یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

مضمونِ نبسته می نویسم - علیرضا قلاتی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : علیرضا قلاتی

عنوان : مخور ریبِ گیتی که ابلیس اوست...
به عزیز شاعری
که از عروسِ طبعِ او
باکِرگانِ حجله ی خیال را
هماره جویبارِ خون به رخساره جاریست...
به قومِ عشق...

بگفت انوارِ حکمت نورِ مردی
شهاب الدّینِ یحیی،سهروردی
چو عشق آمد گریبانِ زلیخا
گرفتی گفتی اَش ای خاصِ درگا
که زشت و خوبِ عالم جمله دیدی
چو چنگش زیر و بم در هم کشیدی
بیا ایندم شکنجِ مویِ جان بین
ترنج از باغِ حُسنِ رویِ جان چین
نمودی زلفِ یوسف را بدیشان
بکردی جمعِ جانش را پریشان
کشید آهی به جانش آن فریبا
چو اشکِ شرم بر رخسارِ زیبا
چو رویش دید در دل رغبت آمد
ز دل پایش به سنگِ حیرت آمد
از آن چنبرگَهِ عقلش دراُفتاد
به ساحت گاهِ عشقش بی سر افتاد
دریدی پرده ی عصمت ز قامت
رهید از چونِ هستی تا قیامت
ز عشقِ او چنانش گشت اَبصَر
که قومِ هود از آماسِ صرصر
عزیزا،یوسفا،خوش نیک مردا
هم انسانا،شریفا،اهلِ دردا
چو صد یوسف ز اشکت برچکیده
به نورِ جان بکوش ای پاک دیده
برون کن یوسفِ دل را ز زندان
عزیزش کن به نورِ جانِ انسان
به دردِ عشق،رخ یاقوتِ اصفر
بگرد اندر جهان کبریتِ احمر
کسی را کلبه ی احزان نماند
که از چشمانِ دل یوسف چکاند...
۷۱۲۴۹ - تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱٣۹۴       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست