از : سیما سین
عنوان : دوستان اخبار روز
خواهش دارم این ستون را حتی ا لمقدور از دور خارج نکنید. بسیار آموزنده است و ماهیت رژیم پهلوی را برای بسیارانی رااز هموطنان روشن خواهد کرد
۲۴۰٨۶ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : بیژن جزنی
بیژن جزنی
یکی دیگر از افردای که نقش بسیار مهمی در افکار سیاسی وتشکیلاتی پس از خود داشت بیژن جزنیست. او در سال ۱۳۱۶بدنیا آمد پدر او افسر ژاندارمری و اهل جزن در نزدیکی نطنز بود، پدر بیژن در زندگی و افکار او تاثیر بسیاری داشته هر چند بنظر من این اثرات بیشتر منفی بوده است پدر بیژن به عضویت حزب توده در می آید و پس از آن هم به فرقه دمکرات می پیوندد،پس از اینکه فرقه دمکرات شکست می خورد مانند سایر افسران خیانتکار و تجزیه طلب خانواده و کشورش را رها کرده به شوروی می رود، وتا سال ۱۳۴۵به ایران باز نمی گردد.بیژن در سال ۱۳۲۶ در حالیکه ۱۰ سال بیشتر نداشت به شاخه ی جوانان حزب توده پیوست در حالیکه شرایط سنی عضویت حداقل ۱۳ سال بود.( براستی اگر با یک دید روانشناختی به این شرایط بنگریم وضعیت دردناک ناآگاهی مردمی که اینچنین از بچگی آلوده به سیاست می شدند را درک می کنیم.)در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ با ترور نافرجام محمدرضا شاه، و با تصویب هیئت وزیران حزب توده غیرقانونی اعلام می شود و بیژن جزنی سال های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ را به فعالیت های مخفی سازمانی از یک سو و فعّالیتهای علنی در سطح دانشآموزان ادامه داد.(یعنی از ۱۳ سالگی تا ۱۶ سالگی) و این یعنی اینکه از سال ۱۳۲۷ حزب توده یک حزب تروریستی بوده و نه یک حزب سیاسی، و یک نوجوان با این سن کم در یک سازمان تروریستی چه می کرده است؟ از سویی به دلیل اینکه پدر بیژن خانواده را ترک کرده بود وضعیت معیشتی بسیار بدی داشتند.بیژن پس از ۲۸ امرداد چند بار به خاطر فعّالیتهای سیاسی دستگیر و زندانی شد.چند ماهی از کودتا ۲۸امرداد نگذشته بود که بیژن بازداشت گردید. با و جود به دست آمدن مدارکی مبنی بر فعالیتهای وی به دلیل کمی سن و بههمریختگی دستگاههای نظامی و سرانجام نفوذ افسران تودهای در دادرسی ارتش، پس از چند هفته آزاد میگردد.(البته به نظر من همان کم سن و سالی بیژن بهترین دلیل زندانی نشدن اوست چرا که ما در میان زندانیان سیاسی زمان شاه زندانی کم سنی نداشتیم).
بیژن در فاصله سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بارها طعم زندان را چشید. اما نه تنها ستاره دار نشد بلکه در سال ۱۳۴۲ با عنوان شاگرد اول رشته فلسفه فارغالتحصیل میشود در فروردین ماه ۱۳۴۲ با توجه به اتخاذ خطّ مشی جدیدی که گروه به آن رسیده بود، گروه به عنوان یک سازمان سیاسی-نظامی فعالیتاش وارد فاز نوینی میگردد. بیژن و ۳ رفیق دیگر در کادر مرکزی آن انتخاب میگردند. در این دوره نیز مسئولیت فعالیتهای علنی به عهده بیژن قرار داشت. آخرین باری که بیژن در رابطه با فعالیتهای دانشجویی بازداشت میگردد سال ۱۳۴۴ است. در دادگاه نظامی همراه با اعضای کمیته دانشگاه تهران که دیگر از جبههٔ ملی جدا شده بود به ۹ ماه زندان محکوم میشود. در پاییز ۱۳۴۶ به مناسبت مرگ تختی یکی از بزرگترین مبارزات بیرونی انجام میگردد که در سازماندهی آن گروه نقش معینی داشته است. تدارک مبارزه مسلحانه در دستور کار گروه قرار میگیرد و برای تامین سلاح همراه با رفیق سورکی در حالی که اسلحهای با خود داشتند به دام پلیس میافتند. بیژن تحت شدیدترین شکنجهها قرار میگیرد، ولی مقاومت میکند. دادستان نظامی ابتدا برای بیژن و ۷ رفیق دیگر تقاضای حکم اعدام میکند و نهایتاً به ۱۵ سال زندان محکوم میشود. با به هم پیوستن دو گروه «بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی» و «مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان»،« سازمان چریکهای فدایی خلق »شکل میگیرد. و با حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ مبارزهٔ مسلحانه علیه رژیم شاه را آغاز میکنند.(حمله به پاسگاه و کشتن ماموران بیگناه کار سیاسی نیست یک کار تروریستیست)
جزنی تا فروردین ۱۳۴۸ در زندان قصر بود. به دنبال فرار نافرجام رفقایش به زندان قم تبعید میگردد و پس از عملیات نظامی سیاهکل، به اوین منتقل و تحت شکنجه قرار میگیرد. محاکمه مجدّد او به دلیل فشارهای بین المللی منتفی میگردد.(اما همین سازمان های بین المللی هنگامی که با گوشه ای از اقدامات تروریستی مواجه شدند از هر گوشه جهان برای مبارزه با تروریست ها به پا خواستند) با وجود حسّاسیت ویژهٔ پلیس، بیژن در دورهٔ زندان در زمینه غنا بخشیدن به تئوری انقلابی (یعنی همان تروریستی) و هدایت سازمان گامهای باارزشی بر میدارد که در مجموعه مقالاتی که از زندان به بیرون داده میشود آن را شاهدیم. این مطالب در هدایت سیاسی – نظری و تشکیلاتی سازمان نقش ویژهای پیدا میکند.(این هم از اثرات زندان ستم شاهی)
در اواسط اسفندماه ۱۳۵۳ به زندان اوین برده میشود،روزنامههای آن زمان گفتند که این ۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند.اما پس از انقلاب با دستگیری و محاکمهٔ ماموران اطلاعات و امنیت (ساواک) یکی از ماموران اطلاعات(ساواک)پس از انقلاب، گفته می شود که بیژن جزنی در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ همراه با ۶ نفر از رفقای گروه و ۲ نفر از زندانیان مجاهد در تپههای اوین توسط مأمورین ساواک و زندان اوین تیرباران میگردد. شش فدایی، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی. و دو مجاهد مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار همراه با بیژن جزنی تیرباران شدند.
آثار بیژن جزنی
همهٔ آثار بیژن جزنی در زندان و طی سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ نوشته شده است. این آثار بیانگر تلاش بخشی از چپ ایران در دو دههٔ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ است. در این آثار خشونت او و لزوم مبارزه مسلحانه البته نه رو در رو بلکه مخفیانه آشکار است.
ادبیات و آثار مربوط به بیژن جزنی
جمعبندی مبارزات سی ساله اخیر در ایران
پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق
رابطهٔ جنبش انقلابی مسلحانه با خلق «رابطه پیشاهنگ با توده»
دربارهٔ آگاهی و خودانگیختگی
دربارهٔ مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم بورژوازی
دربارهٔ روانشناسی اجتماعی
مسائل جنبش ضداستعماری و آزادیبخش خلق ایران و عمدهترین وظایف کمونیستهای ایران درشرایط کنونی
مبرمترین مسائل جنبش انقلابی ما در لحظه کنونی
حزب طبقه کارگر ایران
مشی سیاسی و کار تودهای
وحدت و نقش استراتژیک چریکهای فدائی خلق
طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی ایران
چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود
مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی
نامهای از زندان
ترانهٔ "سرود بیژن"
۲۴۰٨۵ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : سلطنت طلب سابق
عنوان : انهائی که بر گور شاهان پهلوی گریه میکنند?
ازادی احزاب و شرکت دادن مردم در سرنوشتشان میتوانست رژیم شاهی را نجات دهد
سلطنت طلبان از داریوش همایون گرفته تا رضا پهلوی تا ساواکیها و نظامیان شاه دوست هنوز نتوانستند علت سرنگونی شاه را بفهمند و بعد از ۳۱ سال هنوز از شوک سرنگونی حکومت سلطنتی و فراری شدن شاه بیرون نیامدند. بهمین دلیل هم افراد دون پایه این گروه چون از رهبرانشان تحلیلی نمیبینند دیگر نمیدانند چیکار کنند. انها چپها را مقصر میدانند,انها اطرافیان شاه را مقصر میدانند, انها نظامیان ارشد را که با اعلامیه بیطرفی ارتش خواستند جلوی خونریزی بیشتر را بگیرند مقصر میدانند, انها اخوندها را مقصر میدانند, انها شوروی را مقصر میدانند و انها امریکا وبویژه رئیس جمهور وقت کارتر را مقصر میدانند اما دریغ از نگاهی واقع بینانه. براستی اگر شاه حدقل احزاب مسالمت جو که مایل بودند در چارچوب نظام سلطنتی و قانون اساسی مشروطه فعالیت کنند را ازاد میگذاشت و در کنار نمایندگان طرفدار شاه (سلطنت طلبان مدعی هستند که اکثر مردم ایران طرفدار شاه بودند غیر از چپها و ملی گراها و بعضی از اخوندها) تعداد اندکی نیز نماینده احزابی مثل جبهه ملی و حزب توده و ملی مذهبی هائی مثل بازرگان با انتخاب مردم هم در مجلس شورای ملی حضور داشتند ایا رژیم سلطنتی به این سرعت فرومیپاشید?شاه اگر به قانون اساسی مشروطه احترام میگذاشت و با کمک بیگانگان بر علیه دولت ملی دکتر مصدق کودتا نمیکرد ایا بازهم مردم انقلاب میکردند?ایا سلطنت طلبان بعد از ۳۱ سال بجای اینکه تقصیر را بگردن دیگران بیاندازند میتوانند واقع بین باشند و به از شوک بدر ایند و دوروبرشان را نگاه کنند وهی نگویند دنیا را اب برد بلکه بفهند که انها را اب برد و انهم بخاطر حماقت خودشان.دیگر گریه بر گور شاهان پهلوی بس است شما را اب با خود برد و دیگر دست وپا زدن برای ان رژیم فایده ای ندارد.۳۱ سال رژیم سفاک دیگری بر سر مردم همان میاورد که شما قبل از ان بسرشان میاوردید.
۲۴۰٨۴ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : کالبد شکافی یک استوره
کالبد شکافی یک استوره
«استادان پر مشغلهی دانشگاهها، تکنوکراتها و روشنفکرهای هرزه خوابیده در حالی که از خان یغمای زحمتکشان تا گلو را انباشتهاند و عملا دست در دست جلادان دستگاه حاکمهی استبدادی دارند، با بزرگواری و سعهی صدر، مارکسیستی رنگ پریده، بیرمق و از شدت و حدت افتاده را همچون ابزاری زنگ زده و کند به نمایش میگذارند… این توطئهایست علیه مارکسیسم لنینیسم انقلابی که باید جنبش انقلابی به ریشه کن کردن آن کمر همت ببندد»
بیژن جزنی، دربارهی مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم بورژوایی
سطور بالا نمایانگر ایمان جزمی و تزلزلناپذیر نویسندهاش به مارکسیسم – لنینیسم است. ایمانی که به پشتوانهی خشم انقلابی بیژن جزنی در قالب کلماتی خشن و ستیزهگر توام با روحیهای مطلقانگار و خالی از هر نوع تساهل و مدارا بر صفحهی کاغذ حک شده است. ایمانی مستحکم که تا آن روزی که خون بیژن جزنی بر تپههای اوین نقش بست، همچنان جزمی و تزلزلناپذیر باقی ماند. بسیاری از نوشتههای جزنی دفاعیههایی پرشور از مارکسیسم لنینیسم بودند و البته دادخواستهایی سراسر خشم و خشونت علیه همهی آنها که با ایمان جزنی همداستان نبودند. اینگونه بود که قلم در دست جزنی آتشفشانی بود که حتی مارکسیستهای اندکی متساهلتر هم از گدازههای خشمش در امان نبودند، همانها که به زعم جزنی میخواستند مارکسیسم را از شور انقلابی تهی کنند. جزنی در صف اول مبارزه با مارکسیسم «مدرسهای» و «آکادمیک» بود. «شیفتگان روشهای علمی و مدافعان سرسخت بیطرفی» آکادمیک همواره مورد خشم و نفرت او بودند.(۱) به عقیدهی جزنی آنها «کوشش میکنند مارکسیسم را به یک تئوری بیجان، به مقداری آمار و نمودار و به یک مکتب و مشرب فلسفی مانند دیگر مکاتب فلسفی تبدیل کنند»(۲) حال آنکه از نظر جزنی «مارکسیسم نه تنها شناخت دقیقا علمی قوانین و پروسههای زندگی است بلکه در عین حال شور انقلابی، رویا و آرزوی بشریت معاصر ماست» بنابراین جزنی که به مارکسیسم- لنینسم به مثابه حقیقتی علمی، مطلق و انکارناپذیر ایمان داشت مارکسیسمی را میپسندید که به اقتضای عمل انقلابی آکنده از «کینه و موضعگیری سیاسی و طبقاتی» باشد(۳) او که سخت شیفتهی مارکسیسم – لنینسم بود «مبارزه و فداکاری و شور انقلابی را از خصائص جداییناپذیر مارکسیسم-لنینیسم» میدانست(۴) اتفاقاً استورهی جزنی هم با همین مفاهیم گره خورده است: مبارزه، فداکاری و شور انقلابی. با تمسک به همین مفاهیم است که طی دههها خاطرهی جزنی هالهای دست نایافتنی از تقدس استورهای گرداگرد خویش تنیده: پیلهی بافته شده از تجلیل و ستایشی که عبور از آن در جامعهای مثل ایران آسان نیست. با این حال با گذشت سالها از مرگ جزنی و به رغم این همه آفرین و صد آفرینی که نثار شجاعت و قهرمانیگری رمانتیک این «پیشاهنگ انقلاب» شده است نسل نوی ایرانی حق دارد شخصیت و عملکرد او و امثال او را در ترازوی همان «دقت آکادمیکی» قرار دهد که وی از آن متنفر بود. باید پوستهی این استورهها را شکافت به مغزشان رسید و عیارشان را بر آفتاب افکند و نتیجهی شجاعتها و قهرمانیگریهایشان را به قضاوت نشست. نوشتهی پیش رو نیز به اندازهی توان اندک نویسندهاش گامی است در کالبد شکافی ذهن و زندگی یکی از همین استورهها: بیژن جزنی، مردی که پیش و بیش از هر چیز شیدا و پاسدار پرشور مارکسیسم – لنینیسم و چریکیسم بود.
یک خانوادهی تودهای
بیژن جزنی چهار ساله بود که ایران به تصرف متفقین در آمد بنابراین سال تولدش را ۱۳۱۶ ثبت میکنیم، او در تهران متولد شد پدرش «حسین جزنی» افسر(ستوان یکم) ژاندارمری بود. در مورد نوع گرایش سیاسی حسین جزنی اختلافاتی هست با این حال در اکثر منابع پیوستن او به فرقهی دموکرات آذربایجان و متعاقب فروپاشی دولت فرقه فرار وی به شوروی در سال ۱۳۲۵ تایید شده است اگر چه از چند و چون همکاری حسین جزنی با حکومت پیشهوری و دوران زندگیش در شوروی اطلاع دقیقی در دست نیست، اما می دانیم که او ۲۰ سال پس از مهاجرت و «در سال ۱۳۴۵ به واسطهی سپهبد مبصر ریاست شهربانی کل کشور از شاه تقاضای بخشودگی کرد و پس از موافقت به وطن بازگشت، سپس به تدریس در دانشگاه پرداخت و در جنب تدریس با ذوب آهن نیز همکاری داشت»(۵) حسین جزنی طی سالهای اقامت در شوروی ازدواج هم کرد، پس از بازگشت به ایران «همسر روس او نیز در دانشکدهی ادبیات، زبان روسی تدریس میکرد» (۶)
دو تن از برادران حسین(عمو های بیژن)، رحمتالله و حشمتالله، از اعضای حزب توده بودند. رحمتالله که به قول نورالدین کیانوری به واسطهی حرارت و فعالیتش در مخالفت با نادر شرمینی «شهرتی کسب کرد»(۷) در سال ۱۳۲۲ همزمان با تشکیل سازمان جوانان حزب توده به آن پیوسته بود و «از فروردین ماه ۱۳۲۷ به بعد عضو کمیتهی ایالتی تهران حزب بود و در سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴ مسئول سازمان درجهداران آن حزب نیز شد»(۸) رحمتالله جزنی بعد از دستگیری و آزادی از زندان دست از فعالیت سیاسی کشید و عمدتا به امور اقتصادی مشغول شد.(۹)
و اما خانوادهی مادری بیژن؛ مادرش عالمتاج کلانتری نظری عضو کمیتهی زنان حزب توده بود، چهار برادر عالمتاج – داییهای بیژن – : ناصر، منصور، مسعود و منوچهر کلانتری نیز از اعضای سازمان جوانان حزب توده بودند، گفته میشود که خود بیژن نیز در سال ۱۳۲۶ و زمانی که ۱۰ ساله بود به همراه دائیش منوچهر (که دوسال از او بزرگتر بود) عضو سازمان جوانان حزب توده شد(۱۰) و در سال ۱۳۳۲ مسئولیت کمیتهی بخش سازمان دانش آموزان تهران (از تشکلهای زیر نظر سازمان جوانان حزب) را بر عهده گرفت. همچنین خواهر بیژن -منیژه- نیز عضو سازمان جوانان حزب توده بود. منیژه زمانی که ۱۳ ساله بود، در یکی از پیکنیکهای حزب توده و به هنگام بازی و دویدن ناگهان به زمین میافتد و دیگر بر نمیخیزد و قبل از رسیدن پزشک در میگذرد.(۱۱)
باری این حکایت خانوادهی جزنی بود که تقریبا همه عضو حزب توده یا مرتبط با آن بودند، بدین سبب اگر بگوییم بیژن در خانوادهای کاملا تودهای رشد کرد سخنی به گزاف نگفتهایم حتی میهن قریشی – که در مهرماه ۱۳۳۹ بعد از هشت سال عشق آتشین با بیژن ازدواج کرد- زمانی عضو سازمان جوانان حزب توده بود، چنانکه بهمن قریشی برادر همسر و دوست صمیمی بیژن نیز تودهای بود. این نکته وقتی جالب توجهتر میشود که بدانیم جزنی بعدها به یکی از سرشناسترین منتقدین حزب توده در درون جنبش مارکسیستی ایران تبدیل شد.
تحصیلات و فعالیتهای اقتصادی بیژن جزنی
جزنی سال اول دبستان را در اصفهان گذراند و سپس در تهران در دو دبستان دیگر تحصیل را ادامه داد و تحصیلاتش را تا پایهی سوم متوسطه در دبیرستانهای ناصر خسرو و ۱۵ بهمن گذراند. به نقاشی علاقه داشت و بیش از یک سال نیز به هنرستان هنرهای زیبا رفت ولی از ادامهی تحصیل در هنرستان منصرف شد و سرانجام در سال ۱۳۳۷ دیپلم متفرقه گرفت. در سال ۱۳۳۸ در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کرد و در رشتهی فلسفه دانشکده فلسفه و علوم تربیتی دانشگاه تهران پذیرفته شد «از پیشرفت تحصیلی جزنی اطلاع دقیقی نداریم، با وجود آنکه در برخی اسناد به عنوان دانشجوی دورهی دکترای فلسفه از او یاد شده، آنچه مسلم است، او هرگز نتوانست این دوره را به پایان رساند»(۱۲)
جزنی به لحاظ اقتصادی فرد مرفهی بود. او به همراه یکی از دوستانش – پرویز یشایایی- کانون آگهی پرسپولیس را در خیابان شاهآباد تاسیس کرد. به گفتهی میهن قریشی همسر بیژن «این کانون یا این دفتر کوچک تجارتی برای تجار بازار و بر حسب کالایی که داشتند تبلیغات میکرد و این تبلیغات به صورت نقاشی انجام میگرفت. نقاشیها به عهدهی بیژن بود و بستن قرار داد و به اصطلاح طرف حساب شدن با مشتری به عهده پرویز یشایایی». جزنی نه تنها در کانون تجاریش نقاشی میکرد بلکه اساسا نقاشی یکی از علایق مهم او بود که حتی در زندان نیز خود را به آن مشغول میکرد تابلوهای سیاهکل و زندگی از معروفترین نقاشیهای جزنی هستند.
میهن همسر بیژن همچنین در مورد وضعیت زندگی خودشان و رفاه حاکم بر آن مینویسد: «آپارتمانی بسیار شیک و مدرن با اتاقهای آینهکاری داشتیم که وقتی ساواکیها به داخل آن آمدند با بهت و ناباوری به دور خود نگاه میکردند. در سال ۱۳۴۶ چون من در دبیرستان تدریس میکردم برای مازیار [مازیار و بابک پسران بیژن بودند] پرستاری گرفته بودیم. علاوه بر آن خدمتکار پیری هم داشتیم که کارهای دیگر خانه و از جمله آشپزی را به عهده داشت. اعتقاد بیژن این بود که تا روزی که میتوانیم خوب زندگی میکنیم و در شرایط دیگر، طور دیگر زندگی خواهیم کرد»(۱۳) موفقیت تجاری کانون آگهی پرسپولیس مقدمه تاسیس موسسه موفق دیگری به نام تبلی فیلم شد که جزنی مدیر عامل آن بود. موفقیت تجاری بیژن گویا باعث شده بود که مامورین ساواک به طنز و طعنه او را «کمونیست میلیونر» لقب دهند. این اما در واقع طنز تلخ تاریخ بود که فردی مانند جزنی که موفقیت اقتصادیاش مرهون سیاست حمایت از بخش خصوصی در دهههای سی و چهل بود، به مخالف جان بر کف رژیم پهلوی تبدیل شد. این نشانهای تراژیک از عجز رژیم شاه در جذب نخبگان جدید بود، نخبگانی که شاید تنها چون درهای مشارکت سیاسی را به روی خود بسته دیدند، به قهر و انقلاب متوسل شدند. این فرض را البته بسیاری لااقل در مورد جزنی مردود میدانند.
جبهه ملی دوم؛ بختیار علیه جزنی
پس از ۲۸ مرداد و بعد از آزادی از زندان جزنی تا مدتی (بین سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۷) فعالیت سیاسی خاصی نداشت. میهن قریشی دربارهی این سالها چنین مینویسد: «هیچ چشمانداز سیاسی برای آینده نداشتیم فقط روی عشق خودمان حساب میکردیم و کوشش برای پیشرفت در تحصیل و مطالعه، در این دوره سرگرمی ما بیشتر خواندن کتاب و رفتن به سینما بود»(۱۴) این دوره سکون سیاسی اما دیری نپایید. در سالهای ۳۷ و ۳۸ و به دنبال اعتصاب رانندگان تاکسی تهران و اعتصاب کارگران خارک، جزنی به اتفاق برخی از دوستانش نظیر بهمن قریشی، منوچهر کلانتری و محمد چوپانزاده محفلی سیاسی تشکیل دادند و به فعالیتهایی مشغول شدند. از آن جمله، این محفل نشریهای به نام «ندای خلق» و با امضای «جبهه واحد ضد استعمار» منتشر میکرد. بعد از آن سال ۱۳۳۹ فرا رسید: سال بحران برای رژیم شاه، در این مقطع به دنبال بحران داخلی و فشار بینالمللی مجالی برای فضای باز سیاسی ایجاد شد. رهبران جبهه ملی با استفاده از این فضا و از تیرماه ۱۳۳۹ تحت عنوان جبهه ملی دوم دست به تجدید سازمان زدند. بیژن هم که اکنون –عمدتا به دلیل تاثیر پذیرفتن از مبارزات مارکسیستی مستقل از شوروی- کاملا از حزب توده فاصله گرفته بود، به همراه دوستان محفلش به سازمان دانشجویان جبهه ملی پیوست. با این حال طبیعی بود که عدم سنخیتی فکری و سیاسی بیژن با رهبران جبهه ملی و مشی آنها مشکلساز و موجب تنش باشد. جزنی یک مارکسیست – لنینیست بود و هستی فکریش در تضاد با هستی سیاسی جبهه ملی قرار میگرفت. جزنی زیر تابلوی جبهه ملی سوداهای دیگری در سر میپرورید، سوداهایی که برای تحقق آنها میکوشید تا از جوانان و دانشجویان عضو جبهه ملی یارگیری کند. کریم سنجابی در خاطرات سیاسی خود با ذکر این نکته که «بیژن جزنی یکی از شاگردان من [در دانشگاه تهران] بود» به همین عدم سنخیت فکری جزنی با جبهه ملی اشاره میکند و میگوید: «من به بیژن جزنی هم حتی علنا گفتم: پسر! تو که دارای این مسلک و روش هستی [مارکسیست- لنینیسم] من از این جهت ایرادی به تو ندارم. هر کس آزاد هست هر نوع مسلکی داشته باشد، ولی آیا این درست و صحیح است که کسی مخالف جبهه ملی باشد و مرام و مسلکی علیه آن داشته باشد، ولی بیاید در سازمان آن وارد شود و در آنجا علیه جبهه فعالیت کند. اگر شما به این جبهه عقیده ندارید، میتوانید خارج از آن جریان تشکیل دهید»(۱۵) استدلال و انتقاد سنجابی اگرچه منطقا و اخلاقا موجه به نظر میرسد اما بیژن گوشش بدهکار این حرفها نبود. او در راه بلندپروازیهای انقلابیاش به اینگونه اخلاقپردازیها وقعی نمینهاد. از میان رهبران جبهه ملی شاپور بختیار تندترین موضع را علیه جزنی و دوستانش داشت. با این حال بیژن از نفوذ قابل توجهی در سازمان دانشجویان جبهه ملی بهرهمند بود. همانطور که هدایتالله متیندفتری هم میگوید: «با وجودی که بیژن هیچگاه عضو کمیته دانشگاه نبود، اما جزو معدود کسانی بود که در سرنوشت کارها و تصمیمگیریها صاحب نظر بود» او در این دوره به غیر از دوستان محفلش با افرادی مانند ابوالحسن بنیصدر، بهزاد نبوی و حسن حبیبی در ارتباط بود. جزنی بشدت از «تفاهمطلبی جبهه ملی با آمریکا » انتقاد میکرد و در عین حال برخلاف مشی جبهه ملی خواستار مبارزه مستقیم و انقلابی با شاه بود. به هر حال رو در رویی شاپور بختیار و بیژن جزنی با توجه به سرنوشتی که هر کدام یافتند تا حدود زیادی تراژیک به نظر میرسد. آنها نماینده دو منش و روش مختلف فکری و سیاسی بودند. آنها هر کدام سرنوشت متفاوتی را برای ایران میخواستند و سرانجام نیز دو راه متفاوت را در پیش گرفتند. شاید حالا فصل قضاوت بین آنها فرارسیده باشد. به هر روی با فروپاشی جبهه ملی دوم و ناکامی جبهه ملی سوم جزنی گامهای تزلزلناپذیر خویش در راه مارکسیسم – لنینیسم انقلابی را تندتر و تندتر کرد.
تنها ره رهایی جنگ مسلحانه
«همزمان با تلاشهای ناکام گروههای وابسته به حزب توده برای بازگشت به ایران و سازماندهی مقاومت، دههی ۱۳۴۰ عصر مبارزات سازمان نیافتهی هستههای مارکسیستی بود. این هستهها یا بقایای حزب توده بودند که از لحاظ نظری با آن از در مخالفت بر آمده بودند[مثل جزنی] و یا روشنفکران نوآیینی بودند که به دنبال راهی برای سازماندهی جنبش کمونیستی میگشتند. این هستههای مارکسیستی، علاوه بر سازمان نیافتگی و پراکندگی، فاقد یک نظریه روشن و در نتیجه یک راهبرد بودند»(۱۶) نهایتا پس از مدتی همکاری با جبهه ملی و اپوزیسیون مذهبی و به دنبال سرکوب شورش ۱۵خرداد «این هستهها تحت تاثیر شدید پیروزی جنبشهای رهایی بخش در کوبا و الجزایر و تشدید جنگ ویتنام، و در مواجهه با سرکوب و انقیاد در داخل کشور، به مبارزه مسلحانه و خشونت روشمند به عنوان تنها راه مقابله با رژیم شاهنشاهی روی آوردند»(۱۷) مازیار بهروز پژوهشگر و تاریخنگار برجستهی جنبش چپ ایران در کتاب ارزندهی شورشیان آرمانخواه در این مورد مینویسد: «دو هسته از مهمترین هستههای مارکسیستی این دوره، دو گروه جزنی-ظریفی و گروه احمدزاده-پویان بودند. اهمیت این دو گروه از دو جهت است: نخست اینکه هر دو گروه پیشگام تدوین و برداشتن نخستین گامهای عملی مبارزه چریکی در ایران بودند؛ دوم اینکه از هر دو گروه تعداد کافی باقی ماندند تا در دههی ۱۳۵۰ به حملات چریکی علیه رژیم شاهنشاهی دست بزنند. در واقع چریکهای فدایی از ادغام این دو گروه در [فروردین ماه] ۱۳۵۰ به وجود آمد»(۱۸) آنچه در مورد اعضای محفل جزنی- ظریفی قابل توجه است تاکید آنها بر «برداشت مستقل از مارکسیست-لنینیسم و عدم وابستگی و تبعیت از قطبهای جهانی» بود. این تاکید بر برداشت مستقل از مارکسیست –لنینیسم در واقع طعنهی آشکاری به حزب توده و سیاست خیل عظیمی از کمونیستهای ایرانی در دنبالهروی از شوروی و چین بود. جزنی تئوریسین اصلی گروه بود. بخشی از منابع آموزشی آنها نوشتههای چگوارا، فیدل کاسترو و رژی دبره بودند.
گروه جزنی از ابتدای سال ۱۳۴۶ با مشکلات مالی برای آغاز مبارزه مسلحانه مواجه بود، از این رو برای فعال کردن اعضا و سرعت بخشیدن به فراهم آوردن امکانات و تجهیزات، اصل «تدارک قهرآمیز» در دستور کار گروه قرار گرفت. به همین منظور آنها تصمیم گرفتند در اولین اقدام در جهت تدارک قهرآمیز در ۲۲ دی ماه ۱۳۴۶ «بانک تعاونی و توزیع شعبه قصابخانه» را هدف سرقت مسلخانه قرار دهند. اما در روز ۱۹ دی ماه بر اثر گزارش فرد نفوذی ساواک –ناصر آقایان- ماموران، جزنی و عباس سورکی را حین قرار خیابانی دستگیر کردند.
اعضای گروه جزنی –ظریفی در بهمن ۱۳۴۷ در دادگاه محاکمه شدند. جزنی ابتدا به حبس ابد و پس از فرجامخواهی به ۱۵ سال حبس محکوم شد. جزنی مدتی را در زندان قصر بود بعد از آن به زندان قم تبعید شد و در آنجا بیشتر وقتش را به مطالعه و نقاشی میگذراند. جزنی بسیاری از جزواتش را در زندان نوشت. جزوات و مطالبی که به وسیله همسرش از زندان خارج میشد. جزنی از طریق میهن قریشی با بقایای گروه خودش در خارج از زندان نیز مرتبط بود. همانطور که محمدحسین خسروپناه نیز در مقاله تحقیقی مهم و جالب توجهش مینویسد: «علیرغم دستگیری مرکزیت، گروه متلاشی نمیشود. صفایی فراهانی و صفاری آشتیانی پس از خروج از ایران به جنبش فلسطین میپیوندند؛ اعضای شناخته نشده گروه مانند: غفور حسنپور،حمید اشرف، اسکندر صادقینژاد، مهدی سامع و… نیز مجددا گروه را سازماندهی میکنند و در پی بازگشت صفایی فراهانی و صفاری به ایران واقعهی سیاهکل را در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ پدید آوردند. اعضای باقی مانده از آنان نیز در وحدت با گروه احمدزاده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را در سال ۱۳۵۰ تشکیل میدهند.»(۱۹) جزنی بعد از واقعه سیاهکل از زندان قم به تهران منتقل شد. در زندان فعالیت گستردهای را آغاز کرد. قصدش سازماندهی زندانیان سیاسی چپگرا بود. جزنی اما مخالفینی سرسخت در میان چپگرایان داشت. جالب اینجاست که عمده مخالفین جزنی هوادارن نظریات امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده بودند. آنها معتقد بودند شرایط ذهنی و عینی انقلاب فراهم است و پیشاهنگ مسلح(چریک فدایی خلق) باید از طریق مبارزه مسلحانه مردم را متوجه انقلاب کند، چرا که «تنها موتور کوچک مسلح است که موتور بزرگ تودهها را به حرکت در میآورد» در مقابل جزنی میگفت: «هنگامی که ما میشنویم مبارزه مسلحانه شروع شده ناگزیریم اعتراف کنیم که معتقدان به این مطلب دو چیز را نمیشناسند: اول مبارزه مسلحانه را در مرحله فعلی و دوم انقلاب را به طور عام و انقلابی را که ما در پیش داریم به طور خاص»(۲۰) در عین حال «احمدزاده یگانه شیوه صحیح مبارزه را مسلحانه میدانست و نقش استراتژیک برای آن قائل بود. اما جزنی معتقد بود که در حال حاضر نباید مبارزه را به یک شیوه محدود کرد»(۲۱)
سرانجام بیژن جزنی به همراه هشت زندانی سیاسی دیگر که از اعضای مجاهدین و بازماندگان گروه جزنی بودند در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ در زندان اوین به وسیله ماموران ساواک به قتل رسیدند. نام هشت نفر دیگر: حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده و عباس سورکی (۲۲)
خطوط اصلی اندیشههای بیژن جزنی
بررسی اندیشه های بیژن جزنی محتاج مجال و مقالهای جداگانه است که شاید بزودی تقدیم خوانندگان شود. اما در بخش پایانی این مقاله اشارهای کوتاه به برخی از خطوط اصلی اندیشههای جزنی احتمالا خالی از فایده نخواهد بود. پیشتر به برخی از آرای جزنی در مورد مبارزه مسلحانه پرداختیم و در ضمن دانستیم که جزنی یک مارکسیست –لنینیست پرشور بود. جزنی منتقد حزب توده و برخی از سیاستهای حزب کمونیست شوروی هم بود و خصوصا سیاست خارجی شوروی را غیرانقلابی ارزیابی میکرد. یکی از مهمترین نوشتههای جزنی که نوعی بازخوانی تاریخ معاصر ایران با نگاهی مارکسیست-لنینیستی است «جمعبندی مبارزات سی ساله اخیر در ایران» نام دارد. در همین نوشته است که او نوع رابطه اتحاد جماهیر شوروی و حزب توده را نقادی میکند. او در این مورد حتی به تجارب تلخ احزاب کمونیست در دیگر کشورها نیز اشاره میکند: «حزب کمونیست فرانسه… در تشکیل جبهه مقاومت در برابر امپریالیستهای اشغالگر پیشگام نشد. فقط هنگامی که آلمان نازی به اتحاد شوروی تجاوز خود را آغاز کرد حزب کمونیست فعالانه در نهضت مقاومت شرکت کرد. این بیتوجهی به تضادهای درونی و پیروی از تضادهای جهانی به دیگر احزاب کمونیست نیز اغلب زیان رسانده است»(۲۳) جزنی در بازخوانی تاریخیش به نحو مغشوش و غیردقیقی از اصطلاحاتی نظیر فئودالیسم و بورژوازی برای تحلیل وقایع تاریخی ایران استفاده میکند که نقد آن را باید به فرصتی دیگر واگذاشت. جالب اینجاست که جزنی حرکت فرقه دموکرات آذربایجان – که به اعتقاد بسیاری و به شهادت اسناد، مقدمه جدایی آذربایجان از ایران توسط شوروی بود – را «یک حرکت رهاییبخش » توصیف میکند و معتقد است: «بازداشتن نیروهای داخلی یعنی فرق دموکرات آذربایجان و کردستان از برخورد نظامی با ارتش مرکزی[ایران] در پایان ماجرای فرقه از اشتباهات جبرانناپذیر شوری در ایران بود»! (۲۴)به اعتقاد جزنی «شکست تسلیمطلبانه جنبش در آذربایجان و کردستان شکست و عقبنشینی همه جنبش کارگری را باعث شد»(۲۵)
جنبش چپ ایران به طور عام و جنبش چریکی متولد شده در بطن آن به طور خاص، از بیماری مزمن بیسوادی رنج میبرد. با این حال جزنی به رغم دانش اندک مارکسیستیاش بیگمان باسوادترین چهره جنبش چریکی-مارکسیستی ایران بود. هرچند در مقام مقایسه با افرادی نظیر احسان طبری، جزنی تنها طفلی مکتبی محسوب میشد اما میانگین بسیار پایین سواد و قلت مطالعه در میان فعالین جنبش چریکی او را به باسوادترین چهره این جنبش تبدیل کرده بود. جزنی مانند هر مارکسیست – لنینیست دیگر هیچ ارزشی برای دموکراسی و حقوق بشر-به آن مفهومی که در اعلامیههای جهانی حقوق بشر مندرج است- قائل نبود. جزنی و همفکرانش سخت در پی جایگزین کردن دیکتاتوری پرولتاریا به جای دیکتاتوری شاه بودند. شاید اگر جزنی موفق به محقق کردن اندیشههایش میشد «استوره جزنی» یا «جزنی استورهای» هرگز پا به عرصه وجود نمینهاد و اکنون جای قهرمان و ضد قهرمان سخت وارونه بود.
پینوشتها:
۱) بیژن جزنی؛ دربارهی مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم بورژوازی، نگارش در زندان؛ تنظیم و باز انتشار سازمان اتحاد فداییان خلق ایران: زمستان ۱۳۸۲
۲) پیشین
۳) پیشین
۴) پیشین
۵) نادری،محمود؛ چریکهای فدایی خلق، جلد اول، از نخستین کنشها تا بهمن ۱۳۵۷؛ موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تابستان ۱۳۸۷، ص۲۹
۶) پیشین
۷) کیانوری، نورالدین؛ خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ اول۱۳۷۱، ص۳۵۵
۸) خسرو پناه، محمدحسین؛ بیژن جزنی، زندگی و فعالیتهای او، نگاه نو شمارهی پی در پی ۵۵، بهمن ۱۳۸۱. این مقاله یکی از بهترین تحقیقات انجام شده در مورد جزنی است که دین من به آن بسیار است.
۹) کیانوری، نورالدین؛ همان
۱۰) خسرو پناه، محمدحسین؛ همان برای مطالعهی نظر مخالف بنگرید به: نادری، محمود؛ همان ص ۳۴
۱۱) خسروپناه، محمدحسین؛ همان
۱۲) نادری، محمود؛ ص۳۱
۱۳) جزنی[قریشی]، میهن؛ بیژن، معشوق، رفیق و همسر
۱۴) پیشین
۱۵) سنجابی، کریم؛ خاطرات سیاسی، نشر صدای معاصر، چاپ اول ۱۳۸۱: ص۲۸۸
۱۶ و ۱۷ و۱۸) بهروز، مازیار، شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران، نشر ققنوس، چاپ دهم ۱۳۸۶: صص ۹۳-۹۴
۱۹) خسرو پناه، محمدحسین؛ همان
۲۰) جزنی ، بیژن؛ نبرد با دیکتاتوری شاه، تهران، انتشارات چمن،۱۳۵۷: ص ۱۱۷
۲۱) خسرو پناه، محمدحسین؛ همان
۲۲) برای کسب اطلاعاتی در مورد اعدام جزنی بنگرید به: امین،حسن، تروریسم دولتی پهلوی (جزنی و…)، تنظیم مجدد سازمان اتحاد فداییان خلق ایران،۱۳۸۳
۲۳) جزنی، بیژن؛ جمع بندی مبارزات سی ساله اخیر در ایران، بخش اول، سازمان اتحاد فداییان خلق ایران، ۱۳۸۳: ص ۵
۲۴ و ۲۵) همان: ص ۲۶
۲۴۰٨٣ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : ایرانی
عنوان : براستی که باید متاسف بود
میخواستم این بخش از نوشته ام را با اظهار تاسف برای آقای سروش عبدی آغاز کنم، ولی در عوض باید برای جامعه ایرانی اظهار تاسف کرد، که فردی چون سروش عبدی کارشناس تاریخش است. من بعد از اینکه ایشان اعلام کردند که رشته شان تاریخ است مجدداْ اظهارتش را مطالعه کردم تا شاید ببینم این کارشناس رشته تاریخ براستی حرفی برای عرضه دارد یا نه. بدون اینکه بخواهم به او توهینی کرده باشم باید بگویم که بعد از مطالعه دوباره صحبتهای آقای عبدی بیشتر و بیشتر با شراره خانم و دیگر کاربران هم عقیده شدم که آقای عبدی واقعاْ چیزی بارش نیست. او در تمامی بحثها حتی از ارائه یک استدلال منطقی عاجز است و هر جا که بتواند نه تنها از زیر بار سوال شانه خالی میکند بلکه سعی دارد که بحث را به انحراف کشاند. او بدون آنکه کوچکترین نشانه ای به رد کتاب مجد توسط تاریخ نویسان برجسته بکند آنرا وحی منزل قلمداد میکند و وقتی از او درباره نامه های وزارت خارجه و خاطرات آیرونساید سوال میشود با در رفتن از زیر جواب دادن و طرح مسائل غیرواقعی مثل عدم اجازه انتشار به کتاب خاطرات آیرونساید توسط دولت انگلیس مخالفان عقیدتی خود را یکجا به دنباله روی از آنچه دیکتاتوری پهلوی مینامد متهم میکند. چطور فردی با چنین اطلاعات کم و چنین قدرت پایین تحلیل و تفحص میتواند کارشناس تاریخ باشد؟ ای وای بر ما ملت که اینها متخصصین تاریخ نگاری ما هستند. نباید تعجب کرد اگر مشتی آخوند بی سواد میتوانند به این راحتی بر گرده این ملت سوار شوند چرا که مردم ما باید اطلاعات تاریخیشان را از عنصری چون سروش عبدی بگیرند.
۲۴۰٨۲ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : حسین میوه ای
عنوان : مزاحمان اینترنتی !
مزاحمت اینترنتی معضل رسانه های بزرگ جهان مثل نیویورک تایمز ، نیوزویک، گاردین،ابزرور و تمام نشریاتی که سایت آنلاین دارند شده ، حذف فحش های بعضی کامنت گزاران نیرو و هزینه ی زیادی در بر دارد و فشار مزاحمان عملا سایت ها را تهدید به صرفنظر از نظرخواهی می کنند. موضوع مختص اخبار روز و ایرانیان نیست این بیماری جهانی ست .
انقلاب ایران فورا به سرکوب و جنگ تحمیلی فرا روئید. مجال آن نشد که مردم وقایع زشت و زیبای دوران شاهان خاندان «مجلل» پهلوی را در جریحه ی تاریخ ثبت کنند.این خلا فرهنگی باعث شده که هموطنان «جلیل» خواهان بازگشت حکومت پادشاهی نسبت به وقایع اتفاقیه در زمان شاهنشاهان «عظیم الشان» مظلوم نمائی کنند تا جائیکه کل یک کتاب را بکلی «باطل» مینمایند. البته فیلمهای مستندو کتابهای فراوانی در دسترس ست و بخشی از زعمای حکومت سابق نیز خاطرات ارزنده ای منتشر کرده اند که همگی قابل مطالعه و آموزنده ست . البته بخشی از طرفداران رژیم گذشته کاری به این نوشته ها و اسناد ندارند و حتی حاضر نیستند مصاحبه ی شعبان بی مخ و سرکارخانم سرشار را مطالعه کنند تا ببینند سمبل لمپنیسم حکومت شاه کجای سیستم قرار داشته ست.
نباید از شانتاژهای هموطنان مکدر شد بلکه بسهم خود مشاهدات خویش را از گوشه های تاریخ معاصر را صادقانه تعریف کرد حتی منتشر کرد.
در سالهای بعداز انقلاب سفید و بعداز سرکوب تمام سرکوبهای سیاسی آدم فکر نمی کرد حکومت باید آنقدر خشن و مستبد و خودخواه باشد که فعالیت های ورزشی و فرهنگی رانیز قبضه و حربه ی تبلیغاتی نماید.
در خیابان روزولت روبروی امجدیه ی یک زمین خاکی فوتبال بنام «بوستان ورزش» وجود داشت. در گوشه شمالی آن یک ساختمان مخروب بودکه کلوب اسکی و کوهنوردی دماوند جلسات خود را در آن برگزار میکرد.
مسئولان این کلوب شخصیت های برجسته ی مملکتی، از بخش های اداری، کشوری و لشگری و مشاغل آزاد بودند که با آموزش های لازم اعضا به قلل و ارتفاعات کشور صعود میکردند و بزرگترین کلوپ در آن دوران بود و قهرمانان بزرگی تحویل جامعه داده بود.
در راس فدراسیون کوهنوردی و اسکی ایران دکتر رفعتی افشار خدمت میکرد که استاد دانشگاه ادبیات دانشگاه تهران بود و در دوران آن خدمتگزار صدیق کارشناسان اطریشی برای آموزش سنگ نوزدی و یخ نوردی به ایران آمدند و علاقمندان با چه شوری در دامنه های پس قلعه به آموزشهای لازم مجهز شدند.
فکر میکنم خاطرات آن سال ها هرگز از ذهن هزاران مشتاق کوه و طبیعت زدوده شود و امیدوارم آن مردان و زنان بزرگ هر کجا که هستند سالم و موفق باشند و آنها که در گذشته اند روحشان شاد باد.
در اواخر سال ۴۳ متوجه شدیم که اساتید ما رغبتی به کارهای کلوب نشان نمی دهند.تا اوایل تابستان همان طور لک و لک کردیم تا اعلام شد که ۴/۴/۴۴ همگی به قله ی توچال صعود خواهیم کرد. قرار شد مثل که تمام پیک نیک های کلوپ و سیزده بدرها که تمام خانواده ها شرکت میکردند از پنجشنبه ۳تیر به دامنه ی البرز و پس قلعه عزیمت کرده تا آنها که نمی توانند به قله صعود کنند در دامنه ی البرز تا شیرپلا اقامت و منتظر بازگشت بقیه از توچال بمانند.
تابلوی بزرگی با خط خوش استاد زرین قلم در بالای توچال نصب شد.و کلوب اسکی و کوهنوردی دماوند خود را رسما منحل کرد.
در این باره هیچ تبلیغاتی صورت نگرفت و در هیچ نشریه ای درج نشد اختناق چنان وحشتناک بود که شخصیتی مانند دکتر جهانبگلو که از مقامات بالای اداه ی رادیو بود فقط بعشق طبیعت به کوه میرفت و ما را نیز با موسیقی علمی آشنا میکرد.
بعدا متوجه شدیم که ریاست فدراسیون های ورزشی تیمسار ایزدپناه که معاون نخست وزیر بود به دکتر رفعتی افشار ابلاغ کرده بود که کوهنوردان باید بعداز صعود به قلل لوحه ی یادبود ا«نقلاب شاه ومردم» را بر فراز کوهها نصیب کنند.
بنظر ما مسئولان کلوب بسیار محترمانه به مقامات مملکتی گفتند که انقلاب شاه و مردم چه ربطی به تبلیغات آن چنانی دارد. همیشه از این بلاهت مقامات تاسف خوردم که نصب لوح یادبود بر فراز دماوند چه تاثیری خواهد داشت ملائک و پرندگان آنرا میخوانند یا شیطان ؟
به هر صورت کلوب توسط ساواک و وابستگان حکومت به خومات خود ادامه دادند.
هیچ یک از آن شخصیت ها بعداز ۴/۴/۴۴ در هیچ فعالیت سیاسی دیده نشدند که ساواک یا حکومت بتواند مووضوع انحلال را به آنها نسبت دهد.
صدها نفر عاشق کوه و طبیعت تاثر عمیق خود را در آن سالهای اختناق قورت دادند
و در دل خود به حکومت پرنخوت که تمام شئونات متمدنانه را نادیده میگرفت و شخصیت های والائی چون دکتر رفعتی افشار و جهانبگلو را نادیه میگرفت.
هیچ دادگاهی هیچ اتهامی علیه مسئولان کلوب دماوند صدا نکرد و هیچ مدعی اعمومی هم از حقوق شهروندی آنها دفاع نکرد.
از این موارد بسیار دیدیم و انتظار میرود که هموطنان شاهدوست با استدلال و مشخص نشان دهند که کار حکومت درست بوده و ما پرت از «توطئه» ها !
یا بفرمایند که از آن حوادث بدلیل سانسور خبر نداشتند . ولی نمی توانند با من نوعی و هزاران نفر دیگر برخورد ناشایست نمایندو بکلی منکر هزاران موراد دیگر نمایند.
۲۴۰٨۱ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : سروش عبدی
عنوان : کدام رسانه
آقای پرسشگر گرامی، من در هر بحثی که به ارثقا آگاهیم کمک کند با کمال اشتیاق شرکت می کنم . رشته ی من تاریخ است و نه تنها نوشته های آقای صباحی را خوانده ام بلکه هرجا اثری چه به فارسی و چه انگلیسی در باره ی تاریخ معاصر ایران بدست آورده ام مشتاقانه آنرا مطالعه کرده ام.
همچنین آگاهی دارم که یک تیم لابی نیرومند وجود دارد که د رراه انتشار حقایق مربوط به تاریخ صد ساله ی اخیر ایران سنگ اندازی می کند. این تیم سنگرهایی در آمریکا، کانادا و انگلستان دارد.
ایران یعنی ثروت، رهایی ایران یعنی رهایی منطقه و بخطر افتادن منافع جهانخواران. ما همه چیز را برای پیشرفت داریم جز زمامداران ملی را و نا وابسته. شما نگاه شرق و غرب وجنوب ما در قبضه ی جهانخواران است، شما ل ما نیز مغاک گرگی که دندانش ریخته است اما هنوز زوزه می کشد. موقعیت راهبردی ایران را در نظر بگیرید. هرتکانه ی سازنده ای که منافع ملی مارا نشان کرده باشد، تعادل را نه تنها در سطح منطقه بلکه در سطحی وسیعتر بهم می زند. شما فکر می کنید جهان خواران دست روی دست و مارا بحال خودمی گذارند؟ دیروز شاه، امروز خامنه ای. فقر، بویژه فقر فرهنگی "سرنوشت" ماست. همینجا ملاحظه می فرمایید که دوستان، رای خودرا به یکی که فره ایزدی را یدک می کشد مادام العمر می فروشند. شما این را چه می نامید. انسان "مدرنی " که حدود سی سال در غرب زیسته، داوطلبانه خودرا از خق رای یعنی ابتدایی ترین و بدیهی ترین خق دنیای مدرن محروم می کند به این خیال واهی که این یکی شاهنشاه دموکرات است. زهی خیال باطل.
بیینید آقای پرسشگر: دوستان سلطنت طلب ما هرچه را که ازلحاظ عالی شان نگذشته باشد انکار و مخاطب را به رویداد سازی متهم می کنند. اینها از مظاهر فرهنگ پهلوی است. از مطلق گرایی مذهبی که شاه را سایه خدا می داند شاید جز این انتظار نتواند داشت. آقای پرسشگر من به صداقت و حسن نیت و میهن دوستی شما واقفم اما با این دوستان نخوانده ملا شده و احساساتی چه می توان کرد، انها با تهمت، فحاشی و انکار بدیهیات بحث را به بیراهه می برند. من تاکنون از زنده یاد جزنی سخن نگفته ام. تردیدی نیست که بگلوله بستن او و همرزمانش با دستور مستقیم شاه و اربابان آمریکایی اش انجام گرفته. حالا بعد از اینهمه سال و گسترش جو لیبرالیسم و آزادیخواهی و تغییر جهان؛ اقایان سلطنت طلب هنوز این عمل ضد انساپنی وجنایتکارانه را تقبیح نمی کنند. این یعنی اگر دوباره به قدرت برسند از تکرار اعمال مشابه در حق مردم میهن ما پرهیز نخواهند داشت.
ما برای ادامه ی بحث نیاز به رسانه داریم. کجا!؟ من در خدمتم.
۲۴۰٨۰ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : شنونده
عنوان : آقای سروش عبدی باز هم شما از خودتان رویداد اختراع کردید
آقای سروش عبدی کجا دولت بریتانیا خاطرات آیرونساید را توقیف کرده؟ مگر انگلیس ولایت اسلامی و یا کمونیستی است که دولت کتاب توقیف کند. لطف کنید و منبع این کشف جدیدتان را در اختیار ما قرار دهید.
این خاطرات مدتی است که منتشر شده و انتشار فارسی آن نیز در دسترس است. در ضمن کسی منکر دیدار رضا خان با آیرونساید نشد. چیزی که هست حرفهای وارونه امثال شماست که میگویید کودتا با نظر دوات انگلیس واقع شد.
۲۴۰۷۹ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به اخبار روز، به نظر دهندگان همه طیف ها و به آقای سروش عبدی.
آقای سروش عبدی، من به نظر شما و همفکران تان پاسخ داده ام. اگر با نظرم موافقید نیازی به پاسخ شما نیست. آیا شما تز آقای دکتر هوشنگ صباحی را خوانده اید؟ اگر نخوانده اید، حاضرید آنرا مطالعه کنید و آنرا نقد کنید؟
به نظر دهندگان موافق و مخالف گرامی، از کسانی که منصف هستند، با زبان انگلیسی آشنایی دارند، در رشته تاریخ تخصص دارند و تاریخ فروش نیستند خواهش می کنم هم کتاب آقای مجد و هم تز آقای دکتر هوشنگ صباحی که ۵۰ ساله معرفی کرده است را بخوانند و نظر خود را در فرصت های دیگر در اختیار ما بگذارند.
من خود را چپ، لیبرال دمکرات و عضو جنبش سبز می دانم، نه مشروطه خواهی به من می چسبد، نه مارکسیسم، نه لنینیسم، نه مائوئیسم، نه فاشیسم، نه اسلامیسم و یا هر ایسمی که فکرش را بکنید. من از همه ایسم ها منزجر و متنفرم.
آیا زمان آن نرسیده است که با نظرات یکدیگر برخورد کنیم و بجای اتهام و فحاشی و طرز تفکر مرغ فقط یک پا دارد جواب های منطقی و بدور از تعصب به یکدیگر بدهیم و بجای دشمنی با یکدیگر مخالفان نظری یکدیگر باشیم؟
به اخبار روز، منهم به نوبه خود از شما عزیزان تشکر می کنم که هیچیک از نظرات را حذف نکرده است. دست تان درد نکند.
آقای سروش عبدی، اگر جوابی به نظر قبلی ام دارید، بفرمایید.
با تشکر دوباره از اخبار روز، من که خیلی از این بحث بهره بردم و شما این را برای من میسر کردید.
۲۴۰۷٨ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : فرح
عنوان : بحث ها بعضی ها خوب بودند ولی..................
من همه کامنتها را خواندم و میتوانم روح حاکم بر بحثها را کاملا درک کنم. در اینجا قصدم توهین به هیچکس نیست ولی باید صادقانه بگویم که افرادی که بدیگران فحاشی میکنند فقط عقده دلشان را خالی میکنند و خالی کردن عقده دل گرچه در یک بحث جدی پسندیده نیست اما یک نوع درمان برای ان افراد فحاش میباشد. چون انها مشکلات روحی خاصی دارند که ممکن است اصلا به موضوع بحث هم مربوط نباشد وبخاطر تنهائی ها وشکستهای سیاسی و شخصی دچار چنین مشکلاتی شده اند.مثلا فحش دادن به بیژن جزنی نمیتواند تنها مشکل سیاسی این افراد باشد.در ضمن افرادی که بحث جدی و محترمانه میکنند هم به نظر من نباید در دام افراد بیمار وفحاش بیفتند.اما ایا بحث روز واقعا این است که بعد از ۳۱ سال از سرنگونی رژیم شاه بگوییم که شاه بهتر از خامنه ای است?من فکر میکنم بحث اینکه چگونه میشود در ایران برای همه ایرانیان دمکراسی پایداری داشته باشیم بحث امروز جامعه ایران میباشد.در ضمن اگر کسانی که میخواهند در اینده برای ایران رژیم سلطنتی حاکم کنند بهتر است که از همین الان شروع نکنند به فحاشی به چپها چون دستشان را رو میکنند وگرچه شاه وپدرش هیچ مخالفی را تحمل نمیکردند ولی ظاهرا رضا پهلوی میگوید در ایران اینده همه ازاد خواهند بود و از جمله چپها و خمینی قبل از روی کار امدن در پاریس اعلام کرد که مارکسیستها هم ازادند که حزب داشته باشند و پرسش من از این هموطنان سلطنت طلب اینست ایا شما بعد از ۳۱ سال به اندازه خمینی هم سیاست را نمیشناسید? چگونه فکر میکنید که با فحاشی به چپها میتوانید یک روزی در ایران روی کار بیایید?همین فحاشی شما باعث میشود که دیگران هم که چپ نیستند به شما اعتماد نکنند و از عصبیت وخشونت کلامی شما بترسند و در مقابل شما بیستند. پیشنهاد من به شما اینست که با پذیرش دمکراسی حداقل به اندازه رضا پهلوی بجای فحاشی به چپها و ارث پدر خواستن از انها بدیگران ثابت کنید که شما نمیخواهید نظامی تشکیل دهید که چپها نتوانند در ان حزب و تشکیلات داشته باشند.اگر در گفتار هم شده این بازی دمکراسی را بپذیرید مطمئن باشید وضع شما از اینی که هست بهتر خواهد شد. پیشاپیش به همه سلطنت طلبانی که بخواهند با فحاشی به نظرات من برخورد کنند بگویم که به انها پاسخ نخواهم داد
۲۴۰۷۷ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|