سخنی دوستانه با خانم زهرا رهنورد
-
سیامک طاهری
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : رهگذر
عنوان : یاد برادرت در قلب شیفتگان انسانیت جاودانه باد
آفرین بر تو آقای طاهری که داغ جانسوز برادر به دل داری و اینچنین متین قلم به دادخواهی میزنی. الحق که زبان برادر شهیدت هستی که در راه خوشبختی همنوعان جاودانه شد. یاد برادرت در قلب شیفتگان انسانیت جاودانه باد.
٣۱٨٣٨ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣٨۹
|
از : نامی شاکری
عنوان : تا آن زمان!
... تا آن زمان !
"...اما تا آن زمان هرکس که از این فاجعه اطلاعی در دست دارد؛ موظف است دانسته های خود را فاش بگوید..."
در رابطه با متن متین و مسئولانه آقای سیامک طاهری چند نکته به نظرم می رسد :
۱) در میان فعالان جنبش سبز ، روحانیون طراز اولی وجود دارند که در آن سال ها مصدر امور مهم قضایی و امنیتی بوده اند . افزون بر آنها ، بسیاری از کارمندان و مسئولان سابق دستگاه های قضایی ، انتظامی و امنیتی اکنون در کنار مردم ایران و جنبش سبز حضور دارند. اطلاعات آنها بی گمان ، بسیاری از ابهامات آن فجایع را برطرف خواهد کرد. افشای این اطلاعات در وضعیت فعلی ممکن است با احتمال زیان و آسیب به آنان توام باشد اما وظیفه فعالان جنبش سبز فراهم آوردن شرایط و محیطی ست که این اطلاعات با امانتداری و دقت تمام با کاربردی تاریخی (و نه قضایی ) برای آگاهی مردم ایران انتشار یابد . اگر چنین کنیم ، برای آن کمیته حقیقت یاب یا دستگاه قضایی مستقل و بی طرف در آینده ، مجموعه اطلاعاتی مفید و کارآمد هم فراهم آورده ایم .
۲) اما بررسی آن "فاجعه " اولا ، نباید محدود به قربانیان شهریور ۶۷ بماند . ثانیا نباید محدود به قربانیان "این طرف " شود. در میان راهیان راه سبز امید ، کم نیستند مردمی از "آن طرف" که قربانی ترورهای کور سازمان های به اصطلاح انقلابی شده اند! با کمال تاسف تا امروز چنان رفتار شده است که گویا سخنگو و مدعی آن خون ها و قربانیان ، حاکمان جمهوری اسلامی اند . در میان کشتگانی که همه شان ناجوانمردانه ، "مزدوران نظام" فرض شده اند از این دانشجویان و دانش آموزان و ... ممتاز کم نبوده اند. جنبش سبز باید فضایی فراهم آورد که آنها هم در این رمزو رازگشایی همراه شوند. در میان فامیل و همسایگان کم نیستند بازماندگان این قربانیان !
۳) در فرایند این شفاف سازی است که آشکار خواهد شد ، آن کشتار و سرکوب ، سیاست اصلی نظام بوده است یا جریان های اقتدارگرای حکومت توانسته اند از آن فضای انقلاب / ترور/جنگ برای تحمیل منویات و پیشبرد " اهداف فرقه ای" شان استفاده کنند. می شود فرض کرد که ، جریان راست (اعم از محافظه کار ، قشری ، مرتجع و بنیادگرا) که دارای کمترین پایگاه مردمی و روشنفکری بوده ، فرصت را غنیمت شمرده است تا به دست مقامات و صاحب منصبان "خط امامی " (و بالقوه دمکرات) ، خود را از شر نیروهای ترقیخواه اعم از چپ و ملی خلاص کنند .
چند نمونه ی شخصی ، رویکرد "فرقه ای " آقایان را بر من مبرهن کرده است :
۱) دوستی داشتم به نام ا. ب که در سال های ۵۵ و ۵۶ کتابی با عنوان " پژوهشی در طبیعت و ماوراء طبیعت " چاپ کرد. یک اثر "آماتوری" فلسفی و تاریخی که چند سالی از زندگی اش صرف تالیف آن شد. نهادهای قدرت مرتبط با حوزه های علیمه قم از راه های گوناگون مانع انتشار کتاب شدند تا انقلاب شد و تعداد قابل توجهی از کتاب در فضای آزاد حاصل از انقلاب ؛ خود به خود از انبار خانه این دوست در خیابان مخصوص تهران آزاد و منتشر شد. در سال ۵۸ و ۵۹ کمیته محل ، باقیمانده کتاب ها را بار یک وانت نیسان کرد و برد. در سال ۶۱ یا ۶۲ هم جزو نظامیان حزب توده ایران محاکمه و اعدام شد. تصورش را بکنید یک کارمند ساده یکی از ادارات غیر نظامی ارتش در کنار بزرگان کمیته مرکزی حزب و نظامیان عالی رتبه ای مثل ناخدا افضلی ، فرمانده نیروی دریایی ! من شخصا شاهد بودم که "عالیجنابان " از پیش از پیروزی انقلاب و استقرار نظام ج . ا ، در یک رویکرد صرفا "فرقه ای " ، خون او را مباح دانسته بودند!
۲) سال ۶۱ یا ۶۲ بود. بچه های محل ، هنوز گل دروازه های میل گردی اشان را برای بازی مستقر نکرده بودند که موتوری کمیته سر رسید و پراکنده شان کرد و در آن میان م.م.ت ، بچه محل ۱۶-۱۷ ساله خوش قد و قامت ما را با خودش برد . م. را دیده بودم که گاهی سربه سر هم و سال های کمیته ای اش توی محل می گذاشت و به شوخی و خنده "مرتجع "شان می خواند .احتمالا نه خودش و نه طرف هایش چندان معنای آن کلمه را نمی دانستند... گاهی هم شیطنت می کرد و پوستر لوله شده ای از علی پروین یا ناصر حجازی را تقدیمشان می کرد که وقتی بازش می کردند ، مسعود رجوی یا موسی خیابانی از آب در می آمد و حسابی کفری می شدند. بین بچه های محل بسیار محبوب بود و برای رفتن و نرفتن به جبهه مورد مشورت واقع می شد. به یک ماه نکشید که به خانواده اش خبر دادند برای تحویل گرفتن جنازه اش که تیرباران شده بود . سوک سرود " می گذرد کاروان .. روی گل ارغوان ..." شهرام ناظری تازه منتشر شده بود . در مجلس ختم مخفیانه اش آنرا پخش کردیم . بچه های کمیته ی محل شهادت داده بودند که م.م.ت در ترور بچه حزب اللهی های محل فعالیت داشته ! به لج و لج بازی لابد !
۳) در سال ۶۲ ، مادر من با تقلای بسیار موفق شد وقتی بگیرد و برای "التماس و زاری " پیش حاج آقا لاجوردی برود برای کسب اطلاع از حال و روز برادرم که شش ماهی بود بازداشت شده و خبرش از اوین آمده بود . مادرم بود و مادرهای دیگر که حاجی آمده بود همراه یک روحانی (که مادرم می گفت حاج آقا مقتدایی بوده!) . اولین شکوائیه را مادر من سر داده بود با این کلمات که " ... به هزار زحمت بزرگش کردم ... شیرش دادم ..." و حاج آقا لاجوردی حرفش را بریده بود با این کلمات که" "" ببرد آن پستان هایتان که چنین شیطان هایی را شیر داده اید... " و مادران گریان و نالان را ترک کرده و رفته بود. مادرم همان وقت نذر کرده بود که ... چند سال پیش که "حاجی" را ترور کردند ، مادر من که حالا زن سالمند و سرد و گرم چشیده ای بود ، نذرش را ادا و آشکار و صریح توی محله شیرینی پخش کرد . چند صباح بعد هم دنیای ما را ترک کرد و رفت !
نامی شاکری ۳/آبان / ۸۹ - تهران
٣۱٨٣۱ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣٨۹
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|