از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و یک نکته ی بسیار مهم برای روشنگری بیشتر، و نکاتی دیگر
پیشتر نوشتم که در اَنبرون - عنبران(دِگر شده) -* حتی یک خانواده ی غیر تالش زندگی نمی کند.
حال این سوال پیش می آید که: پس این جزیره ی تالش نشین در استان اردبیل از کجا آمده. «جزیره ی تالش نشین» اصطلاحی است که گاه خود عنبرانی ها بکار می برند.
عنبران و اکناف آن، دَم مرز است و حاصل آن دو قرار دادِ مشهور قاجار و روس. در آنسوی مرز بلافاصله تالش جمهوری آذربایجان قرار دارد.
یعنی اگر از مرز عنبران وارد جمهوری آذربایجان شویم، وارد تالش آن سر زمین شده ایم. که اگر به سوی پایین دست، یعنی دریا برویم در ادامه به شهرستان های آستارای جمهوری آذربایجان، لنکران و ... می رسیم. و اگر به سوی بالا دست برویم می رسیم به منطقه ی کوهستانی و بی نهایت زیبای لِر یا لِریک؛ که تقریبن روبروی شهر اردبیل واقع است. و در ادامه به دشتِ مغان میانی می رسیم که به تمامی در جمهوری آذربایجان واقع است، و بر عکس «مغان گرمی» و «مغان سر زمین مار ها»، در ایران، در «مغان میانی» تالش زبان و آذربایجانی زبان با هم می زیند. در حالی که تمامی گویشوران دو مغانِ واقع در ایران، همه آذربایجانی زبان اند. و به همین خاطر در آنسوی مرز این دو واژه - «تالش» و «مغان» - اغلب با هم بکار می رود.
در ضمن برای اطلاع عزیزانی که از آثار کسروی عزیز و دیگر محققان گرامی ی قدیم استفاده می کنند، باید عرض کنم که منطقه ی تالش نشین استان اردبیل و منطقه ی تات نشین آن استان، سد ها کیلومتر با هم فاصله دارند.
و دو نکته ی دیگر
آنطور که که من متوجه شده ام، گویا از نظر مسئولین محترم «اخبار روز»، نوشتن نظر کوتاه در سر تیتر، نظر به حساب نمی آید. یعنی حتمن باید جمله ای نیز در خود صفحه ی اصلی ی مَنگُفت(فارسی) یا منواج یا منوات(تاتی، تالشی) = نظر، نوشته شود.
چون یک اصلاحیه، کوتاه در سر تیتر نوشتم و منتشر نشد.
در باب نام مبارک شاعر سغدی نوشته بودم: ابوحفص درست است، گرچه گاه ابوحفظ نیز نوشته اند.
حالا فهمیدم که چرا چند روز پیش، پیام کوتاه من برای دوست گرامی محمد ربوبی در پای مقاله ی ایشان منتشر نشده.
همین.
و جشن هشت مارس بر همه مبارک باد!
*«عنبران» بی هیچ تردیدی واژه ای دِگر شده است. زیرا عنبر ماده ای است خوش بو که آن را ماهی عنبر در آب دریا می ریزد و مردم آن را جمع می کنند. گاه به همین خاطر آن ماهی را شکار کرده از شکم اش آن ماده ی خوش بو را در می آورند. حضور ماهی دریایی عنبر در بالای گردنه ی حیران، چیزی شبیه افسانه است.
اَنبَرُون، واژه ای است مثل لَنکَرون = لَنکران.
۶۱٣۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : پیروز عزیز سلام بر شما انسان نکته دان. آنچه من اینجا آورده ام، در واقع رساله ی بلندی است که این شکل را
پیدا کرده تا حوصله خواننده به سر نیاید. یعنی همان نکته ای که شما عزیز بدرستی همیشه رویش تکیه دارید و به کامنت نویسان پیوسته تذکر می دهید.
چه سری برون شود زه خانه ای، و چه نه، می نویسم تا شاید بکار آید؛ زیرا اگر کسی صدایت را در یک میهمانی شلوغ نشنود؛ تو ناچار می گردی هم تکرار کنی و هم کمی صدایت را بلند سازی: آهای مشتی! آهای مشتی! تو مکر در این صدا ها بکلی کر گشتی!؟ و او به سویت می آید، شاید.
می نویسم دلسوزانه زیرا همیشه در جامعه بشری گوش های شنوایی نیز هستند که از آنِ مردم مسئول می باشند.
به قصد خدمت برای کل میهن و بشریت می نویسم. می نویسم اگر «در آید سری» و یا همچنان چون گذشته نگاه شود یگوری، به من مربوط نیست. آنچه به من مربوط است به عنوان انسانیی که چهل سال در این راه نهاده ام شبانه روز، دلسوز، روشنگری ی صادقانه و دور از دیدگاه های حقیرانه قبیله گرایی و ناسیونالیزم کور می باشد.
من نه وقت اش را دارم و نه علاقه ای دارم به این نوع بحث های تکراری بپردازم. ناچار می شوم. این بار هم مثل دفعات پیش از روی ناچاری این کار را نمودم. تا صادقانه، صادقان را به قضاوت بخوانم. مرا با دیگران کاری نیست.
دست شما انسان نکته دان و جناب دکتر بیژن باران و همه ی یاران را یک بار دیگر گرم می فشارم و بسیار عزیز می دارم.
متأسفانه بسیاری از قلمزنان زحمتکش ما در دام اطلاعات ناقص دانشگاهی و محققان افتاده اند. اطلاعات ناقص، گاه از غلط مطلق خطرناک تر است. زیرا کاملن غلط، خود اش را همان دم در معرفی می کند، ولی نیمه غلط و نیمه درست می تواند سال های سال آدمی را بازیچه ی خود سازد و بازی دهد.
به زیبایی قسم تعصبی ندارم. ولی وقتی می بینم شناخت نیست، ولی نظر "محکم" هست، دلم می گیرد و سکوت می میرد در هرای* اندیشه و سخن.
* هَرای = فریاد، فریاد همه کس را خبر کن.
در فرهنگ تالش ها، تات ها و مردم عزیز آذربایجان دو نوع خبر کردن دیگران وجود دارد به روز دشواری.
یکی همان پچ پچ درون فامیل می باشد. و آن دیگری «هَرای» است.
هَرای، یعنی هر آینده، ای هر کسی که داری می آیی! دیگر برایم فرقی ندارد که راز درون خانه ام آشکار شود، بگذار همه بدانند که چه بیدادی بر من رفته است و یا می رود.
یکبار دیگر بخاطر این هَرای بلند - بلندی مطلب - که در واقع بسیار خلاصه شده، از همه ی عزیزان عذر می خواهم. من بیش از این اینجا به این شکل دیگر وقت عزیز مردم را نمی گیرم.
این رساله گونه در واقع برای معرفی زبانی بود که اگر بمیرد، هزاران واژه ی زیر غبار تاریخ مانده برای همیشه ناگشوده می ماند. و این یک فاجعه ملی برای ایرانیان و فاجعه جهانی برای همه مردم جهان است.
کوتاه سخن: بخاطر فرهنگ ایران و جهان، این گنجینه ی شگرف را باید حفظ کرد.
این است که چون سیمرغِ «مُولُومَه بَند» تالش، با شعله های خود پُرپَر پَرپَر می زنم؛ با انگشتان واژگان آتشین در می زنم، در می زنم، در می زنم ...
پیوسته پیروز و شاد باشید
با احترام و ادب ویژه خدمت همه ی خوانندگان محترم که حوصله به خرج دادند.
۶۱٣۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : گفت پیغمبر که چون کوبی دری - عاقبت زآن در برون آید سری
جناب م. تلنگر,
نمیدانم چرا زآن در برون ناید سری ؟
۶۱۲۹٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : زیرنویس ۱ از کامنت قبلی. اَشکال غلط جا افتاده و گمراه کننده ی بعضی واژه ها*
سلام دوستان گرامی
* جناب خویی در آن مقاله ی خود نکته ی جالبی در مورد «غلط مصطلح» بکار برده بودند اندیشمندانه. ضمن تشکر از ایشان، بعد از این من برای اینکه کلمه ی «غلط» را بکار نبرم، بجای غلط مصطلح «دِگر شده» را بکار خواهم برد. تا بی حضور «غلط»، منظور رسانده شود. البته من پیش از این نیز آن را بکار می بردم، ولی حالا دایمی اش می سازم.
قبل از وارد شدن به اصل سخن، اجازه می خواهم مقدمه ی کوتاهی بنویسم.
در تحقیق بر عکس جهان ادبیات انسان محقق آزاد نیست. یعنی هرچه دل اش خواست، نمی تواند بنویسد. محقق چهارچوب دارد. یعنی باید از انشا نویسی بپرهیزد. البته می توان و باید واژه ها و اصطلاحات نو و دلپذیر و کم نظیر بکار برد تا خود محقق و خواننده در شورا شور سخن حالی دِگر یابد.
ولی به مفاهیم بیان شده در تحقیق باید توجه خاص داشت. یکی از دلایل ضعیف بودن تحقیق بسیاری از عزیزان زحمتکش قلمزن «هرچه گویی» است، و در نتیجه نا استواری در سخن را پدید آوردن.
و دیگر نکته ی بسیار ظریف این است که بسیاری حدس را بُن مایه و پاکار(فوندامِنت) قرار می دهند. یعنی به چیزی تکیه می کنند که هنوز به اثبات نرسیده. به عبارتی دیگر استواری فاکت است که در ادامه ی سخن را منطقی و خردمندانه قابل اثبات می نماید. وگرنه همان جریانِ «تا ثریا می رود ...» پیش خواهد آمد.
سوم نکته ی مهم این است که متأسفانه قضیه ی «حرف مرد یکیست!» حکم می رانَد که ضد خرد بشری و تکاملِ اندیشه و سخن و علم است.
و اینک اصلِ موضوع
اَشکال غلط جا افتاده و شباهت، بسیاری از عزیزان زحمتکش که کار تحقیقی می کنند را به بیراهه برده و نتیجه ی نامطلوب بار آورده چنان، که حالا اصلاح آن غلط ها کاری ست بسیار دشوار. زیرا عمری در جامعه بکار رفته و حالا وقتی تو می خواهی اصل را آنطور که هست به مردم معرفی کنی، کوه کندن را می مانَد و بیش.
در این مورد می توان مثال های زیادی زد. برای اینکه نسبتن کوتاه شود سخن، به چند نمونه می پردازم.
در مطلبی که به نام «زبان مادری» از قلمزن این سطور در سوی راست همین سایت قرار دارد، زیر نویسی را قول دادم بنویسم، که آن را نیز حالا همینجا می نویسم تا یکی ازچند مثال من گردد.
عزیزانی محقق سال ها پیش آمدند و تلاش کردند «چله» را به تفسیر بنشینند. متأسفانه شباهت آن واژه ی بسیار بسیار کهن ایرانی که هیچ ربطی به چهل ندارد، با چهل، چنان گمراهی ای به راه انداخت و ثبت نمود که حالا زدودن آن، کار حضرت فیل = حضرت پیل = حضرت بزرگ، است.*
در آن مطلب خود که در ستون سَمت راست همین سایت دیده می شود، از اصطلاح «چیلنَه خردن» = بچه ی چیلن = بچه ی قنداقی، یاد کرده ام. چیل یعنی پوست، پوسته، پوست تخم مرغ و هم به معنی قُنداق(ترکی)، می باشد. آیا این واژه ی بسیار اصیل ایرانی فرصت نکرده وارد فارسی گردد؟ آیا دیرتر منسوخ شده؟
جواب این سوال را به عهده ی اهل فن می گذارم، زیرا دوست ندارم حدس خود را بنویسم.
به هر حال حضور نداشتن این واژه در زبان سرتاسری ایرانیان مشکلات فراوانی را بعد ها ایجاد نمود چنان، که حتی محققین ما بخاطر نا آشنایی با این واژه، گرفتار شباهتی شدند که هیچ ربطی به اصل موضوع نداشت. در واقع شباهت زده گشتند و تا «ثریا» ره پیمودند بی ربط. مثل همان شتر سواری که داشت به سرعت می تاخت به خیال اینکه به زودی به کعبه رسد، از ترکستان یک مفهوم سر در آوردند.
حال بیا و تلاش کن تا اصل را جایگزین سازی.
اینک این سوال پیش می آید که چرا به نوزاد گفته اند چیلن، یعنی دارای چیل. برای اینکه هنوز نمی توان به او لباس پوشید، خیلی کوچو است، باید مدتی در پوسته ای بمانَد و بعد لباس به تن کند. لطفن دقت داشته باشیم که این واژه امروز ایجاد نشده. پس چیل یا قنداق کودک در هزاره های پیشین می توانست همان چیل یعنی پوست باشد. مثلن پوست حیوانات یا پوسته ی نوعی درخت طبی مثل زیرفون جنگلی و یا برگ و ...
و چنین شد که ایرانی غیر از تالش دیگر امروز چیل را نمی شناسد و به حدس پناه می برد. در حالی که هنوز، تالش وقتی از خانه بیرون می زند پگاه = لحظه ی بالا آمدن خورشید. پ همیشه برای بالا بکار می رود.
پِ، به سوی بالا
وی، به سوی پایین
دَ، همینجا، این نزدیکی ها - در آلمانی - خواهر پهلوی و تالشی - هنوز این واژه ی دو حرفی به همین مفهوم بکار می رود.
آ، یعنی دور، دورتر(فاصله در این واژه، مفهومی نسبی دارد نسبت به دَ.
باری، دست بالای ابروان نهاده، می گوید: «آفتاوی گیجَه گلَه چیل ژَندَه» = جوجه ی خورشید برای تولد یافتن پوست تخم افق را شکسته.
برای اینکه وقت عزیزان را نگیرم، باید عرض کنم که: در نوروز سال پیش به ضرورتی که در پای همین سایت پیش آمده بود، دریا وشی این زبان شگفتی آور را مفصل در پست نوروزی ی وبلاگ «وَشتَنِ واژه ها» = رقص واژه ها، به بر رسی همه جانبه نشسته و برایش فاکت های فراوان آورده ام.
در اولین کامنت خود نوشتم که تالشی گویش نیست، بلکه زبانی مادر است.
باید اضاف کنم که با این زبان حتی می توان به آلمانی و زبان های سلاویان نقب زد.
چیل و پئل، یعنی پوسته ی شالی و گرد و خاک آن. این چیل همان چیلِ تخم مرغ و چیل چله است. اصل چله شب، چیلَه شَو است = چیل + فتحه ی مضاف + شب = شبِ چیل شکتن، یا شبِ چیل زدن. یعنی شبی که جوجه خورشید چیل تخم افق را می شکند تا دوباره زاده شود و جهانی به کودک نور دلداده.
پس، چله شب، یعنی شب تولد جوجه ی خورسید. واژه ی سریانی یلدا نیز به همین مفهوم است. در ضمن ما چله ی کوچک نیز داریم که بیست روز است، و بیست روز نمی تواند چهل روز نیز باشد. از سوی دیگر روز اول تولد را نمی توان روز چهلم نامید. سده را اما می شد چهله نامید، که می بینیم گذشتگان ما آن کار نیز نکرده اند. زیرا تقویم کهن ایرانی چهل و پنج روزه بود، هنوز دهقان و چوپانان تالش از آن در کار کشاورزی و دامداری سود می جویند. چهله بعد ها وارد فرهنگ ایرانی شده، در حالی که چله در هزاره ها بُن دارد.
نمونه ای دیگر از شباهت گول زننده
بسیاری فکر می کنند که شبان، یعنی کسی که شب ها نگهبانی گوسفند ها را به عهده دارد. این تصور با زندگی دامداری هیچ نمی خوانَد، زیرا در کوهستان در میانه ی روز روشن کافی است که فقط ساعتی گله را به حال خود رها سازی، گرگ گلوگاه همه را می دَرَد خون خواه.
پس این واژه از کجا آمده؟
شَف، یعنی گوسفند و شف بان یعنی گوسفند بان. هنوز در زبانِ خواهر پهلوی و تالشی - آلمانی - به گوسفند شَف، گفته می شود.
حال این سوال پیش می آید که «چوپان» از کجا آمده. آیا چوب بان است؟
نه، هرگز.
اصل این واژه، چَه بان، است. این واژه ی مرکب در زبان های سلاویان شرق - اسلاویان شرق - هنوز درست تلفظ می شود. چَه در تالشی هنوز به معنی بز بکار می رود. چنانکه به بز نَر می گویند، نَه چَه = چهَ ی نَر = بُز نَر.*
همین اشتباه را در باب گاو خونی = چشمه ی بزرگ، آبگاه، بسیارانی نموده اند. در حالی که هر کودکی در تالش زمین و هم نزد پیران سمنان آن مفهوم را می داند. در تاتی استان اردبیل خانی، تلفظ می شود؛ این همان واژه ای است که در کردی کانی تلفظ می گردد و همه ی اینها در کان پهلوی = معدن بُن دارند. خونی که در رگهای ما جاریست نیز ریشه در کان دارد. خون در واقع کان یعنی غذای جان است.
گَرمه خونی، موسلَه خونی، لارَه هُونی، هفته خونی = هفت چشمه = این آخری هم در سمنان هنوز وجود دارد و هم در تالش زمین ایران در منطقه ی آلیند فومنات.
همین اشتباه را عزیزان زحمتکش مرکز نشین ما در باب آینه کرده اند. زیرا در فارسی مردمان از آینه برداشتی قرار دادی دارند. ولی وقتی تالش به فرزند خود می گویند: برو آوینا یا آوینَه را بیاور، یعنی برو نشان دهنده را بیاور. آوینَه در بُندار آویندِن = نشان دادن ریشه دارد.
اگر شما حتی از بزرگترین پروفسور ادبیات آلمانی بپرسید «کَی یَر» یعنی چه؟ خواهد گفت، امپراتور، شاه شاهان. ولی هر تالش ساده ای هم می تواند برایت کَه و سَر را به روشنی روز تفسیر نماید.
و از این دست بیشمار است.
من در فصل تحقیق از سَمت گیری های حقیرانه ناسیونالیستی و انشا نویسی بیزارم، زیرا در درجه ی اول خیانت به خود است و بعد به دیگران.
بر مبنای این فاکت های استوار باور نکردنی است که می گویم تالشی زبانی مادر است. نه فقط زبانی مادر است، بلکه مانند مادر بزرگی بسیار خردمند، یگانه دیده می شود بی رقیب. حد اقل من تا به امروز چنین دریاوَشی ندیده ام.
در تالشی هر بُندار اصلی دارای پنج بُندار فرعی است که این زبان شگرف را از افعال کمکی بی نیاز می کند. صرف در تالشی چیزی شبیه بی نهایت است. هرگز کم نمی آوری. و هم شعر آگینی بخشی از زبان تالشی است. این را وقتی در می یابی ژرف که اصطلاحی را به زبانی دیگر بر می گردانی.
بر مبنای همین ویژگی است که قلمزن این سطور سد ها اصطلاح نوین و شعر آگین وارد فارسی دری کرده است.
و بخاطر همین پنج بُندار فرعی است که فقط تالش می تواند آن شعر مشهور ابوحفظ سغدی را دقیق ترجمه کند. زیرا آنجا از بُندار های فرعی بُندار اصلی وَشتِن = پریدن کوتاه، جهیدن، نیز سود جسته شده.
چیزی شبیه این بُندار های فرعی تالشی را در زبان های سلاویان شرق می توان دید.
دست همه را گرم می فشارم
پیروز و شاد باشید
و ببخشید که دیر شد و دراز
* آیا کلمه ی نعجه ی عربی = گوسفند ماده، دِگر شده ی نَه چَه ی ایرانی = بُز نَر است؟
آیا Child انگلیسی در چیلن ایرانی ریشه دارد؟ در ضمن در تالشی به برگ گفته می شود لیو.
۶۱۲۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : نکته ای در باب چرایی غلو در نوشته ها
«غلو» در تحقیق به دو صورت عمده وجود دارد. یکی به دلیل قبیله گرایی، خودی گرایی، مرکز گرایی، سیاست زدگی و ... است. که عمدی یعنی ناصادقانه صورت می پذیر؛ و چنین اثری هیچ ارزش تحقیقی ندارد. "محقق" فقط وقت خود و دیگران را می گیرد تا چیزی را به خواننده بقبولانَد که وجود خارجی ندارد.* و فقط برای ارضای حس قبیله گر ایی، مرکز گرایی و ... می باشد. در واقع او دروغ می گوید تا به سود خود و به ضرر دیگران کاری کرده باشد. چنین شخصی بی هیچ تردیدی زحمت و وقت عزیز خود و دیگران که اثر او را می خوانند را بر باد داده است.
* آیا آن اطلاعات اصلن وجود خارجی ندارد؟
جواب: نه، بسیاری از آن اطلاعات دقیق و درست است. ولی آقا با زیرکی خاصی در سر بزنگاه نرخ تعیین می کند به آشکار به کژ راهه می رود و یا یواشکی در ذهن خواننده ی مظلوم زهر می پاشد. و چنین انسانی حق ندارد وارد عرصه ی تحقیق شود. این «حق ندارد» که نوشتم نه فقط جنبه ی اخلاقی، بلکه حتی جنبه ی حقوقی دارد.
دوم دسته ی غلو گر انسان هایی هستند شریف و صادق. اینها بر دو دسته اند.
۱ - کسانی هستند که منظورشان همان نیست که می نویسند و یا می گویند. مثلن وقتی شخص می نویسد در اطراف اردبیل ۷۰ گویش مختلف وجود دارد، منظور هرگز عدد ۷۰ نیست، بلکه منظور فراوانی آنهاست.
مثال، شما به فرزند خود می گویید: هزار بار بهت گفتم، این کار را نکن.
در حالی که شما فقط مثلن ۵ بار به ایشان گفته اید و ۹۹۵ بار حالا بهش افزوده اید. در اطراف اردبیل از نظر تاریخی وقتی جستجو کنیم، می بینیم چنین خبری بی بُن است. نقاط کمی در جهان این حالت را دارند، مثل جمهوری خود مختار داغستان که آن نیز دلایل تاریخی خود را دارد.
۲ - نویسنده توان تشخیص نداشته. آیا این دلیل بر بی سوادی و یا کم سوادی ایشان بوده؟
نه، هرگز.
بلکه به دلیل ندانستن گویش های یک زبانی، آن نظر غلط زاده شده، و نویسنده بی آنکه بداند، به آن دلداده شده و برده ثبت تاریخ نموده و حالا بسیارانی می توانند آن را غذای اندیشه و جان سازند و همه ی عمر بی آنکه بدانند، مسموم آن باشند. و این در جهان تحقیق یک فاجعه است و نه کمتر.
مثال: اگر دو نفر از تالش شمالی، مثلن عنبرانی، و دو نفر از تالش میانی، مثلن اسالمی، و دو نفر از تالش جنوبی، مثلن ماسالی،* در یک محیطی در کنار هم دو به دو سخن بگویند، یک تهرانی یا اهوازی یا شیرازی می تواند توان این را نداشته باشد که تشخیص دهد اینها همه تالش اند. در حالی که همه تالش اند. مثل کرد سورانی و کرمانج و ...
* در جهان تحقیق شانسی که من آورده ام این است که ماسالی ام؛ زیرا در تالشی جنوبی واژه ها کامل و دقیق تلفظ می شوند، و این کمک بزرگی همیشه به من نموده. یعنی ممکن است در تالش میانی و شمالی انسان های بزرگ و دانشمندی حضور داشته باشند، ولی بخاطر خورده شدن بخشی از واژه در تلفظ آن مناطق نتوانند به اعماق برووند همه جانبه. یعنی این به دلیل کم سوادی آنها نیست، بلکه دلیل ازلی دارد. تالش عنبرانی از همان گهواره دیگر «سَر» = کله را نمی شناسد. او امروز که دانشمند است، همچنان فکر می کند که کله همان سَ، است. زیرا زبان نوشتاری نداشته تا سَر در آن درست ثبت گردد. آلمانی هم این مشکل را داشته، ولی چون زبان نوشتاری داشت، نوشت برلین، و خواند بلین. تالش شمالی حالا، هم بلین می نویسد و هم می خواند بلین. و این نقص است در زبان به هنگام نوشتن، ولی گناه مردم نیست، بیداد آوار شده ی تاریخ است بر خانه زبان و فرهنگ. زیرا اگر آنها نیز ازدیرباززبان نوشتاری داشتند، حالا می نوشتند برلین، و بلین، تلفظ می کردند. و این ذهنیت در حدی است که اگر عنبرانی بنویسد سَر، احساس می کند غلط نوشته، و حق نیز دارد، زیرا، ز گهواره آموخت ست آنچنان، که حالا نتاند بدان زد گمان، که کارم مگر یکسره راست بود؟ همه کار من بی کم و کاست بود؟ پس در شعر و ادبیات امروزین خود همان شکل خلاصه ها را می نویسد. یعنی در آن گویش تالشی بسیاری از واژه ها فقط دارای یک حرف می باشد. سَ وَ لُون = سَر وَرَ لُون = سبلان = کوهی که بالایش، سر اش، قله اش لانه ی برف است.
باری، باید آن آثار را در دست داشت، ورق زد و جابجا به آنها رجوع کرد و غلو ها و غلط ها را آنطور که باید نمایاند.*
* جناب دکتر اسماعیل خویی، در نوشتاری در باب زبان که اخیرن در ستون ادبیات همین سایت منتشر شد، بعد از «باری» که من ویرگول ( ، ) می گذارم، نقطه گذاشته بودند. نه در یک مورد، بلکه به عمد بار ها، «باری» را تکرار کرده و با مکث کامل به نمایش در آورده بودند. آیا شکل نوشته ی آن جناب و یا نوشته ی من اشکالی دارد؟ به نظر من هر دو درست است. من زمانی دیگر در مطلبی دیگر به آن مفصل می پردازم. گاه در نوشته حتی لحن افراد می تواند تأثیر گذار باشد. یعنی ادبیات گرچه قاعده و دستور را رعایت می کند، ولی ویژگی زیبای آن جانداری آن است. زنده است و از زنده رود وجود و حضور خود پیوسته می زاید، و گاه چنان است که ترا به شاهنامه ی سخن می کشاند، و تو کودکی را چو زال زری، بنگری!
حال این سوال پیش می آید که: آیا پس این آثار محققین هیچ ارزشی ندارند؟
جواب: آنهایی که صادقانه - نه از روی تمایلات مرکز گرایی و یا قبیله گرایی و ... - نوشته شده، با همه غلو ها و غلط هایی که در خود دارند، بسیار ارزشمند هستند.
چرا؟
برای اینکه در آن اثار اطلاعات ارزشمندی وجود دارد که فقط همان زمان می شد به آنها دست رسی پیدا کرد؛ چون حالا خیلی دیر است.
حال سوال دیگری پیش می آید که: خوب این غلط و درست در هم شده مگر نمی تواند خوانندگان را گول بزند؟
سوال مهمی است؛ می تواند.
به همین خاطر باید با اینگونه آثار بسیار با احتیاط بر خورد کرد تا ما وسیله ای نشویم برای بردن و ثبت نادرستی در تاریخ.
ولی همانطور که نوشتم برای یک انسانی که از آگاهی بر خوردار است، آن آثار نه فقط نمی توانند گول زننده باشند، بلکه چون زر سرخ با ارزش اند. زیرا او چون آگاه است، «چیل و پئل = چول وپول»۱ را از دانه ی مغزدار تشخیص می دهد. پس اگر محقق صادق باشد و دارای سَمت گیری های حقیرانه نباشد، بهترین محقق در این صورت محقق محلی است. کسی که به تمامی زیر و بم و بیش و کم کار آشناست.
یک محقق صادق هرگز نباید به سوی خود بکشانَد، اگر چنین کرد او روی کار خود خط زده، چه توان گول زدن مردم را داشته باشد، و چه لو برود، فرقی در اصل قضیه نمی کند - کار اش بی ارزش است.
یک محقق نیک و آگاه باید محتاط باشد، هرگز نباید سرسری نگر و یگوری نگر باشد. ما - من - می توانیم سطحی نگر نباشیم، ژرف نگر باشیم، ولی فقط از یک پهلو به عمق نفوذ کنیم. یعنی خبر بُرش خورده، می تواند خود را در چشم ما کامل جلوه دهد و ما را اسیر دامچاله ی خود سازد. پس حتمن باید همه جانبه نگر نیز بود.
محقق خوب همیشه محتاط است.
ما در منطقه تالش محققینی زیادی داریم. بسیاری از آنها دارای مدرک دکترا هستند، ولی به خود اجازه نمی دهد وارد عرصه ی واژه شکافی شوند؛ زیرا برای این کار نه دانشگاه، بلکه باید عمر گذاشته باشی تا به بیراهه نروی.
به عنوان مثال، بسیاری از عزیزان دانشمند ما در پیش از انقلاب از گوشه و کنار ایران تلاش کردند واژه هایی که زیر غبار تاریخ مانده بود را بشکافند، تقریبن همه شان در مواردی به بیراهه رفتند. و متأسفانه غلط هایی را ثبت تاریخ کردند که حالا درد سر ساز شده. زیرا وقتی تو درست را بیان می داری، جا افتاده غلط نشسته در اذهان مردم به تو و بیشتر از توی محقق به همان مردم بیچاره دهن کجی می کند.
به این سخن در زیر نویس ۱ که کنار «چیل و پئل = چول و پول» نهاده ام، باز بر می گردم.
ادامه دارد
۶۱۲۶٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و یک نکته: در تالشی وقتی حرف ت و ب کنار هم قرار گیرد، عمومن به پ تبدیل می گردد، یعنی دو حرف در
هم ادغام شده، تبدیل به پ می شود. به همین خاطر، هشت بَر = ساختمانی که دارای هشت در است، شده هَشپَر. و ست بَه، شده سپَه(اول ساکن) = سگ.
آیا سپه، از اول به معنی سگ بوده؟
نه، این واژه یک فرمان است که بعد ها شده نام آن حیوان. ست، یعنی ساکت! گوش به فرمان! این واژه در آلمانی پست اpst(اول ساکن) است(در هر دو زبان این واژه اول ساکن است)
پس، ست + بَه = ساکت، آماده! و بخور(معنی مستقیم) یا بگیر(معنی غیر مستقیم). ست بَه = سپَه، واژه ای است مثل میرزا بنویس! یعنی یک فرمان است؛ که بعد ها این فرمان شده نام نویسنده. مثلن، فلان شخص میرزا بنویسِ قاضی شهر است.
۶۱۲۵٣ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : با سلامی دیگر. ببخشید که دیر شد. از قدیم گفته اند دیر، بهتر از هیچ وقت است.
دکتر عزیز، من متأسفانه آثاری که زنده یاد کسروی و دیگران در آن تحقیقات خود را منتشر کرده اند در دست ندارم. اگر داشتم از روی بند بند آنها به بر رسی نوشته هاشان می نشستم و وارد جزییات می شدم. و اشباهات را و درست ها را یکی کی بر می شمردم.
ولی حالا به شکل محدود و مختصر با استفاده از نوشته ی شما عزیز و هم تحقیقات چند ده ساله خود و تجربیات خود به نکاتی ظریف برای روشنگری بیشتر می پردازم.
به عنوان نمونه شما دوست گرامی عنبران - انبَرون = امرود زار - را تاتی ذکر کرده اید. البته این نظر شما نیست، این همان اشتباهاتی است که بزرگان زحمتکش و شریف ما چون کسروی و دیگران بخاطر ندانستن زبان های منطقه نتوانسته اند آنها را بخوبی از هم جدا کنند. پس دیگرانی که بعد ها از آن آثار سود جسته اند، همان ها را تکرار کرده اند بسیار بار.
عنبران - اَنبَرُون - زبان اش تالشی خالص است. همینک همه ی مردم عنبران تالش زبان هستند. حتی یک خانوار غیر تالش در عنبران نیست.
راستی، چرا اینگونه است؟ به هر حال در هر جایی می تواند چند خانوار غیر نیز باشد! برای اینکه آن منطقه شیعه نشین است و تنها عنبرانی ها سنی مذهب اند. چند خانوار هنوز در بعد از انقلاب در پیلَه رود سنی مذهب و تالشی زبان بو.دند که به دلایل مذهبی به عنبران کوچ کردند. و همینک کل مردم پیلَ رود، به زبان ترکی آذربایجانی یا زبان آذربایجانی حرف می زنند. الببته با سلیقه ی زبانی خود کمی پایانه های ترکی آذربایجانی را تغییر داده اند. یعنی خیلی راحت ئدر نمین و یا ارئدبیل و ... از نوع ترکی سخن گفتن افراد فوری ئر می یابند که آنها پیلَ رودی هستند. در آن منطقه چند شاخه رود می گذرد که مشهور است به پیلَ رود = پیلَه رود. پیلَه رود در واقع به قاعده ی فارسیدری است که فتحه به های غیر ملفوظ بدل می شود.
و تمامی واژه های اصیل آن منطقه به جز یک واژه که بعد ها فارسی شده، همه تالشی است. و آن یک واژه «مغانَ دشت»، است که بعد ها به فارسی دری برگردانده شده، و شده دشتِ مغان. یعنی فتحه ی مضاف به کسره ی مضاف بدل شده. این فتحه و کسره بزرگترین جدا کننده ی زبان های کهن است با زبان فارسی یا فارسی دری. و این قانون چنان قوی و سخنگو است که حتی اگر گاهی کلمه خلاصه شده و بدون فتحه ی مضاف تلفظ می گردد، همینکه به فارسی برش گردانی، خود را ظاهر می سازد.
مثال: پیلَ تن(کامل) = پیلتن(خلاصه) = تنِ پیل(فارسی) = تنِ بزرگ(فارسی)
پرسَ پولیس = پارسَ شهر(کامل) = پارس شهر(خلاصه) = شهرِ پارس(فارسی)
حال این سوال پیش می آید که مگر تالشی و تاتی در گفتار واژه هایشان فرق اساسی دارد. برای گویشوران منطقه آری، این فرق به روشنی دیده می شود. مثلن واژه ی تالشی کلیبَر = کلی وَر = نزدیکِ کل(فارسی) = نزدیک آتشگاه؛ عبارت است از کل = آتش انبوه یا آتش مقدس دارای فر ایزدی + ی نسبت + بَر یا وَر = نزدیک.
حال اگر همین واژه ی خالص تالشی را بخواهیم به تاتی بر گردانیم، می شود کلع وَر. این توفیر را کسروی عزیز نمی توانسته تشخیص دهد. این تشخیص ندادن بخاطر کم سوادی نیست. هر دانشمند دیگری نیز از تشخیص آن عاجز است، مگر بومی باشد. تمامی واژه های کناره ی خَزر = خز آر = آورنده ی خز، در افغانستان که باقیمانده این قوم مغولی آنجا می زید، آنها را هَزارَه، خطاب می کنند. زیستگاه اینها همان استان مشهور بامیان است که مجسمه های بودا را آنجا طالب به توپ بست.
باری، از انزلی، ایسپیلی(سپی لی)، سومه سرا، آوکنار، ضیا بَر = در ضیا = خانه یضیا، اومندان، تا تالش دولاب، پره سَر، هشتپر = هشت بَر = هشت دَر، آستارا، لنکرون = لنکران، باکو = وا کو = جایی که با می کوبد. تا کوبا(شهری در شمال باکو = می کوبد باد) و ... تا شمال دریای کاسپین، خزر، مازندران، تالشی دولاو = آبِ ژرف تالش، از جمله آستارا خان = اَستَر روخون، همه یکسر تالشی است. در عنبران = اَنبرون، همینک همه ی خانوار ها - سد در سد - تالشی سخن می گویند. عنبرانی ها به گویش تالشی شمالی حرف می زنند، که مانند آلمانی ها در بسیاری موارد حرف ر یا اِر را می خورند. در حالی که در تاتی این ویژگی نیست. آیا این گویش تالشی شمالی همیشه در شمال تالش زمین بوده؟ واژه ها که رازداران تاریخ اند به ما می گویند نه. چنانکه وقتی سهند، سبلان، حتی اَوَرنَ میه = دریای آنسو = اورومیه = اُرومیه(غلط مصطلح)، را به بررسی می نشینیم می بینیم که اِر در آن واژه ها خورده شده. در این واژه مِر، تقریبن به همان شکلی تلفظ شده که در آلمانی امروز Meer تلفظ می گردد. یعنی اِر اش خورده می شود. انبرونی سَر را سَ، در - درِ خانه - را بَ، برف = وَر، را وَ، تلفظ می کند. یعنی اگر واژه ی سَبَلان را بخواهیم به گویش ماسالی(تالشی جنوبی) بر گردانیم، می شود سَر وَرَ لُون = کوهی که سَر اش لانه ی برف است. سهندِ گویش شمالی به گویش ماسالی زبان تالشی می شود سَر هند = سَر وند = کوهی که بالایش بیل، وند یا هند یعنی همان دریاچه ی کوچک آتشفشانی است. هند یا وند یا بیل یعنی جای گودی رود. این دریاچه ها حالا اغلب خشک شده اند و گاه در ییلاقات ماسال به صورت تکه زمینی بتلاقی دیده می شوند.، ولی هنوز بر بالای سبلان = سَوَلُون = سَر وَرَ لُون، دیده می شود. در ماسال ما این جایگاه ها را بیشتر «بیل» می گویند. این همان بیلی است که شُورَ بیل = رودی در اردبیل، بیلَ سوار = گوش گربه، اَردَ بیل، بیلی، سیابیلی = سیاه بیلی، بیلی تندورَه، بیلگاه دول - ییلاقاتی در شهرستان ماسال بُن در آن دارند. نوشتم سیابیلی = سیاه بیلی، زیرا تالشی که خواهر پهلوی است و مشترکات فراوانی با هم دارند، یک فرق در واژه با پهلوی دارد و آن این است که گاه کمی کوتاهتر تلفظ می شود. مثلن سیاه، سیا، گاه، گا، گاو، گا، کوه، کو تلفظ می گردد. به همین خاطر در اردبیل کوهی است به نام سیاکو = سیاه کوه. که گویشوران آن خطه نتوانسته اند در یابند که کو همان کوه و سیا، همان سیاه است. پس کوهی دیگر به زبان ترکی آذربایجانی بر آن افزوده اند و اینک بهش می گویند سیاکو داغ، که اگر بخواهخیم به فارسی دری بر گردانیم، می شود کوه سیاه کوه.
در ضمن گاه تالش ها به پیلّ(ال نرم تلفظ می شود) اصطلاحن پیلَه هم می گویند. اما پیلَه ی پیلَ رود، پیلّ است + فتجه ی مضاف + رود = رودِ بزرگ.
همانطور که نوشتم تمامی نامواژه های تغییر نکرده در استان اردبیل تالشی است، بجز نامواژه های دره ی شاهرود - گیلَوُون، خوننگاه، کلور و ...
حتی شهر جدید پارس آباد در دشت مغان، با همان قاعده ی کهن ساخته شده که منطبق برتالشی است.
آستارا = اَستَر رو، و آستاراخان = اَستَر رُوخون است. در استان گیلان نیز از این دست تغییرات دیده می شود. مثلن موسلَه رُوخون، شده ماسوولِه رودخان، قلعه رُوخون، شده قلعه رودخان. روخون یعنی راه بزرگ که اغلب از کنار رود می گذرد. رُه یا رو، اما همان راه است. در تالش شمالی اَ را آ تلفظ می کنند. در نتیجه دو تا اَ در واژه ی اَستَر، به آ تبدیل شده و شده آستار. چنانکه دفعه پیش در باب «بَند» = مرز طبیعی که با یال کوه ساخته می شود را تالش شمالی باند تلفظ می کند. اَستَر رو، یعنی راهی که فقط اَستَر(پهلوی) = قاطر(ترکی)، می تواند از آن بگذرد. کار اسب و خر نیست. این نام هیچ ربطی به شهر کنونی آستارا ندارد، بلکه منظور همان راه سنگلاخی هی رُون = حیران(غلط مصطلح)، است.
نوشتم سَوَلون، لُون، همان لان امروزی است. مثل کرگَ لُون = مرغدانی = لانه ی مرغ. زادگاه محقق گرامی آذریاجانی ما جواد مفرد کَه لان، نیز بُن در همین لان = لُون دارد. لُون جای پرندگان است، ولی وقتی با کَه = خانه می آید، دیگر می شود زیستگاه آدمی = لانه ی آدمی. مثل سپه کَه = خانه ی سَگ = معبد سَگ، در مناطق جنوبی ایران. حالا این سوال پیش می آید، آیا تالش ها هنوز به لانه ی سَگ، کَه = خانه، می گویند؟
نه، از سپه لُونَه، استفاده می کنند. پس چرا در قدیم برای سگ خانه قایل شده اند؟ زیرا آن خانه ی سگ، دیگر این لانه ی سگ امروز نیست، آن خانه = کَه، بر می گردد به خرافات کهن، زمان سگ پرستی و گرگ پرستی و ... سپه کَه، در واقع همان معبد سگ است.
تالش ها بجای وُنونگ = آپارتمان آلمانی، وُونَه، را بکار می برند، ولی نه برای زیستگاه آدمی به تنهایی. وُونَه، جایی است که انسان ها در کنار گاو های خود می زیند. یعنی گرچه مکان انسان با گاو فرق می کند، ولی در نزدیک همند. آنجا را وُونَه سرا، می نامند. این توضیح را نوشتم تا تغییر کاربرد واژه ها در مناطق مختلف بین زبان های خواهر را بنمایم. در ضمن کندوان = کندَه وُون = خانه ای که در دل تپه و یا کوه کنده شده. یعنی خانه ای که ساخته نشده، بلکه کنده. کندو، نیز در همین کَندِن، بُن دارد. یعنی تنه ی درختی که تویش کنده شده. بُندار های تالشی همه به همان شکلی هستند که در آلمانی نوشته می شود. مثل کَندِن = کندَن، ژَندِن = زدن، بَردِن = بُردن و ...
سخن فراوان است، من اما کمی خسته ام. شاید برگردم و بنویسم. اگر ادامه ندادم، به بزرگی خود این آدم کوچک را ببخشید.
در ضمن دکتر عزیز از اینکه باعث شدید این گفتار برای روشنگری بیشتر شکل بگیرد، ممنونم.
پیروز و شاد باشید
۶۱۲۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر دکتر بیژن باران و بر همه سلام. ببخشید که وقفه افتاد. امروز یا فردا سخن را پی می گیرم.*
*من این را پیش از این نیز نوشته ام، اما بد نیست برای تدقیق تکرار گردد.
تات که امروز به گویشورانی گفته می شود که به تاتی سخن می گویند، روزگاری لقبی بوده که مردم ترک زبان با لطف فراوان به ایرانیان داده اند. هنوز گاه ترک های همدانی به فارس های همدان تات می گویند. در چهارجوی کشور ترکمنستان، زبانشان مقداری به آذربایجانی نزدیک است و به همین دلیل گاه مردم ترکمن به شوخی و کنایه به آنها تات یعنی ایرانی می گویند؛ یعنی کسانی که زبانشان ترکمنی اصیل نیست.
تات یعنی دلپذیر، زیبا، نیک.
مثل واژه ی تات در دو واژه ی مرکبِ تاتلی سَس = صدای دلنشین، و تاتلی قز = دختر نازنین و نیک.
۶۱۱۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : با عرض پوزش، یادم رفت سوال خودم را که استاد در جواب اش آن توضیح را نوشته اند، اینجا بگذارم.
این هم عین سوال من:
یک بار برایم نوشته بودید که به نظر شما تاتی گویشی از زبان تالشی
است. می خواهم در مطلبی عین جملات شما را بکار ببرم. لطفن در این باب چند خط برایم بنویسید تا بی هیچ کم و زیادی، عین
نوشته ی شما بکار رود با ذکر نام مبارک شما.
۶۱۱۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : دکتر بیژن باران سلام بر شما
اشکالاتی در نوشته ی شما وجود دارد که در واقع اشکال نوشته ی شما نیست، بلکه اشکال در اصل منبع است. یعنی بخاطر نداشتن شناخت دقیق، درست و نادرست در آن ها در هم شده اند. و این زهر در انگبین را مانَد.
این لحظه وقت ندارم؛ به این سخن باز بر می گردم.
ولی به یک نکته از اشتباه اساسی شما همینک می پردازم.
نوشته اید که زبان تاتی در شما ایران با گویس تالشی رواج دارد. این سخن نادرست است. تالشی زبانی مادر و کامل است و خود دارای سه گویش اصلی می باشد. شمالی، میانی و جنوبی.
از انشا نویسی در فصل مسایل علمی دوری می جویم و عمومن سخن خود را با فاکت های استواری بیان می دارم. و اگر غیر از این باشد، سکوت پیشه می کنم تا روشن شدن همه چیز. و اعتقاد دارم اگر محقق غیر از این باشد، سخن اش نا استوار است و جرأت زیادی اش اصلن علامت خوبی در جهان تحقیق نیست.
دکتر علی عبدلی کلوری، در حال حاضر بزرگترین تات شناس ایران و جهان است؛ که ده ها اثر چاپ شده دارد. ایشان عقیده دارند که تاتی خود گویشی از زبان تالشی است.
در ضمن ایشان خود تات هستند.
برای اینکه دقیقن نظر آن استاد محترم که ده ها سال در این راستا کوشش و خدمت کرده، را در دست داشته باشیم. بعد خواندن مطلب شما، از خود ایشان خواستم که نظر خود را با جملات خود بنویسند تا خدمت شما عزیز و همگان ارائِه دهم.
و این هم عین نظر استاد دکتر علی عبدلی کلوری بزرگترین تات شناس ایران و جهان:
«درود لیثی عزیز
برابر استنادات گسترده و تطبیق علمی ادات زبانی بین تالشی و تاتی
خلخال که در کتاب « فرهنگ تطبیقی تالشی، تاتی و آذری » آمده است ، زبان
مردم دره شاهرود خلخال گونه ای از زبان تالشی ست و با تالشی جنوب بیشترین
نزدیکی را دارد و مردم این دو منطقه بدون محسوس بودن تفاوت گویشی قابل
توجه با هم سخن می گویند.
لیثی گرامی ظاهرا از رویداد های مهم هنری که این روزها در تالش رخ داده
است بی خبر مانده اید . لطفا مراجعه بفرمایید به :
http://taleshen.ir/
و https://www.facebook.com/taleshan»
دکتر بیژن باران گرامی، من برای اینکه خائن به شما و علم و زبان نباشم؛ با اجازه ی شما بعد از این هر گاه شما در باب واژه و زبان نوشتید، نظر خودم را در باب اشتباهات شما که متکی بر بعضی اطلاعات ناقص است - در آن آثار درست و نادرست در هم شده - می نویسم، تا هم وظیفه ی خود را انجام داده باشم و هم شاید مفید واقع شود.
چنانکه نوشتم، به این سخن باز بر می گردم.
پیروز و شاد باشید
۶۱۱۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند ۱٣۹۲
|