اندیشه های تامگرا
-
پرویز دستمالچی
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : Reza Rahdar
عنوان : آقای دستمالچی
آفای دستمالچی، فکر می کنم برای تکمیل یافته های خویش بهتر است متن زیر را نیز اضافه کنید تا خدای نکرده نکند برداشت شما کم و کاستی نداشته باشد. باید به شرافت چنین روشنفکرانی افتخار کرد. در فرهنگ ما می گویند " در دیزی باز است حیای گربه را چه شد". اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید که این از رسم جوانمردیست. شریعتی در حیات پر بارش ( کمی بیشتر از چهل و دو سال ) رسالت خویش را به عنوان انسانی آزاد و آگاه و در گیر با شرایط اجتمایی زمانش بخوبی انجام داد (هر چند به پایانش نبرد). او با مخوفترین ارتجاع زمان (ارتجاع دینی) در افتاد و چون کرگدن تنها در مقابلشان ایستاد، هر چند هنوز پس از اینهمه جنایات و فجایع، بسیاری از ما شهامت بر خورد با آنها را نداشته و بجای آن به یقه دین و مذهب چسبیده ایم، و عمود خیمه شان ( روحانیت و فقه) را بر سرشان خراب کرد. زمانی که شما و رفیق همکارت،آقای امینی، در کنفدراسیون دانشجویی سرگرم شعار " صدر ما صدر مائو و راه ما راه چین است " بودید، ما هم آنجا بودیم و شاهد ماجرا و دیدیم با چه شتابی از تقی شهرام (سر کرده کودتای درون سازمان مجاهدین) پشتیبانی کردید و کنفدراسیون را چند تکه و آخرش تمام کردید ما را نیز که از مجاهدین حمایت می کردیم از تشکیلات بیرون راندید. آخر چرا از خودتان نمی گویید که زنده اید ولی در بر خورد با مردگان شاهدی که زبان دفاع ندارند رندانه قلم فرسایی کرده و تنها به قاضی میروید و روشن است که راضی بر میگردید. آخر شرافت هم چیز خوبی است. ایا در واقع شما زبان و درد شریعتی را درک کردید؟ آیا نمی دانید که تفاوت امامت با خلافت چیست ؟ اگر نمی دانید که نمی بایست اینهمه ورق سیاه کرده و وقتتان را هدر می دادید. یعنی نمی دانید که تفاوت یک دانشمند با ریاست دانشگاه در چیست. ایا دانشمند انتخابی است؟ یعنی یک دانشمند باید با رای من و تو انتخاب شود؟ اگر میدانید، که به یقین چنین است، جرا اینهمه آسمان بریسمان می بافید و شریعتی را با خمینی و ملا عمر در یک ردیف قرار میدهید؟ شما که خواندن کتابهای درسی دانشگاهی را نفی کرده و آنها را امپریالیستی میدانستید (رفیقی روزی در اتاق مطالعه دانشگاه با تندی زیاد به من گفت استاد چرا بجای این کتابهای امپریالیستی جوزه های رفیق ما ئو را نمی خوانید – نمی خواهم عمومیتش بدهم ولی فضای آنروزه بود) چطور شد که دمکراسی همین امپریالیست به مدینه فاضله شما تبدیل شد و شریعتی بدهکار در آمد. او که می گفت" "... سوسیالیسم و دموکراسی دو موهبتی است که ثمرهٔ پاکترین خونها و دستآوردِ عزیزترین شهیدان و مترقیترین مکتبهایی است که اندیشهٔ روشنفکران و آزادیخواهان و عدالتطلبان، به بشریتِ این عصر ارزانی کرده است..."
زیاد وقت شما را نمی گریم و به شما برای ایستادن در مقابل سفاک زمان احترام می گذارم و بهمین خاطر نوشتهای شما را می خونم. می دانم که از نکبت و شوربختی مردم رنج می برید و یا به بیان سعدی " از محنت دیگران " بی غم نیستی. ما از دردی مشترک رنج میبریم و می دانیم که این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود.
رضا -آمزیکا
و اما متن زیر که نوشته خانم مینا اسدی است.
http://www.pezhvakeiran.com/page۱.php?id=۳۴۶۳۹
_____________________________________________________________________________
" چگونه است که گندابی که تو تشریح میکنی آنهمه نام بزرگ برجای گذاشت که هنوز بعد از سی دو سال، رژیم با صرف بودجههای کلان نتوانست یکی همانند آنان بسازد و همهی ترفندهایش را به کار میبرد تا یکی از آنها را با فشار و تهدید و تطمیع به خدمت بگیرد.
نوشتهای:
«شاعر کیفش کوک شده بود، مجلس هم خودمانیتر، نطقش باز شد. شروع کرد به تعریف که ما از سالها پیش با فلانی ایاغ شدیم. پسر تند و تیزی بود، کتاب میخواند، همه جور، مذهبی نبود اما لامذهب هم نمیشد بهش گفت. بعد خبر شدم که رفت فرنگستان، پاریس، درس خواند. یک نویسندهای داشتند به اسم فرانتس فانون، خیلی از او چیز آموخت، درسش را هم خوب خواند. آمد به ایران شروع کرد به فعالیت، چند تا مقالهای نوشت در مایهی مذهب، نگاهش تازه تر بود آن جور که جوانها میپسندیدند، بعد هم سخنرانی در تهران، از شرق و غرب، استعمار و چه و چه و چهها. دیدمش، کلامش سحر دارد، مسئله را نوع دیگری بیان میکرد. همه میٔانیم که طی مدت کوتاه مردی شد مردستان. این جوانها که فقط آخوند مسئله گو دیده بودند. میشنیدند که اصل دین بسیار ساده است. ...
شد و شد تا بالاخره یک روز من و یدالله شال و کلاه کردیم رفتیم حسینیه. گویا یک خطابهی بلندی بود که بعد کتابش هم درآمد؛ آن روز قسمت آخر خطابه بود. جمعیت توی حسینیه موجه میزد، بیشتر جوان. سبک مخصوصی داشت، خاموش میماند، جمعیت را منتظر میگذ اشت، یک باره مثل این که باروت توی سینهاش منفجر شده باشد یک نعرهی یاقدوس میکشید آن وقت سخنها میآمد بیرون. چسبیده به هم، میرفت بالا، اوج میگرفت ...
شاعر میگفت وقتی سخنران آمد پایین، مگر جوانها رهایش میکردند؟ دورهاش کردند و پرسشها و پرسشها! بالاخره تمام شد، گریباناش را خلاص کردیم، برابر قراری که گذاشته بودیم از آنجا رفتیم خانهی یدالله شام.
تابستان بود و هوا خیلی گرم ، نشستیم توی خیاط باصفای خانهی یدالله کنار حوض، یدالله هم سفرهی پهن کرد و بساط چید و بطریها را گذاشت وسط. البته او عرق خور نبود ولی اگر میخواست بخورد مردانه میخورد، فکر میکنم تنهایی بیشتر از یک بطر خورد. همان کنار بساط، توی حیاط، منقل آوردند، من و یدالله گل نم گل نم میخوردیم و میکشیدیم. علی تریاکی نبود ولی مثل عرق خوردنش در این جبهه هم مردانه میرفت، گمان میکنم در یک نشست بیشتر از نیم لول تریاک کشید. بعد خوابش گرفت گفت جای مرا همین بغل حوض بیاندازید من بخوابم. او خوابید و خروپفش بلند شد. من و یدالله نشستیم به قرار خودمان. ... نزدیکای صبح، به یدالله گفتم بیدارش کن بگو پاشو نماز بخوان!بگو تو که عصر برای جوانها آن طور نماز را مجسم میکردی فلان است، نمیدانم بستن عهد در پیشگاه الهی است، بهمان است، نمیدانم عدی برای انسانیت است، برای روح، برای آزادی، خوب پاشو واجب را انجام بده؛ میگفت یدالله دستش را دراز کرد پای او را تکان داد و گفت : علی پاشو، دارد سپیده میزند، وقت نماز است!علی اعتنا نکرد. گفتم یدالله ولش نکن، خودش را میزند به آن راه که خواب است و نشنیده، امر به معروف بکنیم. یدالله دوباره شروع کرد به تکان دادن او. آخر علی سرش را بلند کرد، یک جمله گفت و یک آیه خواند، چرخید، پشتش را به ما کرد و درجا به خواب رفت.»
گویا از خاطرات «اخوان ثالث» با حضور «یدالله» (رویایی) حرف میزنی. به مجلس عیش و طربی که میگذشت کاری ندارم، اما آیا میخواهی ثابت کنی که دکتر علی شریعتی در حساسترین لحظهی تاریخ میهن و پس از سخنرانی در «حسینیه ارشاد» یک بطر عرق میخورده و نیم لول تریاک میکشیده و همانجا پای بساط میخوابیده و از نیایش صبحاش غافل میشده است؟
با آن که دانشکدهی ما در نزدیکی حسنیهی ارشاد بود من هرگز به آنجا نرفتم و هرگز به چشم خودم شریعتی را ندیدم، مذهبی هم ندارم که به دلیل آن به دفاع از شریعتی برخیزم. میتوانم بفهمم که چرا روشنفکران آن زمان را زدی اما شریعتی را به سود چه کسی پای منقل کشاندی و عرقخورش کردی؟ تو که در نوشتهات به حسنیه ارشاد سر کشیدی و پای شریعتی را به میان آوردی چرا از حوزهی علمیه و خامنهای غافل ماندی؟ او که با مهدی اخوان ثالث و شاعران همشهری اش بیشتر حشر و نشر داشت؟ "
____________________________________________________________________________________________
٣۹۴٣۶ - تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱٣۹۰
|
از : علی آفتاب
عنوان : سلام
دستتان درد نکند،ای کاش این تحلیل ها درهمان ده ۵۰ بخصوص قبل ازسال۵۷نوشته میشد.
در آن زمان من وامثال من شیفته نظریات شریعتی بودیم ،وهمچون یک عاشق معایب معشوق را نمی دیدیم،وحالا که دیرشده ونظریات وآرا ( معلم انقلاب ) دمار از روزگار همه در آورده است.موفق باشید.
٣۹۴۲۵ - تاریخ انتشار : ٨ مرداد ۱٣۹۰
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|