یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند؟ (۶) - فرید راستگو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : پرسش یا سفسطه

عنوان : به پرسشگر
‫شما باز آنچه من گفتم به نفع موضع خودتان سفید وسیاهش کردید.
‫شما خود اول توافق میکنید که ‫مردم از بخش های مختلف با افکار و رفتار مختلف تشکیل شده اند و بعد انجایی که میخواهید بنفع موضع خود رای صادر کنید لفظ مردم را به شکل عام بکر می برید.

« در ایران مردم تصمیم گرفتند که اسلام می خواهند و نه حقوق بشر و دمکراسی»

‫مردم شامل بخش مردم لائیک مستقل، بخش لائیک چپ مستقل، بخش لائیک چپ وابسته، مردم مذهبی چپ مانند طرفداران مجاهدین، مردم مذهبی میانه‫رو مانند طرفداران بازرگان و مردم حزب اللهی طرفدار خمینی و اخوندها و ‫مردم سلطنت طلب میباشند. ‫از میان این همه انشعاب فقط لائیک مستقل بدنبال دموکراسی به مفهوم امروزی بود. حتی سلطنت طلب های مورد علاقه شما هم بدنبال دموکراسی نبودند.

‫ازمیان این انشعاب تنها بخش مذهبی تندرو و حزباللهی اسلام میخواست که پس از فرار شاه و پیرورزی ابکی انقلاب یکباره درصدشان به بالای ۵۰ درصد صعود کرد. چون فکر کردند معجزه شده!!!!!!

‫ازمیان این انشعاب تنها بخش مذهبی تندرو و حزباللهی اسلام میخواست که پس از فرار شاه و پیرورزی ابکی انقلاب یکباره ادرصدشان بالای ۵۰ درصد پیداکرد. جون فکر کردند معجزه شده!!!!!!

دموکراسی دغدغه تمام بخشهای مذهبی و چپ وابسته و سلطنت طلب نبود. نه اینکه هیچ کس در شرق دغدغه دموکراسی نداشت. شما این طور تاریخ را سیاه و سفید نکنید. بخش دموکرات در اقلیت بود و نتوانست کاری پیش ببرد. ‫علتش همان وابستگی ایئولوژی بود که گریبان اپوزیسیون جهان را گرفته بود.

دین در کل جهان غرب مقدس بود. فقط در جهان شرق بود که فعالیت دینی ممنوع شده بود و خیلی از مردم بهمین دلیل کمونیزم را نمیخواستند. حتی کارتر و جهان غرب فکر میکرد خمینی و مذهبی های اسلامی نرمخویانی چون گاندی هستند. مردم مذهبی میانه رو هم مهین تصور قدیسی از مذهب و رهبریت مذهبی داشتند. تمام نکته من دور همین نقطه ضعف مردم مذهبی دور میزند. مردم مذهبی میانه رو فکر میکردند اسلامشان از هردموکراسی غربی مهربانتراست....
.... تا زمانیکه ما سیاست و دین را با هم قاطی کنیم همین آش و همین کاسه خواهد بود.....‫مدرس و شریعتی و .....به غلط گفتند سیاست ما عین دیانت ماست..... مردم مذهبی دین حاکم نشده قبل از انقلاب را مقدس و مهربان می شناختند و فکر نمیکردند میتواند صدبرابر بدتر و ظالم تر از کمونیست باشد.
‫‫
۲٨۲٨۴ - تاریخ انتشار : ٣ تير ۱٣٨۹       

    از : چرا دکتر بختیار هم شاه را نوکر امریکا میدانست?

عنوان : شاه و اجازه واشنگتن
سئوال - آقای بختیار، از نظر روابط ایران با دو قدرت آمریکا و شوروی، آیا تصمیم داشتید که تغییر سیاست بدهید؟ و اگر چنین برنامه ای داشتید نحوه و حدود آنرا خواهش میکنم روشن بفرمائید

سئوال - آقای بختیار،‌ میگویند - و خود شاه نیز در خاطراتش و همچنین در مصاحبه ای با مجله مصری اکتبر تأیید کرد - که بدون اجازه واشنگتن کاری نمیکرد و تصمیمی نمی گرفت. مخالفان شما هم میگویند بختیار مرد آمریکائی ها بود و آنها او را بشاه تحمیل کردند تا نقش محلل را بازی کند. در این مورد چه میگوئید؟

دکتر بختیار - بنده نمیدانم که محلل اینجا چه مفهومی دارد و شاید چون در زمینه صحبت آخوند هستیم یک معنائی داشته باشد که من نمیدانم. ولی من وقتی قبول کردم بعنوان محلل نبود. بعنوان یک رفورماتور بود. برای اینکه می بینیم همیشه انقلاب ضد انقلاب میآورد. همینطورکه حالا هر کس را اعدام میکنند میگویند ضد انقلاب است. ولی نظر من این بود که تمام این کارها اگر از مسیر قانونی و بر روی اصولی که ما همیشه در جبهه ملی بعد از سقوط مصدق اعلام کرده بودیم، انجام شده بود این مسئله پیش نمی آمد.

اینجا به نکته ای اشاره کردید که شاه در خاطراتش نوشته، مسئول این امر خود اوست که نوشته است. ولی من میتوانم عرض کنم که متأسفانه یک مقدار زیادش صحیح است. برای اینکه وقتی مردم در داخل کشور ناراضی بودند. دولت اعم از اینکه بوسیله شاه اداره بشود یا یک نخست وزیر یا یک دیکتاتور یا هر کس دیگر، در صورت ناراضی بودن مردم،‌ دولت احتیاج دارد که پایگاهی در خارج از کشور برای خودش دست و پا بکند، شاه اگر بخواسته های ملت گوش شنوا نشان داده بود، شاید احتیاج نداشت که امریکائی ها تصمیم بگیرند و شاید امریکائی ها هم خودشان را در مقامی نمیدیدند که از او تقاضای غیر مشروع داشته باشند.

اینجا هم باز مسئله دمکراسی و قانون اساسی مطرح میشود. مرحوم دکتر مصدق بخود من این افتخار را داد که با حضور عده ای فرمود اگر سفیر یک مملکت خارجی از شاه چیزی خواست که بر خلاف مصالح بود، باید بگوید که به دولت مراجعه کنید و وقتی که به دولت گفتند باید بگوید با نظر مجلس باید بشود. عوض اینکه فشار تمام تقاضاهای غیر مشروع روی یک نفر باشد، این منعکس میشود روی نمایندگان ملت و روی تمام ملت. فراموش نکنید که سالها و سالها قبل از تولد شماها، وقتی که منهم خیلی کوچک بودم، سلطان احمد شاه در ضیافتی که در لندن ملکه انگلیس بافتخار او ترتیب داده بود، وقتی که از او خواستند در نطقش به قرارداد ۱۹۱۹ اشاره ای بکند، گفت پادشاه مشروطه نباید چنین کاری را بکند برای اینکه از وظائف او نیست. حالا البته میتوانیم بگوئیم که به او آن رسید که دیدیم. ولی او شرافتمندانه قانون را مراعات کرد. بنظر من محمد رضا شاه اگر متکی میشد به یک دولتی که آن دولت نماینده ملت بود،‌ یعنی مورد تأیید نمایندگان واقعی ملت بود، هرگز احتیاج پیدا نمی کرد که برای کمترین چیز با سفیر این دولت یا آن دولت مشورت بکند. باز بر میگردیم که اگر قانون اساسی مراعات میشد این اختلافات پیش نمی آمد و برای همین موضوع و بدلیل همین دخالت های مستمر دربار در امور دولت بود که دکتر مصدق سقوط کرد.

دولت مصدق در سال ۳۱ مخصوصاً ۳۲ مستمراً مورد حمله یک عده آخوند دیگر بریاست بهبهانی سید ابوالقاسم کاشی و عده ای افراد معلوم الحال بود که خوشبختانه زمانه همه را معرفی کرد. اینها وقتی که میخواستند آزاری به دولت بدهند یا بلوائی بر پا کنند به کمک پول دربار، این عمال یعنی آخوند و اوباش دور هم جمع میشدند و آن الم شنگه هائی که شنیدید یا دیدید، براه می انداختند. بنظر من اگر که شاه خودش را مبری میداشت از این چیزها، خودش را دور میکرد از این دخالت ها،‌ خیلی خیلی بیشتر مورد احترام بود. در این زمینه خاطره کوچکی دارم که عرض میکنم. روزی که من نخست وزیر شدم شاه این مسئله را بمن تذکر دادند که در سلطنت مشروطه، شاه مصون از تعرض است و اینهائی که به در و دیوار مینویسند چه صیغه ایست. من به ایشان پیشنهاد کردم یک هفته صبر کنند. یک هفته یا هشت روز گذشته بود که آمدم کاخ نیاوران، خود ایشان به من اظهار کردند، عین این عبارت : آقای بختیار فحش ها بمن کم شده ولی شما از فحش خوردن غوغا میکنید. من جواب دادم، وظیفه دولت است که فحش بخورد، وظیفه شاهی که دخالت نمیکند فحش خوردن نیست. و این باز بر میگردد باینکه اگر مکانیسم مشروطیت ما درست کار میکرد، ما هرگز به این بلاها گرفتار نمی شدیم حالا استفاده میکنم از حوصله شما و میگویم،‌ یکسال قبل یعنی در سال ۵۶ ما هیچ چیز نمی خواستیم - نه کریم سنجابی، نه داریوش فروهر - نه افرادی که اینقدر دور امام تملق گفتند و مداهنه کردند و بجائی هم نرسیدند جز به نفرت عمومی که روی آنها همیشه سایه می اندازد و درچه شرائط ننگینی زندگی میکنند - ما هیچ چیز از شاه نخواسته بودیم جز اجزای قانون اساسی. او نکرد و وقتی که من آمدم دیگر دیر بود.
۲٨۲٨٣ - تاریخ انتشار : ٣ تير ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : آزادی و استقلال و دمکراسی واقعی فقط با منشور جهانی حقوق بشر امکان پذیر است چون نمونه های زنده و موفق آن را در غرب خود تجربه کرده ایم.
به پرسش و سفسطه،

در ایران مردم تصمیم گرفتند که اسلام می خواهند و نه حقوق بشر و دمکراسی

‫نظر شما در این مورد:- «‌نه، درست نیست! ‫مردم ایران تصمیم نگرفتند که اسلام می خواهند! آنها خواستار استقلال، آزادی بودند که آخوندها شعار جمهوری اسلامی را به آن زورچپان کردند و ملی مذهبی ها و توده ای ها هم قبول کردند و یا سکوت کردند. بنی صدر، بازرگان و سروش تئوری و فلسفه این زور چپان را برای مردم توجیه و تجویز و عملی کردند. دران زمان دموکراسی دغدغه جهان شرق نبود. »

نظر شما درست می بود اگر می گفتید:-

بله، درست است. مردم ایران تصمیم گرفتند که اسلام می خواهند. آنها خواستار استقلال و آزادی بودند ولی چون نه معانی صحیح این مقوله ها را می دانستند و نه اسلام را می شناختند، آخوندها به آسانی توانستند آنها را گول زده و شعار جمهوری اسلامی را به آنها قالب کنند و ملی مذهبی ها و توده ای ها هم قبول کردند و یا سکوت کردند. بنی صدر، بازرگان و سروش تئوری و فلسفه این زور چپان را برای مردم توجیه و تجویز و عملی کردند. دران زمان دموکراسی دغدغه جهان شرق نبود چون مردمان شرق بجز ژاپن لیاقت منشور جهانی حقوق بشر را نداشتند و تحصیلکردگان ما ذهنیتی مستبد و روحیه ای جاه طلب داشتند. آزادی و استقلال را مثل حافظ اسد و قذافی و صدام حسین فقط برای خود می خواستند تا هر کاری دلشان می خواهد بکنند و نه برای مردم.

شما می گویید، «دران زمان دموکراسی دغدغه جهان شرق نبود».
منظور شما از این حرف چیست؟ اگر دغدغه مردم و بخصوص تحصیلکردگان ایرانی آزادی و استقلال و دمکراسی نبود پس چه بود؟ دغدغه شان این بود که دیکتاتوری شاه بد است ولی دیکتاتوری پرولتاریا خوبست، دیکتاتوری شاه بد است و استبداد دینی عربستان سعودی خوبست؟ وقتی تحصیلکردگان جامعه ای اینگونه بیاندیشند معلوم است که چه آینده فاجعه باری در انتظار آن جامعه است.

مردم و تحصیلکردگان شرقی ذهنیتی دیکتاتور داشتند و منشور جهانی حقوق بشر را یا نمی خواستند بفهمند، یا اصلا نمی فهمیدند، یا می فهمیدند ولی باب میلشان نبود و یا آنرا یک حقه بازی غربی می دانستند. در عین حالی که تحصیلکردگان ایرانی هیچ ارزشی برای حقوق بشر قائل نبودند ولی از آن برای سرنگونی شاه حداکثر سوء استفاده را در داخل کشور و در غرب کردند. در حقیقت همه استفاده ابزاری ای که توانستند از منشور جهانی حقوق بشر کردند تا شاه را سرنگون کنند و هیچوقت خیال نداشتند که این منشور را در قانون اساسی جدید ایران بگنجانند تا هم آزادی، هم استقلال و هم دمکراسی حقوق بشری در ایران پایه گذاری شود. آنها می خواستند که دیکتاتوری خودشان را جانشین دیکتاتوری شاه کنند و بس. آنچه تحصیلکردگان و آخوندها می خواستند قدرت و ثروت و جاه و مقام بود و نه آزادی و استقلال و دمکراسی، و برای رسیدن به این اهداف تاکنون ۴ نسل را قربانی کرده اند.

مردمی که شعار آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی دادند اگر درکی از منشور جهانی حقوق بشر داشتند به سه تناقض که در این شعار وجود دارد پی می بردند و امکان نداشت چنین شعاری را شعار اصلی خود کنند. طبق گفته ی شما بیش از ۵۰ درصد جامعه آنروز با مذهبیون بودند و ملی مذهبی ها و برخی چپ ها را که به این رقم اضافه کنیم به ۷۰ درصدی می رسیم که این شعار را دادند و در رفراندوم ۵۸ به جمهوری اسلامی رای مثبت دادند. همین خود بخود نشان می دهد که ۷۰ درصد جامعه ی بزرگسال آنزمان هیچ درکی از آزادی، استقلال و دمکراسی حقوق بشری نداشت و آن «نخبگانی» هم که در میان آنها بودند اگر فرضا درکی هم از این منشور داشتند قطعا کوچکترین ارزشی برای آن قائل نبودند.

سه تناقض در شعار آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی وجود دارد. اولا، آزادی و استقلال فقط در منشور جهانی حقوق بشر معنی پیدا می کند و نه در دین. دوم، قوانین اسلامی با منشور جهانی حقوق بشر در تضاد کامل هستند. سوم، مقوله جمهوری در تناقض کامل با اسلامی است و ایندو را در کنار هم قرار دادن غلط اندر غلط است. اگر کسی منشور جهانی حقوق بشر را در آنزمان می فهمید و می خواست نه چنین شعاری می داد و نه به آن رای می داد ولی دیدیم که با حساب شما اکثریت جامعه آنزمان هم این شعار را با جان و دل داد و هم غافل از تناقض های نهفته در آن ماند. متناقض تر از این نمی شد عمل کرد که یک مقوله ی کاملا زمینی و انسانگرا (جمهوری) را در کنار مقوله ای آسمانی و الله گرا (اسلامی) قرار داد و انتظار داشت چیزی بهتر از آنچه در این ۳۱ سال از شکمش در آمد در بیاید.

در سال ۵۷ مردم تصمیم گرفتند اسلام می خواهند و نه حقوق بشر و دمکراسی به امید آنکه به آزادی و استقلال و دمکراسی دست یابند. پس از مدت کوتاهی دریافتند که جمهوری و اسلامی را که تحصیلکردگان به آنها قالب کردند چیزی بجز یک کلاهبرداری بزرگ در تاریخ معاصر ایران نبوده است. خمینی و یارانش خدعه کردند و خمینی خود گفت که خدعه کرد.

=======================================

سال ۵۷ مردم تصمیم گرفتند که اسلام می خواهند و نه دمکراسی و حقوق بشر، نتیجه فاجعه بار آنرا هم ۴ نسل تجربه کرده است.

اکنون مردم باید تصمیم بگیرند که چه می خواهند و اگر اینبار دمکراسی و حقوق بشر نخواهند، اشتباه سال ۵۷ را تکرار خواهد شد. آزادی و استقلال و دمکراسی واقعی فقط با منشور جهانی حقوق بشر امکان پذیر است چون نمونه های زنده و موفق آن را در غرب خود تجربه کرده ایم.
۲٨۲۷٨ - تاریخ انتشار : ٣ تير ۱٣٨۹       

    از : کم گوی و گزیده گوی

عنوان : پرسشگر کودن حرافی بس است
جمهوری ایرانی بر اساس حقوق بشر وبر خرابه های رژیم های شاه وشیخ بپا میشود. جنایتکاران در هردو رژیم حق نوشتن قانون برای مردم ایران را نخواهند داشت. تمام مسئولین چه تشریفاتی و چه غیر تشریفاتی بر اساس رای مردم انتخاب خواهند شد. طرفداران حکومتهای شاه و شیخ جائی در جمهوری ایرانی ندارند همانطور که تشکیلات سلطنتی در فرانسه و ایتالیا و یونان و دیگر جمهوری های دمکراتیک ممنوع میباشند وحق ورود شاه سابق به عنوان شهروند تنها پس از تصویب مجلس ملی قانون گذاری ممکن است.مجالس یونان و ایتالیا تاکنون از تصویب قانونی که شاه سابقشان به کشورشان برگردد خودداری کرده اند
۲٨۲۷۰ - تاریخ انتشار : ۲ تير ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : به پرسش و سفسطه، فعلا دو نکته زیر
«در ایران مردم تصمیم گرفتند که اسلام می خواهند و نه حقوق بشر و دمکراسی». درست است چون مردم در رفراندوم شرکت کردند و به ج.ا بلی گفتند. بخش بزرگی از آپوزیسیون هم در این رفراندوم رای مثبت خود را ریختند.

قانون اساسی مشروطه ۵ آخوند را در راس کشور قرار می داد که حکومت مشروعه را ممکن می کرد. آیا این مطلوب آپوزیسیون شاه بود؟
۲٨۲۶۰ - تاریخ انتشار : ۲ تير ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : تضمیدر سال ۵۷ این ضعف ها چه بودند؟چه باید کرد تا آینده آزادی و دمکراسی حقوق بشری در ایران نشود؟
تضمیدر سال ۵۷ این ضعف ها چه بودند؟چه باید کرد تا آینده آزادی و دمکراسی حقوق بشری در ایران نشود؟

ضعف ها باید برطرف شوند تا اشتباه ۵۷ دوباره رخ ندهد -

ضعف های سه عامل رژیم پهلوی، تحصیلکردگان/آپوزیسیون و مردم فاجعه ۵۷ را آفرید. امروز پس از ۳۱ سال، همان دو عاملی که رژیم پیشین را به علت ضعف هایش سرنگون کرد خواستار سرنگونی رژیمی هستند که خود بر سر کار آوردند. ایندو عامل، تحصیلکردگان/آپوزیسیون و مردم، یکبار دیگر در همان نقطه سرنوشت ساز قرار گرفته اند که در سال ۵۷ قرار داشتند با این تفاوت که ایندو ۳۱ سال فرصت داشته اند که ضعف های خود را که سهم بسزایی در فاجعه ۵۷ داشتند را برطرف کنند.

شاه، تحصیلکردگان/ آپوزیسیون و مردم همه ضعف های خود را داشتند و اگر آن ضعف ها را نداشتند نه آن فاجعه رخ می داد و نه با رفتن شاه، دو عامل مخالف او دچار کابوس ج.ا می شدند. ضعف های آپوزیسیون/تحصیلکردگان و مردم نقش تعیین کننده در رقم زدن سرنوشت کشور در سال ۵۷ داشت. امروز هم ما با همان سه عامل سرنوشت ساز روبرو هستیم و نقش تعیین کننده را دوباره همان دو عامل مخالف حکومت باید بازی کنند. اگر ضعف های تحصیلکردگان/آپوزیسیون و مردم در این ۳۱ سال برطرف نشده باشند، ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که حکومت بعدی حکومتی برای همه ایرانیان باشد که در سایه آن همه امنیت داشته باشند. ما باید در این ۳۱ سال آموخته باشیم که برای جلوگیری از تکرار اشتباه ۵۷، اول ضعف های خود را برطرف کرده و سپس اتحادی بر علیه این رژیم تشکیل دهیم. باید تاکنون آموخته باشیم که ذهنیت، ماهیت و کیفیت رژیم بعدی رابطه مستقیم با ذهنیت، ماهیت و کیفیت آپوزیسیون/تحصیلکردگان و مردم کنونی ما دارد. در طول این سالها فرصت کافی برای برطرف کردن ان ضعف ها بوده است تا ذهنیت، کیفیت و ماهیت تحصیلکردگان/آپوزیسیون به حدی برساند که تشخیص دهد که شرط رسیدن به آزادی، استقلال و دمکراسی حقوق بشری برسمیت شناختن منشور جهانی حقوق بشر است. اگر نتیجه ۳۱ سال ما این منشور نباشد، باز هم همان اشتباه ۵۷ رخ خواهد داد و ۳۱ سال دیگر دوباره ملت در همین نقطه ای که ما هم اکنون در آن ایستاده ایم قرار خواهد گرفت.

باید اینبار کشور را یکبار برای همیشه از این دایره وحشت خلاص کرد تا نسل های بعدی هم سر نوشت ما نشوند. اعمال غیر مسئولانه ما به معنای جنایت علیه بشریت در ایران خواهد بود و باید از عواقب اعمال غیر مسئولانه خود در این برهه زمانی بترسیم. جنایت فقط کشتن یک انسان بوسیله ما در یک درگیری خانوادگی و خیابانی نیست، جنایت عظیم تر آن جنایت غیر مستقیمی است که از عهده همه ما در سال ۵۷ براحتی برآمد. چنین اشتباهی که چنان جنایتی را بهمراه داشته است را حق نداریم تکرار کنیم. اشتباه ۵۷ به سبب ضعف های ما بود که تاکنون باید برطرف می شد. بنابراین برای جلوگیری از تکرار تاریخ، باید ضعف هایی که در تحصیلکردگان/آپوزیسیون و مردم وجود دارند را اول برطرف کرد تا حکومت برآمده از ایندو پس از فروپاشی این رژیم ضامن استقلال، آزادی و دمکراسی حقوق بشری در ایران باشد.

آیا این ضعف ها برطرف شده اند یا نه؟
۲٨۲۵٣ - تاریخ انتشار : ۲ تير ۱٣٨۹       

    از : به پرسش یا سفسطه

عنوان : فقط جهت اطلاع
دوست عزیز از استدلالات شما خوشم امد. در را بطه با جمله ان کاربر

" اینها افکار روشنفکری غرب را بهیچوجه برنمی تابیدند و مردم را از آن می ترساندند."


میخواستم صحبتهای شما را تکمیل کنم که متئاسفانه خیلی نمیدانند که مارکسیسم هم جزو "افکار روشنفکری غرب" بود و جمهوری خواهی هم که از انقلاب فرانسه به بشریت به ارث رسید هم ثمره روشنفکری غرب بوده است و با توجه به این باید پذیرفت که اکثریت عظیم مردم ایران بجای نظام پادشاهی نظام جمهوری میخواستند پس مخالف "افکار روشنفکری غرب" نبودند این شاه و اخوندها بودند که دشمنی هیستریک با اندیشه مارکسیسم و دمکراسی و ازادیخواهی ( قصد ارزش گذاری ندارم) داشتند پس شاه هم با افکار غربی که به ضررش بود شدیدا مخالف بود و روشنفکران هم طرفدار جمهوری بودند و از این نظر طرفدار اندیشه های روشنفکری غرب بودند ولی شاه را نمیخواستند و این انچیزی است که سلطنت طلبان نمیخوهند بفهمند ونخواهند فهمید
۲٨۲۴۵ - تاریخ انتشار : ۲ تير ۱٣٨۹       

    از : پرسش یا سفسطه

عنوان : به پرسشگر
به : پرسشگر

با تشکر از نقد مودبانه شما ولی متأسفانه شما و ناشناس مبارزات و پیچیدگی های ناشی از انرا خیلی سیاه و سفید می بینید.

عنوان : بختیار از کدام مردم سخن می گوید؟

‫»«‌ ‫بله درست است، بخشهای مردم ایران عقاید و رفتار مختلف و متضاد دارند. »«

در ایران مردم تصمیم گرفتند که اسلام می خواهند و نه حقوق بشر و دمکراسی

‫»«‌نه، درست نیست! ‫مردم ایران تصمیم نگرفتند که اسلام می خواهند! آنها خواستار استقلال، آزادی بودند که آخوندها شعار جمهوری اسلامی را به آن زورچپان کردند و ملی مذهبی ها و توده ای ها هم قبول کردند و یا سکوت کردند. بنی صدر، بازرگان و سروش تئوری و فلسفه این زور چپان را برای مردم توجیه و تجویز و عملی کردند. دران زمان دموکراسی دغدغه جهان شرق نبود. »«

طبقه متوسط و بخصوص روشنفکران یک جامعه نقش تعیین کننده در سطح آگاهی مردم دارند. آیا این قشر از جنس همترازان خود در کشورهای پیشرفته از بلوغ سیاسی کافی برخوردار بودند تا مسئولانه عمل کنند و بدون سنجیدن همه جوانب بمردم خط ندهند؟

‫»«‌نه، درست نیست! ‫روشنفکران بر سه گروه بودند: گروه های−مذهبی، گروه لائیک چپ وابسته مستقل، گروه لائیک مستقل. آخوندهای ایران توانستند تمامی گروهای مذهبی را که بالای پنجاه درسد بودند ابتدا با خود همراه و بعد تحت اختیار و انقیاد و به خدمت درآورند. تهرانی و سنجابی و بنی صدر و بازرگان از این گروهند. گروه چپ وابسته، که از وجهه چندان درخشانی برخوردار نبودند، و توسط خمینی در پاریس به خیانت تاریخی هم متهم شده بودند، بزحمت بیش از ده درسد از کل را تشکیل میدادند. هردو، یعنی مذهبی ها و چپها اکثر روشنفکران آن زمان را تشکیل میدادند که بعلت لائیک مستقل نبودن و در نتیجه عدم عقل و خرد مستقل خطر حذف خود را در آینده ای نه چندان دور ندیدند. »«

نه مردم می فهمیدند دمکراسی و حقوق بشر چیست و نه نخبگان علاقه ای به این مقوله ها داشتند.

‫»«‌نه درست نیست: ‫مردم از شاه تغییر خواستند، شاه جواب نداد. امروز هم از ج.ا. تغییر میخواهند، بجایش ولایت مطلقه مقاومت میکند و مردم کشی میکند. تغییر حکومت و رژیم و سیاست و قوانین کشور حق مسلم مردم است. مردم از شاه اول این را میخواستند. یکسال قبل از انقلاب فقط صحبت از اجرای قانون اساسی بود. شاه تن نداد. بله این همان دموکراسی بود که ملت ایران میخواست.

بخش مردم لائیک مستقل مردم می فهمیدند دمکراسی و حقوق بشر چیست، منتها در اقلیت بودند. لائیک وابسته هم که قبلن توسط خمینی به خیانت متهم شده بود، نه تنها از خود دفاع یا اعده حیثیتی نکرد، بلکه با اطاعت از خمینی اقلیت لائیک مستقل را تنهاتر ول کرد و به عبای خمینی چسبید. »«

آپوزیسیون شاه بشدت خرافه زده و متعصب بودند و در اشاعه خرافه و غرب ستیزی ید طولایی داشتند .

‫»«‌ اپوزیسیون و شاه هردو بشدت خرافه زده و متعصب بودند و بهمین دلیل حرف همدیگر را نمی فهمیدند. تنها کسانی که خطر آزادی ستیزی انقلاب را دیدند، لائیک ها و نیمه لائیک های مستقل نظیر مصطفی رحیمی، صدیقی، بختیار و تعداد انگشت شمار دیگری روشنفکر بودند.... بزرگترین روشنفکران باقی مانده دستگاه رژیم یکی سید حسین نصر، فیلسوف آخوندگرای دربار، که در واقع ایزومر مذهبی شریعتی در دربار شاه بود و از درون دربار با همکاری شهبانو، به رشد انقلاب کمک میکرد، بود و یکی هم هویدای لائیک وابسته مکتب غرب بود که مدتها بود عقل و هوش و استعداد خود را به آریامهر جهت حفظ سمت نخست نوکری خود اجاره داده بود. هویدا خود سمبل و بهانه رشد غرب ستیزی بود. »«

اینها افکار روشنفکری غرب را بهیچوجه برنمی تابیدند و مردم را از آن می ترساندند.

‫»«‌ مردم بخشهای متعددی بودند. بخش لائیک مستقل آن بسیار کم بود و صدایش را هیچکس نشنید. ان بخش تنها بخشی بود که اول طالب دموکراسی بود. علتش هم این بود که آلوده به دین و یا ایدئوولوژی دیگری نبود. فرق عمده صدیقی و بختیار با بازرگان و بنی صدر سر همین قضیه دینی بودن این دو هست که ازادی و دموکراسی مردم خود را فدای دین و دینداری خود کردند. همانطور که سالاری بدرستی اشاره کرده هفت سال کشیده تا بنی صدر چهره واقعی آخوندهای انقلابی را بشناسد. ‫اگر امروز هم جماعت لائیک مستقل اکثریت رای جنبش سبز را بدست نیاورد، این در بر همین پاشنه خواهد چرخید!

یک بخش مهم دیگر مردم بخش اقلیت خائنین است. اینها بیشترین ضربات را بهر جنبش میزنند. انهائیکه در زمان شاه در گروه های مخالف نفوذ میکردند و برای ساواک کارمیکردند و از طریق جاسوسی مردم مبارز امرار معاش میکردند و امروز در داخل و خارج به انواع حرفه و لباس و شکل و قیافه و فرم، برای سپاه پولدار و ج.ا. باج بده جاسوسی میکنند. حتا در تظاهرات شرکت میکنند و پیشنهاد تظاهرات را هم ممکن است بدهند ولی در درجه اول اسم همه را میدانند و هیچ چیز از نظر جاسوسشان نادیده نمی ماند... اینها همان انگل هایی هستند که هر تغییری را به تأخیر میاندازند. هرچه رژیم پیرتر میشه تعداد این مزدوران جاسوس نفوذی هم افزایش میابد. »«
۲٨۲٣۹ - تاریخ انتشار : ۲ تير ۱٣٨۹       

    از : چاپلوسی و تملق در دربار شاه خائن

عنوان : نادانی و حماقت سلطنت طلبان را پایانی نیست
نماد دیگر اشرافیت درباری، تشکیل حلقه‌ای از چاپلوسان حرفه‌ای به دور اعلیحضرت، علیاحضرت و والاحضرتها بود. در رژیم پهلوی درباریان هیچ انتقادی را بر نمی‌تابیدند، از مدیحه‌سرایی و تملق لذت می‌بردند و از تملق دیگری حسادت می‌ورزیدند و چاپلوسان نیز برای رسیدن یا ماندن در قدرت، زبان به هر تملقی می‌گشودند.
«محمدرضا خیلی لذت می‌برد که گروهی از فرماندهان عالیرتبه ارتش با آن لباسهای پر‌زرق و برق جلو او صف می‌کشیدند و به ترتیب دست او را می‌بوسیدند». گاهی «در مراسم رسمی یا میهمانیها... افسران عالیرتبه ارتش دست و یا حتی کفش محمدرضا را می‌بوسیدند.» شاه چنان به دست‌بوسی معتاد شده بود که خودش «دستش را دراز می‌کرد» تا اطرافیان ببوسند.
بوسیدن پای شاه بعد از جشنهای ۲۵۰۰ ساله در دربار به اوج رسیده بود، عبدالعظیم ولیان استاندار خراسان و نایب‌التولیه هرگاه به حضور شاه می‌رسید روی زمین می‌افتاد و پای شاه را می‌بوسید.

بعد از انتصاب اردشیر زاهدی به وزارت امور خارجه، همه معاونین و سفرا را مجبور کرده بود تا هنگام «شرفیابی» در مقابل شاه زانو بزنند. زانو زدن وزیر و به خاک افتادن وی در برابر شاه موجب اعتراض یک خبرنگار فرانسوی به علم شد. علم اعتراض خبرنگار را به اطلاع شاه رساند و شاه پاسخ داد: «حق بود به او می‌گفتی که اردشیر رعایت سنتهای ملی مملکت را می‌کند.»
سفرا موظف بودند در گزارشهایشان به شاه، جمله «پای مبارک را می‌بوسم» بنویسند. پرویز راجی از این که امیر‌خسرو افشار، آخرین وزیر امور خارجه ایران دوران شاه به جای کلمه «پای مبارک» را می‌بوسم، نوشته بود «دست مبارک را می‌بوسم» اظهار شگفتی می‌کند. هرمز قریب یکی از مدیر‌کلهای وزارت دربار در نامه می‌نوشت:
مراتب پرستش چاکرانه مرا به خاک پای مبارک بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاه تقدیم [می‌کنم.] پای مبارک علیاحضرت ملکه و والاحضرت شاهدخت شهناز را با کمال احترام می‌بوسم.
گاهی وقتها چاپلوسی چنان شدت می‌گرفت که هر کدام از اطرافیان سعی می‌کردند از رقیب سبقت بگیرند. علم وزیر دربار به یکی از این جلسات اشاره می‌کند و می‌نویسد: «ناهار را دسته‌جمعی در حضور شاه خوردیم و هر یک سعی کردیم گوی چاپلوسی و تملق‌گویی به او را از دیگری برباییم.» گاه این تملق‌گویی به جایی می‌رسید که حالت انزجار دست می‌داد. پرویز راجی سفیر شاه در انگلیس اعتراف می‌کند که «واقعاً هم خودم از این همه تملق و چاپلوسی که موقع شرفیابی به حضور شاه نشان دادم، حالت انزجار داشتم.» بعضی اوقات تملق بیش از حد مورد اعتراض نزدیکان چاپلوسان قرار می‌گرفت. در یکی از میهمانیهای ملکه مادر، علم چنان چاپلوسی کرد که مورد اعتراض همسرش قرار گرفت و به او «تذکر داد که امشب بیش از حد معمول نسبت به شاه تملق» گفتی.
چاپلوسی در دربار چنان فرهنگ شده بود که گاه از شخص شاه می‌گذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکه مادر، بچه‌ها و حتی سگ شاه هم می‌رسید. هویدا به عنوان شخصیت دوم کشور گاه خم می‌شد و دست بچه‌های شاه را می‌بوسید. او دست علیرضا، فرزند شاه را که بیش از ۴ سال نداشت می‌بوسید. فرح از این که می‌دید اطرافیان شاه مجبورند حتی نسبت به سگ شاه چاپلوسی کنند، احساس حسادت می‌کرد.
رکوع و سجده در مقابل شاه چنان غیرطبیعی بود که هر تازه‌وارد را به تعجب می‌انداخت. مارگارت لاینگ، روزنامه‌نگار انگلیسی که برای نوشتن زندگینامه شاه اجازه ملاقات و حضور در دربار را پیدا کرده بود، تعجب خود را از این صحنه پنهان نمی‌کند:
ناگهان یک اتاق پر از اشخاص مختلف به تعظیم افتادند به طوری که نصف بدن آنها به موازات کف اطاق درآمد.
مسابقه در چاپلوسی گاهی حس حسادت درباریان را برمی‌انگیخت، خصوصاً شاه از دست‌بوسی غیر از خودش رشک می‌برد. به روایت ثریا، شاه: «وقتی می‌بیند که این یا آن وزیر، توجه بیشتری به من نشان می‌دهد دچار بدبینی و حسادت می‌گردد، در حالی که خود نیز می‌داند که آنها فقط برای تحکیم مقام و موقعیتشان در برابر من تملق و چاپلوسی می‌کنند.»
فرهنگ چاپلوسی حلقه‌ای از تملق‌گویانی را تربیت می‎کند که تنها مطالبی را طرح کنند که مورد پسند دربار باشد، نه واقعیتها را. در نتیجه، درباری به وجود آمد که از حال رعیت بی‌خبر بود و دل‌خوش به گزارشات اطرافیان و بله قربان گویان. به گزارش علم، شاه نیز می‎گفت: «عجیب است، تمام وزرای من هر حرفی که به آنها می‌زنم، می‌گویند از صمیم قلب معتقدند که عین حقیقت است.» علم که خود گوی چاپلوسی را از دیگران ربوده بود، در دل گفت: «تمام وزرای او جز یک مشت بادمجان دور قاب چین چیز دیگری نیستند.»
چاپلوسی و تملق دربار، محمدرضا پهلوی را به مالیخولیای عقل کلی مبتلا کرده بود و «متملقان آن قدر او را عقل کل و تافته جدا بافته و خدایگان نامیده بودند که کم کم خود نیز به این باور رسیده بود که دارای رسالت ویژه‌ای از سوی قدرت‌های ناشناخته است.»
۲٨۲۲۹ - تاریخ انتشار : ۲ تير ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : بختیار از کدام مردم سخن می گوید؟ آیا فرض او بر اینست که ملت ایران ۵۷ به همان بلوغ سیاسی ای رسیده بود که در ملل غرب رسیده بوده اند؟ یکی دانستن ایندو یک مغلطه است، نه؟
مردم باید تصمیم بگیرند - در ایران مردم تصمیم گرفتند که اسلام می خواهند و نه حقوق بشر و دمکراسی در نتیجه انقلاب اسلامی پیروز شد و مردم جشن گرفتند و در انتظار بهشت برین شدن ایران نشستند.

مردم باید تصمیم بگیرند - طولی نکشید که همین مردم تصمیم گرفتند که اشتباه کرده اند و رژیم سابق خیلی بهتر بود. خواستار سرنگونی این رژیم شدند ولی برخلاف رژیم گذشته این رژیم پاسخ داد که ما شاه نیستیم که به درخواست شما برویم و ۳۱ سالست که برخلاف میل مردم مانده اند.

آیا مردمی که در سال ۵۷ انقلاب کردند به بلوغ سیاسی لازم رسیده بودند که مثل مردمان جهان غرب تمام جوانب را بسنجند و بعد دست به تغییرات بزنند؟

طبقه متوسط و بخصوص روشنفکران یک جامعه نقش تعیین کننده در سطح آگاهی مردم دارند. آیا این قشر از جنس همترازان خود در کشورهای پیشرفته از بلوغ سیاسی کافی برخوردار بودند تا مسئولانه عمل کنند و بدون سنجیدن همه جوانب بمردم خط ندهند؟

وقتی صحبت از مردم می شود باید دید که درجه آگاهی آنها در چه حدی است و درجه درک و بلوغ سیاسی نخبگان آن جامعه چیست. وقتی من از بالا نگاه می کنم می بینم که کار از آغاز خراب بود و نتیجه ای بهتر از این که در ایران می بینیم امکان نداشت حاصل شود.
نه مردم می فهمیدند دمکراسی و حقوق بشر چیست و نه نخبگان علاقه ای به این مقوله ها داشتند. ستیز آنها با حقوق بشر و دمکراسی و کشورهای غربی نشان دهنده سرنوشتی بود که در انتظار ملت ایران بود.

آپوزیسیون شاه بشدت خرافه زده و متعصب بودند و در اشاعه خرافه و غرب ستیزی ید طولایی داشتند . اینها افکار روشنفکری غرب را بهیچوجه برنمی تابیدند و مردم را از آن می ترساندند. حتی روشنفکران سکولار با همه موقعیت هایی که در غرب داشتند نه درکی از دمکراسی حقوق بشر داشتند و نه علاقه ای به آن. اینها در حقیقت کسانی را که عنایتی به دمکراسی و حقوق بشر داشتند را در کلوب روشنفکران نمی پذیرفتند و آنها را شماتت می کردند و به تخریب آنها دست می زدند. این بود کیفیت روشنفکران و مردم ما در سال ۵۷، هیچ آدم عاقلی نمی توانست انتظار داشته باشد که نتیجه انقلاب بهتر از این باشد و یا انتظار داشته باشد بختیار بتواند ایران را نجات دهد. شاه با آپوزیسیونی روبرو بود که در صورت آزادی عمل جلوی تجدد را در ایران می گرفت. مجلس هم قبل از اصلاحات ارضی بیشتر در دست مالکین بزرگ بزرگ بود که علاقه ای به برنامه های مدرنیته نداشتند و بسیاری از آنها تحت نفوذ انگلستان بودند. عرق ملی در بسیاری از اینان وجود نداشت. فلسفه ی آزادی زنان در جامعه را اصلا درک نمی کردند و برایش اهمیتی قائل نبودند وگرنه در ۱۵ خرداد ۴۲ با خمینی مخالفت شدیدی می کردند. جامعه ای که درک نکند آزادی زنان مهمتر از ملی کردن نفت است، آینده ای بهتر از آنچه شد برای خود نمی تواند انتظار داشته باشد. ملتی که بدنبال روشنفکر آخوند مسلک و آخوند می افتد تنها انقلابی که از عهده اش بر می آید همانست که در ۵۷ دیدیم.

باید وقتی کلمه مردم و روشنفکر را بر زبان می آوریم متوجه باشیم که نه همه مردم در جهان از یک کیفیت برخوردارند و نه روشنفکرانشان.

بختیار از کدام مردم سخن می گوید؟ آیا فرض او بر اینست که ملت ایران ۵۷ به همان بلوغ سیاسی ای رسیده بود که در ملل غرب رسیده بوده اند؟ یکی دانستن ایندو یک مغلطه است، نه؟ من شکی ندارم که او می دانست که در آن موقعیت کسی گوشش بدهکار نبود که حقایق را درباره آنچه در مورد خرافه زدگی و فقدان بلوغ سیاسی مردم ایران می دانست بر زبان بیاورد.
۲٨۲۰۹ - تاریخ انتشار : ۱ تير ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۲۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست