سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رفتم گُلَت بچینم - مجید نفیسی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : مجید نفیسی

عنوان : سرژ عزیز
سرژ عزیز نامه ات به دلم آتش زد. سپاس از همراهی ات. سلام مرا به ژنیکت برسان.
۵۰۶۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۷ دی ۱٣۹۱       

    از : سرژ آراکلی

عنوان : مجید جان
مجید جان . . .
باز هم سر پیری مرا به گریه انداحتی ! مویه هایت برای عزت را امروز ساعت هفت صبح خواندم ، قبلاً هم خوانده بودم اما یادم نیست که گریسته بودم یا نه . اما امروز ساعت هفت صبح ، ششم ژانویه ۲۰۱۳ درسیدنیِ استرالیا گریستم همراه با مویه های تو، برای عزت تو . . . عزت ما . . . و همهء عزت ها . . .
فریاد زدم . . . عزت . . . آخه چرا مجید را تنها گذاشتی ؟
رفتم اون یکی اطاق آبی بخورم عزتم صدایم کرد گفت بیا این را گوش کن. صدای آهنگ را بلند کرد ، خواننده می خواند
" اوه . . . ما چقدر شکننده هستیم . . . !"
وبغضم ترکید. ژنیکم پرسید چی شده ؟ چرا باز این همه حساس شدی؟ گفتم عزت را تیرباران کردند بیشرفها. گفت کدام عزت ؟ کِی؟ گفتم عزتِ مجید ، سال همیشه . . . و فرار کردم به اطاقم .
و زیر لب دردت را چنینن موئیدم " آه . . . چه تاکید غمناکیست . . . نبودن تو و این بهار لعنتی !"
و باز هق هقی زدم که : عزت . . . مجید که شاعر بود
نیازی به این همه درد نداشت برای شاعر شدن !
آخه چرا تنهایش گذاشتی ؟
بعد احمد به سراغم آمد و شاملو وار ندا داد : " . . . این رَمِه . . . آن قدر نمی داشت که من تو را ناشناخته بمیرم !"
عزت تو، عزت های دیگر وهمهء ماها نیز . . . اما . . .ناشناخته عاشق بودیم . عاشقِ معشوقی بی چهره که نامش انسان بود وعشقش پر مخاطره.
و ما خطر کردیم .
خطر کردیم و جان و جهان و جوانی در راهش نهادیم . پاسخی درخور اما . . . نیافتیم. و به خود گفتیم:
لاف عشق و گله از یار . . . . زهی لاف خلاف
عاشقان این چنین . . . مستحق هجرانند !
باری ما عاشقانی بودیم با جانهایی شیفته .
شیفتهء انسان
شیفتهء زیبایی
شیفتهء عشق و برابری
دریغا . . . اما جهان مسخ و معشوق ما بی چهره بود.
مجید جان
من بارها به خود گفته ام هنگامی که مرگ فرا می رسد نباید از آن گریخت
و عزت تو از آن نگریخت و عزت های بیشمار نیز.
و ما بجای ماندگانیم و همواره سوگواران.
عزت تو عاشقانه رفت . . . ما اما . . . .نگران و مردد از آیندهء انسان خواهیم رفت.
۶/۱/۲۰۱۳

بهار. . .


غوغای ارغوانی باغ
بر شادی شکوفه های بنفش
هلهله یِ بی قرار پرنده گان
بر خیال آبیِ پرواز .
گرمای دلپذیر خورشید
برپوست سرما زده زمین
و شوق تبدار دیدن تو
در رگهای من . . .
همه تاکیدیست بر بهار .
و چه تأکید غمناکیست . . .
اما،
نبودن تو و این بهار لعنتی . . .


سرژ آراکلی
سیدنی- استرالیا ۱۹۹۵
۵۰۶۷۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ دی ۱٣۹۱       

    از : س. آذر

عنوان : شعر گفتن خودش تسلای بزرگی است.
نوشته تان دلم را بدرد آورد. شما را درک می کنم. چه عشق های زیبائی که گلهایشان را استبداد و جباریت رژیمهای حاکم بر ایران پرپر کرد. چه جانهای شیقته ای که سر بر راه ایده آل هایشان گذاردند. افسوس که زمان می گذرد و این دردها هرگز کهنه نمی شوند. شعر گفتن را ادامه دهید که باز برای خودش تسلای بزرگی است.
۵۰۶۶۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣۹۱       

  

 
چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست