یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چریک ها، حماسه سازانی که من دیدم - ایرج واحدی پور

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ایرج واحدی پور

عنوان : ادامه ضرورت نوشتن خاطرات
در مورد شهید اسکندر رحیمی همچنانکه یاد آور شدم او خیلی جوان ومعلم سپاهی دانش بود وما فقط از پنجره در(سوراخی به وسعت ۲۵ سانتیمتر مربع) ودر غیاب نگهبان با هم حرف میزدیم. همزمان با انتقال قندچی او
را هم به اوین منتقل کردند وطولی نکشید که بیشتر همدیگر را بشناسیم و لذا اطلاعاتم در همان حدودی است که نوشته بودم.
سرکار خانم رها رهایی نازنین، حسن ضیاء ظریفی هم مانند بیژن، شهریاری را از قبل میشناخت و بدتر از آرسن لوپن را هم در مورد او به کار میبرد. شهریاری به عنوان مسول تشکیلات تهران وبا مشورت با حکمت جو برای عضو گیری هم به بیژن جزنی و هم به ضیاء ظریفی مراجعه کرده بود واز هر دو جواب منفی شنیده بود. ویژه گی آرسن لوپنی را هم هردو در او دیده بودند. ولی در دی ماه ۴۶ من که در آن زمان در بوشهر بودم قراری برای بیستم دی با بیژن در تهران داشتم. وقتی به تهران رسیدم بیژن بازداشت شده بود. سراغ حسن رفتم. در حالیکه او میدانست من با تشکیلات تهران کار میکردم در خواست جا برای اختفا برای خود وجهار نقر دیگر کرد. من به او گفتم با توجه به اینکه من در بوشهر زندگی میکنم فکر میکنم خانه تهران من جای امنی است واو میتوانددر آنجا سکونت کند وبرای بقیه نیز فکر محل سکونت میکنم. لذا مشاهده میکنید میهن هیچ دخالتی در این رابطه ندارد. به ضیاء ظریفی گفتم که برای کارهای معمولی روزمره میتواند از اعضای خانواده من استفاده کند ولی برای هر ارتباط سیاسی لزومآ فقط شهریاری در اختیار اوست که او هم پذیرفت. برای روز بعد قرار گذاشتیم که وقتی آمداظهار داشت که احتیاج به مسکن برای دیگران نیست چون آنها جایی را یافته اند. بعد از این قرار ها من شهریاری را در جریان گذاشتم چون با ظریفی هم در این مورد توافق شده بود. بعدآ از خانواده ام شنیدم که شهریاری و ظریفی دیدارهای متعددی داشته اند.
در مورد کلانتری و دوستانش، من در آن زمان تهران نبودم و برادر سعید با خواهر من تماس میگیرد واو شهریاری را به برادر سعید ارتباط میدهد. سر قرار سعید کلانتری و شهریاری،سعید به شهریاری مظنون میشودو گویا با هم دست به یقه میشوند وسعید فرار میکند. احتمالآ فشار شرایط باعث میشود که مجددا تماس بر قرار شود. در تماسی ترتیب فرار از مرز و تهیه گذرنامه جعلی داده میشود که متاسفانه عملیات فقط برای دو نفر (صفایی فراهانی وصفاری آ شتیانی) موفقیت آمیز بوده وبقیه دستگیر میشوند. شهریاری که متوجه شده بود که قضیه لو میرود برای تبر‌‌ی خوداظهاراتی نمود ویکی از آن تیم را نیز به کیفیتی متهم میکرد. در این مرحله من به سراغ میهن رفتم و مطلب را با او در میان گذاشتم. میهن اظهاراتی کرد که مشکل مرا حل نمیکرد. من که از قبل هم به کیفیتی به شهریاری مشکوک شده بودم ترجیح دادم که حودم برای مشکل راه حلی پیدا کنم و حتی به آبادان هم رفتم که چگونگی بازداشت سر مرز افراد گروه را به وضوح در یابم که مجموعه شرایط تلاش را بی نتیجه گذاشت.
آقا سیف عزیز با تشکر از محبت همیشگی به چشم. اجرای نظر دیگر دوستان نظر شما را نیر قطعا تامین خواهد کرد.
۷۲٨۵۶ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣۹۴       

    از : ایرج واحدی پور

عنوان : ضرورت نوشتن خاطرات
رفقا ودوستان عزیز از محبت شما بینهایت ممنونم. متاسفانه دیر متوجه این اظهار نظرها شدم(بیست ونهم بهمن ماه) واز این بابت پوزش میطلبم.
رفیق بهزاد کریمی عزیز ضمن تشکر یادآوری میکنم که شما خود نیز از پیش کسوتان هستید و به اعتبار حافظه ای که روشن است خوب به جای مانده ضروری است که خودتان هم دستی بالا بزنید. در مورد صباغ پور و صداقت وایمان به مبارزه اش هر چه بگویم کم است و خبر دردناک ترور او در تابستان ۶۷ سخت تکانم داد. جه میشود کرد، ارتجاع حاکم هیج حریمی باقی نگذاشته است و به احتمال دیگرانی هم که هنوز از سرنوشت آنها اطلاعی نداریم میتوانند به چنین پایانی رسیده باشند. دو برادر اصفهانی که با صباغ پور هم پرونده بودند و یکی از آنها هم بند او بود، آنها هم انسانهای کم نظیری بودند و امیدوارم آنها آن تابستان را به آن کیفیت تجربه نکرده باشند. واما در مورد تذکر شما در باره نوشتن اطلاعات کذشته حق با شما ست وکوتاهی کرده ام وننوشته ام و میترسم که حافظه همراهی نکند که انجام وظیفه کنم ولی به هر صورت تلاش خواهم کرد.
آقای درویش پور عزیز به چشم سعی میکنم بنویسم. در مورد شهید اسکندر رحیمی همچنانکه یاد آور شدم او خیلی جوان ومعلم سپاهی دانش بود وما فقط از پنجره در(سوراخی به وسعت ۲۵ سانتیمتر مربع) ودر غیاب نگهبان با هم حرف میزدیم. همزمان با انتقال قندچی او
۷۲٨۵۵ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣۹۴       

    از : رها رهایی

عنوان : چند سوال در مورد ارتباط شما و شهریاری ( مرد هزار چهره)
۱_ آیا بر قرار کردن ارتباط بین حسن ضیا ظریفی و شهریاری به چه شکل انجام شد؟ شهریاری به شما پیشنهاد کرد که اگر میتوانید به افراد مخفی شده از طریق میهن اطلاع بدهید که امکان کمک به انها را میتوانید فراهم کنید ، یا خودتان بدون رهنمود شهریاری تسمیم گرفتید از امکانات حزبی خودوشهریاری برای نجات دوستانتان استفاده کنید ؟
۲_ در مورد سعید کلانتری و چهار نفر دیگر چه شد که بعد از دستگیر شدن حسن ضیا ظریفی ، باز هم از کانال شهریاری استفاده کردید؟ قطعا بیژن نمیتوانست رهنمودی داده باشد. حتی به گفته خودتان جزنی او را ارسن لوپن میدانست .
با تشکر از روشنگری های پر ارزش شما وآرزوی برقراری حافظه دقیق تان.
۷۲۶۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱٣۹۴       

    از : سیف ب

عنوان : بنویسید جناب دکتر واحدی پور
با سلام خدمت شما جناب واحدی پور
خاطرات ما مثل برگ درختان هستند که تعدادشان با گذر زمان میریزند. (فراموشی)
نسل های بعد از شما به این اطلاعات نیاز دارند. مبارزات و پایمردیهای این مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی در ایران نباید فراموش شود. با بیان این خاطرات آنها را از خاطره فردی به حافظه اجتماعی منتقل میکنیم. هر چه بیشتر بنویسید به نسلهای بعدی برای درک و تحلیل گذشته یاری رسانده اید.
با سپاس فراوان
سیف
۷۲۶٣۲ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۴       

    از : حسن درویش پور

عنوان : بنویس رفیق جان، بیشتر بنویس!
سلام به شما ایرج واحدی‌پور عزیز و بسیار گرامی! تمام آن سه-چهار خطِ نخست کامنتی که بهزاد کریمی در باره‍ی شما نوشت، نظر شخصی من نیز هست و بی نیاز به بازگفتن، خواهش این است که رفیق جان بیشتر بنویس! اما دو نکته:
یکم، می‌خواهم بدانم که اطلاعات شما در باره اسکندر رحیمی‌مسچی در همان محدوده‌ای است که نوشته‌اید؟ چون هیچ اطلاعاتی در باره‍ی این انسان خوش‌فکر وابسته به گروه جزنی_ظریفی در زندان‌ها در دسترس نیست؛
دوم، قندچی در شامگاه روز نُهم اسفندماه سال ۴۹ دستگیر و فردای آن روز، یعنی در دهم اسفندماه او را به تهران انتقال دادند. در نتیجه و بنا به استنباط من، فکر می‌کنم شما در روز دهم اسفندماه و لحظات نخست ورودش به زندان او را دیدید. بی تفاوتی و سکوت او هم معنا داشت چون هنوز به بازجویی نرفته بود.
۷۲۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱٣۹۴       

    از : بهزاد کریمی

عنوان : زنده یاد غلامحسین صباغ پور را هم کشتند!
ایرج واحدی پور گرامی با سلام و دستت درد نکند. تو در زمره گنجینه های شناخت از مبارزان اواخر دهه سی و دو دهه چهل و پنجاه خورشیدی ایران هستی که هر چه بیشتر از سینه داشته‌هایت را بیان بکنی بیشتر به تاریخ معاصر خدمت کرده‌ایی. حافظه‌ات شفاف بماناد و همت‌ات بلند. بنویس رفیق! اما خواستم دردمندانه بدانی که غلامحسین صباغ پور آن سرو افراشته سر را هم کشتند. در آن تابستان خونین ۶۷ و به دستور جلادان خمینی. صباغ پور اهل اصفهان بود ودانشجوی فنی تبریز. ورودی به دانشگاه در سال ۱۳۴۳ و از گردانندگان اعتصاب معروف دانشگاه تبریز در بهار ۱۳۴۶. همان سال دستگیر شد و بار دیگر جزو ۵۱ دانشجوی دانشگاه دستگیر و همراه هم ابتدا زندانی وسپس روانه سربازی شدیم. از سال ۵۰ ببعدش را تو خود بگونه گذرا اشاره کرده‌ایی. مطمئن نیستم ولی فکر می کنم پیش از انقلاب مجموعاً ۵ سال و خرده‌ایی زندان کشید. بعد انقلاب با جنبش فدایی بود و در ۱۶ آذر ماه سال ۱۳۶۰ با رفقای طرفدار بیانیه ۱۶ آذر همراه شد. در سال ۶۳ دستگیر گردید و در قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷ جان باخت. حسین صباغ پور، یک انقلابی صدیق بود با باور عمیق به سوسیالیسم. نامش ماندگار است.
۷۲۵۹۱ - تاریخ انتشار : ۱٨ بهمن ۱٣۹۴       

  

 
چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست