سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نگاهی واقع بینانه به برخوردهای صورت گرفته با
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
- داوود رضوی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : اصلاح و پوزش: بجای نام محمود معتقدی عزیز، به اشتباه نوشته ام، معتضدی. از این بابت پوزش می خواهم.
و دو نکته ی دیگر

«آ که گِرد آییم به گِردِ گِرد ها»، درست است؛ که در آغاز سخن یک حرف دال افتاده.

و در پایان سخن نیز بجای کارگر، نوشته شده کار. درست اش اینگونه است:

کوتاه سخن: کارگر کسی را می خواهد که خود را درگیر مشکلات او بسازد.

شاد باشید
۵۰٨۵۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : داوود رضوی بسیار عزیز سلام. دستتان را گرم می فشارم و بسیار عزیزتان می دارم. آ که گِرد آییم به گِردِ گِر ها!
من کارگرم

من کارگرم
دستهای من روغنیست
حقوقی اندک دارم
بر شانه های من اما
در سرتاسر جهان
سنگ های سد منیست!

آن حقوق و این وظیفه!
جرم و مجازات اما
طبق «قانون« همیشه ردیفه!

من مگر چه می خواهم!؟
چرا «حق» جرم بزرگیست!؟
چرا شریف ترین طبقه ی جهان
کار اش جان کندنیست
راستی چرا
این جهان این همه دنیست!؟

همین چندی پیش
در آفریقای جنوبی
مرا سر و دست شکستند
گفتم خوب حق ام را می خواهم
می دانی چه شد؟
بسیار آسان به رگبارم بستند!

من کارگرم
دست های من روغنیست
بر شانه های من
سنگ های سد منیست!

صدایم اگر بلند شود
اخراج می شوم
به من می گویند: تو آزادی!
تو آزادی که در بردگی نوین
نیروی خود را به هیچ بفروشی،
یا اینکه لباس اردوی بیکاران بپوشی!

و من بیکار می شوم
در چشم کودکان خود
روزی هزار بار
خوار می شوم

ملیاردی دزدیده دیگری
من بیکار می شوم
و هر لحظه
در پیشگاه وجدان خود بر دار می شوم!

تا رها شوم ز دار
پرسه می زنم تمام روز را
برای یافتن کار
«یافت می نشود»

زنگ به خانه می زنم:
«شعله» بچه ها خوابند؟
جواب کوتاه ست:
نه، گرسنه و بی تابند.۱

پرسه می زنم در خیابان ها
تا دیر وقت شب به خانه بر گردم
زیرا نگاه کردن به آن چشم های پرسشگر
دل شیر می خواهد
یا
چشمان وقیح دزدان سیر می خواهد

من کارگرم
جهان با دستان من ساخته می شود
سفره ام تهیست

تا کی، چرا چنین باید زیست!؟
پس هیچ چاره ای جز اینم نیست:
آ که گِرد آییم به گِردِ گِرد ها!

زیر نویس ۱ - شاید بعضی از عزیزان که با رنج توانفرسای کارگران آشنایی چندانی ندارند؛ سخن مرا در حد طنز ببینند و بخوانند. در حالی که چنین نیست. این گفتار اندکی از رنجی عظیم و بیکران است. اغلب کارگران برای لقمه نانی سلامتی خود را نیز بعد مدتی کار توانفرسا، از دست می دهند. هیچ کس هم مسئولیت ندارد و جوابگو نیست. و چنین کارگری، فردا نه فقط با بیکاری و نداری و شرمندگی، بلکه هم باید با بیماری سر و کار داشته باشند.
به عبارتی دیگر یعنی زحمتکش ترین طبقه ی جهان گرفتار ترین آن است.
حال «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
همین چند سال پیش بود که در صفحه حوادث روزنامه ها و هم گزارشات کارگری کشور خواندیم که کارگری که در رشت به وسیله ی کارفرما اخراج شده بود، اندکی پول از دوستان خود گرفت و رفت تکه ای طناب خرید و خود را حلق آویز کرد، تا شرمنده نگاه زن و کودکان خود نگردد.
شرمتان ای جهانداران!
در جهان ما، خود را حلق آویز کردن هیچ اشکالی ندارد؛ ولی سندیکای قانونی زدن جرم بزرگیست!
سندیکالیست آگاه می گوید: خود زنی و خود کشی راه چاره نیست. بیا تا گِرد هم آییم و بگوییم که ما بسیاریم. زیرا فقط و فقط زمانی با تو سر میز مذاکره می نشینند، که ترا قدرتمند ببینند.

چند سال پیش اگر اشتباه نکنم آقای معتضدی بود که در بخش ادبیات همین سایت، در شعری پُر معنا نوشت: «مردیم از این همه عشق!»

مدتهاست که چیزی از مرد نخوانده ام!

روشنفکران کشور متأسفانه توجه کافی به رنج بیکران کارگران ندارند. توجه بخش بزرگی از روشنفکران به کارگر و دهقان و زحمتکش یدی و فکری حالت تظاهر دارد. مثل صدور اعلامیه های خشک و خالی، بی آنکه خود را درگیر مشکلات زحمتکشان بسازند. و گاه که صادقانه است؛ تفننی می گردد.
به قول حافظ شیراز:
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

کارگر علی امید، یا در خطه ی قلم زنی افراشته ی رشتی می خواهد که هر روز بر بالای روزنامه ی خود بنویسد:

»بشکنی ای قلم ای دست اگر
پیچی ازخدمت محرومان سر!»

کوتاه سخن: کار کسی را می خواهد که خود را درگیر مشکلات او بسازد.
۵۰٨۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱٣۹۱       

    از : س. آذر

عنوان : در مقابل شما کارگران مبارز سر تعظیم فرو می آوریم
کارگر مبارز آقای داود رضوی!
برادر عزیزمان!
دردنامه ات را خواندم. زهی سعادت به کارگران ایران که پیشقراولانی چون شما عزیزان - علیرغم همه ی خطر ها - در راه منافع آنها می رزمند. و زهی سعادت به مبارزان واقعی آزادی و دمکراسی در ایران - نه این هر جائی های معلوم الحال که از آزادی و دمکراسی استفاده ی ابزاری می کنند- که متحدینی چون شما را در کنار خود دارند.
آقای رضوی!
چند سال قبل شعری را از آقای عبد الله وطنخواه به ترکی آذربایجانی ترجمه کردم و آنرا به شما عزیزان شرکت واحد تقدیم کردم. چرا که می دانم در میان شما دهها کارگر آذربایجانی -از جمله کارگر مبارز زندانی رضا شهابی- وجود دارند. این شعر را دوباره در اینجا می آورم و برای شما عزیزان آرزوی موفقیت دارم. فراموش نکنید که شما تنها نیستید و ما نیز در کنار شما هستیم. ما با هر موفقیت شما شاد می شویم و هر شکست شما غمگین مان می کند. نا امید نشوید و نشویم! چرا که صبح آزادی نزدیک است.


حورمتلی شاعیر، عبدالله وطن خواه ین «الفبای کارگری» آدلی شعری نین سربست ترجمه سینی، واحید شرکتی نین ایشچی سندیکاسینا اتحاف ائدیره م. قوی، اونلارین سرمایه نین قولدورلوغونا قارشی شرفلی ساواشلاریندا، بیزیم ده بیر کیچیک پایی میز اولسون.
شعر «الفبای کارگری» که در شماره ۱۲ مجله ی نقد نو چاپ شده است، توسط آقای عبد الله وطن خواه (فلزبان) در اردیبهشت ۱۳۸۲ سروده شده است.ترجمه ی نسبتاً آزاد این شعر را به فعالین سندیکای کارکنان شرکت واحد تقدیم میکنم. با امید پیروزی آنها در مبارزه با زورگوئی سرمایه.
س. آذر


ایشچی نین سوزو

سوزلریمی چوخ ائشیتمی سن
اونلاری پیشیک کیمی هارادان سالسان
دورت ال- آیاق لاری اوسته
یئره دوشرلر.
شاعیر دئییلم داداش!
ایشچی یم
سوزلریم گوزل دئییل
اونلاری چوخ ائشیتمیسن:
آج آدام، چورک
سوسایان، سو
چیلپاق ایسه
پالتاردان باشقا نه ایسته ر؟

«استثمار» ین نه اولدوغونو
«استبداد» ین کوکونو بیلیرسن می؟
اِسترس، هووشنه نی تانیرسان می؟
هئچ اولدو کی
بیر گئجه سحر ه تک
اضطراب لا
قول- بویون یاتاسان؟
آغلایان اوشاغا
«یوخ دور» دئینده
باققالین قارشی سیندا کیچیلنده
قَهَر، بوغازینی بیچدیمی؟
ایش ده ن آتیلان دا
چوره ک سیز سفره
سنه تانیش دیرمی؟
هئچ گونه مزد ایشله دینمی؟
صاباح، او بیریسی گون
ایش ده آتیلان دا
سفره مه چوره ک
کوزه مه سو
سن گتیره جک سن می؟

سن گوجلو سن
منیم آمما هئچ نه ییم یوخ:
سندیکادان،
انجمن ده ن،
بیرلیک و عدالت ده ن
هئچ دانیشما
آغزیمی آچمادان
منه هده- قورخو گلیرسن
قولاغیمی چکیرسن:
«سوس! دانیشما!
دانیشساندا، یالنیز ئوزونله!»
ئونجه «شمر» کیمی
ووروب، کسیب- آسیرسان
سونرا «محبت» له:
«من بیلمیره م، ئوزون بیلرسن
بیر تَهرَ یولونا قوی!»
دئییر سن

حق یمی آراسام،
ساواشماق ایسته سم
«طرف سیز» م دئیه
یالنیز منیم قوللاریمی توتورسان

نه دئییم
بوتون دده- بابالاریمی
تره زی ده چکسن
یئنه ده سیزین داشی نیز
آغیر گلر.

آمما باشقا یولومدا یوخدور
ئورنمه لییم
ایسته سم دادلی میوه نی
آغاجدان ده ره م
من، من اولماغی ده نه مه لییم
آزاد اولمالییام
ئوز آیاقلاریم اوستونده دورمالییام
ییخیلسامدا
دوروب بیر ده، دنه مه لییم
ایسته سم دادلی میوه نی
آغاجدان ده ره م
من، من اولمالییام

سگگیز ساعات ایشله
یاشاماق ممکون اولمالی
سفره می آچاندا
بیر تیکه چوره گیم اولمالی
و بیرده
سوت شیرنی سی آلابیلمه لییم
اوشاغیم ایسته ینده
اونا وئره بیلم.
۵۰٨۱۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱٣۹۱       

  

 
چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست