یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پرومته در سوگ و در سرود - خسرو باقرپور

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ehsan haghighinejad

عنوان : سخنی با شاعر
شاعر عزیز در زیر آسمان خیس و خسیس غربت(یونان) باز هم این شعر زیبایت را خواندم...گویی که مرا سرودی یا شاید من واژه های تو را زیستم.قلم را بچرخان که روزگار تلخ است.با کاکل بی قرار سیاووش و پهلوی دریده ی سهراب سرگردان زیر آسمان بی در پناهی هستیم و هیچکس بوی ازبویه را از دستهای زخمیمان به پیاله ای آب بر نمی گیرد:
با دال پر غرور دالاهو*
بر آسمان تیره غربت می چرخیم
همپرواز پرشکوه عقاب اندوهگین و پیر یونانی
فریاد می کشیم
در اوج
رو به اوج
صعود می کنیم
...
خوش سرودی اما ندانستیم هرچه بیشتر اوج بگیریم وحشتا که سقوطمان استخوان شکن تر باشد
احسان حقیقی نژاد
آتن ۲۰۱۳/۱/۱۷
۵۹۹۶۷ - تاریخ انتشار : ۲٨ دی ۱٣۹۲       

    از : احسان حقیقی نژاد

عنوان : سپاسگزاری
بسیار زیبا بود شعرت رفیق
اشکم را در آورد در زیر آسمان سربی غربت
۵٣۱۴۵ - تاریخ انتشار : ۱٨ فروردين ۱٣۹۲       

    از : پروین کرد

عنوان : نشئگی درخیال / هشیاری صبوری و سکوت مرگ در واقعیت
چه زیبا از دل برآمده و چه زیباتر برل جان مینشیند /چند بار خواندم اش واین تصویر تابلو گون مرا از خود بدر کرد با بال خیال بر( دیوارهء آسو ی) بیستون ایستاده ام و دشت و گل و کژ و کو را سیران میکنم /غرقه در محیط از چپ وراست سراب نیلوفر و خضر زنده و خضر الیاس و سربرزه و و پایرون و تا به ناو درون میرسم وبی اختیار و بر سم کل اهالی منطقه از پشیمانی آن زن جوان که در نکوهش خود سروده بود (لام بوری ارای کنگر یک کنم ) میخندم و تعجب هم ندارد فرهنگ شیرینکار ما کردها . شب هنگام است وصدای تیشهء فرهاد گوش من و بیستونیها را مینوازد / بدورترها میروم کمی پائین تر از چشمهء پای شکارگاه خسرو در طاق وسان کنار جویبار زیر درختان مینشینم و هم آوا با (کیمیا ) آوازهای قدیمی کرماشان ( دردته لیم آی درته لیم ) / گوهری آی گوهری انگوره کی عسکری کچه ب ل تا ماچت کم دی بس ب که دلبری را زمزمه میکنم .کوچه به کوچه و کو به کو ی شهر راروی به غرب پرواز میکنم /مایشت : سالها و سالهای دور است که از خربزهای سفید و لطیف ومعطرش که پستانهای پر شیر مادران ثرتمند و خوش تغذیه به آن تشبیه میشد دیگر اثری نیست .بال میزنم ازچوار ز و ر و آن خنکای پای جویبارش دردامنهء بلوط زاران دو نام ازیک جنس و سنخ باقیمانده دامگه دشمن (مرصاد) و پیروزگاه جاوانه فروغهای همیشه درخشان !. همپرواز باخیال هارون آباد رابانامهای شاه شیخی شده اش پشت سر میگذارم بسوی سرا ب کرند پر میکشم وکمی خسته / آواز میکنم سیگاری چاخ که دود دل مرن // تماکوی بو خوش سر چیای کرن . بسوی سرچشمهء زنده رود در ریژاو پروازمیکنم آنجا غمگنانه میمویم /الون ای الون الون باوانم // الون سر چوکه ی کل سراوانم .پرواز را ابسوی گل گشتی فروردینی همراه آنانکه دیگر نیستند ویا هستند وپراکنده درکجا؟ بسوی پاطاق ادامه میدهم با ساز و نوا آوا چوپی ای خوش میکشیم / از دورترها سیاهی هیولاها نمایان میگردد بیک باره سرخوشیها از کله هامیپرد /آوا وساز بسرودهای جنگی آهنگران(ای لشگر صاحب آماده باش آماده باش) بدل میشودو چوپی به چمری تبدیل و شگفت انگیز دنیایی بود! باز پر میگشایم بسوی قدیم دیاران سیران میکنم باقله زاران در پناه کل داود را/ از نو شکفته میشوم و انگاری بیش از ۵۰سال جوانتر شده ام همپرواز باخیال به ویرانه های بازمانده ازآتشگاه دیرسال میرسم اینجا پرندهء کوچک خیال فرمان دیگر پیش نرفتن میدهد ! چرا ؟ دور تر دیگر هیچ نیست جز سنگی برگورها. دیگر از رطب قطره طلائی خوش طعم ومعطر اثری نیست .دیگر کسی به یار لیمو هدیه نمیکند و دیگر کسی حتئ دانی ونه خوشه ای خرمای ازرق بمردگان خیرات نمیکند اصلآ کسی محل سگ نه به مردگان ونه به زنگان نمیگذارد . پرندهء کوچک خیال مرا به خرابهء زیر زمینهای باقی مانده از آن (زندان عشق ) که به غلط کاخ اش نامیداند رهنمون میکند تا دردهایم را آنقدر فریاد کنم تا پایان یابم . فریادمیکنم ( دردی دوری دردی دوری کشتمی ///دردی هشیاری صبوری کشتمی)اما سیلی داغ اشک مرا از نشئگی درخیال بدر می آورد و بجائی که جایگاه واقعی ام شده است هشیاری / صبوری و سکوت مرگ زا پرتاب میکند . بخود آمده از خود می پرسم چه کسی و کدام احمق غیز خودت تورا از دیارت بیرون راندتا از درد بند بند ببری ؟نیروئی نهیبم میزند تا از این طلسم بدر آیم و اگر چه مسافری غریب دردیار خویشتنم و هیلانه ک م لی کراوه خاپور . باسپاس از شما برای شعر بسیارزیبایتان و آن تصویر زیبای تابلو گون که مرا درخیال به گشت وگذار دروطن برد دمتان گرم و عمرتان دراز باد
۴۹۰۹٣ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣۹۱       

