یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تأملاتی پیرامون
نوشتهٔ آقای بهروز خلیق در موردِ وحدت چپ
- ا. مانا

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ا. مانا

عنوان : امیرِ عزیز
امپریالیسم ساخته و پرداختهٔ اذهان بیماری که بدنبالِ دشمن خارجی می گردند نیست. واقعیت جهان امروز ما است همچنانکه برای بیش از صدوپنجاه سال اخیر بوده است. مجدداً شما را رجوع می دهم به کلماتِ قصارِ امیر سمین، چون بهتر از آن نمی شود امپریالیسم را توصیف نمود جایی که می گوید: «امپریالیسم چیزی جز کُلیتِ این ابزارِ اقتصادی، سیاسی و نظامیِ بکار گرفته شده برای تحمیلِ تابعیتِ به پیرامونی ها (که امروز هم به همان شکلِ دیروز ادامه دارد) نیست.» اگر کسانی بخواهند نامی متفاوت بر این پدیده بگذارند من مشکلی با آن نخواهم داشت. آنچه شیطانی است محتوای سیاستها و منافعی است که به جهان پیرامونی تحمیل می گردد، هر نامی که مایل باشند می توانند بر آن بگذارند.

کافی است به یاد آورید که برای تحمیل این بندگی و تبعیت به جهان پیرامونی، چه ناحق ها که روا نشده، چه زندگی ها که بر باد نرفته، و چه خرابی ها که به بار نیامده است. سراسرِ تاریخ دویست سالهٔ اخیر سرشار از حوادثِ اینچنینی است که برای حفظ منافع جهانِ توسعه یافته، و یا باز تقسیم منافع و مناطق نفوذ بین توانگران دنبال شده اند.

جهان پیرامونی، حتی قبل از باز شدنِ پای استعمارگران به آنجا، مشکلات خاص خود را داشت که بعضاً قدیمی و مزمن هم بودند. کسی منکر این نمی تواند باشد. از راه رسیدنِ غربیها به ابعاد این مشکلات افزود و در اکثر موارد آنان را بسی پیچیده تر نموده است. نباید سهم خودمان در این مشکلات را نادیده گرفت. ولی وزنِ کدام یک از اینها، مشکلات بومی و مشکلاتی که پدیدهٔ امپریالیسم و منافع آن می آفریند، عمده تر است و کدامین آنها می توانند مانعِ عمده تری در راه ترقی و پیشرفت کشورهای پیرامونی باشند؟

ارتجاع بومی در همهٔ اشکال آن و با همهٔ سخت جانی هایش، در بسیاری موارد - در طولِ قرن بیستم و اخیراً نیز - در مقابلِ خیزشهای مردمی به زانو درآمده و بطور مقطعی میدان را واگذار نموده اند. در بسیاری از این موارد، تعادل ایجاد شدهٔ نوین را دخالتهای امپریالیستها به سودِ ارتجاع بومی به هم زده و نظم پیشین را در همان شکلهای قبلی، و یا با ظاهری متفاوت، دوباره حاکم نموده است. کودتاهای ۲۸ مرداد، گاتمالا، اندونزی، شیلی، زئیر، و …… و یا دیکتاتوری های نظامی آمریکای جنوبی برای سرکوب خونین خیزشهای مردمی در این قاره، دخالتهای مستقیم و جنگهایی چون ویتنام - الجزایر - افغانستان و …… موارد اخیری چون اشغالِ افغانستان، عراق و دخالتهای اخیر در لیبی، مصر، سوریه و ….. را می توان نام برد. آین سیاهه را می توان برای ساعتها ادامه داد.

اگر همهٔ این را غیر واقعی بدانید و تلاشی برای تراشیدن دشمنِ خارجی، شک دارم که چنین گفتگوهایی هیچگاه ثمری واقعی به بار آورند.
۶۵۶۰۵ - تاریخ انتشار : ۹ آذر ۱٣۹٣       

    از : ا. مانا

عنوان : در پاسخ به آقای ستاری
دوست ارجمند،

همچنانکه خود شما نیز فرموده اید هیچ تضمینی نیست که این چرخش ملایم در گفتار به نتیجهٔ مشخصی برسد. همچنکانکه هیچ تضمینی نیست که یک گفتمان اولترا انقلابی نیز در عمل به نتیجهٔ دلخواه شما برسد.
اما اشکالی در این نمی بینم که این چرخش را هر چند ملایم، گوشزد نمایم. نشانهٔ مثبتی است که ذکر آن شاید موجب ادامهٔ روندی مثبت گردد و یا شاید هم بزودی متوقف گردد.
چه کسی توانسته است فردای مواضع سیاسی و گفتمانهای امروزین را تضمین نماید که من نفر دوم باشم؟ اجازه دهید امیدوار باشیم که چرخش به گفتمان چپ سوسیالیستی در سازمان هر چه پر رنگتر گردد.
۶۵۵۹۴ - تاریخ انتشار : ٨ آذر ۱٣۹٣       

    از : امیر ایرانی

عنوان : دشمن خارجی عامل وحدت داخلی ،امپر یالیستها عامل...
جناب مانا گرام درود بر شما و سپاس بیکران از پاسختان! گروهی گویند:دشمن خارجی عامل وحدت داخلی می شود وتاکید روی دشمن خارجی برای اجبار وحدت داخلی، منجر به پیامد های مخربی نیز خواهد شد.حال ممکن است دشمن خارجی وجود داشته باشد ویا نداشته باشد.اگر وجود نداشته باشد !اما روی آن تاکید وپافشاری شود ،واضح است که در مورد طرح کننده، چه صفتی را بکارمی گیرند وبکار می برند. اما اگر وجود داشته باشد،این حالت خود ممکن است دو حالت داشته باشد:۱)این دشمن بالقوه باشد ۲)بالفعل باشد. در اینجاست که زیرکی و هوشیاری وشهامت در تصمیم گیری خود را نشان می دهد!اگرتصمیم گیرنده ،در تمام حرکات و تصمیم گیری دشمن خارجی را بالفعل و در اولویت اول قرار دهد وآنرا برای همیشه در دستور کار قرار دهد،این تصمیم چه پیامدِمخربی می تواند داشته باشد؟ پیامدهای که مخرب می توانند باشند۱)سرپوش گذاشتن :بر ضعفها یی که در مبناهای تئوریک ایده هایی که عامل ایجاد تشکیلات مبارزاتی می شوند،وجود دارند.۲)عاملی است :برای بی توجه ای به سیاستهای اجرائی که در شرایط اضطراری گرفته می شوند.۳)ضعف اقدامات عملی تئوریها برملا نمی شود..۴و۵ .:::باید گفت ،این دشمن خارجی:فکر کردن به آن ضعفها ویا بیان غلط بودنِ آن مبناهای تئوریک و اقدامات عملی را به تعویق می اندازد،ویا اصلا"این مجال را به دیگران نخواهد داد!و این روند به پیش می رود تا زمانی که متوجه می شوید به یک ویرانی از درون دارید می رسید، که در حقیقت !دشمن خارجی ، در خارج نبوده ،بلکه در درونِ همان مجموعه‍ی داخلی بوده و.....:::در اینجا به آن تصمیم گیرنده که دشمن خارجی را در اولویت اول وبرای همیشه قرار داده است چه می توان گفت؟۱) اگر دانسته این کار را کرده باشد،معلوم است که چه صفتی باید برای آن بکار برد.۲)اگر ناخواسته چنین عمل کرده باشد،خود گروه بندی هایی برایش مطرح می شود.یکی ار آن گروه بندی اینست:بخاطر ایمانی که بر او حاکم شده است! تصمیم گیرنده ؛ توان دیدنِ شرایط و واقعیات و حقایق دیگر را نخواهد داشت !آن ایمانش است که ویران کننده خواهد شد و...این ایمان ممکن است بصورتی در آید که بوی آن موضوع ویا آن کس هم او را سر مست کند.:::: جناب مانا گرام وعزیز!در مقاله،برداشتی که من کرده ام اینست :تلاش شما اینست :که امپریالیسم و امپریالیستها را در صدر و در اولویت اول می خواهید نشان دهید و به دیگران هشدار می دهید نباید صدر و اولویت اول آنان فراموش شود. اما گروهی می گویند چنین نیست ، اگر امپریالیستهایی هم باشند!در بر خورد با مسائل اجتماعی سر زمینی ورفع آنان یا نیازی به مطرح کردن آنها نیست !ویا اگر هم باشد ، در اولویت آخر در نظر گرفته خواهند شد. چون حل خیلی از مسائل داخل را می توان ،بدون مانور روی آن موضوع انجام داد! چون ممکن است مانور روی این قسمت حکایت همان دشمن خارجی شود، چه بسا شده باشد. ::::موضوعی که قابل توجه است مفهوم آزادی است ،که در موردآن می توان به مطلبی چنین اشاره کرد:اگر ایده ای بگوید:ای !مردم راه آزادی شما از راه کار من است، که آن هم با دیکتاتوری می باشد!آیا می توان به راه کار این ایده اعتماد کرد؟ اگر جواب خیر است !پس آن ایده از مبنا مشکل دارد که نقد آن از طرف وابستگان به ان ایده ، شهامتی خاص می طلبد! به امید آگاهی بخشی بیشتر از طرف شما بزرگان!
۶۵۵٨۹ - تاریخ انتشار : ٨ آذر ۱٣۹٣       

    از : فریبرز ستاری

عنوان : سوسیالیسم دمکراتیک، نه به سوسیالیسم عملا موجود، آری به سوسیال دمکراسی
"منشور پیشنهادی برای وحدت چپ دمکرات و سوسیالیست" آقای خلیق را نیز خوانده بودم ولی در مقاله ام با عنوان " منشورهای وحدت چپ یک مولفه، چند رویکرد..." که در سایت اخبار روز منتشر شد به موضع ایشان وارد نشدم. اما همانگونه که در آن مقاله در نقد منشور وحدت چپ ایران آقای " شیدان وثیق " نوشتم ایشان و دست اندرکاران پروژه وحدت چپ مبارزه با سرمایه داری را از روزن سوسیالیسمی می بینند که بن مایه آن این است که آقای وثیق در " منشور وحدت چپ ایران" می نویسد:" هدف سیاسی بلاواسطه ما ... نیل به جمهوری‌ای مبتنی بر آزادی، دموکراسی و جدایی دولت و دین است. (جمهوری دموکراتیک لائیک).چشم‌انداز درازمدت این مبارزه نیز نفی سرمایه‌داری و گذار به سوسیالیسم رهایی‌خواهانه در گسست از سوسیالیسم اقتدارگرا (توتالیتر یا «سوسیالیسم واقعن موجود») و سوسیال‌دموکراسی است." منشور آقای خلیق نیز چندان تفاوتی با منشور آقای وثیق ندارد؛ "سوسیالیسم قرن " آقای بهروز خلیق یا همان " سوسیالیسم عملا موجود" آقای وثیق ندارد و آقای خلیق پارادایم سوسیالیسم خود را بدین قرار توصیف می کند:"سوسیالیسم قرن بیستم" با وجود دستآوردهای گرانبار و تاثیرات آن بر تحولات جهانی، به دلایل مختلف از جمله نگرش اقتصاد محور و طبقاتی دیدن انسان و تمام امور زندگی، عدم درک اهمیت و جایگاه آزادی‏های فردی و اجتماعی و دمکراسی، عدم درک ضرورت ایجاد پیوند بین آزادی و عدالت اجتماعی، دمکراسی و سوسیالیسم، نتوانست به جامعه مطلوب راه یابد و از این‏رو دولت توتالیتری و "سوسیالیسم دولتی و دستوری" شکل گرفت.این تجربه تاریخی، در ارائه الگوی سوسیالیسم دمکراتیک ناکام ماند و “سوسیالیسم دولتی و دستوری” پس از گذشت هفت دهه از حیات خود، فروپاشید." آقای خلیق برای خالی نبودن عریضه استدلال می کند که ناکامی "سوسیالیسم قرن بیستم" به معنای پایان مبارزه طبقاتی نیست، وقتی که آقای خلیق باورمند به سوسیالیسم دمکراتیک می کوشد برای رسیدن به سوسیالیسم دلخواه خود به تدریج سرمایه داری را دگرگون کنند؛ چه معنائی از این نحوه مبارزه استحصال می شود. معنائی بدین قرار که سوسیالیسم دمکراتیک ی متوسل شدن به اکوسوسیالیسم و جنبش های آلترموندیالیستی بهانه هائی برای تبری جستن از سوسیالیسم عملا موجود است هرچند که ظاهرامی کوشند به سوسیال دمکراسی روی خوش نشان ندهند ولی باید باور کنند که سوسیالیسم دمکراتیک که دگرگونی تدریجی سرمایه داری را در نظر دارد چاره ای جز برقراری پل بین کار و سرمایه داری ندارد تا در پرتو همزیستی این دو طبقه ندارد برقراری که قرینه آشتی بین کار و سرمایه داری نیست.
حالا نمی دانم که این چرخش ملایم که بسوی گفتمانِ سوسیالیستی که لازمه اش رهایی از تفکراتی بود که در بیست سال گذشته، در مواردی، هویتِ چپ این سازمان را زیر سوال برده و به جریانی با گرایشاتِ سوسیال دمکرات (از نوعِ اروپایی آن) تقلیل داده بود. چه تضمینی هست که چرخش ملایم حتما به سوسیالیسم موردنظر ما برگردد. رفیق خلیق مشخصا باید رویکرد وحدت چپ را به چالش بکشاند. رویکرد اقای وثیق معطوف به جمهوری دموکراتیک لائیک است که در چشم‌انداز درازمدت این مبارزه نیز نفی سرمایه‌داری و گذار به سوسیالیسم رهایی‌خواهانه در گسست از سوسیالیسم اقتدارگرا (توتالیتر یا سوسیالیسم واقعا موجود) و سوسیال‌دموکراسی است. آقای خلیق از مدل سوسیالیسم دمکراتیک حرکت می کند که باید مترادف " جمهوری دموکراتیک لائیک " آقای وثیق فهمیده شود. اما در منشور وثیق و منشور آقای خلیق محورهای مشابه بسیارند اگر منشورهای آقایان خلیق، وثیق، عصاره، دادور و بهنام به فردی واگذار می شد می توانست مشابهات را در منشوری واحد به عنوان منشور پایه ارائه می کند تا شرکت کنندگان در کنفرانس وحدت چپ و خوانندگان دچار اتلاف وقت نشوند. از محورهای مشابه منشورها با یکدیگر از جمله منشور آقای خلیق محور برای "جهانی دیگر، جهانی بهتر" می باشد. "جهانی دیگر، جهانی بهتر" معطوف به جنبش آلتر موندیالیستی است، جنبشی که ضد جهانی شدن است و اقتباس چپ دمکرات ایران از الگویی است که قبلا توسط چپ های نو در قالب اکوسوسیالیسم بعنوان یک پروژه سیاسی جدید در اروپا شکل گرفته تا مثلا به اهداف برنامه‌ای نیروهای چپ سوسیالیستی تبدیل شود - که تا هم اکنون نیز نشده است - بطور نمونه در فرانسه همه نیروهای شرکت کننده در جبهه چپ از جمله " حزب نوین ضد سرمایه داری، جناح چپ حزب سوسیالیست" (باستثنای حزب کمونیست فرانسه)، یا در آلمان " حزب دی لینک"، در یونان "سیریزا "(جبهه چپ سوسیالیستی)، و یا "حزب چپ سوئد"، در دانمارک "حزب سوسیالیستی مردم" ، در نروژ "حزب چپ سوسیالیستی "، درایتالیا " حزب محیط زیست و آزادی" در شمار احزاب اکوسوسیالیست اروپائی بشمار می‌روند که اغلب از دل احزاب سنتی کمونیست یا سوسیال دموکرات و یا احزاب سبز پا به عرصه وجود گذاشته‌اند.
باوجود مدل های اقتباسی فوق نکته ای را باید در نظر گرفت که آنچه باعث شده تا در اروپا اکوسیستم پا بگیرد همانا ققنوس چپ سنتی است که سوخته تا از خاکستر خود سوسیالیسم دمکراتیک یا "جهانی دیگر، جهانی بهتر" را برنشاند. بنابراین برخی صاحب نظران که تا قبل از فروپاشاندن اردوگاه شرق، مرید سوسیالیسم عملا موجود بودند بعد از تحولات در اردوگاه در حرکتی احساسی از مراد دل بریدند و چون نمی توانستند دلائل فروپاشاندن اردوگاه را تبیین کنند و تمکین به سوسیال دمکراسی دون شان خود می دانستند راه به سوی شعارهای کلی آلترموندیالیستی اروپائی روی بردند. بنابراین هرگونه تلاش برای گسست از سوسیالیسم طبقاتی راه به جائی نخواهد برد و روندگان را به بیراهه خواهد برد
۶۵۵٨۱ - تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱٣۹٣       

    از : ا. مانا

عنوان : جواب مختصری به امیر و کیای عزیز
دوست ارجمند ما کیا درست می گویند که پس از مرگ مارکس تفسیرهایی نادرست از اندیشه های او انجام گرفته است که در مواردِ زیادی به تعصبات و دگمهایی نیز آلوده بوده اند. ایشان شاید خبر نداشته باشند که این در زمانِ حیاتِ خود مارکس هم اتفاق افتاده است. معروف است که در نامه ای به یکی از بستگانش (گویا خواهر زاده اش) مارکس ار اینکه حتی یک روز هم مارکسیست نبوده است اظهار خوشحالی نموده است. این نشان می دهد که آنچه در زمان حیات او نیز مارکسیسم نامیده می شد تا چه اندازه از نظریات او دور بوده است.

از یکی از دوستان شنیده ام که خبرنگاری از پاپِ فعلی پرسیده بود که شایع است که شما مارکسیست هستید. جواب می دهد که این درست نیست، گرچه تعدادی از شریفترین انسانهایی که می شناسم مارکسیست بوده و هستند. در میان مارکسیست ها این گونه آدمها نیز کم نبوده اند. کسانی که نه تنها او را تحریف ننمودند، که بر وسعت و عمق کار نظری او افزودند و آموخته های او را به روز نموده و کارآتر کردند.

با امیرِ عزیز نیز در ضرورتِ نقد خود موافقم. نکته اینجاست که نقد گذشته ها برای اصلاحِ حال باید باشد. اگر نباشد، فقط در گذشته می ماند. نقد حال، به هیچ وجه کم اهمیت تر از نقدِ گذشته ها نیست.

با برخی از گفته های ایشان به دلیلِ کلی بودن آنها نه می توان موافق بود و نه مخالف. فقط ذکر یک نکته خالی از فایده نخواهد بود که: علیرغمِ فروپاشی «سوسیالیسم واقعاً موجود» و عقب نشینی متعاقب آن در سراسر جهان که چپ را تا حدود زیادی از صحنه خارج نمود، در جاهایی از دنیا چپ در مقیاس بزرگ بر این ناکامی ها غلبه نموده و مثلاً سالها است که درامریکای لاتین با پیروزی در انتخابات متعدد سکان قدرت را در دست گرفته است. این را با وضعیت چپ در دیگر نقاط دنیا که مقایسه نمایید، متوجه می گردید که وضعیت نابسامان چپ در مناطقی از دنیا سرنوشت محتومی نبوده که گریزِ از آن ناممکن بوده باشد. اگر چپ ما در این زمینه با چپِ آمریکای لاتین قابلِ قیاس نیست، مشکل را تا حد زیادی در خود باید جست. این جا ست که راه من و امیر عزیز از هم جدا می شود. فدائیان از محبوبترین و پرطرفدارترین سازمانهای چپ خاورمیانه بودند که هم اکنون خواب آن پایگاه توده ای را هم نمی توانند ببینند. بدون شک این امر در کنار عواملِ بسیار دیگر، تا حدی نتیجهٔ پریشانی نظری/تئوریکی بوده است که از آن رنج برده اند.
۶۵۵۶۷ - تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱٣۹٣       

    از : پیروز پ

عنوان : کی شهامت داشتند که ؟
دگراندیشان ، کوشندگان چپ و راست ما هیچگاه شهامت آنرا نداشته اند تا مشکلِ خود را به حساب نه تنها مارکس بلکه سایر اندیشمندانی که بهنگام بهره گیری ازواژه ها و رهنمودهایی آنها ، باد به غبغب میاندازند، نمیگذارند.
و بهمین دلایل و روشهای نادرست بوده که اداره کشور ایران با تمام اندیشمندانش که خدا را بنده نیستند بدست خدا و دین فروشان اداره میشود
۶۵۵۶۶ - تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱٣۹٣       

    از : امیر ایرانی

عنوان : شهامت خلیق و خلیقیان و....دیگران
انسان متولد می شود،گروهی بر او مسیری را تحمیل می کنند، این انسان باید خود را رهایی دهداز آن مسیر. راه نشانانی ظهور می کنند ،راهکار ارائه می دهند و به انسان هم می گویند، تنها راه رهایی تو هم همین راه من است و تو محکوم به پذیرش راه منی!اگر راه مرا نپذیری!چنین خواهد شد وچنان خواهد شد.::::گروهی از راه نشانان،با یک ترفندی، مسئولیت راه های ارائه شده را ،به ماوراء نسبت می دهند،خود را پیام آورِ آن ماوراء معرفی می کنندو خود را از پیامدهای ویرانگر راه ها ی ارائه شده، دور نگه می دارند ،این راه نشانان با این ترفند! حضوری دراز مدت در سر نوشت انسانها برای خود می خرند وبه بازیگری هم ادامه می دهند.اما راه نشانانی که ، راه های خود را ناشی از تجربیات بشری و تراوشات ذهنی خود معرفی می کنند،مسئولیتِ ویرانی راهکارهایشان به سمت خود آنها می رود، ودر زمانی کوتاه به حاشیه رانده می شوند وچنانچه در راه کارشان ،نکات مثبتی هم باشد ،آن نکات مثبت بدستِ فراموشی سپرده میشود،تا شاید در آینده ،بطریقی دیگر آن نکات مثبت بکار گرفته شوند.:::این راه نشانان، مریدانی ومبلغینی خواهند یافت ،که بعد از آشکار شدنِ ویرانگری ناشی از راهِ راه نشان،دچارِ شوک وسرگردانی خواهند شد ،که اینان ؛بعدا" چند گروه می شوند ،که پرداختن به آنان با جزئیات ،بحث طولانی می طلبد.اما مختصرا"می توان گفت:۱)گروهی از آنان به این نتیجه می رسند :راهِ راه نشان یک شیادی بوده است ،عزم را جزم می کنند که به جنگ آن راه نشان و راه آن بروندواو را رسوا کنند.۲)گروهی دیگر،متوجه می شوند:راهِ راه نشان می تواند یکی از راه ها باشد،ویا در بر گیرنده،بخش کوچکی از جامعه است، این گروه با توجه به پذیرشِ شرایط جدیدشان ،راه فعالیت برای موثر بودن در تحولاتِ اجتماعی را؛ با همان راه نشان و محدوده‍ی بردِ راهش ادامه می دهند. اما هیچ تعهدی در خود نمی بینند که آن راه نشان را یک پیامبر ی یکتا ویک راه نشانی تک معرفی کنند.بلکه او هم راه نشانی است مانند بقیه !فقط! در یک محدوده‍ی کوچک توان ارائه طریق دارد نه بیشتر.۳)گروه دیگر ، اگر بخواهند آن راه نشان را نفی کنند،خود را بازنده می بینند، در حقیقت بخشی از تاریخ اندیشه ای خودش را نفی کرده است ،واین شهامت را ندارد که بیان کنند؛که بایستی بگونه دیگر می اندیشیدیم و متوجه می شدیم که آن راهِ راه نشان، تنها راه برای بشریت نیست، بلکه راه های دیگری هم وجود دارد که ما ناتوان از شناخت ِآنانیم! اینان خود چند گروهند: گروهی از اینان آن پیشینه تاریخی خود را دکانی می کنند برای عرضه کردن کالای کم مشتری خود ، تا پایان گذر عمر سر رسد.گروه های دیگر بماندو.. ۴و۵هم بماند.::::در این رابطه اگر بخواهیم!خلیق و خلیقیان را بشناسیم ،آنان می شوند :گروهی که شهامت نقد خود را در خود دیده اند و دارند با خردِ نقاد! خود را به پیش می برند درود بر آنان!
۶۵۵۵۹ - تاریخ انتشار : ۶ آذر ۱٣۹٣       

    از : کیا

عنوان : مقاله یی که بوی مارکس می‌دهد!
به یک نظریه علمی‌ میبایست علمی‌ برخورد کرد، بدون تبلیغ ،بدون پروپاگاندا .

علم با باورها ، دگماتیسم ،خجالت همگرایی ندارد.چیزی که چپ بعد از مارکس به آن گرفتار شده است.
۶۵۵۵٨ - تاریخ انتشار : ۶ آذر ۱٣۹٣       

    از : علی امیری

عنوان : تشکر
از نوشته شما بهره فراوان بردم امیدوارم این نوشته درسیاستهای تمامی گروههای چپ که کم و بیش به راست روی چرخیده اند و افرادی که به دلیل ناامیدی دجار راست روی یا چپ روی شده تأثیر گذارشود
۶۵۵۵۱ - تاریخ انتشار : ۵ آذر ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست