|  از :   فریبا عادل خواه 
	
				
	     	 			  عنوان : حسودیفریبا بانو
 افرین به سادگی و سبکی کلامی که این چنین روان،  پیچیدگی و تیزی درد را انتقال میدهد. افرین
 حسودیم شد به تبحر شما و...
 و نیز از شما چه پنهان! به پیام زیبائی که از استاد خوئی دریافت کردید
 حسودی هم دارد دیگر
 مگر نه!
 با ارزوی اینکه همچنان بنویسید و ما را هم بی نصیب نگذارید
 ۷۵۷۰۶ -   تاریخ انتشار  : ۲۶ مرداد ۱٣۹۵
 
 | 
			
	
		
			|  از :   داوود شاه نشین 
	
				
	     	 			  عنوان : بسیار زیبادستتان دردنکند . بسیار زیبا این درد را تصویر کرده اید. درد فقر و جهل تنیده در هم. امیدوارم باز هم نوشته های زیبایتان را بخوانم. زنده باشید.
 ۷۵۵۶٨ -   تاریخ انتشار  : ۱۶ مرداد ۱٣۹۵
 
 | 
			
	
		
			|  از :   فریبا صفری نژاد 
	
				
	     	 			  عنوان : پیاماستاد خویی عزیز
 بسیار سپاسگزارم از توجه و حسن ظن شما.
 با ارادت بسیار
 فریبا صفری نژاد
 ۷۵۵۶۰ -   تاریخ انتشار  : ۱۶ مرداد ۱٣۹۵
 
 | 
			
	
		
			|  از :   اسماعیل خویی 
	
				
	     	 			  عنوان : پیامفریبا خانم صفری نژاد:
 درود بر شما.
 «دختر جهیزیه» نخستین شعری است که از شما می خوانم. بی گمان، اما، این نخستین سروده ی شما نیست: چرا که در آن چهره ی شاعری کاردیده – و خوشبختانه، مردُم گرا – را آشکارا می توان دید.
 به گستره ی شعر امروز ایران خوش آمدید.
 نکته ای هم دارم که ناگفته نباید بگذارم اش.
 نخستین مصراع از این بیت:
 «لبخند می زد از ته دل؟ نه، مگو که بود؛
 حسِ غرورِ جشنِ شما را مگو که داشت.»
 اگر چنین باشد:
 او شاد بود از ته دل؟ نه، مگو که بود؛
 بسی بهتر است.
 امیدوارم شعرهای دیگری نیز از شما بخوانم.
 تندرست و شاد باشید.
 
 با مهر و سپاس،
 
 اسماعیل خویی
 پانزدهم امرداد ۹۵
 بیدرکجای لندن
 ۷۵۵۴۶ -   تاریخ انتشار  : ۱۵ مرداد ۱٣۹۵
 
 |