یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بهانه گیر - جواد ولدان (صابر)

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : صابر

عنوان : باز هم جواب من به شما عزیز ...
با سلام به همه!

من در جواب اوّلم به «البرز» به چند نکته دیگر از نوشته‍ی ایشان اشاره نکردم! که امید است بخشیده باشد. اما اینک این تقصیر را جبران می کنم!

فکر می کنم که از اوّلین «حق و حقوقِ» هنرمند و نویسنده بیان احساساتش باشد. آنچنان که یک نقّاش خشم و نفرتش را با رنگ و فرم نشان می دهد، نویسنده تنها کلمات و قالبها را در اختیار دارد! اگر نویسنده در نوشته اش خشم و دیگر احساساتش را نشان دهد، برای چه بنویسد، برای که بنگارد، چگونه بنویسد! کسی که «درد» ندارد و «دردِ سخن» و «سخنِ درد» در کلامش نیست، همان بهتر که دفترهای بهاری شعر را و با آمدن پاییز از تنوع رنگ بنگارد و یا خود را در گیسوان دلدار به گمراهه بسپارد! آیا برای یک جهان سوّمی، برای یک در به در تبعیدی، برای یک وطن به غارت شده شایسته و بایسته و آراسته است که چنین کُنَد و بی درد بنویسد! من اگر در این نوشته به اصطلاحِ شما «هوش و فراست» هموطنانم را به امتحان گذاشته ام و یا به قولی دیگر «بد دهانی» کردم، در درجه‍ی نخست به خودم بوده است! چون فلسفه ای که من بدان معتقدم این است که ما همه یکی هستیم!
بنی آدم اعضای یکدیگرند .....
چو عضوی به درد آورد ....
نویسنده از «سادگی» و «قلب پاکی» و ... که از انسانهای دور و بر و اطراف و خود سراغ دارد و به تحمیق کنندگان و استثمارکنندگان دل و جان و مال باخته اند، خشمگین شده و خشم می ورزد! این خشم مانند خشمِ مادری به کودک خویش است، هنگامی که کودک کبریت بکشد و نادانسته بخواهد خود را بسوزاند!

نکته‍ی دیگر اگر چه این نوشته به فارسی نوشته شده است، اما به زبانهای دیگری هم ترجمه شده و خواهد شد! روی سخن این نوشته جهان و جهانیان است. تنها یک قسمت نوشته مستقیم به ایران و ایرانیان باز می گردد! یعنی خشم و «بد دهانی» این نوشته در واقع به تمامی انسانهای روی زمین است! آنان که حاضرند نفع و صرف یک لحظه و منافع شخصی را بر منافعِ جمعی و سلامت زیست محیطی ارجح بدانند و بشمرند!

شاد باشید
شب بخیر!
۶۶۴۹٨ - تاریخ انتشار : ۹ بهمن ۱٣۹٣       

    از : جواد ولدان (صابر)

عنوان : جواب من به شما عزیز ...
با سلام به شما البرز (به سلام به شما خانم یا آقای گرامی) و سلام به همه‍ی هموطنان و خوانندگان عزیز این سایت و این مقاله!

خانم یا آقای محترم، نکاتی را منعکس نموده اید که به قسمتی از نوشته‍ی من مربوط می شود. قبل از اینکه به جواب شما بپردازم، لطفا دوستان توجه بفرمایند که این تذکرات برای «به رُخ کشیدن» و «از خود تعریف کردن» نیست! تنها به عنوان اطلاع این دوست و دیگران گوشزد می کنم.
در مورد محیطِ زیست، در این مورد باید بگویم که در کنارِ «رشته تحصیلی شیمی» یکی از رشته های تحصیلی من «حفاظت محیطِ زیست» و «تکنولوژی زیست محیطی» است. به دلایل اینکه آنچه را که به سوی ما می آید (یعنی مشکلات سرسام آور و هولناک طبیعی که ناشی از خرابکاریهای این انسان دو پا در طی همین دویست سال قبل است) دهه ها هست که می دانم و این دانایی نه تنها پایه ها و مبنای احساساتی بلکه مبانی علمی و تحقیقاتی دارند، خودم نیز دست به عمل زدم و علاوه بر اینکه شیمی و این دو رشته‍ی مذکور را تحصیل کردم، بلکه به تحریر مقالات و ترجمه‍ی مقالات علمی و نیز ترجمه‍ی کتاب در این زمینه دست زدم. مقالات من در این زمینه سالهاست که در سایت ایران آزاد (که یک سایت فرهنگی، ادبی، علمی و سیاسی است و در آلمان در سال دوهزار و یک میلادی تاسیس گردیده است و موسس آن نیز خودم بودم) آمده است.
www.iran-azad.net
در زیر تنها قسمتی از فعالیتهای علمی فرهنگی خود را در زمینه‍ی محیط زیست برای شما می نویسم:
در سال یکهزار و نهصد و نود و هشت میلادی ترجمه‍ی کتابی را (از آلمانی به فارسی) به اتمام رساندم، که وقتی مطالعه‍ی آنرا آغاز کردم، این کتاب تنها یکماه در بازار منتشر شده بود و بسیاری از مجامع علمی و فرهنگی آلمانی و اروپایی از انتشار آن هم مطلع نبودند! این کتاب توسط فیلسوف و عالم فیزیکدان پروفسور دکتر ارنست اولریش فون وایتسزکر و دو نویسنده‍ی آمریکایی آقا و خانم لاوینس نوشته شده است. نمی دانم شما در کجا زندگی می کنید، اما همین را بدانید که خانواده های وایتسزکر در آلمان بسیار بسیار معروف و مشهورند و این نویسنده‍ی مذکور سالها آلمان را در کنفرانس های جهانی زیست محیطی مثل کنفرانس ریو و ... نمایندگی می کرد و به نوعی پاپ و رهبر علمی «زیست محیطی» در دهه های هفتاد تا نود در آلمان محسوب می شود. او مدیریت انستیتو زیست محیطی و تحقیقاتی وورپاتال را بعهده داشت و اینک به علت کهولت کمتر در مجامع علمی ظاهر می شود. ترجمه‍ی این کتاب در سال نود و هشت میلادی توسط من به پایان رسید. با اینکه من سی سال است که خارج از کشورم و در این ایران در آنزمان دانشجوی اخراجی اولین انقلاب فرهنگی بودم، و هیچگونه «دلِ خوشی» نسبت به این ایادی زور و هو و جنجال ندارم، آنزمان که ترجمه‍ی کتاب تمام شد مصادف بود با ریاست جمهوری خاتمی و از اینجا و آنجا چنین می شنیدیم که او خواهان «گفتگوی تمدنها و ...» و ... است. از این لحاظ که بعدها دلیلی برای «سرزنش خود» نداشته باشم که چرا این راه را هم امتحان نکردم و چرا به او نیز فرصتی نداده ام، چند برگی از ترجمه‍ی کتابم را برای او فرستادم. دو سه هفته بعد با اشتیاق جوابی از او دریافت کردم که تمام ترجمه را با اصل کتاب آلمانی برای او بفرستم. همین کار را هم کردم. این را داشته باشید تا اینجا تا دوباره در پایین «ادامه» را خدمتتان عرض کنم. حال از جریان نویسنده کتاب و روابط ما بشنوید.

این پروفسور عظیم الشأن در ابتدا که من تقاضای «اجازه‍ی کتبی ترجمه‍ی کتاب» را از او کردم، برای من نوشت (و من تمام این نوشته ها بعنوان مدرک از آنزمان دارم!) و به حق و درست هم نوشت، که اگر این ترجمه‍ی شما در انتشاراتی منتشر شد، انتشارات کتاب ترجمه شده‍ی شما می بایست ده درصد بعنوان حق نویسنده به من بپردازد. با کمال میل نوشتم که فرمایش شما صحیح است و همین کار را هم خواهیم کرد. در این زمان (یعنی اولین مکاتبات ما و اتمام ترجمه‍ی کتاب حدود دو سال بطول انجامید) ما بیشتر با هم آشنا شدیم. او با من بعنوان یک دانشجویی که بیش از حد برای مشکلات زیست محیطی «دل می سوزاند» و تنها بخاطر ایده و آرمان دست به ترجمه شبانه روزی این کتاب که حدود یکسال و نیم بطول انجامید، زده است، آشنا گردید! هنگامی که کتاب تمام شد، از کلن به وورپاتال رفتم و دو نسخه‍ی کامپیوتری کتاب به فرمات «آ چهار» را به رسم هدیه به او دادم. او آنچنان از این پشتکار من (با وجودی مشکلاتی که نوشتن به فارسی با کامپیوتر در آنزمان وجود داشت و با مشکلات سیاسی که از ایران می شناخت و با مشکلات مالی که از منِ دانشجو سراغ داشت، آشنا شده بود و .. و ...!) به وجد آمده بود، که دو روز بعد به من خبر داد که من می بایست ده نسخه‍ی کامپیوتری از این کتاب را برایش چاپ کنم و بفرستم. او برای هر نسخه از کتابها یکصد مارک به من داد!

حال ادامه را از جریان ارسال کتاب به ایران و ... که در بالا قطع کردم دوباره بشنوید:
ترجمه‍ی کتاب را برای خاتمی در سال ۱۹۹۸ فرستادم. بعد از آن از من اصل کتاب آلمانی و «سی دی» تصاویر را هم خواسته اند، که نویسنده‍ی محترم همه را به خرج خود برای من فرستاد. این چیزها را هم با پست سفارشی به دست آقای خاتمی رساندم. نشان به همان نشان که این ترجمه و اصلش و ... شش سالِ آزگار در وزارتخانه‍ی خانم معصومه ابتکار در قفسه کتاب «خاک خورد!» و بهنگامی که یکی از آشناهای من در تهران به آنها مراجعه کرده بود، نه تنها جواب سر بالا و فاقد احترام داده بودند، که اصل کتاب را هم گفتند که «گم شده است!»

حال از شما دوستِ عزیز، از شما «البزر» می پرسم (با اینکه بسیار متشکرم که در اینجا نظراتان را نوشته اید!) اما آیا خود شما هم به خودتان زحمتی داده بودید، و قبل از اینکه بنویسد، نام مرا در «گوگل» تحقیق کنید و سایت ها و نوشته های مرا بیابید، تا اینکه مگر «خدای ناکرده» بی انصافی بر علیه این «منِ نویسنده» نوشته نشده باشد! آیا تا کنون شخصی را سراغ داشته اید (حداقل میان ما ایرانیان) که تا این حد و تا این حد بدون چیره و مواجب در خدمت مسائل و مشکلات زیست محیطی و فرهنگی و ... جدیت کار کرده باشد؟

بار دیگر از شما البزر، متشکرم. از تحریر نظراتتان خوشحالم کردید.

بسیار خرسند می شوم، اگر نظرات دیگر را هم در اینجا ببینم.

با سلام و تعظیم به آزادگان و رهاسران، آنان که ایستاده و دانا در برابر خفاشان مرگ سر به آسمان می دهند.

با سلام به همه‍ی شما خوانندگان و هموطنان خوب من

شاد و سلامت باشید
صابر
۶۶۴۰۵ - تاریخ انتشار : ۵ بهمن ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : در باره محیط زیست کشورمان بنویس
صابر گرامی، هنر و هنرمندی ماندگارند، یا به بیانی دیگر، تأثیرگذارند، که از درون و بطن جامعه برخاسته باشند، در غیر این صورت، ‫چون یک شهاب سنگ،‫ برای مدتی محدود درخشیده، و پس از پایان سرعت پیشرفتش، از حرکت باز مانده، و‫ با صدایی تالاپ گونه می افتد، و دیگر کسی زحمت بازشناختش را بخود نمی دهد.

‫و هنر و هنرمندی که از درون و بطن جامعه برخاسته باشد، نمی تواند نسبت به سیاست، یعنی آنچه که در گذشته زندگی مردم رخ داده، و آنچه که در حال رخ دادن است، و نیز آنچه که احتمالا روی خواهد داد، بی تفاوت بماند.

‫با این همه هنر و هنرمند برخاسته از درون و بطن جامعه جانب گیر، طرفدار و یکسویه نگر نیست، او همچون آئینه ای شفاف، منعکس کننده بی کم و کاست، بی بزرگنمایی، بی کوچک نمایی، بی اغراق و چاپلوسی رویدادها و پدیده هاست.

‫اینکه در جهان صنعتی و مدرن امروز، غوغاهایی برای نجات محیط زیست به راه افتاده، و همواره به دلیل نداشتن بودجه کافی طرحهای مصوبه به تعویق می افتد، و در همان حال بودجه های میلیاردی برای مقاصد نظامی هزینه میشود، حاکی از داستان معروف یک بام و دو هواست.

‫در باره محیط زیست کشورمان ‫هم، هر چه بگوییم، خیلی کم گفته ایم، این روزها علیرغم نشت اخبار دهشتناک در باره خشکسالیها و تشنگی های مفرط سرزمینمان، کمتر نویسنده و اندیشمند ایرانی به فکر دست به قلم شدن و تجهیز مردم به سمت فشار بر دولت حاکم برای تخصیص میلیاردها دلار هزینه اتم و هسته اش برای نجات محیط زیست کشور است.

‫بنابراین پیشنهاد می کنم به جای آزمایش هوش و فراست هموطنانت، و از جایی که در نوشته ات به محیط زیست اشاره داشته ای، که نشان می دهد ‫هنرمندی هستی عاشق طبیعت و محیط زیست، در باره محیط زیست کشورمان بنویس.
۶۶٣۷۱ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣۹٣       

    از : صابر

عنوان : هنر برای هنر یا ...؟ رسالت نویسنده و هنرمند!
با سلام به حضور همه دوستان و هموطنان عزیزم، با سلام گرم به حضور دست اندرکاران این پرتال و تابان عزیز که این زحمات را متحمل می شود!

من سالهاست که در مجامع مختلف ایرانی و بین المللی این سوال را مطرح می کنم که آیا اینکه هنرمند و نویسنده بی اعتنا به سیاست و روزمره‍ی خود باشد و بگوید، نه هنر رسالت ندارد، هنر نباید در خدمت مردم و روزمره مردم باشد، هنر نباید به سیاست کار داشته باشد و از این قبیل چیزها ...! آیا این درست است که نویسنده و هنرمند چنین موضعی داشته باشد؟

شاید برای شما هم جالب باشد که پاسخی را که من تا کنون از این مجامع دریافت کردم بدانید. این پاسخ را هم در هم اینجا و در روزهای آینده به اطلاع شما خواهم رساند. اینک این پاسخ را نمی نویسم تا بر روی انظار و افکار شما تأثیری نگذاشته باشم و شما بدون هیچگونه تاثیرات قبلی از طرف منِ نویسنده نظرات خود را صریح و بدون رودربایستی تحریر کنید.

بسیار خرسندم و دوستدار آنم که نظرات بسیاری از هموطنانم را در اینجا بشنوم و ببینم! خواهشم از شما و از تک تک خواننده‍ی گرامی این سایت و این مقاله آن است که نظر خود را بی پرده بگویید نسبت به سوالی که در بالا مطرح شد و همچنین بی پرده نظر خود را نسبت به این نوشته (که به نظر خودم یک نوشته‍ی ادبی است) بنویسید.

آیا اینکه بعضی هفت دفتر، بیست دفتر و ... چند دفتر شعر بنویسند و این شعرها هیچگونه «دوای دردی!» نباشد درست است! به زعم خودشان هنر نباید در خدمت چیزی باشد. هنر و نگارش باید در خدمت و برای هنر و نگارش باشد، این چنین که اینها می گویند.

من واقعآً عاجز و درمانده ام و نمی دانم که مردم ما چگونه فکر می کنند، چون ما متأسفانه یک «اخبار موثق از آرای عمومی ایرانی چه در داخل و چه در خارج از کشور» نداریم، مانند اکثر کشورهای دیگر که این اخبار موثق را دارند و مردم آنان به این اخبار هم دسترسی دارند. البته من فکر می کنم این اخبارِ موثق از آرای عمومی داخل و خارج از کشور هم به جزییات وجود دارد، اما این اخبار مردمی نیست و در دسترس عموم نیست. این اخبار و آرا را تنها سازمانهای کذایی و ارگانهای بخصوص حاکم می دانند!

با تشکر و سلام به همه شما
قلب من آگنده از مهرورزی به توی هموطن است، بخصوص که دورافتاده از غربتم، با این زبان نفهم های آلمانی :-)

با تشکر از توی دردمند و شریکِ دردِ هموطن و ایرانی که این طومار را می خوانی
۶۶٣۲۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست