سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کشک ساب - هادی خرسندی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : * و اما «بَند»
«بَند» که در تالشی شمالی «باند» تلفظ می شود، در فرهنگ ایرانی به معنی مرز است؛ مرزِ طبیعی. مانند بند دو بخش یک انگشت، که در واقع مرز آن دو قسمت انگشت است. بَند، هنوز با همین مفهومِ مرز در تالش بکار می رود و عمومن به یال بلندی کوه گفته می شود که از یک سو و یا دو سو دارای شیب است. مانند «مولومَ بند» یا «مولومَه بَند» که در مرز استان اردبیل با شهرستان ماسال قرار دارد. آنجا مرز را طبیعت مشخص نموده به روشنی روز. در شرق ییلاقات ماسال را زیر پایت می بینی و در بخش غربی آن ماجلان و دره ی شاهرود دیده می شود که در استان اردبیل قرار دارد.
از این دست در فرهنگ تالشی فراوان است. مثل خانی بن، الماسَ بند= الماسَه بَند و ...
«دَرَه بَند» = «دربند» در تهران، نیز همین بند به معنی مرز و یال کوه است. درَه بند یعنی بندی که پایش دره است. این نامواژه ی مرکب، واژه ای است مثل «دَرَه کَه» = تک خانه ای که در دل دره واقع شده.

این نامواژه ی ایرانی یک بار هم در جمهوری خود مختار داغستان تکرار شده.

دربند خلاصه دَرَه بَند است. مثل پیلتن که در اصل پیلَ تَن = پیلَه تَن = تنِ بزرگ(بر گردان به فارسی)، است. شکل دقیق صرف پیل در حالت اضافی نیز در فرهنگ ایرانی وجود دارد. مثلن روستایی در استان اردبیل هست به نام پیلَ رود = پیلَه رود = رودِ بزرگ(بر گردان به فارسی).
و نکته ی جالب در این نامگذاری این است که خشکی منطقه، نامواژه ی آب آن منطقه را وام گرفته.
امروزه پیلَه رود نام روستایی است، چون آن رود از آنجا می گذرد. از این دست بسیار است. به عنوان نمونه، در تالش زمین ایران، منطقه ای وسیع داریم به نام تالشَ دولاو = تالش دولاب = آب ژرف تالش = دریای تالش. ولی امروزه فقط به خشکی آن منطقه گفته می شود «تالش دولاب».

کَی سَر، یعنی امپراتور، شاه شاهان. آلمانی ها به قاهره می گویند کَی رو. اگر طبق همان قانونی که کی سر را توضیح می دهیم، کَی رُو را تفسیر کنیم، معنی اش می شود «شاه رود». در این مورد خاص البته باید تحقیقات خیلی بیشتری صورت گیرد تا غلطی در تاریخ ثبت نگردد. پس آنچه بیان می کنم نظر نهایی من نیست، فقط دیدگاهی پدید آمده است که با شما عزیزان در میان می نهم.

اگر بعد تحقیقات کافی ثابت گشت که کَی رُو = رور بزرگ یا شاهرود است، در این صورت بی هیچ تردیدی قاهره معرب شده ی کَی رُو است و آن نام در اصل نام دیگر رود نیل است.

حالا این سوال پیش می آید که چگونه این واژه ی ایرانی می توانسته به سر زمین مصر سفر کند؟

این کار می توانسته به وسیله ی دریانوردان ایرانی و یا آلمانی صورت گرفته باشد. برای کسانی که تردید دارند، و یا چگونگی پروسه ی آن برایشان جالب است، خوب است در اینترنت فیلم از «شیراز تا زنگبار» را ببینند تا فاکتی گردد تاریخی و هم زنده.
۶۰۷٨۶ - تاریخ انتشار : ۲ اسفند ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و یک نکته ی مهم: حال این سوال پیش می آید که چرا در «فرهنگستان» ایران گاه اشتباهات ناپذیرفتنی ای صورت
می گیرد. اشتباهاتی که نه با علم و نه با خرد آدمی جور نیست. این ناجوری و نا اهلی از کجا آمده است؟! و چرا آنها اشتباه خود را نمی بینند در حالی که اغلبشان دارای دکترا هستند!؟ و این اشتباهات گاه در حدی است که حتی برای کودک پنجم ابتدایی اگر با حوصله بگویی در می یابد؛ چرا آن دانشمندان دچار «حرف مرد یکیست!»، شده اند.

به نظر من این پافشاری شان بخاطر این است که این اصطلاحات و واژه ها را گاه تقلیدی ایجاد کرده اند؛ و در نتیجه به خود می گویند: چگونه ده ها نفر معادل این واژه را در کشور خود بکار می برند و آب از آب تکان نمی خورَد، و حبیبی نامی حالا آمده معترض است!

به نظر من این دوستانی که تقلید می کنند، نه کار خودشان بلکه کار همان طرف اصلی در این باب غلط است. یعنی نه مرید بلکه مراد در کژی است.

به عنوان نمونه گزارشگران ورزشی اروپا گاه برای "مایه دار" کردن سخن خود واژه دوئل را بکار می برند. و دوئل همان وحشی گری بود که جان هزاران انسان را گرفت، و در قرن بیستم اروپا از شرّ آن رهایی یافت. و این در حالی است که ایرانیان این نوع بسیار خشن جنگ را خیلی پیشتر از این ها ترک کردند و آن را به ورزش بدل نمودند. ورزشی که حالا افتخار هر ایرانی است، یعنی کشتی. نام کشتی خود گویای دوئل بودن آن است در آغاز. یعنی آن که برتری فیزیکی داشت، ضعیف تر را می کشت.
خوب وقتی گذشتگان ما در هزاره ها و حد اقل در سده های پیشین آن را رد نموده اند، پس زده اند و از آن زشت شکل نوینی ساخته اند دلپذیر، چرا ما باید در قرن بیست و یک به دام تقلید از دیگران بیفتیم که تا اوایل قرن بیست هنوز اسیر آن کشت و کشتار بودند!؟

من در باب "شهر آوردِ" ناجور و خشن و ضد ورزش و ضد همدلی و همگرایی، بسیار اندیشیدم، و تنها چیزی که به فکرم رسید همین بود که تقلید شده از واژه ی دوئل. هنوز در همین آلمان حتی در باب بازی بی آزار بیلیارد که دو طرف هیچ تماس بدنی و مبارزه ی فیزیکی با هم ندارند، در طول بازی، گزارشگر برای حساس جلوه دادن یک لحظه از بازی از این واژه ی نامربوط بار ها "سود" می جوید، بی آنکه دریابد این واژه از آنِ یک دوره ی وحشیگری و مبارزه کشتار تن به تن بوده.
عمری - این عمری همان عمری هست نه اغراق - با واژه ها در گیر بوده ام. چنانکه برای گشودن دو واژه ی تالشی «آستارا» = اَستَر رو و «آستارا خان» = اَستَر رُوخُون، بیست سال در کنکاش بودم؛ زیرا به تحلیل اولیه ی خود بدرستی تردید داشتم، که می پنداشتم آستارا، آسته راه = آهسته راه، است. و وقتی با گویش تالشی شمالی زبان تالشی آشنا شدم، دیدم که تردید من درست است. آنها اَ را آ، و آ را او تلفظ می کنند. مثلن به واژه بسیار کهن ایرانی بَند، باند، و تالش را تولش، تلفظ می کنند.*
با این تجربه ی چند ده ساله تنها چیزی که به نظرم منطقی آمد همین بود که اینها "شهر آوَرد" ناجور را تقلیدی باید درست کرده باشند.
حال این سوال پیش می آید که موضوعی را که حتی کودک دبستانی می تواند دریابد، چگونه «فرهنگستان» کشوری چون ایرانِ مطرح در جهان نمی تواند دریابد.

بد بختانه تقلید در قرن های اخیر در کشور ما یک هنر به حساب می آمد. البته در یک عرصه ای همین تقلید را ایرانیان از اعراب می کردند کور کورانه. مثلن واژه ی ایرانی را با حروف عربی نوشتن افتخار بود. و کلن عربی اصل شمرده می شد. و این وضعیت تا حدی پیش رفته بود که حتی حافظ می گوید: «زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست»*

* من نه فقط ضد عربی نیستم، بلکه عربی را زبانی ریشه ای و بسیار قوی می دانم. اینجا سخن از ضدیت نیست، بلکه از یک واقعیت تاریخی است که رخ داده و من دارم به آن برای روشنگری نقب می زنم تا فاکت سخن گردد. همین و بس. وگرنه هر خلقی و هر زبانی دارای زیبایی های دلپذیر خود است؛ از جمله عرب عزیز و عربی عزیز.

باری، فقط عربی را زبان علم و حکمت و بلاغت می پنداشتند. و این تفکر تا جایی پیش رفت که حتی واژگان ایرانی را برای خودی نمودن با حروف عربی نوشتند. و واژگان مُعرَّب شده را اصل پنداشتند چنان که اصل دیگر یادشان رفت. مثل بلوت پهلوی و «کَی سَر» پهلوی، تالشی و آلمانی، که اینک آن دو واژه ی ایرانی در ایران نیز بلوط و قیصر نوشته می شود، ولی بلوت و غیسر تلفظ می گردد! یعنی امری که حتی برای یک عرب بی سواد بادیه نشین قابل قبول نیست، زیرا او از روی اصول تلفظ می کند. و ما چون صدای آن حروف را نداریم پس برایمان فرقی نمی کند که تلفظِ اصل اش چیست. در نتیجه ص، ث و س را گِرد کرده یکجا با صدای س تلفظ می کنیم. یکی از کهن ترین اسامی ایرانی را طهمورث! می نویسیم و تهمورس تلفظ می کنیم. عین خیال ما هم نیست. و بسیار گاه حتی به این غلط ها تعصب می ورزیم! به همین خاطر است که ایرانی چون آن صدا ها را نمی شناسد، خیلی راحت می نویسد صد و تلفظ می کند سد. می نویسد شصت و تلفظ می کند شست، و هنوز رویش تعصب نیز نشان می دهد و «حرف مرد یکیست!»

زیرا او نمی تواند فرق تلفظ سد و صد را دریابد.

آیا این از کم سوادی است؟

نه، دلیل اش این است که ما از ازل با آن صدا ها آشنا نیستیم. یعنی چندان فرقی برای ما صدای ق و غ، یا صدای س و ث و ص، و صدای ت و ط، و صدای ز و ظ و ض و ذ، ندارد. مردم افغانستان تلاش می کنند هنگام سخن گفتن صدای ق و غ را از هم جدا کنند. نمی دانم، شاید دلیل اش این باشد که آنها مستقیم از خود اعراب تلفظ این حروف را آموخته اند و ما از خودی ها آموخته ایم.

باری، این رشته سر دراز دارد و به پاییزی شب های بلند نیاز.

پیوسته پیروز و شاد باشید
۶۰۷۷۵ - تاریخ انتشار : ۲ اسفند ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام عمو هادی عزیز
«حرف قرآن بود و توضیح المسائل، شیخ گفت
نان ما در روغن از این دو کتاب افتاده است»

ای کاش این سخن فقط شیخ می گفت و تمام. بدبختانه در ایران عزیز و مظلوم ما حالا این شده یک وسیله ی عمومی برای بسیارانی که نه فقط شیخ نیستند، بلکه سه تیغه می کنند و اگر جایش باشد کراوتی هم می زنند و پیک و پُکی نیز. ولی در سر بزنگاه های اقتصادی اغلب از آن ها به شکل بسیار ناجوانانه ای "سود" می جویند تا برنده میدان گردند. و بسیار گاه برادر به برادر رحم نمی کند. و این حالت طوری است که فقط می توان گفت: تهوع آور است.

کوتاه سخن: این به یک فرهنگ عمومی بدل شده. البته هستند عده ی کثیری از مردم پاکیزه خو که همچنان سر باز می زنند و تن در نمی دهند. یعنی به کثیف بودن این جنگ واقف اند و مقاومت می کنند.

آیا در این سی و اندی سال این ویرانی فرهنگی پدیدار شده؟
آیا پیش از انقلاب این حالات در ما نبود؟

این سوالات من کسی را مورد خطاب خود ندارد. یعنی کنایه نیست، بلکه برای روشن شدن خود من است. زیرا تغییرات دل ناچسب فراوان و در حدی دیده می شود که گاه آدمی را نا امید می سازد. ریزه خواران و جیره خواران گاه چنان حق به جانب در باب موضوعی در همین راستا جولان می دهند و از هم پیشی می گیرند که آدمی فکر می کند از هَزار امتحان و آموزش گذشته اند در هَزاره ها. و جالب است که همین تغییر در خارج ایران نیز به شکلی دیگر به همان شدت و گاه بیش در مهاجران و تبعیدی ها دیده می شود - سود جویی و فرصت طلبی در هر جایی و به هر شکل ممکن.

به هر حال روی یک نکته ی اساسی انگشت نهاده اید که به یک بر رسی جامعه شناسانه، روان شناسانه، تخصصی و همه جانبه نیاز دارد.

من به شخصه اعتقاد دارم که این تغییرات پایدار نیستند. یعنی در یک مرحله ی دیگری حتی در همین حکومت به سرعت رنگ می بازند زیرا مجریان کار می دانند که بازیگر تأتر کثیف زمانه ی خود اند. همین دِگر شدن را در کل مردم ایران ما در یکی دو سال مانده به انقلاب، بخصوص در سال ۱۳۵۷ به وضوح دیدیم. اطمینان مردم به هم خیلی بیشتر شده بود و خلافکاری ها کمتر. و دیر تر وقتی به آرزو های خود نرسیدند همان شدند که بودند و بدتر از آن نیز گشتند.

این نگاه من به هیچ رو دارای سَمت گیری خاصی نیست؛ بلکه تجربه ی خود و شناختی که از ایران دیروز و امروز دارم را صادقانه بیان کردم.


در مورد واژه ی «فَرّه ی ملی» باید عرض کنم که ایرانیان اغلب فَرّ ایزدی را به همان مفهوم بکار می برند. یعنی جنبه ی ملی آن سخن بر جنبه ی مذهبی آن برتری کامل دارد. بسیاری امروزه در ایران واژه ی اهورا و اهورایی را نیز به همین مفهوم ملی بکار می برند، ولی نتوانسته است جای پر شکوه فر ایزدی را بگیرد.
با این تفاوت که شما بر خورد مشخص تری انجام داده اید و اصطلاح «فر ملی» را مطرح نموده اید که این انتخاب و ابتکار نیز جای خود دارد و می تواند ثبت تاریخ گردد.

در باب دو واژه ی «فر» و کورش = کوروش، پیشتر نوشته ام؛ ولی لازم است یک بار دیگر بگویم که: فَرَوَر(فروهَر - غلط مصطلح) یعنی آورنده ی فر.
وَر، یعنی آورنده. وَر، همان آوَر است، که در بُندار «وَردِن» = آوردن، ریشه دارد.
در لغتنامه های ایرانی متأسفانه فَرَوَر و فَرَوَش، را یکجا نوشته اند و یک معنی برایش ارایه داده اند؛ در حالی که دو واژه ی کاملن جدا می باشد. یکی آورنده ی فر است و دیگری شعله ی دارای فر. «وَش» یعنی شعله، و آن در بُندار «وَشِن» = شعله ور شدن، ریشه دارد.
فَرَوَش، در واقع همان آتشگاه یا آتش جاویدان است؛ آتشی که دارای فر می باشد؛ یعنی مقدس است. هنوز جای آتشگاه برجای مانده در آلیَند تالش را فَرَوَش می نامند.* هر فَرَوَشگاهی در نزدیکی خود یک گورگاه دارد. تالش ها بر عکس زرتشتی های دیگر مناطق مرده های خود دفن می کردند. گورهایشان هنوز وجود دارد که رو به قبله نیست. و بدبختانه همین نشانه باعث شده که در این سی و اندی سال اکثر گورگاه ها - یا رسمی و مثلن"قانونی" و یا دزدکی - شکافته و غارت شود.

و فرق دیگر فَرَور و فَرَوش در این است که فَرَوَش شکل مادی و مکانی دارد، اما فَرَوَر = فروهر، را به چشم نتوان دید. یعنی یک عقیده است در آیین زرتشتی.

و یک نکته ای را نیز خوب است اینجا اضافه کنم و آن این است که بسیاری از هموطنان ما، حتی متخصصین از فتحه ی مضاف زبان های کهن ایرانی شناختی ندارند، در نتیجه گاه تصمیم گیری هایی می کنند که علمی نیست. مثلن این اواخر در رادیو تلویزیون ایران پرسَ پولیس = پرسَ شهر = پارسَه شهر(فتحه ی مضاف به های غیر ملفوظ بدل شده)، را شهر پارسه می نامند. این نامگذاری بی هیچ تردیدی غلط است. این فراز کهن را می توان به فارسی دری برگرداند و اشکالی هم ندارد؛ فقط از حالت شعر آگینی آن کاسته می شود. پارسَ شهر = پارس شهر، به فارسی شهرِ پارس، است.
ولی ما نمی توانیم هم واژه ی کهن را به فارسی دری بر گردانیم و هم فتحه ی مضاف شکل پیشین آن را حفظ کنیم. یعنی شهر پارسَه یا شهر پارسِه، غلط است که همینک در صدا و سیمای ایران بکار می رود. مثل این است که شما بگویید؛ مشهدَه، تبریزَه، شیرازَه و ... یا باید گفت پارسَه شهر = پارس شهر(خلاصه)، و یا باید برگردان فارسی دری یعنی شهرِ پارس را بکار برد.

من چندین بار این موضوع ر ا نوشته ام ولی متأسفانه همچنان دارند بکار می برند. چنانکه ده ها بار در باب ناجور بودن و توهین آمیز بودن "شهر آورد" = جنگ شهر، برای ورزش مایه ی صلح سلامتی را نوشته ام. خوشبختانه در خارج و داخل کشور مردم دیگر آن زشت را بکار نمی برند، ولی در رادیو تلویزیون که می گوید «حرف مرد یکیست» همچنان بکار می رود.

در زبان های کهن ایرانی به جای مسابقه ی عربی از «وَرزنش» که اسم بندار است از ورزیدن استفاده می کنند.

به هر حال خسته نباشید که روی موضوعی بغرنج دست گذاشته اید.



* همانطور که نوشتم نام آتشگاه و آتش مقدس فَرَوَش = شعله ی دارای فر ایزدی، است. ولی به جای وَش، در نامگذاری ی خیلی از آتشگاه های تالش، «کل»، را بکار برده اند. که آن نیز همان آتش یا آتش انبوه است. به تالشی چهارشنبه سوری را نیز، «کلی کلی چهارشنبه»، می گویند. این واژه اول ساکن است، ولی گاه به فتح اول نیز تلفظ می شود. دو شهر آذریایجان ایران نام خود از همین کلگاه، دارند.
کلجا، همان کلگاه = آتشگاه، است. و کلیبَر = کلی وَر = نزدیک کل = شهری که در نزدیکی آتشگاه، قرار دارد. کل = آتش انبوه، در این دو نامواژه مشترک است، با این تفاوت که «کلجا» = جای کل، خود آتشگاه است و کلی بَر = کلی وَر، به معنی نزدیک آتشگاه، می باشد.

در منظومه ی کوچک خانِ جعفر کوش آبادی از یکی از آتشگاه های ماسال نام برده شده. کلکاپشت = پشته یا تپه ای که کلگاه در آن واقع است. کلکاپشت، در ییلاق رشَ پشت = پشته یا بلندی ای که جای چرای رَخش، اسب رستم است؛ که پایین تر از آن ییلاق رَشی آخُور = آخور رخش، واقع شده.

این نامگذاری ها، در هزاره ها بُن دارد و ربطی به شاهنامه ی جاودان فردوسی بزرگ ندارد. یعنی بر می گردد به خیلی پیش از سرودن شاهنامه. در تالش ده ها منطقه با نام های شاهنامه ای یافت می شود. از جمله سنگ عظیمی بر بالای سه سنگ کوچکتر واقع شده، که به آن رستمی ویسپینج = وزنه ی رستم، گفته می شود.

ببخشید اگر طولانی شد. این ها را خیلی نمی توان خلاصه کرد. می توان در چند خط هم نوشت، آنگاه باید بسیاری از نکات را حذف کرد که مطلب ناقص می گردد؛ یعنی آنچه که باید، دستگیر خواننده نمی شود.

پیروز و شاد باشید
۶۰۷۶٣ - تاریخ انتشار : ۲ اسفند ۱٣۹۲       

  

 
چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست