از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و اما در بابِ کامنتی که در آن از «دو ده بیت» و «دو سد بیت» سخن به میان آمده، باید بگویم: از بلوف زنی بیزارم
و آن را کار دروغگویان، و بسیار زشت می دانم؛ پس در آینده ی نزدیک در وبگاه «وشتن واژه ها» یک شعر دو سد بیتی درجا خواهم سرود.
خَش واژه ها در جان من رقصان شده، دریای شعر، گویی در او آسان شده؛ خورشید بر او تابیده آتش می زند، بس شعله ها در خانه ی غش می زند؛ شمع خانه اش جانم فروزان می کند، پروانه ی حال مرا، آید و سوزان می کند؛ شمع خانه اش گریان بُوَد از حال من، کِی داند این بیغم جهان پنهان من؟ شرحش اگر گویم چون رود، خیزد از او دریا سرود؛ آید ز هر سو جان بَرَد، آن آشکار، پنهان بَرَد؛ پنهانِ من وَشتَن بُوَد،
در جنگلی از شعله ها گشتن بُوَد؛
...
*فعلن حال نوشتن نیست در این غمکده خانه؛ به زودی بهش می پردازم تا سخن بیهوده نگفته باشم.
همین.
در ضمن من به تقطیح در شعر اعتقاد ندارم - البته خوب است که غزل و رباعی که هر دو در شعر فارسی و ایرانی ویژه اند، تقطیع شوند؛ ولی وقتی سد ها بیت چون آبشار «ویسادار» تالش بر سر آدم می ریزد بی امان چنان، که پنجه های دست، دیگر حتی به گَردِ پای اندیشه نمی رسد، همان بِه که بکر بمانَد حتی اگر نقص دارد. به نظر من، همینکه شعر هنگام خواندن سکته نداشته باشد کافی ست.
البته و سد البته نه فقط با سلیقه ی اساتید سخن نمی جنگم، بلکه بسیار محترمشان نیز می دارم زیرا به هر حال آنها زحمت کشیده و منبع آن دانشند.
۷۰۶۵٨ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣۹۴
|
از : ویدا فرهودی
عنوان : مایه یخوشحالی
چه خوب شد به برکت این سایت با صاحب نظران جدید ادبی آشنا شدم!!!
۷۰۶۵۶ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : «چه زیبا بود دورانی، که قدرش را نمی دانی». با تشکر از عزیزانی که برای بحثِ آموزنده و روشنگری تلاش
می کنند؛ باید عرض کنم که به نظرم مثال هایی که شما دوستان می آورید، کمی پرت است و به موضوع مصرع ربط ندارد. گویی مثالِ شما عمدن آنگونه زده می شود تا سخن خود به کرسی بنشانید "پیروزمند". منظورم این نیست که شما عمدن آن کار را کرده اید، بلکه منظور نظرم این است که خواننده می تواند چنان برداشتی هم داشته باشد.
برای گشودن نظر خود ناچارم کمی داستان سرایی کنم.
دو نفر دوست در خارج از میهن نشسته اند و یکی به پدرش که در ایران است، زنگ می زند و با او کمی تندی می کند؛ بعد از آن، دوستش به او می گوید: «پدرت فراوان به تو خدمت کرد، و تو قدر آن خدمت را نمی دانی.»
پدر کی خدمت کرد؟
دیروز؛ در گذشته.
پسر کی قدر نمی داند؟
حال، همین لحظه.
کجای این سخن غلط است!؟
ولی وقتی «ندانستی» را بکار می بریم، کار پایان یافته است. قدرش را ندانستی و تمام. ولی «نمی دانی» یعنی همین حالا هم نمی دانی؛ یعنی قدر ندانی تو استمرار دارد و پایان نپذیرفته؛ ولی در "ندانستی" استمرار نیست.
مگر اینکه شما دوستان بگویید مردم غلط صحبت می کنند؛ و آن سخنی دیگر است؛ و او که این نداند کیست؟ که مرا سر جنگیدن با هر کسی باشد، با مردمان نیست.
۷۰۶۵۴ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣۹۴
|
از : فرامرز پارسا
عنوان : نظری بر شکل و محتوی !
با عرض احترام باملحوظ داشتن قواعد عروض وقافیه باید پذیرفت که فرمایش واشارت جناب معیر وارد ومتین است ودر این شعر کلمات مصاریع منتهی به قوافی مرعی و ملحوظ نیست. در وزن ایرادی نیست.
و اما عطف فعل حال به امر مسبوق نه تنها نامتناسب بلکه موافق منطق و روال زمانی زبان غلط است.
توجه داشته باشید که هرگز و بهانه یی نمیشود گفت"فلانی دیروز حالت خوب است؟"
صرف حضور فعلی شخص مجوز استفاده از زمان غلط برای فعل نیست،لذا"قدرش را نمیدانی" درست نیست. و دقت بفرمایید، احسن ان اکذب ان است ، ناظر است به محتوی ونه شکل ، مثل لب لعل یا تشبیهات و مفاهیم معنایی دایر بر غلو شاعرانه که اموری محتوایی هستند.
قافیه فرم و یا شکل است و مشمول ان سخن نیست. در هر حال تبادل نظرات فرصتی است برای غنای ذهن ورشد دانستن ها. احترام مجدد برای همگان
۷۰۶۵٣ - تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و اما حضور «ش». طبیعی است که تکرارِ بیهوده خسته کننده است؛ اما گاه تکرارِ موسیقی یک حرف، به سخن
مسجع، حالی پر از بی تابی می بخشد وَشتَن آور، که درون نگارنده - شاعر، نویسنده - را شاهد است و مایه ی باور و یاور، تا شود داور.
یعنی موسیقی شعر، گاه بخشی بسیار اساسی از شعر است. این را او تواند توانَد نیک دریابد که این شور در جان او نیز نهفته هست؛ یعنی موسیقی همخانه ی وجود اوست.
دریافتِ ژرفِ این حالت، گاه اضافه بر ادیب بودن، شاعر بودن را - ذاتن شاعر بودن را - نیز می طلبد.* و موسیقی کلماتِ دارای «ش» در این شعرِ شیوای شور بر انگیزِ ویدا فرهودی، بی هیچ تردیدی بخشی از محتوای شعر است؛ چنانکه روان خواننده را از احساسِ در جهان موسیقی گشتن، سرشار کرده، پُر از وَشتَن می سازد.
*در همین باب است که گفته شده: «چو ما شوی بدانی.»
۷۰۶۵۲ - تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : آفتابِ عالمِ دریا وَشان - آفتابیست از زمین تا کهکشان ... در این سال ها که در «اخبار روز» نوشته ام، به ندرت
به «اخبار روز» اعتراض کرده ام و آن هم خصوصی. دلیلش را خود فواد تابان نیک می داند. حتی بار ها ناسزا شنیده ام - با قافیه و بی قافیه -* ولی به دلایلی که برای خود داشتم، به ناسزاگویان نیز پاسخ نداده ام. تالش ها می گویند دریای بزرگ با لیسیدن سگ کثیف نمی شود.
*پاسخ نداده ام گرچه سرودن دو ده بیت، حتی دو سد بیت با قافیه برایم کاری ندارد؛ مثلِ نوشیدن آب، مثلِ غذا خوردن است برای من. ولی همه دیده اند که اغلب جواب فحاشی ها و خرابکاری ها را نداده ام.
اینک نه خصوصی، بلکه به آشکار به «اخبار روز» اعتراض دارم که این شعر کم نظیر که پر است از پیام و وشتنِ واژه ها، را به سرعت به سوی پایان ستون کشانده.
راستی، چرا!؟
۷۰۶۵۰ - تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱٣۹۴
|
از : ویدا فرهودی
عنوان : تصحیح
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
۷۰۶۴٨ - تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱٣۹۴
|
از : ویدا فرهودی
عنوان : پاسخ
جناب معیر تنها جهت انجام وطیفه پاسخ می دهم:
کاش قوانین قافیه را به ویژه در مورد قافیه ی مورد نظر بیشتر مطالعه کنید یا به قول حکیم نظامی:
در شعر مپیچ و ذر فن او
چون ابتر اوست احسن او
دوم این که "نمی دانی" درست است چون مخاطب شعر هم اکنون هم قدرش را نمی داند
با احترام
۷۰۶۴۷ - تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و اما «لَکَندَه» = مریض احوال. این واژه در بندارِ تالشی «لَکِن» = دراز کشیدن، بُن دارد. این بُندارِ کهنِ ایرانی در
زبان آلمانی «لِگِن» تلفظ می شود. معنی مستقیم آن در واقع مریض احوال نیست، بلکه به معنی دراز کشیده است. و معنی غیر مستقیم آن، یعنی کسی که حالش خوب نیست؛ جانش جُور نیست؛ پس به ناچار در رختخواب است؛ دراز کشیده است.
۷۰۶۴٣ - تاریخ انتشار : ۱ آبان ۱٣۹۴
|
از : ویدا فرهودی
عنوان : تصحیح
با پوزش در مصرع اول بیت ما قبل آخر"همی" اشتباه است و "می"درست
سپاس
۷۰۶٣۷ - تاریخ انتشار : ٣۰ مهر ۱٣۹۴
|