یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

از ثابتی تا موسوی تبریزی - سهراب مبشری

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ناشناس ناشناس

عنوان : سیدحسین موسوی تبریزی یکی از خونخوارترین آخوندهای رژیم در تبریز و آذربایجان و همه ایران
سیدحسین موسوی تبریزی یکی از خونخوارترین آخوندهای رژیم در تبریز و آذربایجان و همه ایران

سیدحسین پورمیرغفاری معروف به سیدحسین موسوی تبریزی در سال ۱۳۲۶ در تبریز زاده شد. دو برادر کوچکتر از خودش به نام های سیدمحسن که در سال ۱۳۳۰ زاده شده بود و سیدحسن که در سال ۱۳۳۳ زاده شده بود داشت. پدرش سیدمیرجبار پورمیرغفاری فرش فروش و از خرمقدس های بازار تبریز بود. برای خرمقدس بودن پدر سیدحسین پورمیرغفاری بود که وی نتوانست آموزش دبستانی را پی بگیرد و پس از پایان دبستان ابتدائی میرجبار او را به مدرسه طالبیه تبریز فرستاد. پس از خواندن درس های مقدماتی حوزوی در مدرسه طالبیه تبریز به شهر قم رفت و در آنجا تا سطح اجتهاد آموزش های حوزوی را دنبال کرد و با آن که بسیار جوان بود عنوان ایه الله به آغاز نامش افزوده شد. در شهر قم پس از آشنائی با روح الله خمینی از هواداران پر و پا قرص او شد. پس از تبعید روح الله خمینی به نجف چندین بار به شهر نجف رفته و اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی او را به ایران آورد و پخش کرد و چند بار نیز برای چنین کارهائی نیروهای امنیتی رژیم پادشاهی او را دستگیر کردند و به زندان افتاد یا دچار دردسرهای دیگر شد. البته سیدحسین پورمیرغفاری را همگان با نام مستعار سیدحسین موسوی تبریزی می شناختند.

سیدحسین پورمیرغفاری که با نام سیدحسین موسوی تبریزی شناخته می شد پس از انتحار اسلامی رئیس بیدادگاه انقلاب اسلامی تبریز شد. در سال ۱۳۵۸ پس از آن که حزب جمهوری اسلامی خلق مسلمان ایران به پیروی از ایه الله شریعتمداری با اصل صد و ده قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصل ولایت فقیه) به مخالفت برخاست و درگیری های گسترده ای در تبریز بر سر این موضوع درگرفت سیدحسین موسوی تبریزی به سرکوب سنگین خلق مسلمانی ها دست زد. نخست ده تن را به اعدام محکوم کرد و چند روز دیگر چهار تن و رسانه های رژیم خبر از اعدام چهارده تن از خلق مسلمانی ها در تبریز را دادند. چندی نگذشته بود که هفده تن دیگر نیز برای ماجرای خلق مسلمان اعدام شدند. در این میان از صدها تن از دستگیر شدگان با مشت و لگد و سیلی و تازیانه و باتوم و سلول های انفرادی و محکومیت به زندان به خوبی پذیرائی شد!

سیدحسین موسوی تبریزی در نخستین انتخابات مجلس شورای اسلامی نماینده تبریز در مجلس شد و به جای او آخوند خونخواری به نام علی شجاعی در بیدادگاه انقلاب اسلامی تبریز به ریاست رسید. با آن که برابر قانون اساسی جمهوری اسلامی کسانی که در مجلس شورای اسلامی نماینده می شوند نمی توانند در قوه قضائیه کار کنند اما از آنجائی که جز قانون: (ما می فرمائیم!) قانون دیگری در رژیم گدایان مفت خور وجود ندارد سیدحسین موسوی تبریزی در کارهای قضائی دخالت و گاهی در پست های قضائی نیز کار می کرد و حتی در کارهائی نیز که ارتباطی با نمایندگی نداشت خودش را به میان می انداخت. برای نمونه در تاریخ پنجشنبه نهم اسفندماه ۱۳۵۸ هنگام گردهمائی آرام گروهی از اعضا و هواداران سازمان فدائیان دسته ای از اراذل و اوباش تبریز را سازماندهی کرده و فرمان حمله به این همایش را داد. کار به کشمکش و زد و خورد و تیراندازی کشید و در این میان دانش آموز هفده ساله ای به نام داود امیراحمدی تیر خورد و کشته شد. همه این رویدادها در شرایطی رخ می دادند که هنوز یک سال از انتحار اسلامی نگذشته بود! و مردم بیچاره ای که می خواستند از زندان آریامهری درآیند کم کم به دوزخ ولایت فقیه گام می گذاشتند!

سال ۱۳۵۹ از راه رسید و با آن که سیدحسین موسوی تبریزی نماینده مجلس شورای اسلامی بود و بر پایه قانون های خود رژیم ولایت فقیه نمی توانست قاضی باشد از سوی روح الله خمینی به عنوان قاضی رسیدگی کننده به پرونده آتش سوزی سینما رکس آبادان منصوب شد! فشرده داستان سینما رکس آبادان این چنین است که آدم هالو و خل و معتادی به نام حسین تکبعلی زاده به همراه سه تن از یارانش به نام های فرج و فلاح و یدالله در زمان رژیم پادشاهی بر آن می شوند تا برای پیشبرد خواسته های روح الله خمینی و نابودی رژیم پادشاهی و با الهام از هیأت های دینی و سخنرانی های هواداران روح الله خمینی در مسجدهای گوناگون سینما رکس آبادان را آتش بزنند. این چهار تن در شب شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ به سینما رکس آبادان می روند و در حالی که بینندگان داشتند فیلم گوزن ها ساخته مسعود کیمیائی را می دیدند به بخش هائی از سینما بنزین و تینر می پاشند و آتش می زنند. آتش همه جای سینما رکس آبادان را فرا می گیرد و فرج و فلاح و یدالله نیز خفه شده و می سوزند. در این میان ۳۷۷ تن از بینندگان نیز نخست خفه شده و سپس می سوزند. روح الله خمینی نیز چندین آگهی پر آب و تاب بر این پایه که سینما رکس آبادان را رژیم پادشاهی به فرمان محمدرضا پهلوی آتش زده است پخش می کند. هواداران روح الله خمینی نیز در تظاهرات خیابانی شعار می دهند: فاجعه آبادان به دست شاه جلاد! فاجعه آبادان به دست شاه جلاد! فاجعه آبادان به دست شاه جلاد! .......... حسین تکبعلی زاده دستگیر می شود و تا فروپاشی رژیم پادشاهی در زندان می ماند و هنگام بلبشو و آشوب از زندان می گریزد. حسین تکبعلی زاده آن چنان هالو بود که پس از دیدن نام خودش در فهرست ساواکی های گریخته از دست رژیم جمهوری اسلامی خودش را معرفی کرده و می گوید: من پیرو خط امام خمینی هستم و برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی سینما رکس آبادان را آتش زدم! روح الله خمینی هم می بیند که در تنگنای بدی افتاده است! آن آگهی ها و سخنرانی های پر آب و تاب و تظاهرات پر جوش و خروش خیابانی کجا و اعترافات کسی که می گوید: چون من پیرو خط امام خمینی هستم پس سینما رکس آبادان را آتش زدم کجا؟ نخستین کاری که روح الله خمینی می کند این است که فرمان اعدام محمدرضا عاملی وزیر جهانگردی رژیم پادشاهی را می دهد چون محمدرضا عاملی اسناد و مدارک فراوانی درباره آتش زدن سینما رکس آبادان از سوی هواداران روح الله خمینی گردآوری کرده بود. کار دوم روح الله خمینی سپردن پرونده سینما رکس آبادان به سیدحسین موسوی تبریزی و سفارش پنهانی به او برای ماست مالی کردن داستان سینما رکس آبادان بود! سیدحسین موسوی تبریزی نیز در یک دادگاه نمایشی که از یکم تا دوازدهم شهریورماه ۱۳۵۹ به درازا می کشد حسین تکبعلی زاده را به همراه چند تن از کارگزاران رژیم پادشاهی به اعدام محکوم می کند و رسانه های رژیم ولایت فقیه نیز می گویند و می نویسند: عوامل آتش سوزی سینما رکس که از ساواکی ها و کارگزاران رژیم شاهنشاهی بودند اعدام شدند!