    از : صمدی

عنوان : شورانگیز
شعر پر شور و بسیار زیبایی بود. نظام وفا فرموده است
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید. حال ما خواهی اگر از گفته ما جستجو کن. عمر شاعر دراز باد که شعر های زیبا و شریف دارد
۴۹۰۶۲ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣۹۱       

    از : میم حجری

عنوان : چوپی
با توجه به شعر، چوپی احتمالا نوعی رقص است.
۴۹۰۲٣ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣۹۱       

    از : میم حجری

عنوان : خیلی زیبا
این شعر خسرو خوبان، شعری است فوق العاده زیبا، با وزن درونی نیرومندی که روح آدمی را از هر قید و بند مزاحمی رهائی می بخشد و به اوج می برد.
دست و دل خواننده در تمام مدت خوانش شعر، از ریشه می لرزد که خدایا کاری بکن که این شعر پایان نگیرد.
از احساس و عاطفه و از شور و غرور عام انسانی لبریز است.
خیلی زیبا ست.
چوپی احتمالا دهی در شهرستان بیجار است؟
عمر شاعر درازتر از عمر نوح نبی باد و قلمش توانمندتر
۴۹۰۲۱ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣۹۱       

    از : peerooz

عنوان : کوه های دالاهو
متهم به موجود همه فن حریف بشوم و یا نشوم با تشکر از جناب باقرپور بخاطر شعر زیبایشان، بیستون مشهور تر از آنست که احتیاج به معرفی داشته باشد. لینک زیر سایت کوه های دالاهو و کوهنوردان آنرا نشان میدهد. زنده باشی.

کوه های دالاهو
http://dalahoomount.blogfa.com/
۴۹۰۱۹ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣۹۱       

    از : بهروز م

عنوان : بیستون و شکوه دل فرهاد
خسرو جان ،دستت پرتوان و دلت همیشه بهار.
...
خوب می دانم
در شکوه بیستونی این غروب*
تو هم کوبش قلب سنگی فرهاد را می شنوی
و فرق صدای تیشه و دل را
خوب می دانی
...
و من در رنگ نیلی ی این غروب
پیر می شوم
۴۹۰۰٣ - تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱٣۹۱       

  

 
چاپ کن

نظرات (٨)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست