سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حضور نامرئی - داود مرزآرا

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : البرز

عنوان : مثل سریش بهشان چسبیده‌ام
آقا داوود گرامی، به یقین در نوجوانی، و در شبهای دراز رمضان، در معیت پدر یا مادر گذارت به پای منابر شیوخ محترم افتاده است. روایتهای جانگداز راوی داستان «حضور نامرئی» شما، مرا به اعماق قرون برده و تداعی گر روایتهای جانسوز شیوخ منابر رمضان شد. بخصوص آنجا که راوی داستانت می گوید، «...دور و برم خیلی شلوغ است. خیلی ها سعی می‌کنند از دست من خلاص شوند اما نمی‌توانند. مثل سریش بهشان چسبیده‌ام. یکی ازشکل های عجیب زندگی همین است که کسی از همراهش متنفر باشد اما نتواند از او جدا شود...»

به مانند قهرمانان منزه و خالی از هر نوع خطای داستانهای شیوخ رمضان، راوی داستان شما هم خداگونه، خالی از هرگونه اشتباه و خطاست. و گیر داده به قورمه سبزی نه نه مرتضی، گونی یخ مرتضی بخت برگشته، و ریش اُوس ممد دوچرخه ساز خوشبخت که با پنج زار صاحب شاگردی مثه مرتضی شده. باز جای شکرش باقی است، که اُوس ممد تعمیر کار، با یک صد درجه ترفیع دوچرخه ساز لقب گرفته

آقا داوود، این راوی داستان شما، انگاری یک قسمت راست هم تُو روده هاش نیست، از یک وَر گیر میده به آدمای دور و بَرش که هِر را از بِر تشخیص نمیدن. اما تا میبینه دو تا از دور و بَریها قلم به دست گرفتن، فشارخونش عُود کرده و کنایه وار میگه، «...اکثر کسانی که من درکنارشان هستم اهل قلم و خودکارهستند. بعضی‌ها هم هنرمندند. شاعرهم تویشان زیاد پیدا می‌شود...»

آقا داوود، شناگرایی که میتونن یک نفس صد متر آبُ زیر دست و بالشون پارو بزنن و اُون طرف دیگه استخر، نشانی برازنده گردنشون پیدا کنن، آبی برای شنا کردن داشتن
۶٨۲٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۵ ارديبهشت ۱٣۹۴       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست