یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

کاش بی نفت بودیم و بی قافیه! - خسرو صدری

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : حسن ربابی

عنوان : پاسخ یک آخوند
• با سلام
• من فکر می کنم، آخوندها فرقی با خیلی از خاطره نویس های به اصطلاح اوپوزیسیون ندارند.
• این شعاری که شما می دهید مرا یاد یک عراقی مهاجر در اروپا انداخت که به هنگام حمله بوش به عراق گفت:
• اگر ما به جای نفت، کلم رنده داشتیم، سعادتمندتر بودیم.
• او همان حرفی را می زد که عوام بی خبر از قانونمندی های جامعه بشری می زنند.
• نیت گوینده تعیین کننده نیست، نتیجه حاصل از یاوه او عوامفریبی می شود.
• علت پیشرفت و عقب ماندگی را جامعه شناسی علمی در سطح رشد نیروهای مولده عرضه می کند و نه در داشتن و نداشتن نفت و قافیه.
• محک درستی هر ادعا به قول حافظ تجربه است:
• سومالی و افغانستان و پاکستان و خیلی از کشورهای امریکای لاتین نه نفت دارند و نه قافیه (تجربه) ولی عقب مانده تر از ایرانند (محک تجربه):
• پس این راه حل شما پا در هوا ست، چون از کوره تجربه سربلند بیرون نمی آید.
• چون شما استدلال بلد نیستید منتقد نظر خود را آخوند می نامید.
• تا جزئت انتقاد به خود ندهد و شما آش خود را بپزید و خوش باشید.
۴۰٣۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱٣۹۰       

    از : خسرو صدری

عنوان : چند نکته در پاسخ دوستان عزیز
۱- ربابی "برای اثبات(رد)، حقانیت کشفیات من" بلافاصله می نویسد: مثلا سومالی و...
در بحث مستدل، همانگونه که در نوشته هم روی آن تاکید شد، با رعایت اصول ابتدایی منطق، یعنی "صغرا، کبرا و نتیجه"، ، یک ارزیابی را رد یا اثبات می کنند. "مثال" و "شعر" را (همانگونه که در مطلب هم اشاره شد)، نمی توان از همان ابتدا مثل آخوندها ، بجای استدلال آورد و می توان در دنباله گفتار برای فهم بهتر موضوع از آن استفاده کرد. گذشته از آن ، گفتم : نفت لااقل برای ما ایرانیان مانع رشد بوده است.
۲- در پاسخ سروش: من هم اتفاقا گفته ام که نوع استفاده ( سوءاستفاده) ما ( کشور ما) ، از نفت و قافیه است که این دو را سد راه تحول اقتصادی و فکری کرده است. وگرنه از هرچیز من حیث المجموع بد هم می توان سود برد.( مثل تریاک). چه برسد به نفت و شعر که من حیث المجموع خوب هستند. که البته به صورت بد مورد استفاده قرارگرفته اند.
۳-در پاسخ به لیثی درمورد اشتباه علمی مولوی ، منظوز من دقیقا اشاره به آن است که وقتی فرزانه ای چون مولوی ، از تاثیر جادویی شعرو شخصیت خودبر روان ایرانیان ،نا خواسته در جهت "ضد علمی"، بهره می گیرد، آنچنانکه هنوز هم هستند مریدانش که سر کوه قاف دنبال علت زلزله می گردند، پس ببین که شعرهای "شاه سلطان حسینی" و "آقا محمد خانی" چه خاکی تا کنون بر سر ما کرده است.
۴- "کاش"، در این نوشته ، معطوف به نتیجه است و نه ذات مواد مورد بحث. وقتی می گوییم : کاش پایم شکسته بود و به خانه تو نمی آمدم، به نتیجه کار داریم که در خانه رخ داده است و نه اینکه آرزو می کردیم که پای چلاق داشته باشیم
۴۰۲٨۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣۹۰       

    از : سروش

عنوان : ظالم آن قومی که چشمان دوختند / واز سخنها عالمی را سوختند
آقای صدری ، شما اهل مطالعه اید و روشنفکر ، مولوی از مفاخر هر ایرانی است .هر شخصیت را باید در زمان خودش قرار داد وسنجید . همه کسانی که نظریه شان تکمیل شده و امروز از دور خارج شده را نباید بی اهمیت دانست و توهین کرد .خیلی از نظریه ها امروز به ظاهر "بچه گانه " می آید ولی در زمان خودش موجب تحول بزرگی در علوم شده است.ازجمله نظریه بطلمیوس ،خیلی از نظریاتی که به حق و یا ناحق رد یا قبول دارید قبل از غربی ها مولوی مطرح کرده است از جمله نسبیت ،هرمنوتیک ، نظریه های فلسفی که جدیدا مورد بحث است .
هر بیت و مصراع مولوی کتابی است . فقط به یکی از آنها اشاره می کنم .
در علم" مدیریت نگرش "نویسندگان اروپائی کلی تلاش می کنند تا ثابت کنند مدیر (بشر) آنطور که می اندیشد دنیا را همانطور می بیند و مدیریت می کند .حتی می گویند واقعیات همانی هستند که در ذهن شمایند و لا غیر.مولوی این اندیشه را هفت صد سال پیش در چند بیت زیر خلاصه کرده است.
ای برادر تو همان اندیشه ای / مابقی تو استخوان و ریشه ای
ای گل و گلزارها، چیست گواه شما / رنگ که در چشم هاست ، بو که در مغز هاست
جند بیت زیر که می توانی در رده های سیاسی و اجتماعی و انسانی تقسیم بندی کنید.
خواجه در عیب است غرقه تا به گوش / خواجه را مال است و مالش عیب پوش
سخت درمانده است امیرست ریش /چون پس بیند نه پیش از احمقیش
پادشاهی نیستت بر ریش خود / پادشاهی چون کنی بر نیک و بد
احمقان سرور شدستند و زبیم / عاقلان سرها کشیده در گلیم
چون که بی تمییزیان سرورند / صاحب خر را بجای خر برند
این یکی زبان حال
این جهان همجون درخت است ای کرام / ما بر او چون میوه های نیم خام
سخت گیرد خام ها مر شاخ را / زآن که در خامی نشاید کاخ را
سختگیری و تعصب خامی است / تا جنینی کار خون آشامی است
از بهاران کی شود سرسبز سنگ / خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش / آموزن را یک زمانی خاک باش
۴۰۲٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : «انتظار مدیریت مالک از دارائی دارید؟»
نمی دانم این جمله را کدام سروش نوشته. ای کاش نام خود را کامل می نوشتند. باید اعتراف کنم که در این چند کلمه کتاب ها نهفته است. یعنی پشت اش سخن های فراوان ناگفته است. می توان صد ها صفحه در باب اش نوشت که چگونه حاکمان دغل و دزد با زرنگبازی و مردم فریبی؛ همیشه ندانمکاری خود را به گردن این و آن می اندازند. به عنوان نمونه حالا در ایران همه می گویند که آری، سه هزار میلیارد پول زیادیست برای دزدیدن؛ باید طرف مجازات شود! ولی یک ذره اگر حاکم گشته آدمی، شرف داشته باشد؛ از خود باید بپرسد: چه بر سر این سر زمین کهن و پر از ثروت آورده ام که هم کارتون خواب درش هست، و هم دزد سه هزار میلیاردی!؟ که شهرام جزایری ها و رفیق دوست ها و گنده دزدان بیشمار دیگر را به کلی به حاشیه رانده فقیرانه! چگونه سیتمی من ساخته ام که می تواند در آن؛ هم آن و هم این باشد!؟ سیستمی که دزدان و جنایتکاران اقتصادی در آن، در امان؛ و زحمتکش زیر تیغ بیداد و رنج و کین باشد!؟!؟!؟!؟!؟
و چنین دولت و حاکمی باز اگر ذره ای شرف داشته باشد. اگر اندکی هنوز از شرم انسانی در او باقی مانده باشد؛ باید برود و در میدان مرکزی شهر فریاد کنان بگوید: ای مردم شریف، رنجدیده، جنگ دیده، خون آلود و غارت شده ی ایران زمین! من یک جنایتکارم؛ بیایید مرا به محاکمه بکشانید تا شاید از دست این دادگاه درون رهایی یابم. من مدیری بودم بی تدبیر؛ که توانستم اینگونه کشور کهن و ثروتمند ایران را چنان بکاشنم به زیر؛ که روز روشنتان اینگونه باور نکردنی، گردد چو قیر! پس بیایید مرا به محاکمه بکشانید؛ تا شاید اندکی آرام گیرم.
خیلی ها شاید هنگام خواندن آن جمله ی پُر، که سخن ها، که خون دل ها گریسته در چشم دل و درون خود دارد؛ از روی آن راحت بگذرند. این است که حق دیدم برجسته شود؛ یعنی نگاه خواننده دقیق به آن هسته شود. سخن گاه هسته را می مانَد. گر بنشانیش به موقع؛ نیک و پر سود؛ فراوان بار آوَرَد. وگر بشکافی اش هزار سخن ور تاریخ گذشته را چو دهقان توس به سر کار آوَرَد. تا بیشمار، ز چشم واژه، خون فشانی کند؛ تا آشکار، مزمن زخمهای نهانی کند.
این کامنت من خارج از بحث من خسروی بسیار عزیز است. این یک سوختگی تاریخی بود در دل؛ که با آن جمله ی پر و حکیمانه؛ تاولش ترکید.

«انتظار مدیریت مالک از دارائی دارید؟»
۴۰۲٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : و یک نکته
خسروی گرامی، لازم است که این را نیز ذکر کنم که آن اشتباهات علمی مولوی خاص مولوی نیست. حتی خاص دوران مولوی نیست. در دو قرن ما نیز وجود دارد. به عنوان مثال در مورد دایناسور ها؛ عمر کرات ووووو بار ها دانشمندان عصر ما، تئوری های خود را هی اصلاح کرده اند. آن هم کی؟ زمانی که علم و صنعت این دو قرن عمیقاً پیش رفته را در دست داشتند. آن اشتباهات علمی نه فقط صادقانه است؛ بلکه ضرورت پیشرفت علوم است. زیرا کسی که در رشته ای کار می کند؛ طبیعی است که اشتباه هم در کارش وجود داشته باشد. اگر مولوی به راه نمی افتاد و آن چند تا اشتباه در کارش در تاریخ ثبت نبود. امروز ما گنجینه ای به نام مثنوی مولوی را هم نداشتیم. پس این دست آورد به آن اشتباهات می ارزد.
شاد باشید
۴۰۲۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : خسروی گرامی داری کمی مسایل را در هم می کنی
مولوی کارش یک اشتباه علمی است. مولوی دارد در حد کشفیات و علوم زمان خود حرف می زند. از این دست اشتباهات در کتاب بی نهایت ارزشمند مولوی بسیار بزرگ کمابیش دیده می شود. از جمله در باب قرار گرفتن زمین است - شاخ گاو و ماهی و غیره. اینها دروغ سر هم کردن نیست. اینها ندانستن است. اما آن کسی که امروز سر مردم را با دروغ و خرافات شیره می مالد بحثی دیگر است. مولوی در زمان خود، عالمی بزرگ است؛ اما خدای همه علوم که نیست. در حد خود اما او اطلاعات بسیار وسیعی از علوم روزگار خود از جمله از مردم شناسی و انسان شناسی دارد. پیوسته او آدمی را به اعماق و از آن مهمتر به اعماق خودش می برد. تا انسان خود را کشف کند و بداند که چه ظرفیت عظیمی در او نهفته است. این مقوله دقیقاً علمی است. پژشکی و علم امروز هم به این مسایل به شکلی بسیار جدی می پردازد برای رهایی انسان از بمباران های سترس ها. استفاده از انرژی و کشف خود و ... که امروزه این همه رواج پیدا کرده برای نجات انسان، برای نخوردن قرص های شیمیایی؛ بُن آن را مولوی ها نهاده اند.
در ضمن دانش و دیدگاه مولوی فقط لدنی نیست. مولوی سال های سال آموخت. نه فقط در محیط خود آموخت بلکه آن عاشق دانایی به دور دست ها رفت و سال ها ماند تا بیاموزد. بسیار آموخت؛ آنگاه بر گشت و جان شیفته به دانش خود دوخت. که طبیعی است؛ بخش هایی از آن از دیدگاه علمی غلط است. مولوی زمانی آموخت که در هر شهری شاید دو ده نفر با سواد بودند.
و نکته ی دیگر که باید خدمت شما عرض کنم این است که در جا زدن و دیر مانی فئودالیزم در جامعه ما و عقب افتادگی تاریخی ای که برای ما ایجاد کرد؛ عمده ترین بد بختی مردم ایران بوده. البته و صد البته حاکمان دزد و دغل از شعر نیز به سود خود استفاده کردند. این به موسیقی شعر ربطی ندارد. شعر بی آهنگ هم اگر بود جنایتکاران اقتصادی و حاکمان دزد بیشک از آن نیز سود می جستند برای کلاهبرداری. کرنشی را که در فئودالیزم و ارباب و رعیتی وجود دارد در سرمایه داری با همه بیرحمی هایش وجود ندارد. انسان اینجا خیلی بیشتر از زمان فئودالیزم انسان است. چنانکه خود بهتر می دانی در بعضی کشور ها قانون سرواژ حاکم بود و رعیت را با زمین می فروختند. یعنی فئودالیزم به نوعی ادامه ی برده داری شده بود. این زشت در همه جا بود؛ اما در کشور ما و آن اطراف خیلی سخت جانی نشان داد. تا جایی که ناچار شدند برای راه باز کردن برای سرمایه اداری از بالا بزنندش. موسیقی و آهنگ شعر در نهان آدمی نهفته است. اگر کس یا کسانی از آن سو استفاده کرده اند؛ نمی توان گفت که آن زیبا، و وَشتَن آور، زشت است. این آهنگ ها در اشعار مردم دیگر هم دیده می شود. ولی هرچه مردمی پر شورتر باشند موسیقی شعرشان نیز سر تر و افزون تر است. و ایرانیان از آن جمله مردمانند، که با سخت جانی فئودالیزم؛ آن استعداد شگرف به هدر رفت، پر لک و پیس شد؛ و سَمتی دیگری یافت چنان؛ که حالا انسان شریفی چون شما آن را ضد ارزش می داند؛ که نیست. شور مایه رقص است، مایه ی وَشتَن است. در حالی که در حضیض تاریخی نشستن، سر باز زدن از رفتن و گشتن است. این ویژگی آهنگین در شعر دیگران هم وجود دارد. یعنی هرچه تو گرمتر باشی؛ موسیقی شعرت شورانگیز تر است؛ و در ایرانیان این سر است.
تو که روسی را خوب بلدی بذار برات از پوشکین اگر یادم بیاید بنویسم.

....................
پراسنُوو شیس رانا
و آکنو اُوویدله تاتیانا
لئوکیا اوزوری
درویا به زیمنیم سربری
و...

از منظومه ی یوگنی آنیه گین

ملتی که موسیقی شعر در وجودشان نباشد ملتی مرده است. در فرهنگ همه خلق ها وجود دارد. ولی شکل موسیقی شعر در ملت های مختلف گوناگون است. به نظر من، دلایل اساسی تر و زیر بنایی تری را باید برای بد بختی ها یافت.
از سوی دیگر حق شماست زیرا فرهنگی را که امروز می بینید اصل و اصیل نیست. لکنته است؛ چلاق است. و به همین دلیل شما را که دلسوزانه خواستار پیشرفت مردم خود هستید؛ رنج می دهد. و این بر می گردد به همان در جا زنی جامعه در عصر بسیار طولانی فئودالیزم.
۴۰۲۷۶ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣۹۰       

    از : حسن ربابی

عنوان : حق با خسرو خسروان است
برای اثبات حقانیت کشفیات حضرت خسروی باید به فاکت های واقعی اشاره کرد:
مثلا سومالی نفت ندارد و قافیه که اصلا در بین نیست.
راز پیشرفت سومالی با سرعت نور همین جا ست.
ایالات متحده سرشار از منابع نفت است و لذا اینقدر بد بخت است و عقب مانده.
نمی دانم قافیه شان در چه حالی است.
افغانستان و پاکستان هم به سبب نداشتن نفت با سرعت نور پیشرفت می کنند، البته اگر قافیه مانع رشد نگردد. شاید امریکائی های عقب مانده زبان شان را هم از دست شان بگیرند تا مانعی در کار نباشد.
۴۰۲۷۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣۹۰       

    از : سروش

عنوان : بر سر شاخ بن بردیدن
آقای صدری سلمان و مسلمان در منطق هر کدام جای خود دارند. این نفت و قافیه نیست که ما را بد بخت یا خوشبخت می کند.این بستگی به نوع استفاده ما از آنها دارد.انتظار مدیریت مالک از دارائی دارید؟
۴۰۲۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣۹۰       

    از : خسرو صدری

عنوان : ضمیمه...
ضرباهنگ و اوزان عروضی و خرافات مذهبی ، دست در دست هم، در طول تاریخ، تو دهنی های سختی به علم ورزی ایرانیان زده اند. حتی فرهیخته ای چون مولوی، زمانی که پای شعر را از گلیمش دراز تر می کند، حاصلی جز آبروریزی برای خود و در جهل نگاه داشتن عوام باقی نمی گذارد .مثلا آنجا که درمخالفت با تلاش دانشمندان آن زمان برای کشف علت زلزله و از "بخارات زمین " دانستن آن می گوید:"پیش آنکس که نداند عقلش این/ زلزله هست از بخارات زمین/از بخارات زمین نبود بدان/ امر حق است و از آن کوه گران(منظورش کوه قاف است که قدما می پنداشتند منشاء زمین لرزه است). خدا را شکر اینک پس از ۷۰۰سال ، یکی از امام جمعه ها، با کمک "علم لدنی" خود، منشاء اصلی زمین لرزه را که زیر لحاف است ، کشف فرموده و بر این "معمای تاریخی" نقطه پایان نهادند.
۴۰۲۶٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : ادامه و تمام
خسروی عزیز؛ در مورد چاشنی بودن شعر در بحث ها، باید عرض کنم که این مسئله نسبی است. یعنی برای یکی ممکن است اهمیت بیشتری داشته باشد و برای دیگری اهمیت کمتری و برای سوی ممکن است خیلی بی اهمیت باشد. منظور من شعر در اذهان انسان ایرانی است. شعر فارسی و کلاً شعر ایرانی در زندگی انسان ایرانی نقش اش چاشنی است و گاه خیلی بیشتر از چاشنی. شعر ایرانی همیشه چاشنی سخن ایرانیان است. گاه اما حرف آخر را با قدرت تمام می زند. یعنی نقطه ی پایان بر سخن می نهد. همانطور که پیشتر نوشتم گاه خلاصه کننده ی بخشی از بحث است. البته این به روحیه ی انسان ها نیز بر می گردد. یعنی در زندگی شما یا هر کس دیگری ممکن است که همان نقش چاشنی را داشته باشد؛ و در زندگی من می تواند نقش اش بیشتر باشد؛ خیلی بیشتر. این است که در این مورد روی نظر خود پافشاری نمی توان کرد. یعنی میزان در اینجا میلیون ها انسان هستند که هر یک ترازوی ذوق خود را در جیب جان دارد.
زیرا اینجا ریاضیات سخن عمل نمی کند؛ بلکه میزان تأثیر پذیری و نوع شخصیت انسان ها و اندازه ی شعر گرایی شان است؛ که دایره ی سود جستن از شعر ر ا معین می سازد. همین گوناگونی بشر که مایه ی زیبایی جامعه ی بشریست؛ اینجا نقش تعیین کننده دارد. یعنی یکی ممکن است در طول سال ده بار هم از شعر مثال نیاورد. و آن دیگری اغلب این کار را می کند و سومی هر روز از این کالای باب طبع در کار زار سخن سود می جوید. من خودم گاه بخشی از یک شعری را به جای بخشی از بحث، یا توضیح می خوانم؛ و دیده ام تأثیرش دلپذیر تر است؛ و هم خستگی بحث را می ستانَد چنان، که لبخند بر لب ها می نشاند خوش.

اما در باب بحور باید خدمت شما عزیز عرض کنم که من صد در صد با شما موافقم. اصلاً نیما برای همین انقلاب کرد.
اما بسیاری نمی دانند که قافیه بندی عروضی، با قافیه ی مادر زادی شعر فرق می کند. به نظر من آنجا که ما به سود علم عربی ایرانی عروض، کوتاه آمده به شعر دست می بریم تا سیلاب های آن نظم دلخواه عروضی را بیابند زور گفتن است به شعر طبیعی. اما از سوی دیگر؛ بشر ایرانی در طول تاریخ فرهنگی خود به آن رسیده. یعنی می تواند و حق دارد ادعا کند که این نظم؛ این چیدمان دفتری شده؛ حاصل تکامل تاریخی شعر ایرانی است. پس اگر کسی این کار را انجام دهد، من به او خرده نمی گیرم. زیرا او می گوید: من برای این کار مدرسه و دانشگاه را گذرانده و بسیار خوانده ام و اینک این برای من تخصص است. ولی اگر من رعایت نکنم او بر من خرده می گیرد.
چرا؟
برای اینکه ایشان طبق همان دانشی که در مدرسه و دانشگاه یاد گرفته و چه بسی حالا استاد رسمی این کار است و حتی نان اش از آن راه در می آید؛ ابیاتی را که از نظم و قافیه ی طبیعی بر خوردارند می تواند بی نظم بخواند. و این در حالی است که به نظم بطور ناخوآگاه در حدی می توان پرداخت که سکته در شعر به هنگام خواندن احساس نشود. ولی او برای این کار ظرف دارد. حافظ شیراز با آن همه عظمت اش هم اگر شعری برای آن خانم یا آقای متخصص بیاورد و آن شعر از نظر محتوا پر باشد از معنای سخن؛ او بعد از اینکه در ظرفش ریخت و دید سیلاب ها همه سر جای خود هستند؛ و میزان - ظرف - دو سوی بیت را دقیق هم وزن نشان می دهد؛ خواهد گفت درست نوشته ای، دست مریزاد؛ چقدر کارت دقیق هست! به به!
و این در حالی است که می توان اصول عروضی را رعایت نکرد و قافیه ی مادر زادی شعر را پذیرفت؛ و فقط آنقدر بهش پرداخت که خواننده یا شنونده در شعر سکته احساس نکند. و این قافیه ی مادر زادی اما از دید عروضی همیشه درست نیست. یعنی گاه کم و زیاد دارد. و یا در بحر دیگری است. حال این سئوال پیش می آید که آیا این یکی شعر نیست؟
من در جواب سئوال، سئوال دیگری می کنم و آن این است: آیا مروارید ناسفته مروارید نیست؟
بعد از این است که دیگر باید وارد جزییات شد؛ که نه در مقاله ای و نه در کتابی نگنجد. زیرا باید به تاریخ شعر و نظرات مختلف رجوع کرد تا رسید به امروز شعر عروضی. زیرا گوشه های زیادی از همین قواعد شعر در طول تاریخی طولانی شکل گرفته. یعنی یک شبه ایجاد نشده. در ضمن این را نیز باید اضافه کرد که بحور شناسان مشهور تاریخ شعر ایران نیز با هم در گوشه هایی اختلاف نظراتی دارند. به همین خاطر در دانشگاه ها وقتی وارد جزییات و ریز نمرات می شوند به هنگام تدریس، از اساتید مختلف نظر می آورند در باب گوشه های پنهان کار. پس آیا این نتیجه را می توان گرفت که: در سرودن شعر کلاسیک می شود آزاد بود؟
اگرنه این سروده ها که از معانی و مصرع ها بر خوردارند و هم نظمی مادر زاد دارند اما دقیق منطبق به اصول عروضی عربی ایرانی نیستند را چه باید نامید؟
چرا شعر کهن ما باید حتماً در آن ظروف خود را بریزد و شکل بگیرد؟
اینجاست که اساتید سخن می توانند دسته بندی در شعر کهن را به رخ بکشند.
از آن سو سئوال بسیر منطقی شما همچنان بی جواب می ماند. زیرا همیشه باید برای انطباق با اصول، چیزی کم کرد؛ کمی باید افزود، گاه باید واژه ای زیبا و بسیار بجا را برداشت و جایش واژه ای دیگر خیلی ضعیف تر از آن نهاد تا استاد عروض بگوید: حالا درست شد. و شما می توانید بگویید: استاد ارجمند شما خورشید مرا بر داشتید و جایش فانوس یا مثلاً ستاره نهادید!
او در دفاع از تخصص خود به شما خواهد گفت: خوشتان نمی آید؟ بروید شعر نو بسرایید. و اگر شما نظم و قافیه ی مادر زادی شعر را پیش بکشید؛ ایشان شاید بگوید: این هم هرج و مرج است؛ و هم در دسته بندی شعر مشکل ایجاد می کند. یعنی به تو اجازه داده نمی شود که در همان قالب کهن خود سر باشی. و این را دیگر باید خود همان اساتید گرامی بگویند چرا نمی توان در سرودن شعر کهن خود سر؛ شورشی و بی بند بود؟
این رشته سر دراز دارد و به پاییزی شب های بلند نیاز.

بگذار یک مثال عینی برایتان بزنم تا سخن من و سئوال بجای شما بیشتر قابل درک باشد.

فرض کنید کودکی که مثلاً کلاس پنجم ابتدایی است؛ - من اولین شعرم را در پنجم ابتدایی نوشتم؛ یک بیت آن را هنوزبه یاد دارم.
در غم عزیزی نزدیک به ده بیت نوشته بودم
اشک غم ریزد ز چشمم دانه دانه
من نشسته زار و غمگین توی خانه
..................................
این توضیح را نوشتم که یعنی کودک کلاس پنجم ابتدایی هم می تواند شعر بسراید.

باری، آن کودک هیچ آگاهی ای از علم عروض و وزن و قافیه و ردیف و ... ندارد. اصلاً هیچ اطلاعی از بحور و قواعد آن ندارد. ولی ذاتاً شاعر است. ناگهان در هوای زیبای برفی زمستان، گنجشکی کوهی، رنگ وارنگ و بسیار زیبا را در حال پرواز می بیند؛ سر ذوق آمده شروع می کند برایش یک شعری مثلاً اینطوری درجا سرودن:

ای گنجشک نازنین
باز بیا ما را ببین
بیا بیا همیشه
هیچی پرواز نمیشه
چقد خوب و زرنگی
تو آسمون قشنگی
چقد خوبه پر داری
کاکل روی سر داری
پرت چه نازی داره
هزار تا بازی داره
بند نمیشه هیچ جا پات
ای کاش که من بودم جات

اگر این شعر از شور و خیال بر آمده را، کهد همینک درجا سروده شد؛ را به استاد عروض بدهی؛ شاید اشکالاتی بر آن بگیرد. ولی از نظر من اشکالی ندارد. به همین خاطر من شعر را دارای دو نظم می دانم. نظم طبیعی و نظم تحمیلی. نظم تحمیلی همان است که تو ازش نالیده ای. اما در نظم طبیعی که از ناخود آگاه شاعر بر می آید؛ و هیچ زور زدنی در آن نیست؛ گاه و بسیار گاه در ظرف عروضی امتحان خوب هم پس می دهد؛ و بعضی وقت ها او را قانع نمی سازد. و تو می گویی من در خواندن این شعر راحتم. احساس سکته نمی کنم. پس چرا باید درش دست برد!؟
او؛ مثلاً زنده یاد خانلری، در جوابت خواهد گفت: شعر کامل از نظر من این است که دو مصرع هم وزن باشند. چیزی کم و زیاد نباید داشته باشند. اگر داشت ناقص است. او راست می گوید. اما من بخاطر اینکه او راضی شود؛ راضی نمی شوم به شعر از اعماق جان بر آمده ی آن کودک ناز دست ببرم.
در نظم طبیعی آن مشکل که تو بیان کرده ای عموماً وجود ندارد. یعنی در لحظه ی شور و خیال، شعر از جوشش درون بر می خیزد. بسیار روان و نرم و بی هیچ زور زدنی بر می خیزد. اما می تواند در ظرف انسان عروضی نگنجد.
به نظر من یکی از دلایل اصلی عصیان نیمای بزرگ همین بوده است. یعنی گذشته از آشنایی با فرهنگ فرانسه و از آن طریق آشنا بودن با فرهنگ کل غرب؛ در گیری در کار تنظیم ابیات در نزد خودش، و هم فشار جامعه، نقشی بسزا داشته. چنانکه شهریار بزرگ و مهربان برایش در نامه ای نوشت که: تو داری شهادت پیدا می کنی. یعنی خیلی محترمانه نوشت که داری خود کشی می کنی. و این در حالی است که حتی همان گرامی شهریار هم بعداً شعر نو سرود. شعری دارد بسیار پر احساس. شعر خیلی قوی ای نیست؛ اما احساس در آن چنان پر و سرشار است که تمام ضعف شعر را می پوشاند.
چکیده اش این است:
از کفن و دفن مادر برگشته ام خانه. می بینم گوشه ی حیاط نشسته و دارد پیراهن چرکین مرا می شوید.

همیشه شاد و شکفته باشید چو خورشید، چو بهار!
لیثی
۴۰۲۶۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣۹۰       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست