یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بمناسبت: ۲۱ سپتامبر روز جهانی صلح
و سالروز جنگ ایران و عراق
- محمد صفوی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ذولفغاری

عنوان : آبادان
آقای صفوی سلام،
اگر چه هر آنچه شما درباره ی شخصیت و آمال خمینی نوشته اید مستند است، وقتی اما به جنگ در منطقه، بویژه به جنگ با عراق، بی غرضانه نگاه می کنم، می بینم که گناه خمینی، گناه حکومت ایران در "شروع آن جنگ شوم"، جنگی که در ادامه ی کابوسی ی خود، هنوز از تن هنوز بشدت زخمی عراق زیبا خون می آشامد،نه تنها همه ی حقیقت بلکه نیمه ی آنهم نیست. خمینی، عارفی گستاخ و جنگجو بود که بر خیل کشتگان مردمش در آن جنگ، احتمالن دانه ای اشک، حتی دانه ای اشک عاشورایی نیز نیفشاند و در انجام رسمی آن جنگ، از اندوه ناکامی ی پیروزی در آن، دق کرد و نابود شد، خمینی عارفی گستاخ، آرمانگری خودسر و انسانی به شدت سنگدل بود. صدام چنین نبود. او عارف نبود، آرمانگرایی نمی دانست، اما آرمانگری می کرد. خودسری بسیار ناصادق بود که خودسری فراوان می کرد، انسانی به شدت بی رحم بود ولی به همان اندازه نیزحماقت می کرد. بی رحمی او و سنگدلی ی خمینی گرچه هردو نابودگر، اما دو کالا بودند. جنگ عراق با ایران که شاید در کلام ، جنگ این دو عنصر نابود گر با یکدیگر بود، درحقیقت اما چون هر کلان جنگ دیگری ادامه ی سیاست بود. آقای صفوی من بزرگشده ی آبادان هستم و نخستین روز جنگ را در اهواز بودم. پیش از سقوط آسان خرمشهر، از آخرین کسانی بودم که از پل گذشتم. در ذلفقاری ماجراها گذراندم و بخاطر دارم که از آنجا سرباز عراقی ی زخمیی را شجاعانه اما با ترس تا بیمارستان بر دوش کشیدم....... و سرانجام، پهنای بهمنشیر را شنا کرده تا به سبخهای سربندر برسم و آوارگی ی بی سرانجامی را آغاز کنم. عرب نیستم اما روی زانوی مهربان زنان عربی که مادران پرمهر دوستان عربم بودند کودکی کردم.
جنگ عراق با ایران، شاید با آمال نهفته در آرمان خمینی قرابتی داشت، آنچه من دیدم، و اندیشیدم اما، داستان دیگری می گوید.به گمان درمند و علت جوی ی من، آرمانگرایی اوباشانه و نه عارفانه ی صدام، در ان مقطع از تاریخ، در پیمان با همانانی که امروزه نیز در عراق و سوریه جنگ می فروشند، و همچنین با عنایت ملی گرایی تقلبی ی ایرانی، سبب افروختن آتش آن جنگ شوم در عراق و ایران شد. صدام، اوباشی بود که گمان می کرد سلطان است. به او همیشه خیانت می شد. چون حماقت می کرد و سیاست می پنداشت و سر انجام نیز پریشان و حیران به ارباب مرگ تسلیم شد. آقای صفویدر سی سال مورد توجه شما، سالهای پس از ان جنگ شوم، مردم ایران هرچه دیده اند لا اقل اما، یک روز هم جنگ ندیده اند. در عراق بی نوا اما، شاید تا کنون "سه سی صد هزار" انسان بی گناه جان باخته باشند و خانه ی ملیونها خانوار سوخته باشد.
جنگ ادامه ی سیاست است. و مردم عراق هنوز چوب آنانی را می خورند که تلاششان همواره این بوده است که نیروی شگفت آور این مردم را در جهت نابودی ی "دگرگونی ی عظیمی" به کار برند که انقلاب بهمن ۵۷ در منطقه ایجاد کرد. اما آن "آنان"، چوب بدستان، همواره چون معارضان متوهم ایرانی حکومت ایران، سی سال است که توان و هوشمندی حاکمان ایران را کودکانه، به اشتباه، فاحشانه، اندک می گمارند و سبب سرخوردگی ی خود و رنج فراوان مردم عراق و ایران ووووووووو می شوند. که عمق رنج عظیم مردم عراق البته در این میان از عمق هر اقیانوسی بیشتر است. با تقدیم احترام .
۶۴۶۱۴ - تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست