سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

هوی در پاسخِ های! و هایی دیگر در پاسخِ هویی دیگر - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ‫البرز

عنوان : با این شیوه و روش قصدِ گسترش خردمندی را داری
آقای آمویی گرامی، با اینکه مرا دعوت کرده ای زبان در دهان بگیرم و خاموش شوم، بگذریم از اینکه این شیوه سخن گفتن شما چه اشتراکی با ادب و فهم دارد، از جایی که برای خودم و برای شما به عنوان یک انسان ارزش قائلم، بر خود لازم می بینم که چند کلامی در باب کلمات شما بنویسم.

‫در این شعر غزل گونه جدیدت می سرایی،
‫.....
‫خموشی گزین تا شوی مرد هوش
‫تو که از درک اندیشه آگه نیی
‫تهی از تفکر، تو همچون نیی
‫نگیرم به ایچش یکی چون ترا
......
‫مگر گردانندگان ج.ا چیزی جز پیشنهاد شما به مردم کشور دارند، آنان نیز مردم را دعوت به خموشی میکنند، چرا که آنان نیز چون شما، امثال مرا تهی از تفکر به مانند نیی، در فرض و تصور خود دارند

‫چرا بجای پاسخگویی به سئوالات، به ارزیابی شعور دیگری می پردازی، با این شیوه و روش قصدِ گسترش خردمندی را داری
۶٣۱۶٣ - تاریخ انتشار : ۶ تير ۱٣۹٣       

    از : امیرحسین آمویی

عنوان : زبان در دهانت بگیرو خموش
ستایش کنم من خردمند را
ورا کاو نداند، دهم پند را
سخن گفتن تو نه پالوده است
ادب بهتر از قول بی‌هوده است
زبان در دهانت بگیرو خموش
خموشی گزین تا شوی مرد هوش
تو که-از درک اندیشه آگه نیی
تهی از تفکر، تو همچون نیی
نگیرم به ایچش یکی چون ترا
سخن پس کنم کوته اکنون ترا.
۶٣۱٣۰ - تاریخ انتشار : ۵ تير ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : واژه های کنایی و نامشخصی‫ چون، آنها و کسی
‫آقای امیر جان آمویی، ‫نوشتار نه چندان روشن شما را دوبار خواندم، تا بلکه در یابم، قصدِ شما از این همه،‫ هم به میخ کوبیدن و هم به سندان، چیست، ‫اما در این کوشش به جایی نرسیدم.

در جایی از یادداشت خود ‫مینویسی، «...در همین اخبار روز می بینید اشعاری را از کسی که دعوی های بزرگ عارفانه دارد، اما هنوز نمی داند که کیست و کجاست! علت مهاجرتش را از او بپرسید تا ببینید تا چه حد با آنچه حلاج کرد متفوت(؟) است! شوربختی اینجاست که آنها هم که پس از دهه ها گریبان خود را از بند افکار کهنه رها می کنند....»
‫چرا در تارنمای آزادی چون تارنمای محترم‫ اخبار روز، از واژه های کنایی و نامشخصی‫ چون، آنها و کسی،‫ سود می جویی. چرا نمیتوانی یا نمیخواهی‫ نامی بر آنها بگذاری.
چرا هنوز هم، با ‫خودداری از فاش و آشکار سخن گفتن، ‫در تلاشیم هر کسی را از ظن خود یار دیگری گردانیم.
۶۲۹۹۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣۹٣       

    از : امیر آمویی

عنوان : دام عرفان
هیچ حکومتی روی زمین، حتی دموکراتیکش، نمی تواند بدون توسل به نوعی ایدئولوژی یا به اصطلاح معنویت (هر نوعی) حکومت کند، زیرا که حکومتها نمی توانند در تمامی لحظات حاکمیت خود به زور سرنیزه و تفنگ و زندان تکیه کنند. بدون شک ولایت فقیه هم در همین ردیف است. امروز نه تنها تبلیغات حضرات که فلسفه ی فقاهت شان هم رنگ باخته، زرد و پلاسیده و گندوک شده. در این جور مواقع حکومتهای زوری و مستبد می کوشند یک کژراهه یا بی راهه ی معنوی در برابر مردم بگذارند تا قدرت و موقعیت خودشان را نجات دهند. در کشورهای فاسد دیگر، آزادی های سکسی و افیونی و فیلمهای منحرف و افکار و عقایدی که می توانم نامشان را تلویزیونی گذاشت، با تحریک و تهییج جوانان و از سوی دیگر با تبلیغ این ایده که عده ای در کمین نشسته دشمن نظام ما هستند، سر مردمشان را شیره می‌مالند و جامعه ای اتمی شده پدید می آورند تا کسی را با کسی ارتباطی نباشد و خطری از سویشان ناشی نشود. از سوی دیگر آنان که در ایران حکومت می کنند، ابتدا دین را در خطر می بینند، بعد میهن را؛ و «خطر دشمن»- تراشی می کنند. سینه زنی و روضه خوانی و نماز جمعه و برنامه های تلویزیونی و سریالهای فاسدشان را راه می اندازند و به کار همان شیره مالی بر سر مردم اند. اما زمانی می رسد که این ابزارها دیگر کار ساز نیست. کل حیثیت ایدئولوزیک رژیم از بین رفته و حالا به فکر پیدا کردن معنویت دیگری، ترفند دیگری، برای گول زدن مردم است. در این جور مواقع مسأله‍ی اصلاحات آبکی و اگر نشود فرقه بازی و سکتاریسم مذهبی و سرانجام هم عرفان از راه می رسد. نه این است که عرفان همان فلسفه‍ی نو افلاطونی را تبلیغ و سر عارف و مریدانش را به آسمان و فکر وحدت با خدا- که حقیقتش می نامد - گرم می کند و اجازه نمی دهد که به زمین زیر پایش بیاندیشد و راهی در برابر بیابد؟
تفاوت فلسفه‍ی علمی و نو و جهان نگری دانش نوین با عرفان در همین است که فلسفه‍ی علمی انسان را متوجه اطرافش و محیط واقعی گرداگردش می کند تا بتواند در این دنیای پیچیده که گرگهای هار قدرت و پول، خونش را می مکند، راهی برای آزادی خویش و تغییر محیطش بیابد. در حالی که عرفان انسان را به هفت وادی عجیب و غریب می کشاند تا سرانجام به فنای فی الله برسد! تمام داستانی هم که در اشعار عرفا و متصوفه می یابید جز این نمی گوید. داستان حلاج هم چیز دیگری است! حلاج های امروز ما یا در زندانند و یا یک به یک به جوخه های اعدام سپرده می شوند اگر سرشان بالای دار نرود.
اگر آن عرفان مدعی یا تصوف می توانست راهی پیشاروی ایرانیان برای رسیدن به افقهای نو زندگی اجتماعی و وحدتهای اجتماعی متعالی برای جامعه‍ی آزادی و انسانی بگذارد، تا کنون پس از نزدیک به هزار سال مثنوی نویسی و غزلسرایی و تخیلات مندرج در «حکایت و تمثیل» آن راه را یافته و نقطه‍ی پایان را بر این دردها گذاشته بود. این عرفان نه تنها افکارش کهنه و پوچ است بل که حتی زبانش هم به یک هزار سال پیش تعلق دارد. در همین اخبار روز می بینید اشعاری را از کسی که دعوی های بزرگ عارفانه دارد، اما هنوز نمی داند که کیست و کجاست! علت مهاجرتش را از او بپرسید تا ببینید تا چه حد با آنچه حلاج کرد متفوت است! شور بختی اینجاست که آنها هم که پس از دهه ها گریبان خود را از بند افکار کهنه رها می کنند، خود را تازه در وادی خود-خدا بینی و خداخودبینی می افتند- که نمونه اش بازهم در همین اخبار روز یافت می شود.
پرداختن به پوچ بودن اندیشه های عرفانی از نوعی که در نزد سنائی و عطار و مولوی و اسلاف و اخلاف آنان سراغ داریم مجال فراوانی می خواهد و از این گذشته بسیاری پیش از این بدان پرداخته اند. در این موارد می توان به آثار زرین کوب و گوهرین و غنی، و بسیاری کتب دیگر مراجعه کرد که هر کدام بیشمار صفحاتی را در بر می گیرند که تصادفا راه به هیچ جایی هم نبرده اند جز سیاه کردن کاغذ! اما در مورد قالب بیانی افکار عرفانی و صوفیانه البته باید گفت که گنجینه‍ی شعر کهن فارسی است و دارای زیبایی و ارزش خاص خویش. نکته ی دیگر این که در حقیقت عصر این نوع شاعری هم سپری شده و این نوع شعرها زمانی جذابیت بیانی دارند که حقیقتا بتوانند بین گذشته و آینده پلی بزنند دل انگیز، باطراوت، شور انگیز، زیبا و سازنده. شاعران امروز ماهم آنان که طلایه داران ادبیات نو و ونگارد هستند، به نظرم بیش تر ترجیح می دهند که نوسرا باشند تا کهنه گوی مگر این که دلیلی داشته باشند برای گزینش اشکال قدیمی شعر. در هر حال قالب شعر چه نو باشد چه کهنه با بحث اساسی و افکار مطرح شده در ادبیات عرفانی فاصله ی زیادی دارد و سخن اساسی هم این است که آن عرفان راهی به دهی ندارد.
ابیات زیر را، اگرچه نارسا هستند، با اجازه‍ی شاعر ارجمند، خطاب به «هیچکس» نوشته ام:
به همان «هیچکس» شاعرگفته
ای که افکارت بلای جان تو
وی بلای جان تو عرفان تو
ای نسنجیده سخن بگشوده کام
وی نفهمیده که عرفان تو دام
آن مصیبت نامه حرفی هست مفت
درد ما را چاره آن عارف نگفت
هم بزرگانی که گویی عارفی
جمله بر دریایِ دانش چون کفی
مسلک تو مسلک دیروزی است
قیل و قالت دشمن "امروزی" است
پشکل غلتان افکارت، دنی،
نعمتی ارزانی ات، بس ..ردنی
تو «مگس‌سی» آمدی امروز باز
نی گرفتی پندی از دیروز باز
مرغ عرفان تو قد قد می کند
هرچه لج بر هرچه هدهد می‌کند
پنبه‌ی عرفان برون کن از دو گوش
یا نمی‌خواهی، مکن، اما خموش
عارفی کاو زنده باشد خورده است
خورده باشد عارفی ار، مرده است
تا رسی تا کوه سرگینِ درون
رو ازین صفحه برون اندر برون
چند روزی در بواطن شاد باش
اندر آن سرگین و گندآباد باش

دکتر خویی عزیز این هیچکس واقعا شایسته‍ی بیش تر از این نیست. سخن کوتاه و آرزوی دیداری برای دست بوس.
۶۲۹٣۰ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣۹٣       

    از : سامان

عنوان : خوشبختانه
خوشبختانه علیرغم همه ی عصبانیت تان که قابل درک است، به دنبال "نو" هستید. باشد که همیشه چنین باشد.
۶۲٨۹۲ - تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : در این سرایش زیبا
‫آقای اسماعیل خوئی، ‫نمی توانم ادعا کنم، که سخن شعرت را آنگونه دریافته و درک کرده ام که مقصود نظر شما هنگام سرایششان بوده، اما در این ‫اخیر همواره، سخنان‫ زیبا و پر مغز شعر شما را دوست داشته ام.

‫در این سرایش زیبا، تحت عنوان زیبا و کنایی، هوی در پاسخهای! به هیچکس، میخوانم،

........
‫‫با من تو از این گونه سخن می گویی:
‫با چون منی از ،نو، و ،کهن، می گویی!
‫آن باوره ها که کهنه کردم خودِ‌ من،
‫بعد از دهه ها، باز به من میگویی؟!
‫........

گمان دارم، وقتی نوباوگان عرصه سخن، بتوانند مو را ببینند، پیشکسوتانِ میدان سخن بواسطه تجربه و دید وسیع خود، قادر به تشخیص پیچش مو خواهند بود.

‫اما وقتی سخن از ‫بوتیچلّی، رنسانس و نوگرایی به میان می آید، و از جایی که ‫پیشکسوتان نوگرا علم را جای خرافه نشانده اند، ‫همواره خود پیش و بیش از دیگران نقش خطای چشم را در نظر دارند،‫ ‫
چه علم چشم پزشکی میگوید، دیدِ چشم‫، به مرور زمان و بواسطه کم شدن خاصیت انعطاف عدسی های چشم، کم میشود
۶۲٨٨۹ - تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست