در تایلند چه می گذرد؟
-
آزاده سپهری
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : جهان را دارند به بی هدف ویرانکده ای چنان بدل می سازند که در آن سگ صاحب اش را نشناسد، و کسی ر ا امید به فردا نباشد*!
گویی همه ی این اتفاقات بی سود و گمراه کننده ی جهان در یک مسیر و برای یک هدف - ره نیافتن - است!
*در مصاحبه ای با خانواد ه ای بسیار فقیر از جامعه ی آشفته ی اوکراین که پدر خانه را ترک کرده، زن که دارای چند فرزند و یک پسر معلول است می گوید: «برای ما فردایی وجود ندارد، امروز را به پایان رساندن مایه ی شکر گزاری است»؛ و وقتی اندوهناک تکرار می کند: «فردایی در پیش رو نیست!» رمانی از رنج و بیداد در پیش چشم آدمی رژه می رود بی رحم و درنده.
خبر نگار هلندی و زن مترجم که خود اوکراینی است، دو بار نایلون مواد غذایی - هدیه - را به رخ زن می کشند؛ و در پایان محتویات نایلون را تک تک در آورده به شکل تهوع آوری جلوی دوربین می گیرند.
باری، گویی تصمیم گرفته اند در جهان اهلی شده و دُم جنبان و به قول آن شاعر گرامی «جهان اختگان»، کرامت انسان را و انسانیت را یکبار برای همیشه به زانو بنشانند تا دیگر کسی شورشی نگردد.
در این زمانه که سکوت "انقلابیون" برای جان و نان سیاستی "مدرن" و "نوین" به حساب می آید، جهانداران می توانند - آزادند - برای تهی کردن انسان از خویش دست به هر کاری بزنند. گواه این سخن همین آشوب های سمتدار نا امید کننده ی قرن حاضر است.
و این حال و هوا مرا یک بار دیگر به یاد آن غزل ماندگار جهانگیر صداقت فر عزیز می اندازد.** و هم نقبی به مقاله ی دلسوزانه ی سعید حسینی گرامی می زند که چرا نیرو هایی اهریمنی در تلاش اند که دریای جامعه ی عمیقن زنده و حق طلب و چپ خیز ایران زمین را گِل آلود قلم مواجب زده ی خود سازند. زیرا وقتی خطه ای به سر زمین اختگان بدل شود، می توان به آسانی در آن رژه ی غارت و فریب برگزار کرد. پس، دارند مقدمه ی کار فردا را می نویسند. و برای این کار باید اول دیروز را پاک کرد.
زیرا به قول بیدل دهلوی:
نسیم زلف تو صبحی گذشت از این گلشن
هنوز سلسله ی موج گل جنون خیز است
گداختیم نفس ها به جستجوی مراد
هوای وادی امید آتش آمیز است
**
فانوس در ظلمات
این قافله انگار که سالار ندارد
چاووش وشی چابک و عیار ندارد
در این گذر ِ شب زدهی شوم بلاخیز
رهدار یکی دیدهی بیدار ندارد
این رهرو سرگشته به کژراههی غفلت
رهوار ِ سبکپوی ِ هشیوار ندارد
آهنگِ جرس مرثیهی خون خزان است
پژواک بجز زوزهی کفتار ندارد
از زخم دل ِ خاطره خون ریخته بر خاک
خیلی ست به خون غرقه که غمخوار ندارد
در حافظهی خاک مگر مسلخ ِ یاس است
کاین قافله ره توشه بجز خار ندارد
گلبانگِ خروسی سحر آرای ِ سفر نیست
قمری گٔل خورشید به منقار ندارد
جغرافی ِ این بادیه دشخوار و حریفی
زین مدعیان دانش ِ رهکار ندارد
ابری که چنان نعرهی تندر به گلو داشت
پیداست دگر زهرهی رگبار ندارد
دیوان ِ حماسه ست غزل نامهی تاریخ
ترجیع ِ سخن مانع ِ تکرار ندارد
سرمنزل ِ مقصود سراپردهی نور است
گردونه مگر گردش ِ پرگار ندارد
در پرتگه صخرهی ایثار خطر کن
آیین ِ رسالت ره ِ هموار ندارد
تاریخ سفرنامهی مردان طریق است ۱
ردّی ز زبونان ِ نگونسار ندارد
(جهانگیر صداقت فر)
۱ - این شعر را می توان شکوه اندیشه نامید. ای کاش بجای «مردان» واژه ی دیگری همچون انسان، مردمان و ... بود.
آزاده ی عزیز سلام بر شما و ممنونم که دست به این اطلاع رسانی زدید؛ و ما نیز کمی باریدیم ز ابر تیره ی جمع آمده به نهان؛ در زمانه ای که گوش ها کر اند و پر است از فغان.
به عبارتی دیگر:
بباید به چشمِ دل و جان گریست
قشونی ز آزادگان نیست، نیست!
۵۹٨۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱٣۹۲
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۱)
نظر شما
اصل مطلب
|