از : پیروز اردوانی
عنوان : نکته و پیام بحث جالب ست
جناب «نیاز» انقلاب مشروطه یرای این صورت گرفت که ایران از اروپا عقب بود. یعنی مردم در ۱۰۰ پیش خودشان را با از« ما بهتران » مقایسه میکردند.
امروز هم همین ست ،کسی نمی آید بدبختی های امروز ممللت را با فضاحت های حکومت فاسد گذشته مقایسه کند. مردم در حال رفت و آمد هستند و می بینند این همه کشور دارند با هم حشرو نشر می کنند. همین ترکیه همسایه ما مگر روزگاری امپراطوری عثمانی نبود. آنها تلاش می کنند که به اتحادیه اروپا بپیوندند.
یک کمی واقع بین باشید .شما نکته بحث را هنوز نگرفتید.ما باید جایگاهی بسیار والاتر از آن داشته باشیم که داریم.
من هنوز نمی فهمم چرا بعداز کودتا ی ۲۸ مرداد تا ۵۷ یک فردی مثل شاه با کیش شخصیت میخواست همه جا باشد.
بروید فیلم بادر ماینهوف کمپلکس را ببینید . شرم آور ست که چماقداران ساواکی به دانشجویان ایرانی در خاک آلمان حمله می کنند !!!
امروز هم در استکهلم جلسه سخنرانی بهم میریزند.
دیروز در ۱۶ آذر هم، مردم در ایران شعار دادند : مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر.
۱٨۷۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨
|
از : نیاز
عنوان : آن آلترناتیو بهتر از پهلوی ها الان کجاست و کارنامه اش چیست؟
وای از این روده درازی های علیه حکومت پهلوی. با همه اشتیباهاتشان دوره پهلوی درخشان ترین دوران معاصر است. خدماتی که این پدر و پسر به ایران کردند اگر نبود ما همان پنجاه سال زندگی بسیار بهتر را هم نداشتیم و از اول همین بودیم که بودیم یا بدتر مثل افغانستان مانده بودیم. زن ایرانی آزادی خود را مدیون رضا شاه است و تمام توسعه فرهنگی اقتصادی و اجتماعی که کردیم و نقش بزرگی که ایران در منطقه و جهان داشت همه در سایه سیاست های پهلوی ها بود. بله اختناق سیاسی هم بود ولی آلترناتیو بهتری نبود. یا چپ استالینی بود یا همین ارتجاع مذهبی که میبینیم. مشروطه خواهان یک بخش بسیار قلیلی از جامعه عقب افتاده ایران بودند و رضا شاه و محمد رضا شاه بسیاری از آرزوهای آنان را جامه عمل پوشاندند. مانند به راه انداختن آموزش و پرورش، دانشگاهها، ایجاد دادگستری، آزادی های فردی، آزادی زنان، توسعه اقتصادی و و و. اگر آلترناتیو بهتری از پهلوی ها بود آن ها الان کجا هستند؟ وضعیت اپوزیسیون را در خارج ببنید دیگر. اینجا که نه شاه است و نه دیکتاتوری و همه آزادند و دست هیچکس را نگرفته اند. کدام گروه یا شخصیت مهم و تاثیر گذاری در این دنیای آزاد و دموکراسی میشناسید. آخر خود فراکنی و کینه توزی و تحریف تاریخ تا به کی تا به کی؟
۱٨۷٣٨ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨
|
از : بابک مهرانی
عنوان : دوستان عزیز ! نوشته ی آقای دوستدار را بخوانید و بازهم بخوانید
با سلام و سپاس از آقای داریوش که به نظر کاربران پاسخ میدهند.
تردیدی ندارم که نهضت مشروطه طلیعه ی نهادینه کردن قوانین حقوقی و مدنی برای تامین آزادی های فردی و اجتماعی شهروندان بود. وگرنه شاهان ، نایب سلطنه ها ، فلان سلطنه ها ، وزیران و و کیلان و بهمان دوله ها ، لشگریان ، حکام و روحانیون کم و کسری نداشتند.
دوستان عزیز ! نوشته ی آقای دوستدار را بخوانید و بازهم بخوانید ، او نه دل خوشی از رژیم گذشته دارد و نه از رژیم کنونی ! او از خود انتقاد می کند ! او از «انتخاب » ما بین «بد» و «بد تر» صحبت می کند .
از جمله نوشته اند : « چه اندازه باید فساد سیاسی، اخلاقی و اجتماعی حکومت اسلامی در فکر، ذکر، ذهن، احساس و زبان ما خارجنشینان روشنفکرنما نفوذ کرده باشد که ما پس از فضاحت «جان برکف نهادنهای» سیاسیمان در سی سال پیش که شاه و بختیار را راند ــ (دشمنی و ضدیت با این آخری ناشی از حسد و حقارتی بود و هست که شخصیت اصیل، متمدن، با فرهنگ و غیور او در روشنفکران کودن و تنگنظر ما برمیانگیخت، کاری که حتا یاد او همچنان میکند. و گرنه چرا این گزیدگان چشم دیدن او را نداشتند، آنچنانکه تا هم امروز حتا قتل او هم نتوانسته است جراحت این فرومایگیها و بیشخصیتیها را از وجود آنها بسترد؟ گواه و موید این تشخیص مقالهایست که مهشید امیرشاهی در اوج خطر فروپاشی کشور در حمایت از او در آیندگان منتشر ساخت با این عنوان حیرت زده از رفتار باورنکردنی روشنفکران: «چرا کسی از بختیار دفاع نمی کند؟». این تنها مقالهایست که در حمایت از شاپور بختیار نوشته شد) »
این قلم که تمام جوانی خود را علیه حکومت شاه و حکومت فعلی مبارزه کرده، صادقانه برای فرزندان خودم از «اشتباهی تاریخی » یا بهتر ست بگویم «انتخاب تاریخی » که رخ داد صحبت می کنم شاید اگر ما هم به خمینی اعتنائی نمی کرذیم بازهم همان میشد که شد. اما بدون شرکت نیروهای طرفدار مدنیت ، مدرنیته، مردم سالاری و..و... حکومت خمینی ، چیزی میشد ل مانند طالبان افغانستان و نظائر آن.
بدون هیچ تردیدی حکومت جنایتکار شاه هیچ توجیهی برای جنایت های خود نداشته و ندارد . پهلوی ها بخاطر منع توسعه سیاسی و استقرار جامعه مدنی همیشه محکوم هستند. زیرا وظیفه ی حکومت هاست که برای تامین حقوق فردی و اجتماعی شهروندان فعالیت نمایند. پس بخاطر قصوری که در انجام وظایف « خود خواسته » نموده اند باید مضاعف پاسخ گو باشند.
حکومت شاه منتخب مردم نبود و با کودتا به قدرت رسید . بهمین دلیل ساده ی « سلب » حقوق دیگران و «تحمیل » اراده ی خود بر سرنوشت ملت باید مضاعف پاسخگو باشد.
اما اجازه می خواهم در باره ی آن «اشتباه تاریخی » بنویسم.
از امیرکبیر تا ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ شعله های مشروطه مانند «روشنگری » اروپا میرفت که مردم ایران را مجهز به قانون اساسی و مدنیت نماید. ما ۲۴۰۰ سال انواع پادشاهی داشتیم و فرسنگها از اروپا عقب بودیم ، زیرا قانون بی قانون ! نهضت مشروطه برای رتق و فتق دادن امور مملکت می خواست که مانند ممالک اروپائی با قانون مداری ، زمینه های آزادی فردی و اجتماعی را برای تمام آحاد مردم فراهم کند .
واژه ی مشروطه مترادف کنستیتوشون = کنستتیتوسیون در جوامع اروپائی بود = که میشود به حکومت دارای قانون اساسی هم اطلاق نمود. این واژه در تمام حکومت های فانون مدار اروپا مصطلح ست.
وگرنه ایران هم سلطان ظل الله داشت و هم روحانیون و ملاها که تمام شیرازه ی امور را در اختیار داشتند.
تمام فلسفه ی مبارزات پپشروان مشروطه بریدن بند ناف جامعه ی استعمار زده ی ایران از اقتدار و نفوذ دربار و روحانیون بود که جلوه های آن را در دربار ، مسجد و مکتب خانه ها که مانند داراخلافه ها عمل میکردند .
همه بهتر از من میدانید که روحانیون از همان اول تا توانستند با سوءاستفاده از عقب ماندگی های ایران و بیسوادی طبیعی مردم ، نهایت سوء استفاده را برای تحریف در تدوین یک قانون اساسی «شریعت پسند» نمودند.
توان نیروهای سکولار در آن زمانها بسیار محدود بود و توقع زیادی هم نداریم . وارد بحث کودتا ی۱۲۹۹ و مدرنیزاسیون رضا خانی هم نمیشوم.
اما تجربیات ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را نمی توانیم نادیده بگیرم که نیروهای سکولار ؛ اعم از ملی و چپ و درباری و علیرغم تمام رقابت های نادرست ، دیگر مانند صدر مشروطه در اقلیت نبودند. مملکت توسعه نسبی یافته بود . تولید فرهنگی این دوره کم نظیر ست. قانونی ملی شدن صنعت نفت پختگی حقوقی وسیاسی نمایندگان شریف مردم ایران را به معرض قضاوت جهانیان قرار داد.
مهمترین نکته ای که میخواهم عرض کنم این ست : تمام تلاش پیوسته ی کنشگران ، سیاستمداران ، نویسندگان ، حقوق دانان و روشنفکران ایران زمین برای نهادینه کردن قانون اساسی و مجلس قانون گذاری در برابر شاهان و روحانیون چگونه بعداز ۲۸ مرداد به فراموشی سپرده شد.؟ ایران ما همیشه از صدر مشروطه نیاز به قانون اساسی داشت وگرنه شاهان و روحانیون بی قانون را همیشه در تاریخ داشته بودیم !
دوستان عزیز ! در بعداز سرکوب خونین ۱۵ خرداد که رژیم کودتا با حکومت نظامی مجدد در تهران و بعضی از شهرها وحشت خود را از اعتراض خمینی نشان داد. بسیار ی از فعالان سیاسی سرشناس ملی و مذهبی بازداشت شدند.
در زندان شاه به روایت زنده یاد دکتر صدیقی زندانیان اعلامیه ای علیه سرکوب خونین مردم توسط رژیم صادر کردند ، بدون اینکه مواضع خمینی مرتجع را تائید نمایند. این از افتخارات سکولاریسم ایران ست. درضمن شعار اساسی جبهه ملی «اصلاحات آری - دیکتاتوری نه » نیز غرور انگیز ست.
اما بعدا بتدریج تبلیغاتی به نفع ۱۵ خرداد و خمینی صورت گرفت بخصوص توسط آل احمد و «چپ» و علیرغم تذکرات هوشمندانه ی شادروان بیژن جزنی نسبت به قدرت گرفتن احتمالی خمینی و مشکل شدن ادامه ی مبارزات سیاسی !
سئوال این جاست که چگونه شادروان صدیقی به دعوت شاه برای تشکیل کابینه به دربار میرود و لی زنده یاد داریوش فروهر این امر را نکوهش می نماید و به پاریس برای بیعت با خمینی میرود ؟
ما حرف میزنیم و قصد اسائه ی ادب نداریم ولی درد آقای دوستدار آنست که بر ما چه رفت که بین شاه و بختیار و خمینی به خمینی رای داریم !!
من با تجربه ی و دید زندان و رفتار مشمئز کننده و ضد انسانی باند موتلفه ، قشریون و هواداران خمینی؛ آنها را نماینده ی عقب مانده ترین نیروهای اجتماعی ایران می دانستم که بعداز انقلاب ، با بسیج زندانیان جنحه و جنائی، باند های سیاه و فشار خود را سازمان دادند.
ما خیلی فاجعه بار ، بین «بد » و « بدتر» بد تر را انتخاب کردیم و این با هیچ معیاری قابل توجیه نیست .
گرایش مهندس مهدی بازرگان و نهضت آزادی ، دکتر بنی صدر ، مجاهدین خلق و روحانیون و هواداران دکتر علی شریعتی نسبت به خمینی کاملا طبیعی بود .
اما حمایت دکتر سنجابی و بخشی از جبهه ی ملی ، داریوش فروهر و بخشی از حزب ملت ایران ، تیمسار مدنی ، حزب توده ، سازمان فدائیان خلق اکثریت ( بعداز انشعاب ) با هیچ معیاری قابل درک نیست.
قانون اساسی مشروطه که مولود مبارکی برای مردم سالاری درایران با خون جگر تدوین شده بود. درست ست که توسط نهاد دربار و روحانیون عقیم مانده بود ولی بشهادت تاریخ این اتوریته ی «شریعه » بود که بیش از شاهان مسیر تدوین قوانین مورد نیاز جامعه را مختل می نود. به روند اصلاح قوانین خانواده در زمان شاه می توان مراجعه کرد.
بهر صورت خمینی توانست آرزوی شیخ فضل لله نوری قانون «مشروعه » را که با خود بگور برد را نه در صدر مشروطه بلکه در ۱۳۵۷ که تنانسب نیروهای اجتماعی بشدت بسود نیروهای مولد تغییر کرده بود را به واقعیت تبدیل نماید.
آیا نادیده گرفتن بی توجهی شاه به مشروطه ، قانون اساسی و جامعه مدنی حقوق فردی و اجتماعی ، این حق را به ما میداد که ما هم از این جلوه های دموکراسی صرف نظر کنیم و به مشروعه ی خمینی روی بیاوریم ؟
تحریف تاریخی :
مشروطه خواهان صدر مشروطه میخواستند برای اولین بار ایران را مجهز به مجلس و قانو ن اساسی = کنستیتوشون نمایند
«حرب مشروطه خواهان» امروز میخواهند پادشاهی را به ایررن بازگردانند. آنها رویالیست= مونارشیست هستند نه «مشروه خواه »
بابک مهرانی
۱٨۷٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨
|
از : قزوینی
عنوان : آپوزیسیون ایرانی از دمکراسی غرب و «فرد معمولی» چه می بایستی می آموخت که تاکنون نیاموخته است؟
فعالان سیاسی ایرانی باید هنر تشکل و ارتباط با مردم را حداقل در این سی سال می آموخنتد، بخصوص که در کشورهای دمکراتیک غربی ای زندگی می کنند که فعالیت های حزبی و سیاسی و صنفی و نیکوکاری و رقابت های سیاسی دوره ای آزاد وسالم زیر ذره بین مطبوعات و رسانه های آزاد و حضور مردم مشتاق به مشارکت در سرنوشت خود حداقل شش بار در طول اقامت سی ساله شان در مهاجرت رخ داده است. فعالان سیاسی ایرانی می توانستند با وارد شدن به این نهادها بعنوان فعالان داوطلب براحتی از گنجینه عظیم تجربیات عملی این دمکراسی های جا افتاده استفاده ببرند که امروز بدردمان بخورد بجای اینکه تازه از فاجعه فقدان آن بنالند. فعالان و مدعیان سیاسی ایرانی با کارهای داوطلبانه و شاگردی کردن در همه نهادهایی که چارچوب یک دمکراسی قوی را تشکیل می دهند می توانستند به گروه های سیاسی مورد علاقه شان کمک کنند تا اساس احزب متشکل، شایسته و جدی فراهم آیند تا حداقل پنج میلیون ایرانیانی که در برون مرز هستند با اعتماد به نفس به آنان بپیوندند و ستادها و پل هایی باشند برای ارتباط دو سویه میان ایرانیان درون و برون مرزی. اگر این فعالان و مدعیان سیاسی، آینده نگر، شایسته، صادق و دلسوز بودند این رژیم سال ها پیش سرنگون شده بود. تشکل آنها و تعهدشان به یکدیگر و مردم ایران بر روی اصول پایه ای مانند تمامیت ارضی ایران بنحوی که قبل از ورود خمینی بود، حفظ منافع ملی ایران بگونه کشورهای معقول جهان و نه نوع مدینه فاضله افلاطونی، پیش نویس یک قانون اساسی برپایه منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد همانند قانون اساسی فرانسه، پیش نویس برنامه اقتصادی و اجتماعی و ...زمینه را برای یک انتخابات آزاد و سالم در ایران پس از سرنگونی حکومت دینی فراهم می کردند و سپس در یک انتخابات آزاد به رقابت می پرداختند، برنده را قبول می پذیرفتند و برای رقابت در انتخابات دوره بعد خود را آماده می کردند. آیا این انقدر غیر ممکن بود که تاکنون مردم ایران باید تا این اندازه هزینه بدهند؟ کدام یک از این فعالان و مدعیان سیاسی قادرند دستاورد سی ساله خود را روی میز بگذارند و نشان دهند که موفقیتی داشته که ما بدان دل خوش کنیم، افتخارش به کنار. ما منتظریم.
آنچه مهم است تاریخچه ای طولانی از تجربیات عملی پس از دوره نسبتأ کوتاهی از آموزش های علمی است و نه بالعکس. شما مهارت های شخصیت های حزبی اروپایی را با مهارت های شخصیت های حزبی و سیاسی ایرانی مقایسه کنید و تفاوت فاحش را مشاهده کنید. شخصیت حزبی اروپایی ۸۰ درصد وقتش را وقف مطالعات علمی و یاران آکادمیک و مقاله نویسی و برسر این حزب و آن گروه کوفتن و قهر با آنها و فرار از پاسخگویی در رسانه های پربیننده و شنونده تر نیست. سالهاست که ما خارج نشینان نظاره گرنحوه انتخابات در دمکراسی های غربی بوده ایم و بسیاری از ما در آنها شرکت کرده ایم و اکنون قوه تشخیص ما می گوید که سیاسیون ما متأسفانه هیچ چیزی از اعمال و رفتار سیاسیون غربی نیاموخته اند. بین خود تز هایی ردو بدل می کنند که بدرد فضاهای آکادمیک و بدرد سیاسیون غربی در اوقات فراقت،آنهم اگر حوصله و وقتش را داشته باشند، می خورد و بس. تزها و بحث هایی که به درد «فرد معمولی» که نمی خورد هیچ، بلکه فاصله بین او سیاسیون را بیش از اینکه هست می کند، عملی که هیچیک از سیاسیون غربی و مطبوعات و رسانه ها نمی کنند را نه مردم ما بلکه سیاسیون ما می کنند و بعد از سی سال می گویند نبض مردم و رقیب مهم بود و ما از آن غافل ماندیم. ایراد هم بگیرید اتهام های واهی ای که رژیم به مخالفانش می زند ما به شما می زنیم، شاه اللهی و حزب اللهی و مجاهد و عامل خارجی و چپ و راست و...
مردم ایران را همه دست کم گرفتند و حتی خود مردم. قیام مردم پس از کودتای خامنه ای بیش از هر زمان دیگری ضعف نه تنها موسوی و یارانش بلکه ضعف آپوزیسیون خارج از کشور را نشان داد. هیچ کدامشان نبض مردم را در دست نداشتند که عمق فاجعه ای را که مردم در آن غوطه ور بودند حس کنند و پیش بینی های لازم را تدارک ببینند. موسوی ترسیده و منفعل در آخر گفت که این مردم نیستند که بدنبال او هستند و اوست که باید بدنبال مردم بدود. موسوی جزئی از این رژیم است و اگر هم نبود و در غرب می زیست هیچوقت به مقامی سیاسی تبدیل نمی شد چون فاقد قابلیت های لازم است. اما چرا سیاسیون ایرانی برون مرزی پر ادعا نبض مردم را در دست نداشتند؟ آنها که باید دروس لازم را در مکاتب دمکراسی غرب در این سی سال آموخته بوده باشند چرا باید در دویدن بدنبال مردم یا در بهت بسر ببرند و یا در جا بزنند که «مار گزیده از ریسمان سیاه وسپید بیم دارد؟» اینان اگر دروس خود را آموخته بودند چرا برنامه ای از پیش آماده شده برای چنین روزهایی نداشتند و چرا هنوز هم دوزاریشان نیافتاده که رقیبان دیگر را پس از سقوط رژیم در انتخابات آزاد در ایران برای مدتی از در بدر کنند و نه الان که مردم کمک می خواهند که به این کابوس سی ساله خاتمه بدهند.
مردم الان نه به تز نیاز دارند و نه به کسانی که با بحث های آکادمیک و ردیف کردن نام های صد فیلسوف برای گفتن یک حرف ساده. به زبان «فرد معمولی» سخن بگویید که مردم بفهمند همانطور که سیاسیون و مطبوعات غربی بزبان «افراد معمولی» سخن می گویند چون معتقدند که بدون مردم عادی خود کسی نیستند و دمکراسی ای نیست.
پیروز باشید
۱٨۷٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨
|
از : مهناز آ
عنوان : "مبارزه با شاه" زنجیری بر گردن روشنفکران
جناب بی نیاز گرامی،
با تشکر مجدد از اینکه بمن پاسخ دادید، حتماً بسایت شما رجوع خواهم کرد. من در اینکه شما بآزادیهای جهان مدرن باور دارید تردید ندارم، ولی وقتی برخوردتانرا با ریشه یابی مشکلات در ایران یا تعریف مفاهیمی نظیر "آزادی فردی" میبینم بنظرم میرسد که شما نیز مانند بسیاری از روشنفکران ما هنوز نتوانسته اید خود را از بند خصومت با نظام گذشته که متاٌسفانه مانند قفسی تنگ مانع تفکر آزادنه و بی قید و بند است رها کنید. شاید دلیل این برداشت این باشد که من و شما زبان یکدیگر را درست نمیفهمیم، ولی من نمیدانم وقتی شخصی از تجربیات خود که محصول مستقیم تحجر مذهبی و فرهنگ پدرسالارانه هست مینویسد (که لا اقل این مورد خاص هیچ ارتباطی به استبداد سلطنتی ندارد)، و جنابعالی در پاسخ میگوئید " شما به درستی انعکاس استبداد سلطنتی را در زندگی روزمرهی خود بیان کردید"، چگونه میتوانم سخن شما را تعبیر کنم غیر از اینکه فکر کنم شما هم مثل بسیاری از هموطنانمان باعث و بانی هر مشکل و نقصان در جامعه را "استبداد سلطنتی" میدانید و نمیخواهید یا نمیتوانید یک ارزیابی واقع بینانه و فارغ از تعصب ضد سلطنتی از جامعهٌ ایران داشته باشید.
بهرحال، اگر در فهم سخنان شما اشتباه میکنم پوزش میطلبم، ولی متاٌسفانه میبینم که برداشتم اگر هم در مورد شخص شما درست نباشد در جامعهٌ روشنفکری ایران گسترش دارد. پیگیری مصرانهٌ این تفکر که همهٌ بیماریهای ما محصول نظام سلطنتیست، و مبارزه با هر نوع نگرشی که کوچکترین نقش مثبتی را به نظام گذشته نسبت دهد، مولد آنچنان انرژی منفی است که روشنفکران ما را همچنان از ایفای نقش خود بعنوان روشنگران جامعه منع میکند. خوشبختانه مردم عادی، و بخصوص نسل جوان، دهها قدم از روشنفکران جلو افتاده اند و در تلاش برای رهائی از فرهنگ استبداد و تحجرمنتظر آنان نیستند.
۱٨۷۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨
|
از : ب. بی نیاز داریوش
عنوان : مسئولیت تاریخی
خانم مهناز عزیز
من هیچگاه مشکلات تاریخی و فرهنگی جامعهی ایران را به دورهی پهلوی منتسب نکردهام. در هیچیک از نوشتههای تاکنونیام. مگر دروان پهلوی در تاریخ ایران چقدر طول کشیده که کسی امروزه ادعا کند که مسئولیت تاریخی این فرهنگ خشن، غیرمدارا و دینی که تا مغز استخوان ما نفوذ کرده است با سلطنت دو پهلوی بوده است؟ کسی که چنین ادعایی کند یا بیسواد محض است یا مغرض. تمام بحث و تلاش من این است که روی ارتباط ارگانیک آزادیهای فردی و آزادیهای سیاسی تأکید کنم. فرهنگ هر جامعهای از آزادی تغذیه میکند، یعنی از آزادی فردی و اجتماعی و سیاسی. فرهنگی که از این آزادیها محروم است، دچار سوءتغذیه و بیماری میشود. خانم مهناز عزیز، همین پانزده سال پیش که من دربارهی همجنسگرایی یک مقاله نوشتم که جامعهی روشنفکری ایران قدری با این موضوع آشنا شود، بسیاری از همین روشنفکران که من و شما میشناسیم به جدیت و طعنه به من میگفتند که کارت به اینجا رسیده که از کونیها دفاع کنی؟ منشاء این بیفرهنگی خیلی عمیقتر از آن سالهایی است که پهلویها در ایران حکومت کردهاند.
اگر فرصت داشتید یا میتوانید به سایت خصوصی من رجوع کنید www.biniaz.net یا به آرشیو اخبار روز.
شاد و تندرست باشید
۱٨۷۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨
|
از : مهناز آ
عنوان : همه راهها به "استبدادسلطنتی" ختم میشود.
یکی از نفوذ آخوند و فرهنگ پدرسالاری مینالد، پاسخ میشنود که "استبدادسلطنتی" را بچسب!
در حالیکه جامعه و فرهنگ شیعه زدهٌ ما بیش از هر چیز از نهادینه شدن تحجر واستبداد مذهبی در عمق جامعه صدمه دیده و بزرگترین عامل عقبماندگی ما در چند صدهٌ گذشته نفوذرهبران مذهبی در جامعه وسیاست و حتی حکومت بوده (که نه قدرت تفکر را در مردم تحمل میکردند نه اجازه اش را میدادند)، هنوز که هنوز است برخی از باصطلاح روشنفکرانمان بخود نیامده اند و با تقلیل تمام عوامل و ریشه های بدبختیمان به استبداد سلطنتی چشم خود را بواقعیات پیچیدهٌ اجتماعی میبندند و با ساده سازی صورت مسئله و حواله دادن همهٌ مشکلات به استبداد سلطنتی کار خود را آسان کرده، یک راه حل مختصر و مفید و شسته رفته (نفی سلطنت) ارائه میدهند. حالا خوبست که ما سی سال است از شر سلطنت خلاص شده ایم، ولی ظاهراً همچنان مشکلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ما نتیجهٌ "استبداد سلطنتیست". زهی افسوس...
۱٨۷۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨
|
از : ب. بی نیاز داریوش
عنوان : پدر و ناپدری
هموطن عزیز (فرد معمولی)
من هم مثل شما امیدوارم که دموکراسیای که در کشورهای غربی وجود دارد نصیب ما ایرانیان بشود. شما به درستی انعکاس استبداد سلطنتی را در زندگی روزمرهی خود بیان کردید. به قول «ققنوس در قفس» حکومت شاه استبدادی بود و حکومت کنونی توتالیتار (دینی) است. اگر بخواهیم نمادین فرق این دو را بیان کنیم این گونه میشود: پدری که خیلی کارها برای فرزندانش میکند ولی اجازهی حرف زدن به آنها نمیدهد و حق تعیینسرنوشت را از آنها میگیرد و ناپدریای که هیچی برای بچهها انجام نمیدهد و بچهها دهان بازنکرده سیلی را خوردهاند!
شاد و سرافراز باشید
۱٨۷۱۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨
|
از : فرد معمولی
عنوان : من همه آزادی هایی که در انگلیس هست برای همه ایرانیان در ایران می خواهم.
با درود خدمت آقای بی نیاز گرامی،
از پاسخ شما متشکرم هر چند بنظر میرسد هر پاسخی پرسش های فراوانی را هم با خود به ارمغان می آورد اما تلاش می کنم از آنها در این نوشته پرهیز کنم تا فرصتی دیگر.
در آغاز از اشتباهات دستور زبان خود در نوشته پیشین پوزش می خواهم. در ضمن «جرمی تورپ» رهبر حزب لیبرال انگلیس خودکشی نکرد ولی با بی آبرو ساختن اش از حزب و جامعه بیرونش انداختند.
بله، انسداد سیاسی در زمان شاه اجازه بسیاری از بحث ها را بدلائل گوناگون نمی داد مانند بسیاری از آخوندها، والدین، معلمان ... آخوندهایی که خواستار اجرای آن بخشی از قانون اساسی مشروطه بودند که به آنها اجازه می داد قوانین و صورت اجرای آنها و مجریان را با قوانین شرعی تطبیق بدهد و حرف آخر را آخوندها بزنند (اگر اشتباه میکنم، تصحیح بفرمایید). مخالفت بسیاری از آخوندها با اصلاحات ارضی و حق رأی زنان در ۱۹۶۳، به مقام وزارت رسیدن خانم فرخ رو پارسا، بخصوص که گفته میشد ایشان بهایی است، آزادی ها و حقوق نوین در حمایت از زنان و حضورشان از ارتش، پلیس،سپاه دانش و بهداشت گرفته تا بازی فوتبال و فرستاده شدنشان به خارج برای تحصیل.
ما که در سرچشمه و بهارستان زندگی می کردیم نگاه تنفر آمیز شان را به دختران بی حجاب می دیدیم، در مساجد تزریق کردن احساس گناه را در وجودمان در ماه های محرم و صفر کارشان بود. از یک سو لذت جوانی می خواستیم و از سوی دیگر جهنم قولش به ما داده میشد. تعداد آخوندها در محله ما ریاد شد و قتی دبستان دخترانه سعدی را به الهیات تبدیل کردند. در گوشمان میخواندند، تلویزیون نگاه نکنید، گناه دارد. زن پشت رُل نباید بنشیند، گناه دارد،...همه چیز گناه بود جز با آنها بودن. قمه و زنجیر زدن و سر شکافتن.
در منزل، از یک سو اگر دختر بودی باید سنگین می بودی، پر شرم و حیا می بودی، نجیب می بودی.......و از سوی دیگر باید تحصیل می کردی و برای خودت آدمی می شدی و به خانواده کمک می کردی و جهاز تهیه می کردی. گاهی اوقات در خیابان ها حس می کردی چشمی بدنبالت است، بر می گشتی و مادرت را می دیدی که خود را از تو پنهان می کند. وای بحالت می بود اگر با پسری بودی یا با دور شدن از خانه چادرت را بر می داشتی.....اگر پسر بودی، ارزش ات بیشتر بود، مایه افتخار بودی فقط بخاطر اینکه پسر بودی. برای حفظ آبروی خانواده و آینده ات حداقل باید دیپلمت را می گرفتی و عصای دست پدر می شدی و دختر بازی نمی کردی....ولی چه دختر بودی و چه پسر تا موهایت سفید نمی شد حق اینکه روی حرف بابات حرف بزنی را نداشتی، آخه پدرت چندتا پیراهن از تو بیشتر پاره کرده، صلاح خانواده را بهتر میدونه. نه شک و تردید در دین امکان نداشت و نه به حرف های پدر. پس از دیپلم ام و دو ماه مانده به رفتنم به سربازی، از پدرم پرسیدم کمونیست چیه؟ مارکسیست اسلامی چیه؟ جواب داد به تو چه که چیه؟ این حرفها رو هم جایی نزن می گیرنت و پدرتو در میارن؟ پرسیدم کی، چرا؟ جواب داد حرفای گُنده تر از خودت نزن، تو اگه یه جو هوش داشتی بجای سربازی می رفتی دکتر می شدی، برو یه استکان چایی بیار ببینم. منهم سکوت کردم، خجل شدم و در درون خشمگین. عصای دست او هم شدم ولی از راه دور. سالهاست که از هر دو گوش کر است، او هم در نوجوانی برای بار اول و آخر بی اجازه پدر و مادرش با مزد خود به همراه پسرخاله اش به کافه ای نزدیک خانه اش رفته بود و بستنی ای خورده بود غافل از اینکه مادرش او را تعقیب کرده است. همان شب مادر گزارش اش را به پدر داد. مجازات هم دو سیلی محکم به گوشهای پدرم بود. سوتی که همان لحظه در یکی از گوش هایش حس کرد که سالها رنجش داد تا بالاخره از کار افتاد. گوش دیگرش هم دیگر نمی شنود. آنچه او با من کرد در مقابل آنچه پدرش با او کرد هیچ بود. او نتیجه زمان خود و من نتیجه زمان خود هستم. فداکاری هایش را هم هرگز فراموش نمی کنم، وقتی آینده ای برایم در ایران ندید حاصل سالها پس اندازش را به من داد و گفت برو جایی که کار است، زندگی است، تفریح است و وجدانت خدایت.
من همه آزادیهایی را که در انگلیس هست برای همه ایرانیان می خواهم. همین آزادی ها را، اسمشان هر جه هست، در قانون اساسی نوین ایران بگذارید تا حقیقتأ ایران برای همه ایرانی ها باشد.
سپاسگزارم
۱٨۷۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨
|
از : ب. بی نیاز داریوش
عنوان : دموکراسی پویاست
دوست و هموطن عزیز
با نظر شما کاملاً موافق هستم که آزادیهای فردی و دموکراسی در اروپا و ایالات متحد آمریکا طی دوران اخیر عمیقتر شده است. دموکراسی هم مانند بسیاری پدیدههای دیگر مُهر تاریخ را بر خود دارد. مثلاً در زمان ارسطو شهروند کسی بود که یونانی الاصل (خود ارسطو شهروند محسوب نمیشد! زیرا یونانیالاصل نبود)، مرد و جوان میبود، زنان و بردگان جزو شهروندان محسوب نمیشدند، در همین بریتانیا زمانی که جان استوارت میل در سال ۱۸۶۶ پیشنهاد حق رأی برای زنان داد، مورد تمسخر قرار گرفت و زنان تا سال ۱۹۲۸ در انگلستان حق رأی نداشتند. بنابراین همانگونه که خود شما گفتهاید، دموکراسی هم در این کشورها به مرور زمان عمیقتر و همهگیرتر شده است.
در زمان شاه همجنسگرایی نه به لحاظ قانونی پذیرفته شده بود و نه جرم محسوب میشد. در واقع همجنسگرایی از منظر دولتی تحمل میشد. البته باید بگویم که به لحاظ اجتماعی شدیداً سرکوب و مورد تهدید قرار میگرفت (یعنی با این که در جامعه عمل میشد ولی خود جامعه علیه همجنسگرایی لشکرکشی میکرد). من پانزدهسال پیش اولین مقاله را دربارهی همجنسگرایی نوشتم که هیچ نشریهای حاضر به چاپ آن نشد، سرانجام در گاهنامهی قاصدک که خانم آزاده سپهری آن را منتشر میکرد، چاپ شد. عکسالعملهای بسیاری از روشنفکران که امروز دیگر از کلمهی همجنسگرایی رم نمیکنند، بسیار شوکآور بود.
در زمان شاه بودند روشنفکران دولتیای که با نیت خوب تلاش کردند بسیاری از ارزشهای غربی را وارد کنند. اشکال قضیه در این بود که انسداد سیاسی باعث میشد که روشنگری، بحث و گفتمان صورت نگیرد و این اقلام وارداتی مانند لقمههای بزرگ در گلوی حتا روشنفکران گیر کند، چه برسد به مردم عادی. این جاست که اهمیت گره خوردن آزادیهای فردی و آزادیهای سیاسی خود را نشان میدهد. چرا دور برویم، تصور کنید پدری دارید که همه چیز برای شما میخرد، انجام میدهد، عاشقتان است، ولی تا دهانتان را باز میکنید نظر خود را بگوید، سیلی را توی گوشتان خوابانده است. نمیدانم این احساس را میشناسید؟
۱٨۷۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣٨٨
|