روح الله خمینی آن چنان از شیرینکاری سیدحسین موسوی تبریزی در ماست مالی کردن پرونده سینما رکس آبادان خوشش آمد که در آغاز سال ۱۳۶۰ سیدحسین موسوی تبریزی را به سمت دادستان کل کشور به کار گمارد و سیدحسین موسوی تبریزی نیز در تاریخ سه شنبه پنج خرداد ۱۳۶۰ از نمایندگی در مجلس شورای اسلامی کناره گیری کرد و دادستان کل کشور شد. در آن هنگام سیدحسین موسوی تبریزی سی و چهار سال داشت. اندکی پس از به کار گمارده شدن سیدحسین موسوی تبریزی در پست نوین، سازمان مجاهدین خلق ایران در روز شنبه سی خرداد سال ۱۳۶۰ بر علیه رژیم ولایت فقیه جنگ مسلحانه را آغاز کرد و کشتارهای رژیم ولایت فقیه از اعضا و هواداران سازمان های سیاسی ضد رژیم آغاز شدند. درست است که سیدحسین موسوی تبریزی دادستان کل کشور شده بود اما با حفظ سمت به تبریز آمد و از تیرماه ۱۳۶۰ تا پایان شهریورماه ۱۳۶۰ روزانه ده ها تن از زندانیان سیاسی را در بیدادگاه انقلاب اسلامی تبریز در پنج دقیقه محاکمه و به اعدام محکوم می کرد. سپس کارها را در تبریز به آخوند خونخوار علی شجاعی سپرد و دوباره به تهران بازگشت. در تهران قاضی و رئیس دادگاه هنگامی که سیدحسین موسوی تبریزی به پرونده های زندانیان سیاسی رسیدگی می کرد هیچ کاره بودند و جز امضا کردن آنچه که سیدحسین موسوی تبریزی دیکته می کرد کاری نداشتند و با این روال هزاران تن از زندانیان سیاسی در تهران و زندان های اوین و قزلحصار و گوهردشت اعدام شدند.

برای کشتار و سرکوب بهتر در قوه قضائیه رژیم دژخیمان دوزخی به جز دادستانی کل کشور پستی به نام دادستانی کل انقلاب باز شده بود و سیدحسین موسوی تبریزی برای آن که بهتر بکشد و سرکوب کند دادستان کل انقلاب کشور و سررشته دار بزرگ سرکوب و کشتار در همه ایران شد اما سیدحسین موسوی تبریزی علاقه شگفت آوری به کشتار و سرکوب در تبریز و آذربایجان داشت و هر گاه فرصت به دست می آورد به تبریز می آمد و تازیانه ای به دست گرفته و شخصا در شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی در تبریز به همراه دژخیمان دیگر شرکت می کرد. برای نمونه یک روز در حالی که کلاشینکفی در دست داشت از یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق به نام اکبر چوپانی خواست که هم توبه نامه بنویسد و هم همه دوستانش را لو بدهد! اکبر چوپانی هم گفت که حتی اگر سرم هم برود حاضر نیستم به دوستانم خیانت کنم. سیدحسین موسوی تبریزی با کلاشینکف چند گلوله به گلو و گردن اکبر چوپانی شلیک کرد. زخم گلوله ها بی درنگ اکبر چوپانی را نکشتند. اکبر چوپانی به زمین افتاد و در حالی که ساعت ها ناله می کرد زجرکش شد.

در همین زمان بود که ۵۹ تن از مخالفان رژیم در فروردین ماه و اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ در مهاباد دستگیر و به تبریز فرستاده شدند. آخوند خونخوار علی شجاعی پس از هماهنگی با سیدحسین موسوی تبریزی و با فرمان وی همه ۵۹ تن را در خردادماه سال ۱۳۶۲ بدون محاکمه به اعدام محکوم کرد! چند تن از این ۵۹ تن دانش آموزان کم سن و سال دبیرستانی بودند. نام این ۵۹ تن که در بیدادگاه انقلاب اسلامی تبریز و با حکم آخوند خونخوار علی شجاعی اعدام شدند این چنین است: علی آباده‌ - سیدابراهیم احمدی - محمد ابوبکری - محمدامین احمدی - وفا الیاسی - ابراهیم امینی - یوسف ایازی - خالق بارزانی - غلامرضا بارزی - علی بازیان - علی بانه یان - عبدالله‌ تحریان - منصور جناح - حسن جهانیان - کمال چاوشینی - یوسف حبیب پناه - سلیمان حسن زاده‌ - یوسف حسن زاده‌ - عباس حسینپور - محمد حسینی - کاظم خاتونی - رحمان خضرپور - حسن رحمانیان - خالد رحیم آذر - رحمان رحیمی - کریم ر‌حیمیان - خضر رنگین - محمود ریزیی - سیامک سقزی - محمد سلیمی - سیدمحمود سیدمحمودی - ابوبکر شکری - فریدون شنگه‌ - محمدامین صفا - خالد صفائی - علی صلاحی - کامران ظاهرحجازی - مصطفی عصمتی - محمد علیالی - علی غواره - محمد فارق بازیار - صالح فرهودی - مصطفی فقری - کریم کاوه‌ - کمال کریمی – هژار کریمی - حسین کلهری - احمد کهروبی - علی گلپرست- حسن لاجوردی - صالح مام ابراهیمی - حامد محمود کندو - مقصود محمودی - علی مزنه‌ - محمد مسعودی - انشاء الله‌ نادری - شکری نادری - همایون نیلوفری - عباس یوسفی

مثلث سیدحسین موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب اسلامی، سیداسدالله لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی مرکز و آخوند محمد محمدی گیلانی رئیس بیدادگاه انقلاب اسلامی تهران هر روز ده ها و گاه صدها تن از زندانیان سیاسی را با محاکمه های پنج دقیقه ای می کشتند. آخوند محمد محمدی گیلانی آن چنان خونخوار بود که حتی دو پسر خودش را که با دیدن هزاران گندکاری و ستم رژیم اهریمنان دوزخی ضد رژیم شده بودند به اعدام محکوم کرد! سیدحسین موسوی تبریزی در همه ایران می گشت و فرمان های سرکوب و کشتار و شکنجه را به گردانندگان رژیم ولایت فقیه می داد و چرخ کشتار و سرکوب را پیاپی می گرداند. سیدحسین موسوی تبریزی پس از سال ها جنایت و کشتار آن چنان از قدرت مست شده بود که می پنداشت دست به هر کاری بزند هیچکس جلودارش نیست! سرانجام سیدحسین موسوی تبریزی برای مست شدن از قدرت دست به کاری زد که روح الله خمینی ناچار شد او را از همه پست و مقام هائی که داشت برکنار کند!

داستان برکناری سیدحسین موسوی تبریزی از دادستانی کل انقلاب این چنین است که خانمی به نام .......... همسر جوان و زیبای یکی از خلبان های زمان شاه به نام .......... بود. این خلبان در زمان رژیم پادشاهی به آمریکا رفته و در آنجا در دانشگاه معروف هوا – فضائی آمریکا به نام Top Gun آموزش خلبانی دیده بود. هنگام آموزش خلبانی در Top Gun با خانمی آمریکائی به نام .......... که یکی از دانشجویان آمریکائی دانشگاه Top Gun بود آشنا شده و با او ازدواج کرده بود. پس از چندی خلبان ایرانی با همسر آمریکائیش دچار ناسازگاری شده و خانم .......... را طلاق داده و به ایران برگشته بود. در ایران با همسر دومش خانم .......... که از نظر سنی بسیار کوچکتر از او بود ازدواج کرده بود اما جناب خلبان با همسر دومش بدرفتاری می کرد به گونه ای که خانم .......... چند بار خواسته بود از شوهر بدرفتارش طلاق بگیرد اما با پا در میانی خویشاوندان دست از طلاق کشیده بود اما زندگی زناشوئی برای خانم .......... جز رنج و تیره روزی چیز دیگری در بر نداشت. تا این که خلبان یاد شده در پیوند با کودتای نوژه که سال ها پیش رخ داده بود به عنوان فرد مشکوک بازداشت شد هر چند که کوچکترین ارتباطی با ماجرای کودتای نوژه نداشت و موضوع ممکن بود به سادگی حل شود. تا این که خانم .......... همسر خلبان زندانی برای روشن شدن وضعیت شوهرش به دادستانی کل انقلاب و به دیدن سیدحسین موسوی تبریزی می رود. بعد از ظهر بود و در دادستانی کل انقلاب کسی از ارباب رجوع و کارکنان نبود. سیدحسین موسوی تبریزی که معمولا ارباب رجوع را به حضور نمی پذیرفت هنگامی که شنید زنی برای پیگیری وضعیت شوهرش درخواست دیدار با وی را دارد پنداشت که زنی پیر و پاتال و بدقیافه و گریان مانند زن های حزب اللهی را خواهد دید که این زن با گریه و زاری برای آزادی خویشاوند زندانیش التماس خواهد کرد و سرش را به درد خواهد آورد! از این روی با بی میلی و بی حوصلگی اجازه دیدار داد اما هنگامی که این زن را با پوشاک شیک و عطر دل انگیزی که به آن زده بود دید زیبائی او هوش از سرش ربود و دین و ایمانش را به باد داد!

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست؟
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست؟
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می خوابد و همخانه کیست؟

خانم .......... نه تنها مانند زن های حزب اللهی که مانند کلاغ سیاه قارقار می کنند نبود بلکه با ادب و احترام و خونسردی درباره شوهرش سخنانی را به سیدحسین موسوی تبریزی گفت. دیدار سیدحسین موسوی تبریزی بداخلاق که اکنون بسیار خوش اخلاق و خوشرفتار شده بود! با خانم .......... به جای پنج دقیقه یکی دو ساعت به درازا کشید! هر بار که خانم .......... به هر دلیل لبخندی بر چهره اش می نشست در دل سیدحسین موسوی تبریزی قند آب می شد! سیدحسین موسوی تبریزی به این خانم وقت ملاقات دیگری داد و این دیدارها همچنان دنباله داشتند! کارکنان دادستانی انقلاب کم کم داشتند درباره چنین دیدارهائی کنجکاو می شدند از این روی سیدحسین موسوی تبریزی نشانی یکی از خانه های خلوتش را به خانم .......... داد! سیدحسین موسوی تبریزی سرانجام این خانم را رام کرد و خانم .......... هم از سیدحسین موسوی تبریزی خوشش آمد و دلدادگی از یک سویه بودن درآمد و دوسویه شد! تنها مشکلی که در این میان بود شوهر خلبان خانم .......... بود که آن نیز به سادگی حل شد! این چنین که سیدحسین موسوی تبریزی برای این خلبان زندانی چنان پرونده ای درست کرد که هیچ روضه خوانی برای شمر و حرمله و یزید چنین پرونده ای را در هیچ منبری نمی توانست درست کند! خلبان با ترفند سیدحسین موسوی تبریزی اعدام شد و تا هنگامی که آب ها از آسیاب بیفتند خانم .......... با معشوقش سیدحسین موسوی تبریزی از زندگی لذت می برد! پس از چندی که آب ها از آسیاب افتادند خانم .......... با سیدحسین موسوی تبریزی ازدواج کرد و همسر دوم او شد و به یکی از خانه های او رفت اما راز نهفته از پرده برون افتاد و مانند بمبی در همه جا ترکید. ایه الله یوسف صانعی به دیدار روح الله خمینی رفت و ماجرا را گفت و روح الله خمینی نیز ناچار شد سیدحسین موسوی تبریزی را از همه مقام هائی که داشت برکنار کند!

سیدحسین موسوی تبریزی چندی گوشه گیر شد و همه کارها را رها کرد تا با غنچه گل زیبائی که به دست آورده بود روزگار را به شادمانی بگذراند. سپس در انتخابات دوره سوم مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷ برای بار دوم وارد مجلس شد. چهار سال گذشت و هنگامی که سیدحسین موسوی تبریزی خواست در انتخابات دوره چهارم مجلس شورای اسلامی شرکت کند شورای نگهبان صلاحیت او را رد کرد! سیدحسین موسوی تبریزی هنگامی که دید هواداران خامنه ای و اصولگرایان او را از خود می رانند به اصلاح طلبان پیوست و نخست عضو مجمع روحانیون مبارز ( آخوندهای مخالف خامنه ای ) شد و سپس رئیس خانه احزاب ( وابسته به اصلاح طلبان ) شد و سرانجام دبیر مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم شد.

هنگامی که آخوند ضد رژیمی مانند محسن کدیور را دادگاه ویژه روحانیت به اتهام توهین به مقام عظمای ولایت محاکمه می کرد وکیل مدافع او شد! از هواداران سیدمحمد خاتمی و دوم خردادی ها شد! ستایشگر ایه الله منتظری شد! در رویدادهای سال ۱۳۸۸ از هواداران جنبش سبز و میرحسین موسوی شد! از هواداران دو آتشه آزادی بیان، آزادی قلم، حقوق مردم، حقوق بشر، آزادی مطبوعات، آزادی عقیده، آزادی رسانه ها، حقوق شهروندی، حاکمیت قانون، حقوق زندانیان سیاسی، انتخابات آزاد، عدالت اجتماعی و مردمسالاری شد! و سخنرانی های پر آب و تاب و مصاحبه های پر جوش و خروشی در این زمینه ها ایراد کرد! و کوتاه سخن آن که همان سیدحسین موسوی تبریزی که در پنج دقیقه حکم اعدام می داد هم اکنون چنان آزادیخواه و دموکرات شده است که ولتر و ژان ژاک روسو نیز به گرد پای او نمی رسند! هم اکنون حضرت ایه الله العظمی الحاج شیخ سیدحسین موسوی تبریزی دبیر مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم خود را برای مرجع تقلید شدن آماده می کند! البته همه جا پر از خرسوارانی مانند سیدحسین موسوی تبریزی است اما من و تو چرا باید خر شویم؟ چنان که سراینده ای سروده است:

فقیه شهر این بگفت به گوش حمارش
که هر که خر شود البته می شوند سوارش

http://a.pictureupload.us/۷۲۵۱۳۲۰۸۹۵۰۰۳۹۵۱۳۳۵۸d۷.jpg
۴۷۰٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱٣۹۱       

    از : سهراب مبشری

عنوان : پاسخ به خواننده گرامی آقای رضا تبریزی
با درود به شما. تعلق خاطر به یک سازمان، بدین معنی نیست که من رفتار و گفتار همه مسئولان آن را بپسندم. اما لازم نیست هر کس وارد هر بحثی شود، و اگر من می خواستم همه انتقادهایی را که به اندیشه، گفتار و رفتار مسئولان سازمان اکثریت دارم منتشر کنم باید همه کارهای دیگر خود را تعطیل می کردم. در مورد مشخص دعوت از آقای مزروعی شاید بر خلاف انتظار شما، پذیرش دعوت از سوی آقای مزروعی را موفقیتی برای مسئولان اکثریت می دانم. اما اگر کنار آقای مزروعی نشسته بودم، ضمن رعایت احترام مهمان، پاسخ برخی سخنان او را درجا می دادم، از جمله پاسخ سخنان او درباره هاشمی رفسنجانی را. و اکنون هم اگر مسئولیتی در رهبری اکثریت داشتم، از آقای مزروعی علنا یا در نامه ای خصوصی می خواستم درباره اطلاق لفظ گروهک به اکثریت توضیحی علنی بدهد. کافی است بنویسد سهوی رخ داده است و گیومه از قلم افتاده است. امیدواریم پاسخ من را همان گونه تعبیر کنید که هست: قدردانی از کسی که انتقادی دلسوزانه از من و دوستانم کرده است. شاد باشید. نوروزتان پیروز.
۴۴۵٨۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣۹۰       

    از : رضا تبریزی

عنوان : پرسش از سهراب مبشری
آقای سهراب مبشری یکی از جدید رهبران سازمان شما یعنی آقای سیامک فرید، در صفحه فیس بوکش در پاسخ به گروهک خواندن اکثریت از جانب رجب مزروعی نوشته اند:" اینکه وی ما را گروهک بداند یا نداند از اهمیت نخست برخوردار نیست. و هدف ما هم جنجال آفرینی نیست که کیهان و... به آن دامن می زنند." حالا شما تکلیف خودتان را با مواضع یکی از رهبران سازمان تان مشخص کنید. پرسش دوم؟ در این سازمان اکثریت هیچکس مخالف دعوت از آقای مزروعی در جشن سیاهکل نبوده؟ اگر آری چرا هیچیک از اعضای اکثریت این مخالفت را بیان نمی کنند چرا چرا چرا
۴۴۵۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣۹۰       

    از : سهراب مبشری

عنوان : پاسخ به خواننده گرامی آقای سیامک رحمتی
با سپاس از توجه شما به نوشته من، لازم به توضیح است تا هنگامی که اتحاد اعلام نشده میان کل طیف اصلاح طلب و اپوزیسیون وجود داشت (یعنی در طول نزدیک به سه سال اخیر) من به سهم خود و نیز بسیاری از همفکرانم همه انتقادهای خود به اصلاح طلبان را فرو خوردیم. پس اجازه دهید بگویم اتهام تفرقه افکنی نه تنها به من، بلکه حتی به بخش اعظم اپوزیسیون نیز نمی چسبد. تفرقه افکن، آنهایی اند که از یک سو برای شرکت در انتخابات شرط تعیین می کنند و از سوی دیگر دزدکی رای می دهند، آنهایی اند که در مراسم سیاهکل به فداییان جان باخته ادای احترام می کنند و بعد با کمتر تشری از سوی وزارت اطلاعات، فداییان را گروهک می خوانند. من کسی را دنبال نخود سیاه نفرستادم. اگر مایلید و شاهد عینی، می توانید هم از ثابتی شکایت کنید و هم شکایت خود را از موسوی تبریزی آماده نگه دارید. بعید نیست سر و کله او هم به زودی در خارج پیدا شود، مانند موسویان متهم پرونده میکونوس که مدتها در آمریکا بود (و شاید الان هم هست). زنده و تندرست باشید.
۴۴۵٣۹ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۰       

    از : سیامک رحمتی

عنوان : به نظر شما من چه باید بکنم. دنبال شکایت از ثابتی بروم یا نخود سیاه شما؟
۱-آقای مبشری شما مطلبی را در مورد آقای موسوی تبریزی عنوان کرده اید که اگر در یک دادگاه صالحه مورد بررسی قرار گیرد حتما بخش عظیمی از آن به اثنات می رسد.در عین حال موسوی تبریزی هم در مصاحبه مورد استناد شما به موضوعاتی در مورد مجاهدین پرداخته که آنها نیز در یک دادگاه بیطرف ادله قابل اتکائی هستند. البته تخلف هیچیک از طرفین دلیل بر ارتکاب به جنایت طرف دیگر نیست. این را نوشتم تا بگویم جنایات مجاهدین را نخواهید کتمان کنید،
۲- آقای مبشری پرویز ثابتی در یکی از کشورهای دمکرات جهان زندگی می کند، و این امکان وجود دارد تا از او شکایت کرد .پس کوشش در راستای شکایت از پرویز ثابتی اقدامی قابل انجام و شدنی است در حالی که موسوی تبریزی در ایران زندگی می کند.از او باید به دادگاهی در ایران شکایت کرد؟ آیا شما این اقدام را به عمل خواهید آورد؟شما خود بخوبی می دانید که این پیش نهاد شما قبل از اینکه اقدامی در راستای مقابله با جنایت باشد یک اقدامی برای علیه اصلاح طلبان است.من خود یکی از زندانیان دهه ننگین شصت هستم. حاظرم درصورتی که شما این شکایت نامه را تنظیم و امضاء نمائید امضا کنم و پی گیری نمایم.اما من می دانم که شما خود می دانید بر خلاف شکایت از ثابتی که اقدامی قابل اجراست.این پیش نهاد شما اگر نگویم تفرقه افکنانه حتما در حال حاظر غیر قابل اجراست .حال به نظر شما من چه باید بکنم. دنبال شکایت از ثابتی بروم یا نخود سیاه شما؟
۴۴۵۲٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۰       

    از : همنشین بهار

عنوان : نقش ثابتی به عنوان نظریه‌پرداز ساواک تنها با سعید حجاریان قابل قیاس است.
بهمن نادری پور (تهرانی بازجوی ساواک)، بعد از انقلاب در دادگاهش فاش کرد «بفرموده»، شکنجه برخی زندانیان سیاسی در خانه های امن ساواک صورت می‌گرفت.(اگر به یاد داشته باشیم تهرانی از جمله به خوراندن سیانور به یک زندانی اشاره کرد و گریست.)
در واقع بنا بر امریه امثال سجده ای و حسین زاده و ثابتی، ساواک دستور گرفته بود در همان خیابان، کلک خرابکاران را بِکنَد، جنایتی که بعدها آخوند موسوی تبریزی، سندی بن شاهک و قاتل دیروز و آیت الله و اصلاح طلب امروز، به آن اقتداء نمود و فرمان داد در همان خیابان زخمی ها را زخمی تر نموده و درجا بُکشید.
....
اما مقایسه پرویز ثابتی و موسوی تبریزی خطای بزرگی است. (کما اینکه مقایسه نابجای ثابتی با حاج داود رحمانی در اطلاعیه فدائیان اکثریت، بزرگتر از خطا)
نقش ثابتی به عنوان مغز متفکر ساواک تنها با سعید حجاریان قابل قیاس است که پیش از تأسیس وزارت اطلاعات نیز، با امثال خسرو قنبری تهرانی، علی ربیعی(عباد)، احمد پورنجاتی و محمدرضا تاجیک... خط و خطوط می‌دادند.
با احترام به دوست عزیز آقای مبشری، قیاسهای دیگر، همه مع الفارق است.
من در ویدیوی تقویم تاریخ (رویدادهای ماه فروردین) به این موضوع اشاره خواهم نمود.
با کمال احترام: همنشین بهار
۴۴۵۰۵ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۰       

    از : الف باران

عنوان : به امید آنروز...
واقییتی است که یکی‌ از خونخوارترین،بی‌ رحم‌ترین و خطر ناک‌ترین جلادان جمهوری اسلامی ایران , آقای موسوی تبریزی بود . سال‌های ۶۰ تا ۶۲ برای زندانیان سیاسی ایران "دوران خواری امید" بود . اگر اتفاقاتی که در زندانهای ایران بر سر زندانیان سیاسی صورت گرفته به قلم با یا تصویر , نوشته و یا نشان داده شود ، دیگر هیچ ملایی جرات بیرون آمدن از خانه و یا زندگی‌ در جامعه ایران را نخواهد داشت ! خمینی بخوبی این موضوع را درک کرده بود ، او میگفت : " اگر ما این حکومت را از دست بدهیم برای قرن‌ها سخنی از حکومت اسلامی در ایران زده نخواهد شد " و این یک وقعیت است ! به امید آنروز...
۴۴۴۹۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ اسفند ۱٣۹۰       

  

 
چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست