نگران.
چرا؟
برای اینکه استواری پایه های عشق در دوران ما، سستتر از معمول است. پس شاعر که آن لحظه ی آتشناک و دلپذیر را چشیده، نگران این می شود، که مبادا این خرمی را پایانی بُوَد. این است که با اوج لذت، نگرانی نیز همراه می گردد.
در یک شعر کهن تالشی، آلاله و نسیم با هم، هم نشینی ها و دوستی ها دارند عاشقانه. یک روز ناگهان نسیم می بیند که آلاله می لرزد!
می گوید: آلاله جان، من که با توام؛ چه می لرزی!؟
آلاله می گوید: یک لحظه خود را بی تو دیدم، بی تو لرزیدم.
.................................
واتم آلاله لی ت چرا لرزی!؟
واتش ترسم بشی من پس بیرزی
فلسفه ی عمیقی در این شعر کهن نهفته است. زیرا کار عشق سرخ کردن، ایجاد تپش، نگرانی، لذت بخشیدن، رقصاندن و لرزاندن است. این در ذات عشق است. پس وجود عاشق همیشه پر است از آرزوی آسایش، نگرانی و لرزش.
چرا؟
برای اینکه:
عشق را
کسی توضیح نداه است
چنانکه
کسی دست سایه ها را نفشرده
چنانکه
کسی ستاره ها را لمس نکرده.
عشق
مانند ستون نوریست در آب
که جهانی بر آن ایستاده
و با دخالت سنگ ریزه ای
از هم می پاشد.
آه ...! ای پر فروغ،
ای بی دروغ،
ای شیرین،
ای تلخ،
ای دست مایه ی شاعر بلخ!
وقتی ترا شناختم
نه از طوفان
که از نسیم نیز هراسانم.
زیرا
در یک روز دل انگیز
با اشاره ای
آغاز می شوی
و در غروبی غم انگیز
سنگ ریزه ای ناچیز
ستون های نور تو را می لرزاند
ناگاه
گلریز فرا می رسد
حتی در بهار!
زیر نویس ۱ - تنها تضاد «وزیدن» در بیت، این است که وزیدن عموماً سرد می کند. و از سویی بیشک طبیعی است که باد عشق را، چون گَرمَه وای گیلان، وزیدنی دگر است.
۲۹٣۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر شاعر و بر همه سلام - تمام شعر همین یک بیت است، باقی ابیات ِ پس و پیش، خدمه و نواگر ِ سخن اند.
«در غربت من می خزی،بر روح سردم می وَزی
لرزیدنم را می مَزی،جادوی گرما می شوی»
به نظر من این بیت عریان، زیبا ترین و پر اوج ترین بیت شعر است و هیچ اشکالی هم ندارد.
چرا؟
برای اینکه خزیدن برای انسان امری عینی است، اما وزیدن برای انسان یک موضوع ذهنی و خیال است. یعنی وقتی که می خزی، گویی می وزی. پس در اینجا نتیجه ی خزیدن = وزیدن، است، در ذهن شاعر. زیرا حضور یار، او را از حالی به حالی می کند چنان، که حتی اندوه عظیم غربت پس زده می شود؛ و این تحول را شاعر وزیدن ِ یار دیده. ۱
دو بیت اول مقدمه است. در بیت سوم، شاعر بستر عشق پهن می کند و همه چیز را بی پرده، و در یک بیت می گوید، و تمام.
اشکال این شعر در این است که شاعر در میان شعله های آتش و تاب و پیچ و خز، معلم می شود. و این آبی بر آتش است، در بستر عشق. پس شعر از شور اولیه فتاده با نصیحت پایان می پذیرد.
از سوی دیگر بر شاعر خرده نتوان گرفت، که آب بر آتش می ریزد نگران.
چرا؟
برای اینکه استواری پایه های عشق در دوران ما، سستتر از معمول است. پس شاعر که آن لحظه ی آتشناک و دلپذیر را چشیده، نگران این می شود، که مبادا این خرمی را پایانی بُوَد. این است که با اوج لذت، نگرانی نیز همراه می گردد.
در یک شعر کهن تالشی، آلاله و نسیم با هم، هم نشینی ها و دوستی ها دارند عاشقانه. یک روز ناگهان نسیم می بیند که آلاله می لرزد!
می گوید: آلاله جان، من که با توام؛ چه می لرزی!؟
آلاله می گوید: یک لحظه خود را بی تو دیدم، بی تو لرزیدم.
.................................
واتم آلاله لی ت چرا لرزی!؟
واتش ترسم بشی من پس بیرزی
فلسفه ی عمیقی در این شعر کهن نهفته است. زیرا کار عشق سرخ کردن، ایجاد تپش، نگرانی، لذت بخشیدن، رقصاندن و لرزاندن است. این در ذات عشق است. پس وجود عاشق همیشه پر است از آرزوی آسایش، نگرانی و لرزش.
چرا؟
برای اینکه:
عشق را
کسی توضیح نداه است
چنانکه
کسی دست سایه ها را نفشرده
چنانکه
کسی ستاره ها را لمس نکرده.
عشق
مانند ستون نوریست در آب
که جهانی بر آن ایستاده
و با دخالت سنگ ریزه ای
از هم می پاشد.
آه ...! ای پر فروغ،
ای بی دروغ،
ای شیرین،
ای تلخ،
ای دست مایه ی شاعر بلخ!
وقتی ترا شناختم
نه از طوفان
که از نسیم نیز هراسانم.
زیرا
در یک روز دل انگیز
با اشاره ای
آغاز می شوی
و در غروبی غم انگیز
سنگ ریزه ای ناچیز
ستون های نور تو را می لرزاند
ناگاه
گلریز فرا می رسد
حتی در بهار!
۲۹٣۷۴ - تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱٣٨۹
|
از : گیتا گیتا
عنوان : عشق
هرچه از عشق بگویم کم گفتیم
می جویی ام از ابتدا،می خواهی ام تا انتها
چون روز آغازت عجین با عطر فردا می شوی
این شعر را باید یکی از خوانندگان خوب ما داریوش، گوگوش با موزیک پاپ ایرانی بخوانند که این شعر را هر روز زمزمه کنیم
با سپاس از این شعر زیبا.
گیتا
۲۹٣۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱٣٨۹
|
از : آزاده سپهری
عنوان : شعر شما
واقعا زیبا بود. دستتان درد نکند.
۲۹٣۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱٣٨۹
|
از : ی. ص. گیلراد
عنوان : شعر
خانم فرهودی، شعرتان زیباست. درود به شما.
یک نکته و یک پیشنهاد:
با کمی وسواس باید بگویم که کلمه "می خزی" در این شعر رمانتیک راحت نمینشیند. بار معنایی خزیدن چنان است که در اولین پژواک، تصویری از خزندگان را در ذهن بازمی تاباند. همچنین، در این سروده "انسانی" که میخزد، نمی تواند همزمان بوزد ( در غربت من میخزی، بر روح سردم میوزی).
برای جملهی "در غربت من میخزی" میتوان جایگزینهای دیگری آفرید. آنچه در این "کوتاه" به ذهن من آمده، چنین است: "در غربتم، همچون صبا، بر روح سردم میوزی" که البته اندکی اختلال در آهنگ کلام ایجاد میکند... بی شک شما میتوانید جایگزینهای دیگری خلق کنید. با سپاس برای آنچه سرودهاید.
۲۹۲۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱٣٨۹
|