از : مزدک مادرباوران
عنوان : گر نیک بنگری و بگشایی...
لیثی حبیبی - م. تلنگر عزیز!
از خواندن این جملات لذت بردم:
"...محقق قبل از هر چیز باید سَمت گیری را در خود بکُشَد؛ وگرنه نمی رسد. می رسد؛ به آنجایی می رسد؛ که پیش از تحقیق علاقه مند بود برسد..."
گفتن این جملات به یک محقق حتی صد بار هم کم است. یا اینکه، یک محقق باید روزی صد بار این جملات شما را برای خود تکرار کند. من نیز همین تجربه را نموده ام.
من نیز به این سخنان شما باور دارم:
در هنگام تحقیق و زمان ارائه ی فاکت ها تلاش کنید از جرأت خود بکاهید و بر منطقی بودن سخن هرچه بیشتر بیفزایید. و هرگز تحقیق را با انشا نویسی یکی مگیرید. و به خود سخت بگیرید. یعنی با اندکی فاکت که در دست دارید؛ آن را مطلق کلید جهان هستی مشمارید. در پی این باشید که بیشتر بیابید.
با درود بیکران
مزدک مادرباوران
۵۲۶۲۰ - تاریخ انتشار : ۲٨ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : معاشری خوش و رودی بساز می خواهم - که درد خویش بگویم به ناله ی بَم و زیر(حافظ جان شیراز)
به هر حال حقیقت یکیست و بیش نیست.
به عبارتی دیگر:
آرزویی بودم و چندان شدم
آرزوی آرزو مندان شدم
................
مزدک مادر یاوران گرامی با سلامی دیگر
من هرگز مخالف تحقیق شما عزیز و هیچ کس دیگری نیستم. در تردید کردن و تحقیق است که همه چیز روشن می گردد. خود خاک خورده ی این راهم. عمری را بر آن نهاده ام. در باب دو واژه ی مرکب آستارا در جنوب دریای خزر و آستارا خان در شمال آن دریا - بزرگترین دریاچه ی جهان - بیست سال کند و کاو کردم تا به حقیقت رسیدم. زیرا به دست آورد پیشین خود تردید داشتم. و روزی که دریافتم تردید من درست بوده، یکی از زیباترین روز های من بود. یعنی از اینکه نتیجه - حقیقت - بر ضد دیدگاه قبلی من بوده، ناراحت و نگران نشدم؛ بلکه از ته دل شادمانی کردم.
محقق قبل از هر چیز باید سَمت گیری را در خود بکُشَد؛ وگرنه نمی رسد. می رسد؛ به آنجایی می رسد؛ که پیش از تحقیق علاقه مند بود برسد. یعنی همین کاری که قبیله گرا ها می کنند.
در این جملات بالا جهانی از تجربه نهفته است گر نیک بنگری و بگشایی.
یعنی انشاء نیست.
تحقیق مبارک است؛ و زحمت شما و هر عزیز دیگری در این راه جای احترام دارد.
فقط و فقط به محققین گرامی همیشه این سخن عمیقن دوستانه و از دل بر آمده را پیوسته گفته ام و باز تکرار می کنم: در هنگام تحقیق و زمان ارائه ی فاکت ها تلاش کنید از جرأت خود بکاهید و بر منطقی بودن سخن هرچه بیشتر بیفزایید. و هرگز تحقیق را با انشا نویسی یکی مگیرید. و به خود سخت بگیرید. یعنی با اندکی فاکت که در دست دارید؛ آن را مطلق کلید جهان هستی مشمارید. در پی این باشید که بیشتر بیابید. و چه بسی با یافته های جدید، بهتر حرف سابق خود را می توانید به اثبات برسانید. و هم - این نکته بسیار مهم است، لطفن دقت ویژه به خرج دهید - و هم، می توانید به ضد نظر قبلی خود برسید. به این، یک محقق واقعی می رسد؛ نه یک از پیش تصمیم قطعی گرفته.
مایه ی بسی خوشحالی من خواهد بود که توی ایرانی رازگشای هستی غبار آگین و گم تاریخ گردی. البته اگر بگردی.
و علاقه ای هم ندارم که به قول دکتر مسعود نقره کار عزیز، حرف آخر را بزنم. بگذار به تاریخ و آینده واگذاریم. زیرا من، شما و همه می دانند که این بحثی آکادمیک و هزار پَره است، و در این اندک نگنجد؛ حتی اگر من و شما دو ده کامنت دیگر اینجا بنویسیم.
پس به همین اندک بسنده می کنم.
به امید روشن شدن گوشه های تاریک تاریخ به دست شما عزیز و هر کس دیگری.
و ممنونم بخاطر توضیحات شما عزیز.
با احترام و ادب ویژه به پیشگاه نوروز، شما و همگان.
نکته ی خارج از بحث: چون فعلن بیش این در اخبار روز کامنت نویسی را ادامه نخواهم داد؛ پس اجازه می خواهم از فرصت سود بجویم و هم بگویم: من این روز ها بیشتر علاقه مندم ایرانیان دلسوز و عدالتخواه به اعلام جنگی که به طبقه ی کارگر و زحمتکشان ما در تعیین حد اقل دست مزد داده اند بپردازند.
یعنی حتی با در نظر گرفتن آمار حکومتی، کارگران باید حد اقل، تکرار می کنم: باید حد اقل سی در سد بر روی حقوق سال ۱۳۹۲ خود بگذارند تا قدرت خریدشان به سال پیش برسد. یعنی همین سالی که کارگران و زحمتکشان عزیز ما در رنج و نداری و فقر و بیکاری و شرمندگی در پیشگاه خانواده ی خود زیستند.
سر تعظیم در برابرشان فرود می آورم، و نوروز را پیشاپیش تبریک می گویم، و سال پیش رو و همه سال های آینده که در پیش داریم را پر از پیروزی، همدلی و شادی برای زحمتکشان می خواهم.
۵۲۶۰۶ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣۹۱
|
از : مزدک مادرباوران
عنوان : دقیقا همین طور است...
به دوستان اخبار روز: متن قبلی بصورت ناقص ارسال شده بود، لطفا این متن را درج نمائید. با سپاس.
سرکار م. تلنگر،
دقیقا همانگونه است که شما نفرموده اید. ضمن اینکه، من نیز نگفته ام که شاهنامه آریائی است.
من حتی - همه جا فقط برای ارتباط با خواننده - از لفظ "باصطلاح آریائی" استفاده می کنم، زیرا این مساله بسیار بحث انگیز است.
در واقع، امپراطوری فروپاشیده ی ساسانی و عقده ی حقارتی که با این فروپاشی نسیب اقوام حاکم و اصلی و بهره بر این امپراطوری گردیده بود، آنها را بفکر علل این فروپاشی انداخته بود.
جمع آوری اسطوره ها، نه فقط در این امپراطوری، بلکه در امپراطوری:
- "عربها"، یا بهتر است بگویم "عرب زبانها" که اشتباها از آن به عنوان امپراطوری اسلام یاد می شود امری بود که به یک ضرورت اجتناب ناپذیر تبدیل شده بود. شما قطعا می دانید که چند بار "مصحف" نوشته و نابود گردید و هنوز قرآن نبود. و بعدها، از ترکیب این مصحف ها با اسطوره های این مناطق و بحث هائی که در مورد خدا و آبستنی "حضرت مریم" و تناقضات دیگر رخ داده بود، قرآن متولد شد. هنوز حتی در آثار شمس تبریزی بجای قران، گاهی نیز از واژه ی "مصحف" یاد شده که در آن دوره امری عادی بشمار می رفت. این امپراطوری البته در دوره ی عبدلملک مروان به اوج گسترش خود رسید و اینان این امپراطوری را شخصی بنام محمد نسبت دادند و تمام ادبیات آندوره را -کتیبه ها - نابود کردند. من سعی کرده ام اینجا خیلی خلاصه نمایم.
- امپراطوری روم، بعد از بحث هائی که در مورد حدود مرزها و امکان گسترش این امپراطوری شد، و به آن حدود کفایت شد، آنها متوجه شدند که برای حفظ این امپراطوری نیاز به یک "شاهنامه" یا "قرآن" می باشد و در دوره ی کنستانتین این امر صورت گرفت. همه نحله های مسیحیت (مسیحیت رومی، مسیحیت یونانی، مسیحیت یهودی، مسیحیت کنوستی، مسیحیت الحمادی، مسیحیت مصری ، مسیحیت نصاری و و و و ) همه ممنوع و کتب آنها سوزانده شد و مسیحیت رسمی متولد شد.
- امپراطوری روسیه. اینان نیز پس از بقدرت گیری متوجه خطر هرج و مرج "مارک - سیس -تی" شدند و ضمن تحریف بسیاری از متون و یا جمع آوری آنها، و گشتن بیش از ۱۸ میلیون نفر، قرآن یا همان شاهنامه ی "تاریخ حزب کمونیست شوروی" را نوشتند و دنیا را با آن توضیح دادند. آنها این انقلاب را به مرد دائم الخمری بنام مارکس نسبت دادند و مارکسیسم روسی ده ها بر سراسر جهان حاکم گردید.
شاید یکی از اولین کسانی که به اهمیت جمع آوری اسطوره ها پی برده بود، بطلمیوس منجی بود که از تمام اقوام می خواست که اسطوره های خود را برای آنان بفرستند و آنها کتابخانه ی عظیمی با هشتاد هزار کتاب تهیه کرده بودند. این کتابخانه در جریان جنگهای صلیبی توسط مسیحیان به آتش کشیده شد، زیرا اسناد بسیاری به ضرر آنها در آن وجود داشت.
در بخشی از گپ هفتم از گپ های "زاد آفرینی" تحت عنوان "اسب ِ تروا" و "معجزه در میدان ِ تیر" (رمز سهراب و زیگفرید)، به موضوع "رستم و سهراب" از شاهنامه خواهیم پرداخت.
از شما دعوت می نمایم این گپ را حتما بخوانید تا بدانید که از جمله این داستان شاهنامه چه تاثیرات تبهکارانه ای در زندگی انسانهای این گوشه جهان - حال شما هر نامی بخواهید به آن بدهید "ایران فرهنگی، فلات ایران، کشور ایران...."- و داستان "زیگفرید" از مجموعه ی "نیبلونگن" بر مردم اروپا داشته است.
با سپاس
ساعات خوشی را در لحظات آمدن بهار برایتان آرزو می کنم
مزدک مادرباوران
۵۲۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : خرد نامه ی ایرانیان یعنی کتاب جاودان شاهنامه فقط از آنِ فارس زبانان نیست، و هیچ ربطی به نژاد پرستان آریایی ندارد.
آقای مزدک مادر یاوران، سلام بر شما و بر همه سلام
شما می فرمایید که سه هزار صفحه نوشته اید و یا اینکه می خواهید بنویسید. خوب اگر شما واقعن محقق هستید، اول شرط مححق بودن، انصاف داشتن است. کجای شاهنامه آریایی است!؟ و یا مال فارس هاست!؟
شاهنامه کتابی است همه ایرانی که به زبان فارسی، زبان ملی ایرانیان نوشته شده. بالاخره یک زبان ملی باید وجود داشته باشد که خلق های مختلف ساکن ایران به وسیله ی آن بتوانند با هم تماس بگیرند. اصلن بگذار زبان بلوچی بشود زبان ملی ما. ولی به هر حال باید یک زبانی باشد برای بر قراری ارتباط بین خلق های ساکن ایران زمین. و به همین دلیل نیز شاهنامه ی جاودان به وسیله ی فردوسی بزرگ به زبان فارسی نوشته شده. شاهنامه کتابی همه ایرانی است. نه ربطی به آریا دارد و نه ربطی به خلق فارس. شاهنامه جاودان همانقدر به خلق فارس ربط دارد که به دیگر خلق های ایرانی.
شاهنامه به داستان ها و افسانه های باستانی ایران و اکناف آن پرداخته. از نقطه نظر اعتقادی و نگاه شخصی نیز شاهنامه فردوسی خردنامه ای است که به دیدگاه های اهورایی - سیمرغی تمایل دارد. فردوسی بزرگ خرد و دانش را در برابر شارلاتان ها و جادوگران و بیهوده گویان زمان، پیوسته برجسته می کند و ده ها بار آن را در کتاب ماندگار خود تکرار می نماید. شاهنامه به نوعی خردنامه است.
اگر زبان ملی ما لری بود حالا ما شاهنامه را به لری می خواندیم. شاهنامه همانقدر از آنِ خلق فارس است که از آنِ دیگر خلق های ساکن ایران.
هنوز آیین سیمرغی نسا، در کل جهان در تنها نقطه ای که اجرا می شود، تالش زمین است. تالش نه فارس است و نه آریایی. کی می داند که در خونش چه خبر است؟
سهراب سپهری جواب نژاد پرستان را سال ها پیش داد. تالش خلقی مستقل است و دارای زبانی کامل و مادر. و هیچ ربطی به فارس ندارد. همانقدر تالش به فارس نزدیک است که کرد و لر و بلوچ و گیلک و مازندرانی و سمنانی و تات و ... ده ها نقطه ی تالش زمین آراسته است به نام های شاهنامه ای که در هزاره ها بُن دارد؛ و هیچ ربطی به کتاب شاهنامه ی فردوسی بزرگ ندارد. یعنی این نامواژه ها - رَشَ پِشت(چراگاه رخش)، رَشی آخور(آخور رَخش)، رستمی ویسپینج(وزنه ی رستم) و ... - بعد از نوشتن شاهنامه ایجاد نشده.
جامعه ی ما و هم کل جهان ما دچار «بیداد نظری» است. شما ها که محقق هستید و یا می خواهید باشید؛ لطفن بیشتر از این منصف باشید تا آثارتان در فرایند تاریخ آینده بر دل نشیند، نه در گِل.
خوب اگر شما ها هم مانند مردم گم شده در تاریکِ تاریخ، همچنان دارای بیداد نظری باشید، فرق شما ها با مردم عادی بی تشخیص چیست!؟ مسئولیت تاریخی و وجدانی و انسانی تان کدام است!؟
ما باید نیک به یاد داشته باشیم که بیداد نظری، همان بیداد عملی است، با این تفاوت که بیدادگر فعلن امکان عملی کردن آن را به هر دلیلی ندارد.
شاهنامه ربطی به خلق فارس و یا نژاد آریا ندارد. کتابی است همه ایرانی که بر خرد و دانایی و نگاهی اهورایی - سیمرغی، تکیه دارد. و فردوسی خرد گرا گرچه ایراندوست است، ولی هرگز نژاد پرست نیست. آنجا که دو برادر خیره سر قصد کشتن برادر دیگر را دارند؛ فردوسی پابرهنه به میدان سخن می دَوَد حیران و انساندوست. شاهنامه ی ماندگار فردوسی بزرگ قدیمی ترین اثر برجای مانده در جهان است که در آن نه فقط کشتن انسان، بلکه حتی کشتن یک مور جنایت به حساب آمده. که همین باعث می شود، سعدی با همه ی عظمت خود در برابر مرد به زانو در می آید با ادب اینگونه: «چنین گفت فردوسی پاکزاد - که رحمت بر آن تبت پاک باد! میازار موری که دانه کِش است - که جان دارد و جان شیرین خوش است.»
دوستان عزیز! بیایید جایگاه زرین این اثر جاودانی را آنطور که هست در یابیم؛ نه آنطور که می خواهیم!؟ مگر تئوری های من در آوردی در جهان کم است؟ شما ها که مثلن محقق اید؛ شما دیگر چرا!؟
کجای شاهنامه ربطی به نژاد پرستی و آریا دارد!؟
با کدام وجدان و فراست و دریافت ژرف، خرد نامه ی جاودان ایرانیان را در سمت و سوی اندیشه ی خود آنطور که می پسندید و می خواهید بکار می برید!؟ شما لطف کنید و بروید همان تئوری های خود در باب مارکس و ... را به اثبات برسانید؛ لطفن به ستون فقرات فرهنگ ایرانیان که هیچ ربطی به حقارت نژاد پرستی ندارد تکه ندوزید به میل و خیال و سلیقه ی خود.
«کنون ای خردمند ارج خرد
بدین جایگه گفتن اندر خورد
بگو تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود
خرد زنده جاودانی شناس
خرد مایه زندگانی شناس
خرد بهتر از هرچه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی و زویت غمیست
وزویت فزونی و زویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن هنرمند مرد خرد
که دانا ز گفتار او برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش
هشیوار، دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و او را سپاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی گمان
حکیما چوکس نیست، گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود
خرد را و جان را کی آرد ستود
وگر من ستایم کی آرد شنود
بزرگا چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کافرینش چه بود
تویی کرده ی کردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار
زهر دانشی چون سخن بشنوی
زاآموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاه سخن
بدانی که دانش نیابد به بن
جوانی خردمند برتر منش
به گیتی ز کس نشنود سرزنش
خردمند پیروز با سنگ وهنگ
به نیک و به بد خود شناسد درنگ
به هوش و به اندیشه وهنگ و رای
زمین و زمان آورد زیر پای
خرد را کنی بر دل آموزگار
بکوشی که نفریبدت روزگار
زشمشیر دیوان خرد جوشن است
دل و وجان دانا بدو روشن است
گذشته سخن یاد دارد خرد
بدانش روان را همی پرورد
چو خواهی ستایش پس مرگ تو
خرد باید ای نامور برگ تو
چنین داد پاسخ که راه خرد
زهر دانشی بی گمان بگذرد
خرد خود یکی خلعت ایزدی است
ز اندیشه دور است و دور از بدی است
ز بیشی خرد جان بود سودمند
ز کمیش تیمار و درد و گزند
سخن خوب گوید چو دارد خرد
چو باشد خرد ، رسته گردد زبند
نکوتر هنر مرد را بخردی است
که کار جهان و ره ایزدی است
چو از سر خرد رفت و از چشم شرم
همان نام و ننگ و همان سرد و گرم
ندارد از این هیچ نا مرد باک
چه آن مرد زنده چه در زیر خاک
دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زرو خواسته
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نتازد سوی کیش اهریمنی
اگر یار باشد روان با خرد
به نیک و به بد روز بر نشمرد
تو نشنیده ای داستان پلنگ
بدان ژرف دریا که زد با نهنگ
که گر بر خرد چیره گردد هوی
نیابد زچنگ هوی کس رها
خردمند کارد هوی را به زیر
بود داستانش چو شیر دلیر
(اندکی از شاهنامه ی جاودان - خردنامه ی ایرانیان - در باب خرد و دانش و دانایی در بیش از هزار سال پیش)
آیا از چنین کتابی می توان بی احترام و ادب ویژه نام برد!؟ و دوستداران اش را فردوسی چی خطاب کرد!؟
شما ها فکر می کنید که اگر بیانی بی احترام داشته باشید، آدم مهمی به چشم می آیید!؟ شما که از روان شناسی سخن می گویید، ای کاش علت این نوع بر خورد را به مطالعه می نشستید، تا هرچه بر زبان آمد، بیان اش ندارید.
به قول استاد سخن، سعدی بزرگ: «دو چیز طَیرَه ی عقل است ...»
بد بختانه بسیاری بی آنکه شاهنامه را بشناسند، و جایگاه تاریخی و ادبی و فرهنگی عظیم میهنی و جهانی آن را در یابند، بخاطر نظرات بعضی شوونیست ها و نژاد پرستان به این کتاب ماندگار و کم نظیر تاریخ که بار ها در آن خرد و دانش و مهر انسانی ستوده شده است؛ بی مهری می کنند. ای کاش هم نژاد پرستان به جای دوستی خاله خرسه داشتن با شاهنامه، و هم مردم مدعی و هم دیگران بجای زود قضاوت کردن؛ می نشستند و یک دوره، دقیق شاهنامه را با حوصله می خواندند.
فردوسی بزرگتر از اینهاست که بتوان او را به حقارت آلود.
رستمِ پهلوان، نور چشم اوست. ولی همان رستم وقتی در مبارزه با سهراب پهلوان و جوان کم می آوَرَد و ناراستی می کند، فردوسی رسوایش می سازد. هنوز ما مدعیان اسم مستعارچی در قرن بیست و یک آن وجدان را نیافته ایم! که مرد هزار و اندی سال بیش داشت.
فردوسی ایراندوست و بیشتر از آن انساندوست، وقتی می بیند دربار ایران زمین آغشته به فساد شده است، همان رستم را می فرستد تا هفت پرده ی فساد را بدرد.
لطفن خردنامه ی ایرانیان که کتابی جهانی است و کهن ترین اثر برجای مانده در جهان است که کشتن در آن منع شده را بیهوده به این و آن و از جمله نژاد پرستان آریایی نسبت ندهید. اگر هم بدهید
زان نامه ی زرین هیچ چیز نکاهد.
متأسفانه در جهان ما رسم شده است که عده ای حرف های عجیب و غریب بزنند تا جلب توجه کنند. شما که از روان شناسی سخن می گویید، باید خوب آشنای این نوع بر خورد در جهان باشید. مقاله ای در همین اخبار روز در بخش ادبیات به وسیله ی بانو خیرابی منتشر شده که اشارات ظریفی در این باب دارد. یعنی کنشی بودن در زندگی زیبا؛ و واکنشی بودن بعضی ها برای اینکه خانه ی کنشی نبودن و یا مفید و لازم کنشی نبودن خود را پر کنند در گردشگه اتم زندگی. و اینها نمی دانند که این گردش دلبخواهی نیست، بلکه از قانونمندی بسیار ظریفی بر خوردار است.
آیا همه ی این دسته از آدمیان فرا فکن هستند؟
نه، عده ای دیگر بخاطر حدس های خود صادقانه دچار اشتباهات می گردند. زیرا اطلاعات خود را کافی می دانند، که نیست. به همین خاطر می آیند و مثلن واژه ی ایرانی چله = تولد را، با چهل اشتباه می گیرند؛ و سال ها سر مردم را با چیزی که نیست گرم می کنند - تو بخوان شیره می مالند. و یا ده ها مقاله در باب آینه و ... نوشته اند که عمر خود تلف کردن و وقت دیگران را گرفتن بوده است.
آیا اینها مردمی شارلاتان بودند؟
نه.
پس اشکال کار در کجا بوده؟
اشکال کار در این بوده که آن عزیزان صادق و شریف به اطلاعات ناقص دانشگاهی خود و هم حدسیات خود تکیه داشتند کور.
یعنی پای چوبین اندیشه ی خود را پولاد آبدیده می دیدند. پس هزاران انسان را، و هم خود را سرِ کار گذاشتند.
من به این سخن در مقاله ای که قول داده ام بنویسم، باز بر می گردم.
کوتاه سخن: هیچ چیزی زیباتر از صادقانه زیستن نیست. پس ما انسان ها همیشه باید این هشدار را به خود بدهیم به فصل قضاوت: ما در جهانی - هم جهان ذهنی خود و هم جهان عینی - زندگی می کنیم که سرشار است از بیداد نظری؛ و فقط وجدانی بزرگ و دریایی، و هوشیواری ویژه می تواند ما را از فرو شدن نجات دهد.
پس به هوش باش! - تا فرو نرویم، پیوسته باید این را به خود بگوییم.
وگرنه خود خواهی، شهرت طلبی، جانشین پیدا کردن برای کنشی نبودن خود و وظایف انجام داده نشده از سوی انسان - لطفن برای دریافت بیشتر به مطلب بانو خیرابی رجوع شود - و ... ما را به ورطه ای فرو می برد که نام اش رهی به سوی کژ راهه گشادن است، و عمر بر باد دادن. و چه بسی در این راه، فرو شدگان، دیگرانی را نیز مانند آدم های در حال غرق شدن با خود می برند. چنانکه واژه شکافان متکی به اطلاعات ناقص دانشگاهی خود بردند سال ها.
حرف های عجیب و غریب زدن و بیابانی از مه و پیچیدگی آفریدن، نه کار علمی است و نه تازگی دارد. عمومن در جهان ژورنالیستی روزمره رخ می دهد و گاه حتی وارد تم های مثلن علمی نیز می شود. اینگونه آدم ها مانند غیب گو ها همه چیز را می دانند و خبر پشت پرده ی تاریخ در جیب جان دارند بسیار روشن و هم عریان! بی آنکه بدانند کارشان هیچ ارزش علمی ندارد.
چرا ندارد؟
به دو دلیل عمده: یک، ناقص بودن اطلاعات. و دوم دلیل این است که از این دست کار ها برای بازار گرمی است و خودی نمودن؛ و نه انجام یک کار علمی دقیق و آراسته به فاکت. و این را خود مدعی بیش از هر کسی می داند؛ ولی همچنان زیرکانه غیبگویی را ادامه می دهد تا با توهین به شعور مردم خودی بنماید.
چرا؟
برای اینکه توان کنشی بزرگ و تاریخی و زیبا را در خود نمی بیند. و هم انصاف کافی ندارد تا به حق خود قانع باشد. یعنی بی آنکه رشته ی خیالالت غریب ز سر گیرد، به اندازه ی خود بر گیرد.
پس در یک جنب و جوش واکنشی، خود می نماید. و یا با حضوری غریب و نا آشنا برای دیگران، دایمن برای جلب توجه تعجب بر انگیز می شود. بی آنکه بداند اهل کار او را چون کف دست خود می شناسند. حتی می دانند که شطرنج صفحه ی هستی او برای حرکت بعدی در چه موقعیتی قرار دارد.
سخن بسیار است که در این اندک نگنجد.
همانطور که نوشتم، من به این موضوع در مقاله ی خود - «چرا به دانش خود در واژه شکافی متکی هستم و ...» باز خواهم گشت.
شاد باشید، و نوروز بر کارکنان زحمتکش «اخبار روز» و همگان مبارک باد!
۵۲۵٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣۹۱
|
از : مزدک مادرباوران
عنوان : شما از کجا به این نتیجه رسیده اید که من ...
سرکار کبیری،
یکبار دیگر "بدون عصبیت" مطلب مرا بخوانید. متاسفم که مجبور بوده ام موضوعات مهم و بسیاری را یکجا و بطور "خلاصه" بیان نمایم و طبقه بندی آنها برای شما کمی مشکل آمده است.
شما از کجا به این نتیجه رسیده اید که من طرفدار "آئین چند خدائی" هستم؟؟؟
بقیه ی مطالب نگاشته از جانب شما نیز بهمین روال است. من مشکلی با کسانی که مسلمان یا غیر مسلمان هستند ندارم، لازم هم نبود که "خیال مرا راحت کنید"! و صرفا بدلیل آنکه کسی بخواهد از اسلام دفاع نماید، مورد نقد من نخواهد بود.
هیچ شکی نیست که چنین جنگهائی وجود داشته اند، خیلی هم بیشتر از آن شما فکر کنید. ولی همانگونه که "کمون پاریس" هیچ چیزی را در مورد وجود مارکس ِ تبلیغ شده اثبات نمی کند، این جنگها هم هیچ چیزی را در مورد پیدایش اسلام و رابطه ی آن با نسبتی که دویست سال بعد به محمد داده اند، ثابت نمی کنند.
آیا می دانید که مارکس یک آدم دائم الخمری بود که دشمن کمونیسم بود؟
شما متاسفانه کل روند "تئوریزه" شدن "احساس" تک خدائی را متوجه نشده اید.
دین مسیح، دین تک خدائی نیست. بنظر می رسد که شما اینرا متوجه نشده اید و مسیحیت را از دید آخوندها فهمیده اید.
در برخی از گرایشات مسیحی، مسیح حتی خود خدا است. این هنوز تک خدائی نیست. نرون (برای مردم روم) و هیتلر (برای مردم آلمان و اتریش و حتی بعضا مجار و چگ) نیز همین نقش را داشتند.
در دین "یهود" نیز چیزی بنام تک خدائی وجود ندارد و از این لحاظ، یهودیت، یا همان "لاویسم" هنوز دین نیست، بلکه "اساسنامه" یک امپراطوری درحال شکل گیری است.
بهمین دلیل ما در بخش ششم "زادآفرینی" گفته ایم که عهد عتیق "شاهنامه ی قوم یهود است" و بهمین سیاق و بررسی گفته ایم که شاهنامه فردوسی نیز "قرآن اقوام باصطلاح آریائی" یا فارس زبان است.
جایگاه قرآن به این ترتیب براحتی آشکار می گردد. "فردوسی" چیان خیلی دیر متوجه شدند که ساسانیان فاقد "قرآن" بودند، بهمین دلیل فرو پاشیدند، ولی "دوزاریشان" خیلی دیر افتاده بود.
لاویست ها با خدا سر یک سفره غذا می خوردند و اینرا در تورات نوشته اند. (خودتان زحمت بکشید و این مطالب را پیدا کنید)
اگر کمی حوصله داشته باشید، کل استدلالات که حدودا سه هزار صفحه خواهند شد، در گپ "از اسطوره ها تا روانشناسی" با آدرس کامل "تاریخی" خواهد آمد.
ولی بیائید و صادقانه به سوالاتی که من در نوشته ام طرح کرده ام پاسخ بدهید.
با سپاس
مزدک مادرباوران
۵۲۵۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣۹۱
|
از : علی کبیری
عنوان : فرق "ه" با "ب"
جناب مادر باوران،
نقل است که آخوندی نزد بقالی رفته و سئوال میکند: "حاج آقا ربع دارید؟" بقال به او نگاهی انداخته و جواب میدهد: " بله حضرت آقا رب داریم ولی نه به این غلیظی!"
پیش از آنکه وارد متن شوم، مایلم در مقدمه خیال شما را راحت کنم و به شما یادآور شوم که من به خدائی اعتقاد ندارم. بنابراین یک وقت زبانم لال گمان نفرمائید که دارم از اسلام عزیز دفاع میکنم. نه...از خرد و منطق دفاع میکنم. همان چیزی که در جامعه ی ما حکم کیمیا را پیدا کرده است. شمای معتقد به آئین چند خدائی، میتوانید به وجود هزاران خدا اعتقاد داشته باشید، ولی جز سر درگم کردن مردم کار بیشتری از شما ساخته نخواهد بود. ولی شما اصولاً اشتباه میفرمائید که در اسلام "الله" را با "خدا" معادل میدانید. آن الله یک موجود دمدمی مزاج و متلون است که هر جا مصلحت آخوندها اقتضاء کند، مهربان و رحیم و رحمان میشود و هر جا که مصلحتشان ایجاب نکند، توفنده و خشمگین و انتقامجو و ستمکار و بدخیم میشود.
در اینکه تاریخ وشخصیتهای آنرا باید با اسلوب متدیک یا بر اساس شواهد و مدارک بدست آمده و سنگ نوشته ها و کتابها و روابط اجتماعی و اقتصادی و غیره...بررسی کرد، مخالفتی ندارم. ولی اینکه انقدر ضوابط برایش بتراشیم که خودمان هم گیج و مبهوت شده و قادر به نجات از باتلاق خودساخته نباشیم، آنجاست که با به میان آوردن بحثهای بی پایان و ملال آور، نه تنها همه را از هرچه بحث تاریخیست، بیزار میکنیم که این امر جز مخدوش کردن اصل مطلب که همان پژوهشهای تاریخی باشد، ثمر دیگری ندارد.
شما اظهار کرده اید که منکر وجود فردی بنام محمد به عنوان پایه گذار دین اسلام هستید. لطفاً دلائل خودتان را بر هر اساسی که مایلید، ارائه کنید تا از جانب دیگران مورد بررسی قرار گیرند. بر خلاف اینکه شما خوانندگان را به یکی از پیشنهادهای من در مورد پژوهش راجع به وجود یا عدم وجود محمد و به ماریه قبطیه رجوع داده و بر همین اساس هم پیشنهاد مرا به عنوان نظر من وانمود کرده و آنرا نادرست نامیده اید، من هم در مقابل این نتیجه گیری شما را نوعی مغالطه از نوع استدلال بی پایه مینامم. اگر استدلال شما در همه ی موارد چنین باشد، پس دیگر بحث در باره ی اینکه پلاتفرم اندیشه ی شما چیست، بی مورد میشود. چون شما در همین اینترنت دارید سخنان مرا وارونه جلوه میدهید. پس چگونه میتوان به سایر سخنان شما در سایر موارد اعتماد کرد؟ در بحث قبلی در مورد وجود یاعدم وجود پیغمبری بنام محمد، اهل خرد را به پژوهشهائی در باره ی جنگهای وی و از جمله جنگ با قبیله ی بنی قریظه یهودی در یثرب در منابع مستند تاریخی یهودی و نیز به اسلام درآمدن بذان، ساتراپ ساسانی یمن و نیز پژوهش در مورد واقعی بودن داستان تقدیم کنیزی بنام ماریه قبطیه از جانب فرعون مصر به محمد در منابع تاریخی مصر، که مرتباً رهبران دینی مسلمان دارند راجع به آن داد سخن میدهند و در قرآن هم اشاره ی غیر مستقیمی به وی شده است، رجوع به آثار تاریخی و سنگ نوشته های یمن که بسیاری از آنها دست نخورده باقی مانده اند و نیز آثار تاریخی آکسوم (حبشه یا اتیوپی) که مسلمانان ادعا میکنند که جمعی از انصار از بیم گزند قریش به آنجا پناهنده شدند و غیره...رجوع داده ام. متقابلاً از شما دعوت میکنم که همین چند مورد پیش گفته ی مرا مورد چالش قراردهید. در حالی که در آن نوشته ی دور و دراز شما خبری از نفی سخنان من که بر اساس دعوت از روشنفکران و دانش پژوهان به رعایت منطق و نه بازگوئی ادعاهای بی اساس دیگران بود، به چشم نمیخورد. تنها کاری که شما کرده اید، شعار دادن بوده است وبس.
وظیفه ی روشنفکران و روشنگران ایرانی در گیر در مسائل دینی ومذهبی، باید در جهت بیرنگ کردن تبلیغات مستمر آخوندها باشد. برای این کار، ما میتوانیم بدون عصبانیت و بلکه با بردباری و رعایت بی طرفی، مطالب وادعاهای قرآن و احادیث سنی و شیعی را مورد بررسی خردمندانه قرار دهیم تا بلکه اکنون که مردم متوجه ریاکاری این دستاربندان بی مروت و زالوهای خونخوار شده اند، از نظر تئوریک هم متوجه شوند که سخنان این جمع جز سرِ کار گذاشتن آنان و بهدر دادن منابع کشور نیست. حُسن این کار آنست که دیگر این مردم امثال آن مردمی که در ۲۶ مرداد ۱۳۳۲ فریاد یا مرگ یا مصدق سر داده و بر خلاف آن در ۲۸ مرداد با شعار مرگ بر مصدق خانه ی ویرا غارت کرده و حتی قصد جانش را داشتند، نخواهند بود. وظیفه ی روشنفکران و روشنگران ملی، هدایت مردم در جهت درست است.
متشکرم.
۵۲۵۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣۹۱
|
از : مزدک مادرباوران
عنوان : مارکس هم وجود داشته است!
سرکار آقای کبیری
مارکس هم وجود داشته است. و امروزه استالین پرستان ِ مارکسیست-لنینیست "وطنی" مبدل به "سلفیست" های مارکسیسم مدرن و "سه-کولار" شده و به این نتیجه ی پر تهور رسیده اند که انگلس نیز نماینده ی بورژوازی در صفوف مارکسیست بود و مارکس هم آن مارکسی نیست و نبوده که توسط انگلس "تحریف" شده بود. اگرچه عکس، آنهم عکس مارکس وجود دارد.
بیاد می آورم، هنگامی که با یک آقای "سه- کولار" با مدرک دکترای "تاریخ" صحبت می کردم، و بحث به محمد رسید، و من با استدلالات بسیار ساده وجود چنین محمدی را نفی کرده بودم شوکه شده و با تمسخر به من گفت: پس این قبرها چیه؟
و شما؟ همین:
"...هدیه کردن کنیزی بنام ماریه ی قبطیه از جانب فرعون مصر به محمد، از طریق پژوهش در تاریخ مصر همزمان با زندگی محمد و غیره..."
بنابراین نحوه ی پیدایش اسلام حل می شود؟ همین؟
تا پیش از گشف "حماسه" گیلگمش،(آسانترین راه، لطفا به ویکیپدیا رجوع نمائید، اما حتما چند هزار صفحه در این مورد مطالعه نمائید) همه فکر می کردند که "داستان" توفان نوح برای اولین بار توسط پیام "خداوند" و از طریق یکی از بزرگترین پیامبران وی بنام موسی در کتب مذهبی یهودیان بیان شده بود. اما با کشف لوح های مربوط به گیلگمش و ترجمه ی آنها، برخی از روی مزاح می گفتند که بنظر می رسه که خود خداوند هم این داستان طوفان نوح را از روی "اسطوره های میانرودان تقلب کرده بود.
همین موضوع ساده البته نه فقط مسائل مطروحه از جانب "دین" یهود را دچار تلاطم کرده و بزیر سوال می برد، بلکه هر تناقضی در این "دین"، تا آنجا که تشکیل دهنده ی بنیانهای دین های دیگر نیز می باشد، "ادیان" دیگر "الهی" را نیز بی اعتبار می کند. اما "چه باک" اینها دیگر "دین" نیستند و حاملیلن آنها، نمی توانند هم به این موضوعات توجهی بکنند.
دوران تک خدائی مدتهاست بپایان رسیده است. ما، چندین قرن است که وارد دوران چند خدائی شده ایم. کسی که این موضوع را درک نکند، هیچی از پیدایش تک خدائی، "یهودیت"، "مسیحیت"، "اسلام" و "مارکسیسم" نمی داند.
با کشف الواح مربوط به گیلگمش، این مساله ی بسیار ساده اما بی نهایت مهم بر ملا گردید. اما اگر تابحال، مانند بسیاری الواحی که هنوز کشف نشده اند، "اسطوره" گیلگمش نیز کشف نشده بود چی؟
بنظر آقای بی نیاز و بسیاری دیگر، و کشف دو سنگ نبشته از معاویه در مورد "سال عرب"، می توان به نتایج جدیدی رسید. اما با کشف الواح پیش از اسلام در منطقه ای که امروز عربستان سعودی نام دارد، به چه نتیجه ای می توان رسید. و مهمتر از همه:
آیا نبایستی صبر کرد و منتظر کشف الواح کشف نشده شد و از سخن باز ماند؟ چرا با کشف هر سنگنوشته ای ناگهان کل یک "تاریخ" جابجا می شود؟ چرا با کشف هر اسکلتی، ناگهان تمام نظریه های مربوط به "تک- آمل" زیر و رو می شوند؟ مگر اینها "علمی" نبوده اند؟ آیا نظریه "علمی" به معنای نظریه ی "کوتاه مدت"، "دل خوش کنک" و "الکی" است؟
آیا مشکل بسیار، بسیار عمیق تر و بزرگتر از آنی نیست که ما فکر می کنیم؟ آیا نباید با مفهوم "تاریخ" خداحافظی نمود و بدنبال روشهای متفاوتی در بررسی "گذشته" بود؟ آیا نباید کل "تاریخ" صد هزار ساله ی بشریت از نو نوشته شود؟ و آیا چنین کار امکان پذیر است؟ پاسخ من مثبت است.
داستان آدم وحوا، طوفان نوح و بسیاری "اعتقادات" دیگر، حتی پیش از "تولد" یهودیت، مسیحیت یا اسلام، وجود داشتند. در این مورد شما را به بررسی های سایت "پیتاهورا"، در گپی بنام "زندگی فراموشی دلپذیریست در میان توفان" رجوع می دهم:
http://www.pitahura.gmxhome.de/html/farsi/tufan/tufan_farsi.html
و این "داستان" ها، نه فقط در میانرودان، بلکه در سراسر کره ی زمین، با نامهای متفاوت وجود داشتند.
من ناچارم در اینجا خلاصه نویسی را رعایت نمایم و فقط اشاره وار به نکات مهم بپردازم.
تمام "ادیانی" که در منطقه ای که امروز "خاورمیانه" نام دارد این "داستان" ها را گرفته، آنها را تغییر داده و بنام خود "چاپ" کرده اند. بنابراین هیچ عجیب نیست که در یمن نیز بناگهان لوحی کشف شود که متعلق به مثلا سیصد سال پیش از اسلام باشد و مطالبی در مورد آدم و حوا یا طوفان نوح در آن دیده شود.
یک جای کار باید لنگ باشد که یک بررسی "علمی" با کشف یک سطر یا حتی یک کلمه بر روی یک سنگ در صحرائی برهوت "غیر علمی" شود!!!
من در اینکه "موسی" وعیسی" و "محمد" و "زردشت" و غیره ساخته ی امپرطوری های در حال شکل گیری و یا بقدرت رسیده بوده اند، هیچ شکی ندارم. ولی بعد چی؟ مشکل کجاست؟
بگذارید شما را با خبر جدیدی آشنا کنم:
پیدایش مسیحت، آنهم نه مسیحیتی که امروز وجود دارد (کاتولیک ترین پاپ های قرن ما در نظر "لیبرال" ترین تولید کنندگان مسیحیت قرون اولیه مسیحت، کافران "ممهورالدم" می باشند)، پیش از پیدایش "دین" یهود بوده است؟ تعجب می کنید؟ ما در "گپ" های بعدی در سایت "پیتاهورا" تحت عنوان " از اسطوره ها تا روانشناسی" به "اثبات" این موضوع خواهیم پرداخت.
مسیحیت، برای اولین بار در بندر اسکندریه و توسط بطلمیوس "منجی" بنیان گذاری شد. و در آن موقع، هنوز قوم "لاوی" که از میانرودان به نزدیکی های دریای مدیترانه کوچ کرده بود، و از طریق سرکوب و متحد کردن رمه داران و کوچ نشینان بومی این مناطق، رویای برپائی یک امپراطوری را در سر می پرورند، هنوز "تک خدائی" نبود و اساسا به چیزی بنام بهشت و جهنم و غیره اعتقادی نداشت.
در این مناطق هنوز ایزدبانوان ستایش می شدند (مثلا "آستارته") هنوز در هیچ کجای جهان تک خدائی بوجود نیامده بود. هنوز حتی مسیحت، حتی مسیحت بعد از قرون چهار و پنج میلادی، "تک خدائی" نبود. تازه پس از این دوران کم کم تناقضات "پدر"، "پسر" و "روح القدس" و اینکه "خدا" پدر عیسی نبوده، و اینکه خدا مریم را "آبستن" نکرده حاد شده بود. توجه کنید که ما از کلمه ی عیسی یاد می کنیم، کافی است که بجای این کلمه، همه از معنی آن، یعنی "منجی" استفاده کنیم، آنوقت همه ی مسائل "رنگ" دیگری بخود می گیرد.
آه. منجی!
اگر کسی به وقایع این دوره ی پانصد ساله، یعنی چند قرن قبل و بعد از "میلاد" منجی بپردازد، متوجه ی وجود دهها، و شاید صدها گروه "منجی" می شود. درست مثل دهه ی چهل و پنجاه در کشوری که امروز "ایران" نام دارد.
فدائیان پهلوی، فدائیان اسلام، فدائیان خلق، فدائیان مجاهد، مجاهدان فدائی، ستاره گان سرخ فدائی، فدائیان سرخ ستاره، فدائیان مشروطه، فدائیان مردم، فدائیان سلطانپور، فدائیان توده، فدائیان مشائی و ...خودتان چند تا فدائی دیگر هم به اینان اضافه کنید.
همه ی اینها می خواستند "خلق" قهرمان!!! ایران را نجات دهند. ایران، این "شیر خفته به بیشه ی آسیا" را بیدار کنند و امپراطوری از درست رفته "هخا-اشکا-ساسا- صفوی" را باز سازی کرده و "شیر بیدار" شده شروع به خوردن "آسیا" نماید و دروازه های "تمدن" را "باز" کند.
در آن دوره در اسکندریه، مصر، اورشلیم، کنعان و و نیز همین ماجرا در حال وقوع بود. هرکدام با آرزوها و اهداف متفاوت. آن مسیحی، ببخشید، همان منجی، که در کتاب سی و هشتم، یعنی "زکریا" وعده داده شده بود، با آن منجی که مثلا در میان "مسیحیان" گنوستی یا "الحمادی" وجود داشتند کاملا متفاوت بود.
(برای یک مقایسه، اگر شما کتابهای احمدزاده، بیژن جزنی و غیره را بخوانید، همه نشان از یک واققیت دارند. جنگ مسلحانه و رهائی خلق! بنابراین کشف کتاب جدیدی از "صفائی فراهانی" یا فلان چریک "گمشده" و انتشار "نوارهای" مذاکرات (واقعا اکراه آور) فدائیان با مجاهدین مارکسیست شده، هیچ مشکلی را حل نمی کند و هیچ پرتوی برحل هیچ مشکلی نمی افکند. )
در کتاب زکریا، در توضیح عمومی، گفته شده که این کتاب بلحاظ پیشگوئی های زیادی که در بارهی مسیح موعود کرده، از معروفیت خاصی برخوردار است. اما اگر کسی خود شخصا این کتابها را بخواند، و اوضاع آندوره را بررسی نماید، متوجه می شود که "منجی" وعده داده شده در این کتاب، برعلیه بشریت بوده است.
مسیح عهد عتیق منجی بشریت نبوده، بلکه برعلیه وی بوده. سوال این است، که منجی، چه چیزی و چه کسانی را می خواهد نجات بدهد:
مهم این است که "حجی" و "زکریا" همزمان بودند. هر دو نقش مهمی در بازسازی ِ "خانهی خدا" داشتند. "یهودیان"، وبهتر است گفته شود "لاوی" هائی که تازه از اسارت بابل آزاد شده بودند، به سرزمین خود بازگشته بودند. زکریا به اینها می گوید که مسیح موعود در راه است. هنگامی که او بیاید، یعنی هنگامی که منجی بیاید، وی "بر تمام ِ دنیا سلطنت خواهد کرد و صلح و آرامش بوجود خواهد آورد".
بهمین دلیل، منجی ِ "یهودیان" همان قوم لاوی، خواهان امپراطوری جدیدی است. توجه شود که کتاب ِ ذکریا دارای هشت رویا است و در رویای اول صحبت از این است که هنوز کسی به خدا ایمان ندارد، این در سال ِ دوم سلطنت داریوش، پادشاه هخامنشیان رخ می دهد.
مشکل این بود که کسی به خدای "لاوی" ها اعتقادی نداشت. منجی قوم لاوی، خواهان سرکوبی انسانهاست و از اجداد آنها، یعنی پیش از "آزادی" قوم "لاوی" توسط کوروش، انتقاد می کند و می گوید:
"من از اجداد شما بسیار خشمگین بودم. ولی اینک به شما می گویم، که اگر بسوی من بازگشت کنید، من هم بسوی شما بازمی گردم. مانند اجداد خود نباشید که انبیای گذشته هرچه سعی کردند، آنها را از راههای زشتشان بازگردانند، توجهی به ایشان نکردند."
کارهای زشت اقوام بومی "یهود" چه بود: آنها ایزدبانوان را ستایش می کردند! همین!
در رویای بشکه چنین آمده است: "فرشته بار دیگر ظاهر شد و گفت بالا را نگا ه » : چیز دیگری در حال پرواز است پرسیدم : "آن چیست؟" جواب داد : "یک بشکهی بزرگ است. این بشکه پر است از گناهانی که سراسر زمین را فرا گرفته اند" ناگهان سرپوش سنگین سربی بشکه کنار رفت و من توانستم زنی را که در بشکه نشسته بود، ببینم ! فرشته گفت : "آن زن نشانهی فساد و شرارت است" آنگاه زن را به داخل ِ بشکه هل داد و دوباره سرپوش سربی را روی آن گذاشت."
خلاصه ی کلام. هنوز خبری از "تک خدائی" نبود. حال، بقیه بررسی را به خواننده ی کنجکاو واگذار می کنم، که از این دوره ببعد را خود پژوهش نماید تا شاید وی نیز به این نتیجه برسد، که در قرون ششم، هفتم یا هشتم میلادی نیز هنوز تک خدائی حاکم و "تئوریزه" نشده بود. مسیحیت نیز هنوز "تک خدائی" نبود.
و "تک خدائی"، با پیدایش خود، به پایان خود نیز رسید. مثلا در قرون نهم و دهم. در بررسی زندگی مثلا صدهزار ساله ی بشریت، دو قرن لحظات بسیار کوتاهی هستند.
اگرچه در ابتدا فلسفه در پیدایش ادیان نقشی اساسی ایفا نمود، اما بعدها، این "ادیان" بودند که بر فلسفه تاثیری غیرقابل تردید گذاشتند و مدرنیسم دکارتی و "رنسانس" انعکاس تک خدائی در فلسفه بود. (نگاهی کنید به نظرات دکارت، وحی "خدا" در شکل گیری نظرات وی و مخالفت وی با هر گونه فردیت و پلورالیسم)
"تک خدائی" بپایان رسیده بود، وقتی که نیچه فریاد زد "خدا مرده است". در واقع، خدا "نمرده" بود، بلکه تک خدائی بپایان رسیده بود.
بهشت، جهنم، آدم و حوا، طوفان نوح، عبادت و ستایش، روزه گرفتن و بسیاری "کلمات" و "اعمال" دیگر، ربطی به "ادیان" الهی یا تک خدائی و اسلام و مسیحیت و یهودیت یا زردشتی گری ندارد.
نه "موسی" ای وجود داشت (شما ممکن است تلاش کنید که با همزمانی وی با فلان فرعون - فرعون واژه ی لاوی ها در مورد پادشاهان امپراطوری مصر است – وجود وی را اثبات کنید)!!!
نه منجی، همان "مسیح" ای وجود داشته است (شما ممکن است براساس بسیاری از اسناد، حتی محل قبر وی را اثبات کنید). وقتی که شخصی در میان اقوام "یهود" اعلام کرده بود که منجی وعده داده شده وی می باشد، لاوی ها به کمک حاکمان روم شتافتند و وی را اعدام کردند. تصورش را بکنید، همین امروز اگر کسی ادعا کند، مگر شما نمی گوئید امام زمان می آید، خب، من امام زمان هستم، چه بر سرش خواهند آورد. همان بلا هم بر سر منجی "یهودیان" آمد. اینکه بعدها کسی به نقل از کسی بنام پطروس ادعا کرد که از طریق کسی بنام یوحنا، که نقل کرده بود که کسی بنام نجات دهنده آمده بود، هیچ چیزی را "اثبات" نمی کند.
و نه "محمد" ی وجود داشته است. اینکه دویست سال بعد از تولد "محمد" کسی ادعا کند که مادر بزرگ مادر بزرگ مادربزرگ خواهر زاده ی برادرزاده ی عموی ناطنی روایت کرده که کسی بنام "ابوالقاسم" بدنیا آمده بود، و حالا هم امام زمان غایب است و خواهد آمد، همه و همه هذیان گوئی های مردسالارانه و پدرسامان است.
بشریت، تنها بر این سیاره ی خاکی در جهانی بیکران، تنهای تنها، در جستجوی راهی برای "توضیحی" است، که فقط و فقط پس از "کشف آبستنی زنان در نتیجه رابطه ی جنسی" شروع گردیده بود.
پیش از آن، انسان فقط ستایش و عشق بود! "بت پرستی" توهین "مدرنیسم" به بشریت "انسان" است.
با مهر و سپاس
مزدک مادرباوران
http://www.pitahura.gmxhome.de/index.html
mazdak.madarbavaran@pitahura.com
۵۲۵۶۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣۹۱
|
از : خواننده
عنوان : درود بر آقای کبیری
با نظرِ آقای کبیری کاملاً موافق و همراهم.
متأسفانه متونِ خوب و قابلِ اعتماد در زمینهی بررسیِ دقیق و علمیِ مذهبِ اسلام بی نهایت نادر و کیمیاست. شاید علت، اساساً طبیعتِ قضیه باشد. به این معنا که بررسیِ چیزی که نه تاریخِ مدون دارد و نه منابعِ ثبت شده و هزاران سال در گرد و غبارِ تاریکِ تاریخ "پنهان" بوده است، کارِ آسانی نیست. برای همین هم نظرِ خود را در ابتدا عرض کردم که "تلاش برای جداسازیِ دین از حکومت" بهتر است (مفید تر و مثبت تر و عملی تر است) تا بخیالِ خود با روشنگری در امرِ دین، اذهان را از خرافاتِ دینی زدودن.
انسان بدونِ دین نبوده است و نخواهد بود. نخست بت پرستی ها؛ سپس مذاهبِ به اصطلاح تک خدائی؛ سپس استالینیسم و مائوئیسم و لنینیسم؛ سپس کاپیتالیسم؛ و سپس نئو لیبرالیسم؛ و و و. به اعتقادِ من هیچکدام از اینها بهتر و بدتر از دیگری نبوده است.
۵۲۵۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣۹۱
|
از : علی کبیری
عنوان : صلاحیت پژوهشگران ایرانی در بررسی اسلام!
آقای بی نیاز ادعاهائی را از جانب دیگران مطرح کرده اند که هنوز درستی یا نادرستی آنها به اثبات نرسیده اند. در برابرِ انتقاد برخی از دوستان به این ادعاها، ایشان پاسخ داده اند که فقط و فقط مترجم هستند و مدافع اظهارات پژوهشگران/نویسندگان/مدعیان آن نوشته ها نیستند و نمیتوانند باشند. با دفاعیه ی ایشان موافق نیستم، چون به علت حساسیت وضع موجود، وظیفه ی روشنگران یا روشنفکرانی که در حوزه ی دین و مذهب وسیاست قلم میزنند، آنست که با مسئولیت تام و تمام عمل کنند و در صورتی که اقدام به ترجمه ی ادعاهای اثبات نشده ای میکنند، بطور واضح و چشمگیر خواننده را در جریان شک وتردید در مورد ادعاها قراردهند. در باره ی این موضوع، انتقاد دوستانی که انتقاد کرده اند انتشار این قبیل نوشته ها و ادعاها میتواند ایجاد پیآمدهای منفی در جامعه کند، هم موافق و هم مخالف هستم. موافق از این بایت که در مقابل حکومتی که ملت وکشورمان را بر مبنای آموزه های این دین به گروگان گرفته است، هرکسی به مقتضای همت و وسعش وظیفه دارد تا هر آنچه در توانش هست، به مبارزه با این حکومت غدار بر خیزد. افشاگری در مورد بی پایگی این دین و مذهب نیز بعهده ی روشنفکران و روشنگران با مسئولیت است. ولی استناد به منابع غیر مستند و و بعضاً ترجمه ی نوشته ها یا ادعاهائی که از سوی عده ای با هدفهای بخصوصی مطرح شده اند، بلادفاع بوده و میتواند با دادن حربه به آخوندها، به عمر این حکومت نکبت بار افزوده و کار مبارزه را بس مشکلتر کند. بنابراین لازمست تا قبل از ترجمه ی اثری در این حوزه و یا هر حوزه ی دیگری، ابتدا خودمان را قانع کنیم که آن اثر و ادعاهای مطرح شده در آن مستند هستند و نیز با برگرداندن آن به فارسی میتوان در روشنگری نسبت به این دین و مذهب گامی به جلو برداشت.
در باره ی دین اسلام چه بسیار نوشته ها و پژوهشهائی از سوی غربیان در دست است. کارل هاینز اولیگ که استاد کرسی مسیحیت در دانشگاه زارلند میباشد، با تألیف کتابهائی در باره ی اسلام و نیز مقاله هائی از قبیل "از بغداد به مرو" که توسط آقای بی نیاز ترجمه شده است یا نظیر کتاب "منشاء نا پیدای اسلام" با ردیف کردن چندین مقاله از پژوهشگران متعدد، ادعا میکند اسلام در ایرانِ دوران ساسانی پا گرفته است .نه در حجاز و عربستان. استناد ایشان در همان کتاب به تناقض گوئی میانجامد. چون ایشان با درج دو مقاله، یکی در ابتدای کتاب از Volker Popp زیر عنوان "تاریخ اولیه ی اسلام" که تر کیبی از تاریخنویسی، سکه شناسی و نیز باستانشناسی سالهای اولیه ی پاگرفتن اسلام است، میخواهد ثابت کند که اسلام محصول دست پخت ایرانیان است. در مقاله ی انتهای کتاب نامبرده، نیز مقاله ای از Gerd R. Puin آورده است که با استناد به نوشته های قرآنی به خط عربی حجازیِ نقش شده بر پاره های پاپیروسِ یافته شده در مسجد اعلای صنعا در یمن که اکنون در اختیار دارالخطوط این کشور میباشد، سوای ادعاهای دیگر، ادعا شده است که پس از تعیین طول عمر آن نوشته ها با کربن ۱۴، به این نتیجه رسیده اند که عمر آنها حدود ۱۰۰ سال قبل از بوجود آمدن اسلام است. در میانه ی کتاب بالا هم مقاله ای از Christoph Luxenberg بر مبنای یافته ی باستانشناسی فقط یک نسخه از قرآن به زبان سُریانی-آرامی، ادعا شده است که قرآن اصلی به زبان و خط سُریانی-آرامی بوده و تمام نوشته های آن هم باید با توجه به معانی واژه های سُریانی-آرامی تفسیر شوند. حال اگر با دیدی آمیخته به شک و انتقاد به چند مقاله ی بالا نظری بیافکنیم، باید اولاً این واقعیت را ثابت کنیم که در ایران دوران ساسانی و در محدوده ی بین بغداد و مرو، دو خط نوشتاری بصورت سُریانی-آرامی و نیز عربیِ حجازی رواج داشته است. ثانیاً- دو ادعای Puin و Luxenberg که اولی مدعی است که قرآن ۱۰۰ سال قبل از ظهور اسلام و به خط عربی حجازی وجود داشته و دومی مدعی است که قرآن اصلی به زبان وخط سُریانی-آرامی بوده است، در تناقض اشکار میباشند. ثالثاً- در نوشته ی Popp به شمائی از مسجد قبه الصخره کنونی بصورت هشت ضلعی و نوشته های عربی بر دیوارهای آن به خط کوفی، اشاره شده است. باید توجه داشت که ساختمان کنونی قبه الصخره و نوشته های آن، با توجه به اینکه مسجد نامبرده دو بار در زلزله هائی در قرن هشتم میلادی کاملاً تخریب شده و مجدداً بازسازی شده است، مربوط به دوران اولیه ی ظهور اسلام نیست.
بهر حال، پژو هشگر مشهور دیگری بنام Patricia Crone بطور متودولوژیک به بررسی اسلام و قرآن پرداخته و نتیجه گرفته است که منشاء اسلام از اورشلیم بوده است. ضمناً در مورد وجود یا عدم وجود "محمد" هم باید با مراجعه و پژوهش در جنگهای محمد و روابط وی با کشورها و نقاط دیگر، نظیر نبرد وی با قبیله ی یهودی بنی قُریظه ساکن یثرب (مدینه ی کنونی) از طریق مراجعه به منابع مستند یهودی و نیز اسلام آوردن اختیاری ساتراپی ساسانی مستقر در یمن، از طریق تطبیق تاریخی با مدارک بجا مانده از ساسانیان و نیز در مورد هدیه کردن کنیزی بنام ماریه ی قبطیه از جانب فرعون مصر به محمد، از طریق پژوهش در تاریخ مصر همزمان با زندگی محمد و غیره...وجود یا عدم وجود ویرا به اثبات رساند.
۵۲۵۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣۹۱
|
از : کنجکاو کنجکاو
عنوان : سپاس
آقای بی نیاز،
با سپاس فراوان.
۵۲۵۱۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|