شکنجهزارِ امید
-
اسماعیل خویی
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : کیم میر
عنوان : آنجا که زبان از کلام باز میماند
به استقبال شعر استاد...***&& به این خلیج!----به این انگشتنما گون فارس-----و برکناره ش مینگرم-------------که رو بدریای عمان دارد-------------------درمیانه تنگراه ئست------------ بمانند گل گوشت خوار-------که اهلان و نااهلان را ------بترغیب میخواند بخود------ومن ---- ----باده نوش این وادی سرخوشی-----تمنای وصال و شیفتهنام را --------رها نمیکند مرا --------این هبوط رویا گون-----و نمیگذاردم آرام ------- این آب آتشزای خلکسنئشه اور----------------شاید در وراء بهمیارم در آید-----مرا آ نچه در توان بود --------بفشاری در آمدم------که شاید خلاصی یابم.
۶۱۹۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ فروردين ۱٣۹٣
|
از : پروین کرد
عنوان : زیباترین ترکیب، تلفیق وهمآغوشی بس عاشقانه و دردمندانه ی چند لفظ را در کلامی تازه آموختم (غمشگفتخشمادرد) د ستتان مریزاد جناب خویی .
وغم همنشین همیشگی دل است و در هر حال و وضعی( غمم غم مونسم غم ، همدمم غم ،،،، غمم همصحبت و همراز و محرم ،،،، غمم وا که بگم وا که نشینم ، دریغا بارک آلله مرحبا غم!) درد اما باشکال رنگارنگ اش استخوان سوزاست و میسوزاند وغیر قابل گریز . خشم را میشود گاه و بیگاه و عربده جویانه و بزبانی سیاسی مآب حتی بر سر رفیقی خیالی ، هم تبار فکری سابقی ریخت و پاچه اش را گاز گرفت اما شگفتی را از اینهمه درد و غم و خشم : چنانکه من ازخود در شگفتم و نمیدانم احمقانه ، عاشقانه، یا چه نوعی دیگر از خود بی خود شدن است : ]خودرا به مثابهه لاشه ی گوسفندی میدانم که قصاب گوشه ی پاچه اش را سوراخ کرده و آنقدر در آن میدمد تا آرام آرام پوست و پشم از گوشت جداو لاشه قلفتی و آزاد آماده ی مصرف گردد، و این قصاب خود من هستم ! بله منم که درحال دادن هندوانه های کرم خانی ۳۰ کیلویی زیر بغل خودم هستم تا با خود گویم که (من اینم) شجاعم و سرفراز و زبان دراز ! و برای خودم حل کردن هرآنچه در آن دارالاحشام (شکنجه زار امید) میگذرد،و شگفتی از خودم درین است ! انسان نمیداند در کدام مقطع از زندگی به کدامین ورطه ی پیسی یاکدامین حد از ضعف و خود وادادن میافتد و اصلآ چرا و چرا تا این جا میآمد تا به حداین فرو می افتد؟؟ و من از ایننوع آدمهایم که نمیدانم در کجایم ، همین دانم که همه چیز را به دیدار یار و دیار باخته ام و همین و هرچه پیش آید خوش آید ، گور پدر و آبا اجداد تک تک آن یساولان نگهبان کشور به یغما رفته ام کرده ، من به عزم بدیدار میروم ، گیرم که پشایش خاکستر شوم به جهنم و باز هم به جهنم ، به تون و طبس چه کنم ؟،،،،
۶۱۹۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱٣۹٣
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|