سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به یاد سارا - اخبار روز

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : وفا وفا

عنوان : سارا گلی پژمرده نشدنی‌
عزیزانم، گلنار، نگار، مادر جان، محمود، ترانه، بابک، امروز خبر خاطره شدن سارا آان گللل بی‌ شک نا‌ پژمردنی را شنیدم!!!!!

صدای خنده‌های سارا آنقدر رسا و زیبا در گوشم طنین افکن بود که خبر را به درستی‌ نگرفتم، .... به فیسبوک بابک رفتم، دیدم عکس او در آنجا فقط یه صفحه سیاه است. کم کم باورم شد اما اینبار گلهای رنگارنگ از روبروی ذهنم دسته دسته میگذشتند، گویی سارا با آن صدای رسا و شوخش `زندگی` را فریاد میزد. از طرفی‌ قلبم سخت به هم میفشرد و از طرفی‌ حضور جاودانه سارا من را از هر گونه باور نیستی‌ میرهانید. به ترانه زنگ زدم، .......... اشک ریخت و قلبم سخت گرفت اما اینبار نیز سارا برنده شد، از گل و باغ و فلفل دلمه‌ای سخنمان سر در آورد، ............... به مادر جان با دلهره زنگ زدم، ......... قلبم از طپش اضطراب که چه بگویم به این مادر به درد آمده بود، اما این سارا بود که از صدای صبور مادرش همچنان سیمای امید و جاودانگی را نجوا میکرد. آنقدر صبور که خجالت کشیدم بگویم تسلیت!!! صدای زیبای گلنار و نگار را هم شنیدم اما سارا اجازه نداد که از غم بگویم و بیشتر از گل و رنگ هایی که سارا دوست داشت گفتم!!!! سارا با رفتنش و با آن صدای محکم و استوارش همچنان از لبخند گلها که دیگر در دنیای خاطرات او هرگز پژمرده نمیشوند، امروز سخن گفت. .....
٣۰۶٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱٣٨۹       

    از : ابوالقاسم گلستانی

عنوان : تسلیت به دوستان بسیار خوبم آقای محمود یزدان پناه و خانم ترانه بقراط
چشمم که به تصویر سارا افتاد، بی آنکه او را دیده باشم، سیمای دلنشین اش برایم بسی آشنا آمد. اگر ارسال کننده خبر به جای "امضا محفوظ" نامش را ذکر می کرد، شاید بهتر می توانستم بین این آشنایی و نام "یزدان پناه" پیوندی بسازم. تنها به خود گفتم روح این زن چه قدر به روح محمود عزیزم، یار سالهای تلخ دهه ی ۶۰ شباهت دارد. با وجو این، گفتم به که تسلیت گویم. تا اینکه همین امروز از سوی همان رفیقِ "امضا محفوظ" دریافتم که این درگذشته ی زیبا رخ همان خواهر محمود جان خوش رخ ست که در آن سالها دائم از من می خواست شعر عراقی، هم دوره و شاید همتراز حافط، را براش زمزمه کنم. از آنجا که سارا قطعاً با یادمان پیوسته ی محمود و ترانه و دیگر اعضای خانواده همواره زنده خواهد ماند، نمی خواهم دلشان را بیشتر به درد بیاورم. به جایش چند مصراع از همان شعر را باز می گویم تا خاطرات شاید مرده مان زنده شود::
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی/ چه کنم که هست اینها، گل باغ آشنایی/ مژه های چشم یارم به نظر چنان نماید/ که میان سنبلستان چَرَد آهوی ختایی/ سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن/ که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی ...
تسلیت های عمیقم را بپذیرید، دوستانم محمود و ترانه!
٣۰۶۲۴ - تاریخ انتشار : ۲۱ شهريور ۱٣٨۹       

    از : الاهه بقراط

عنوان : سارا و خیابان «فرهنگ»
سارا را می شناختم و می شناسم. آن خانه قدیمی و تو در توی خیابان فرهنگ ساری را نیز که سارا در آن بزرگ شد، می شناسم. خیابان فرهنگ بخشی از زندگی من است. هنوز و همیشه خوابش را می بینم و همچنان هر بار از خانواده ام از آقا جلال که بقالی داشت و از آقا خلیلیان که نانوایی داشت می پرسم و بعد خیالم از اینکه هنوز هستند راحت می شود. انگار می خواهم به خود ثابت کنم، که آن بخش از زندگی همچنان وجود دارد و به حیات ادامه می دهد، اگر چه می دانم که آن خیابان قطعا دیگر آن خیابانی نیست که من در ذهن دارم. خیابانی که سارا نیز هزار بار آن را پیموده است. سارا در آن مملکت بی قانون همراه با دخترش، می خواست عادی ترین کار دنیا را انجام دهد: از اینور خیابان به آنور خیابان برود. ولی سرعت اتومبیلی که به او زد چنان بالا بود که سارا حتی در نیافت چه اتفاقی افتاده است. وقتی در برابر چشمان همسر و دخترانش به زمین رسید، دیگر جانی در بدن نداشت. نه در خیابان «فرهنگ»، بلکه در یک خیابان دیگر.
قانون اسلامی آن پیکر رشید و چهره زیبا و جان شوخ و شادی را که قربانی بی فرهنگی و بی قانونی شد، با «دیه» تاخت می زند.
من خبر رفتن سارا را در همین جا خواندم و یک بار دیگر در برابر قاطعیت مرگ، مرگ دیگران، احساس بیچارگی کردم. برای مادر متین و بزرگوارش، برای دختران نازنین اش، برای همسرش و خواهران و برادرانش، صبر و پایداری آرزو می کنم. 
٣۰۵۷٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ شهريور ۱٣٨۹       

    از : کاوه.. بنائی...

عنوان : داوود و محمود عزیز
.... تلخی پذیرفتن سفربی انتها یش دشواراست. اما همان طور که خود همیشه آنچنان که بود, شاد وپرانرژی و خستگی ناپذیر, با نوگل های یادگارش, زندگی مسیرش را می یابدو او در وجود دوستدارانش همیشه می خندد.
زنده رود زندگی با خاطراتش جاری است.
با یادش و به یاد شما
٣۰۵۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ شهريور ۱٣٨۹       

  

 
چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست