از : مسعود امیرخلیلی
عنوان : پاتریشیا کرون
آقای کبیری :
"یکی از روشهای متدولوژیک مطالعه ی تاریخ، روش پاتریشیا کرون است. اگر چه استدلال وی در بیشتر موارد مورد انتقاد تند اسلام پژوهان قرار گرفته، ولی حتی یک نفر هم نتوانسته حکمی بر باطل بودن استدلال وی بدهد "
حق با شما است آقای کبیری، به عقیده پاتریشیا کرون :
" می توان با اندک امیدی سرآغاز تاریخ اسلام را بازسازی کرد اگر ما، بدون رجوع به اسناد اسلامی، به یافته ها و اکتشافات از حفاری ها ( باستان شناسی ) و به پاپیروس ها از این دوره استناد کنیم ":
Without correctives from outside the Islamic tradition, such as papyri, archaeological evidence, and non- Muslim sources, we have little hope of reconstituting the orginal shapes of this early period. -۱
همچنین ‘ پاتریسیا کرون ‘ نیز اشاره میکند که : ” تاریخ نویسان سنتی ( طبری و نویسندگان عرب قرن ۸ و ۹ – امیرخلیلی ) اطلاعات و جزئیات زیادی ارائه دادهاند، اما هیچ سندی را ضمیمه این اطلاعات خود نکردهاند. ”
What the tradition offers is thus a mass of detailed information, none of wich represents straightforward facts. -۱
مقاله آقای بی نیاز و کامنت های مختصر من نیر با روش پاتریشیا کرون نوشته شده اند : بازساری تاریخ قرن ۷ با رجوع به سنگ نبشته ها ، پاپیروس و سکه ها .
۱ - Patricia Crone, Meccan trade and the rise of Islam, Oxford ۱۹۸۷, P.۲۲۲- ۲۳۰
۵۲٨۵٣ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲
|
از : علی کبیری
عنوان : نشستن بر جایگاه پژوهشگر!
ایشان میفرمایند: « همانگونه که در نوشتار پیشین [۱] گفته شد، اسلام نه بر پایهی قرآن که بر احادیث یا اسطورههای اسلامی شکل گرفته است. احادیث و قصههای اسلامی حداقل ۱۵۰ سال پس از شکلگیری نهایی این دین به رشتهی تحریر در آمدند...» ولی در نوشته ی پیشین، ایشان این واقعیت را ثابت نکرده بودند که اسلام نه بر پایه ی قرآن بلکه مبتنی بر احادیث و روایات اسلامی شکل گرفته است. بنابراین آقای بی نیاز نمیتواند بر اساس ادعائی که قبلاً قولش را داده ولی هنوز موفق به اثبات آن نشده اند، به آن ادعا استناد کند. این نوع نتیجه گیری از نوع مغالطه ی بی ربط یا نبودن پیوند بین مبتدا و خبر یا مبتدا و منتها میباشد. از نظر منطقی، هر اظهاریه یا گزاره ای دارای یک مبتدا و یک خبر و یک نتیجه است. مدعی با آوردن مبتدا موفق به نوید خبر شده و پس از آن نتیجه گیری میکند. حال اگر نقصی عمدی یا غیر عمد در مبتدا باشد، بنابراین منتها و نتیجه هم ناقص خواهند بود. این درست مشابه یک سیستم الکترونیکی بر اساس جبر منطق است که داده با بازده در ارتباط است بشرطی که سیستم در آن دستکاری نکند.
در ایراد به یکی از موارد نوشته ی پیشین ایشان، به وی در مورد Gerd Puin که متخصص در خواندن متون عربی در دانشگاه زارلند بوده و به عنوان کارشناس خطو ط عربی از سوی دولت یمن به بررسی ۳۵۰۰۰ تکه از نوشته های عربی حجازی ( به عربی حجازی توجه شود) بر روی پاپیروس، که شامل قرآن نیز میشده است و با آزمایش قدمت آنها، با آزمایش کربن ۱۴به این نتیجه رسیده است که آن تکه ها متعلق به حدود ۱۰۰ سال قبل از هجرت محمد بوده است. نتیجه ی دیگری که آن پژوهشگر گرفته است آنست که آن متون قرآنی بر روی نوشته های دیگری که پاک شده و قابل خواندن نیستند، نوشته شده اند. ضمناً ایشان مدعی شده است که نوشته های قابل خواندن متعلق به ۱۰۰ سال پیش از هجرت محمد میباشند. ادعای ایشان در مورد تعلق آن نوشته ها به حدود ۱۰۰ سال قبل از هجرت محمد، که با آزمایش کربن ۱۴ بر روی پاپیروسها انجام گرفته و با توجه به نوشته های قبلی برروی پاپیروسها که پاک شده و متون قرآنی بر روی آنها نوشته شده اند، هم میتواند قدمت قرآن را به حدود ۱۰۰ سال قبل از هجرت ثابت کند و هم نمیتواند. علت اینطور توجیه میشود که بعلت محدود بودن پاپیروسهای نو و گرانی آنها در دوره ای که متون قرآنی بر روی آنها نوشته شده است، ممکنست کاتبان متون عربی قبلی را پاک کرده و متون قرآنی را بجایشان نوشته اند. این فرض من میتواند به این طریق باطل شود که پژوهشگران دانشگاه زارلند که درحال مطالعه ی میکروفیلمهای آن پاپیروسها هستند، بتوانند ثابت کنند که نوشته های پاک شده که بطور محو هنوز هم قابل مشاهده هستند، متون متفاوتی از قرآن میباشند که حدود ۱۰۰ سال قبل از متون خواندنی آن پاپیروسها، نیز وجود داشته اند، که این مستلزم در انتظار نشستن نتیجه ی مطالعات و کشف مدارک مستند دیگری در مورد قرآن خواهد بود. با توجه به اینکه نسخه های اصلی پاپیروسها اکنون در اختیار دارالمخطوطات یمن بوده و فعلاً اجازه ی بررسی به پژوهشگران را نمیدهد. بنابراین ادعای اینکه اسلام نه بر اساس قرآن بلکه بر اساس احادیث و اسطوره ها بوجود آمده، ادعائی بی پایه و حاصل وهم و خیال نویسنده میباشد، چون هم اکنون لااقل دو نسخه از قرآن، یکی به عربی حجازی و دیگری به خط آرامی، که قدیمی تر از روزگار عباسیان است، در دسترس قرار دارند. در مورد نسخه ی آرامی قرآن که از سوی کریستف لوکزنبرگ، استاد دانشکاه زارلند، ترجمه شده و متون قرآن آرامی را بر اساس معانی هر واژه ی آرامی تفسیر کرده و نتیجه گرفته است که قرآن اصلی به زبان آرامی بوده است، تقریباً هیچیک از اسلام شناسان با عقیده ی ایشان موافق نیستند.
آقای بی نیاز به کوچ محمد و عدم درج آن در قرآن اشاره کرده است. این اشاره ی ایشان وارد نیست، با مرور نوشته ی قبلی ایشان زیر عنوان "اسلامشناسی سنتی در برابر دینشناسی" در موارد متعدد اشاره کرده اند که در قرآن زمان ومکان وقایع ذکر نشده است. پس اگر این متد روال نوشتن قرآن باشد، چگونه ایشان متوقعند که زمان هجرت محمد از مکه به مدینه در قرآن ذکر شده باشد. پس این ادعای ایشان در مورد استناد به قرآن برای تعیین مبداء هجرت، ناوارد و حتی با ادعای نوشته ی قبلیشان هم در تناقض است
و اما ادعای آقای بی نیاز با اتکاء به تاریخنویسی هجری از سوی ایرانیان و بخصوص حدود ۲۰۰ سال پس از هجرت محمد، به اوج خود میرسد. ایشان به سه مدرک اشاره کرده اند که اوّلی وجود یک سکه که احیاناً در دارابگرد فارس در سال ۴۱ (۴۱ بر چه مبنائی؟ که جناب بی نیاز نه تنها مبنای سال ۴۱ را بیان نکرده، بلکه جمله ی "بسم الله در روی آن را نیز حذف کرده است! ) که بر روی آن به فارسی پهلوی میانه لقب امیرالمومنین ذکر شده و دیگر سنگ نوشته ی موجود در حمام قدره به زبان یونانی با علامت صلیب در ابتدای نوشته و بسال ۴۲ عربها و نیز سنگ نوشته ی طائف در سال ۵۸ ( که مبنائی برای آن ذکر نشده و آقای بی نیاز بدون ذکر " بسم الله" حک شده برروی آن و با اضافه کردن "سال عربها" در ادامه ی آن، آنرا تحریف کرده است). پاسخ به کشفیات تاریخی جناب بی نیاز آنست که بر طبق مدارک تاریخی موجود که هیچکس در درستی آنها تردید ندارد، کلیه ی خلفای اموی نسبت به پیروان سایر ادیان انعطاف بخرج میدادند و حتی مسیحیان در دربار آنها به مقامات بالائی رسیده بودند. این واقعیت که در زمان حکومت امویان، دین مسیح به بهترین وجهی تبلیغ میشده و کشیشهای مسیحی مورد احترام خلفای اموی بوده و حتی دانشمندان مسلمان را تشویق میکردند تا وارد مباحثه با دانشمندان مسیحی شده و نسبت به فرا گیری حکمت ومنطق یونانی و رومی، کوشش کنند. و باز بنا به شواهد تاریخی، کشیشهای مسیحی و مسیحیان در بارگاه خلفای اموی به مقامهای بالای کشوری دست یافتند. بنابراین، ضرب سکه در فارس به خط پهلوی میانه و نقر تصویر پادشاهان ساسانی برروی آنها و نیز سنگ نوشته ای در قدره با علامت صلیب، که باستانشناسان بر اساس مدارای خلفای اموی در رابطه با ادیان دیگرمعتقدند که به دست یک مسیحی کنده کاری شده و همین مسیحی علامت صلیب را در ابتدای نوشته قرار داده، بر اساس همین انعطاف و تحمل خلفاء اموی نسبت به سایر ادیان بوده است. باید اضافه کنم که در مورد سکه هائی که در زمان امویان در کشورهای دیگر ضرب شده اند نیز به همین منوال بوده است. به عنوان مثال، سکه های اموی ضرب شده در قلمرو تسخیر شده ی امپراتوری بیزانس که بر یک روی سکه های طلای متعلق به ۷۲ تا ۷۴ هجری برابر با ۶۹۲ بعد از میلاد مسیح، که در یک روی سکه ها تصویر هراکلیوس و همراهانش و در طرف دیگر آنها علامت مسیحی صلیب با عبارت عربی "بسم الله الّا وحده هو محمد رسول الله" یا "بنام الله. الله دیگری جز او نیست. محمد پیامبر الله است." منابع:
۱- M. L. Bates, "History, Geography And Numismatics In The First Century Of Islamic Coinage"
۲- J. Walker, A Catalogue Of The Muhammadan Coins In The British Museum, ۱۹۵۶, Volume II
۳- G. C. Miles, "The Earliest Arab Gold Coinage", The American Numismatic Society Museum Notes, ۱۹۶۷, Volume ۱۳
۴- S. Album & T. Goodwin, Sylloge Of Islamic Coins In The Ashmolean, ۲۰۰۲, Volume I, The Pre-Reformed Coinage Of The Early Islamic Period, Ashmolean Museum: Oxford, Plate ۴۱, Nos. ۶۰۷
وچندین منبع دیگر.
آقای بی نیاز در مقاله ی خود اشاره به سکه ی ضرب شده در دوره ی معاویه کرده وچنین مینویسد:
« ۱- سکهها: معاویه که نام اصلی او ماآویا [معاویه معرب این نام است] بود در سال ۶۶۲ میلادی یعنی ۲۰ سال پس از شکست ایران در جنگ به اصطلاح نهاوند در دارابگرد [یا دارابجرد در استان فارس و یکی از پایتختهای ساسانی] به نام خود سکه زد. در وسط سکه، نگارهی پادشاه ساسانی است و کنار آن به زبان پهلوی و به خط آرامی نوشته شده:
ماآویا امیری وروشینیگان [MAAVIA AMÎR-i WURROYISHNIGÂN] که به عربی «امیرالمومنین» ترجمه شده است. ولی واژهی امیرالمومنین برخلاف اسلامشناسی سنتی نه به معنی «سرور مومنان» بلکه به معنی «رئیس محافظان» میباشد [از ریشهی «امن»]. این سکه که هنوز نگارهی پادشاه ساسانی را دارد و معاویه به عنوان «رئیس تأمینکنندگان امنیت» قلمداد شده، نشانگر آن است که بین ایرانیان و عربهای ساسانی توافق حاصل شده بود...»
ملاحظه میکنیم که بی نیاز با مشاهده تصویر یک پادشاه ساسانی بر روی سکه معاویه، نتیجه میگیرد که برای تشکیل حکومت اسلامی، بین ایرانیان واعراب ساسانی! از پیش توافق حاصل شده بود!!
اولاً- آقای بی نیاز میتوانند به وبسایتی که نشانیش را در بالا داده ام، مراجعه کرده و ملاحظه کنند که بر روی کلیه ی سکه های ضرب شده در دوران امویان، در هر کشوری تصویر پادشاه آنجا نقر شده است. آیا این به آن معنیست که قبل از ایجاد حکومت اسلامی در آن کشورها، از قبل بین مردم آنجا و اعراب ساکن آن تبانی شده بود؟ و پاسخ ایشان در مورد سکه های بیزانس در دوره ی امویان که تصویر هراکلیوس و خانواده اش بر روی آنها نقر شده است، چیست؟
ثانیاً- موضوع دیگر مربوط به معنی کردن لغت "مومن" از جانب ایشان است که به عنوان "محافظ" قلمداد شده و معاویه نیز به عنوان "رئیس تأمینیه" نامیده شده است. بد نیست ایشان سری به لغتنامه های معروف فارسی چون دهخدا و معین بزنند و خلاف نظر خودشان را به بینند. مگر آنکه ایشان در فهم معانی لغات از دهخدا هم دهخداتر باشند.
در مورد اثبات عدم وجود تاریخ هجری قبل از عباسیان، آقای بی نیاز برای اثبات ادعای خود دست به تحریف یک مدرک تاریخی زده است. ایشان با اشاره به کشف یک نوشته بر پاپیروس، اظهار میدارد که در آن نوشته که به دو زبان عربی و یونانی میباشد، اشاره ای به تاریخ هجری نشده است. باید به اطلاعشان برسانم که مدرک پاپیروسی مذکور بنام PERF ۵۵۸ بوده و متن عربی آن چنین است:
۱ - بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اخذ عبد اله
۲ - ابن جبر واصحبه من الجزر من اهنس
۳ - من خلیفه تدراق ابن ابو قیر الاصغر ومن خلیفه اصطفر ابن ابو قیر الاکبر خمسین شاه
۴ - من الجزر وخمس عشره شاه اخری اجزرها اصحاب سفنه وکتئبه وثقلاءه فی
۵ - شهر جمادی الاولی من سنه اثنین وعشرین وکتبه ابن حدیدو
در سطر ۵ نوشته ی بالا، تاریخ " ۲۲ جمادی الاوّل" به وضوح به چشم میخورد، که این ماه یکی از ماههای تاریخ هجری میباشدکه بر خلاف ادعای جناب بی نیاز به تاریخ هجری در آن اشاره شده است.
مدرک دیگر باستانشناسی مربوط به کشف سکه ای بتاریخ ۱۷ هجری است که در کتابی با همکاری دو اسلامشناس به نامهای کوک و کرون به وجود آن اشاره شده است که به دو زبان عربی و قبطی بر روی آن تاریخ گذاری شده است.
همچنین ، ایشان میتوانستند سری به سایت http://www.grifterrec.com/coins/islam/arab_sas/arabsasanian.html
زده و نگاهی به سکه های اسلامی و تصویر آنها در یک دوره ی ۳۰ ساله که مربوط به دوران اولیه اسلام در ایران (تغییر از ساسانی به اسلامی) در موزه ی بریتانیا است، بزنند. بر روی این سکه ها به عربی (جَیِّد)، بسم الله، لِللّه، بسمِ الله ربی، بسمِ الله المالک، بسمِ الله رب الحُکم، لله الحَمد، حَسَباهوُ الله، حک شده اند. ضمناً J. Walker در کتاب A Catalogue Of The Muhammadan Coins In The British Museum صورت کلیه ی سکه های اسلامی در موزه ی بریتانیا را داده است.
باید به ایشان تذکر دهم که اتکاء وی به گفته های اولیگ که صرفاً از دید یک مسیحی تلاش کرده با آوردن شواهد متناقض ( همانطوری که در مبحث پیشین به آنها اشاره کرده ام) از نظر تاریخی فقط جنبه ی نظریه دارد و هنوز درستی یا نادرستی ادعاهای ایشان ثابت نشده است. بسیار متعجبم که آقای بی نیاز بدون احساس مسئولیت و مطالعه بر اساس صحت یا سقم مطالب نوشته شده مقاله ی از بغداد به مرو توسط اولیگ، اقدام به ترجمه ی آن کرده و اکنون نیز بر مبنای تئوری بی اساس وی، خود اقدام به اختراع نظریات جدید و ادعاهای بی پایه کرده است. این کار ایشان با ادعای قبلیشان که مدعی شده اند اسلام را به روش متدولوژیک مورد بررسی قرار خواهند داد، در تعارض آشکار است. یکی از روشهای متدولوژیک مطالعه ی تاریخ، روش پاتریشیا کرون است. اگر چه استدلال وی در بیشتر موارد مورد انتقاد تند اسلام پژوهان قرار گرفته، ولی حتی یک نفر هم نتوانسته حکمی بر باطل بودن استدلال وی بدهد. به این میگویند "روش متدولوژیک." شایسته است آقای بی نیاز از منابع مستندتر دیگری که به وفور در دسترس هستند، استفاده کنند تا نه خود به نتایج نادرست برسند و نه خوانندگان را گیج و گمراه کنند.
۵۲٨۴٨ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲
|
از : خواننده
عنوان : گپِ قهوه خانه ای
اگر منظور "گپِ قهوه خانه ای" است که هیچ ایرادی ندارد و حتی مفید هم هست.
اما اگرمنظور "دانستن و فهمیدن" است، منابعِ علمیِ باستانشناسی و ایرانشناسی در غرب کم نیستند.
عجیب است که دوستان (که ظاهراً همه ساکنِ غرب اند) بجای متونِ علمی و تخصصی، به این متونِ غیر علمی و غیرِ تخصصی می چسبند.
اگر واقعاً علاقه دارید، به لیستِ کتبِ ایرانشناسی انتشاراتِ C.H. Beck در آلمان نگاه کنید (بیش از ۲۰ کتاب). یا از موزه محلِ خود بخواهید که لیستی از کتبِ ایرانشناسی دراختیارتان قرار دهند (اینکار را با کمالِ میل می کنند)، یا به بخشِ ایرانشناسیِ دانشگاهِ محلِ خود تلفن کنید و لیست بخواهید.
این عرض بنده مخالفت با بحثِ آزاد و تبادل نظر نیست. منتهی به این ترتیب که با هم بحث کنید، هیچ نتیجه آموزش ئی برای هیچ کس نخواهد داشت.
۵۲٨۴۵ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲
|
از : مسعود امیرخلیلی
عنوان : سکه های هراکلیوس
آقای کبیری،
منظور شما از این گفتار که " .. سکه های بیزانس در دوره ی امویان که تصویر هراکلیوس و خانواده اش بر روی آنها نقر شده است .. " چیست؟ آیا منظور این است که اعراب اموی سکه های ضرب کرده اند که بر روی آنها " تصویر هراکلیوس و خانواده اش " دیده می شوند، مانند سکه های معاویه که در فارس ضرب شده اند و نقش خسرو پرویز را نشان می دهند، یا اینکه بیزانس در دوران امویان ( لقب امویان در دوره عباسیان مرسوم شد و معاویه از از این واژه استفاده نکرده است) در سرزمین های تحت تسلط خود سکه های با تصویر هراکلیوس ضرب کرده است. اما ما تا زمانی که برای بازسازی تاریخ قرن ۷ ایران به افسانه های هزار و یک شب " تاریخ طبری " رجوع کنیم نمی توانیم تصویری تا حدی درست از این دوران ارائه دهیم. اشکال ما خود تاریخ نیست، بلکه متد تاریخ نویسی ( دانشگاهی ) است. اعراب در سال های ۶۴۰ و ۶۴۲ در کرمان و سیستان به نام خود و با خط پهلوی و نماد های آتشکده زرتشت سکه ضرب کردند. این اعراب از خارج به ایران نیامده بودند (حمله نکرده بودند )، این ها عرب های ایرانی بودند که از همان اوائل دوره ساسانیان در ایران زندگی می کردند: پس ما می توانیم این اعراب را اعراب دروه ساسانیان بنامیم ، یا عرب های ساسانی. اما به چه دلیل معاویه سکه های خود را با خط پهلوی و نماد های زرتشتی در داراب ضرب کرد ( به طور قطع نه به دلیل اقتصادی، که سکه پول است ) و نه در سوریه ، یا عربستان؟ ضرب سکه های اعراب قبل از جنگ به اصطلاح نهاوند و سکه های امیر های عرب (معاویه ، عبدالملک مروانان و...) در ایران نشان می دهند که این اعراب ایرانی بودند و برای ایرانیان به قدرت رسیدن اعراب فقط عوض شدن یک حکومت با حکومت دیگری را معنی می داد : تغییر حکومت از سلسله ساسانیان به امیر های عرب. بعد از قرن ها تاریخ نویسی ( از نوع طبری آن) از حمله عرب های بادیه نشین به ایران قبول این حقیقت مشکل است، اما سکه ها این حقیقت را بیان می کنند.
۵۲٨۴۲ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲
|
از : احمد
عنوان : علمی دیدن تاریخ
آنچه من از نوشته آقای بی نیاز میفهمم تأکید ایشان بر فهمیدن علمی تاریخ است قطعأ ایشان و همفکرانشان هنوز در ابتدای کار هستند
تاریخ اسلام در ایران به نظر هر ذهن کنکاشگری تا کنون روایتی و فعله ای بر اساس کتب بی اعتباری نوشته شده است و از ابزار علمی همچون حفاری و سکه و لوح برای توضیح استفاده نشده است. قطعأ یک جنبش ایمانی پس از سرکوب خشن رقیب در سکه عکس شاه قبلی را نمی گذاشته است و قطعأ امیر المومنین یک دین جدید در لوحش صلیب نمی کشیده است. بنابراین آغاز اسلام بنام یک دین نوین نمی توانسته در دوران معویه ویا مروان باشد
در ضمن آیا سندی فیزیکی تا کنون یافت شده که مبین حمله اعراب غیر ایرانی به رهبری عمر به دولت ساسانی باشد؟ آنچه واضح است ایران پس از شکست از بیزانس در مدائن فاقد دولت مرکزی می شود
من از این که یک نگاه جدید که به شواهد فیزیکی بها می دهد در صدد توضیح تاریخ ملتی علم گریز بر آمده بسیار شادم
۵۲٨٣۵ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲
|
از : علی کبیری
عنوان : توضیح اضافه
آقای بی نیاز در مقاله ی خود اشاره به سکه ی ضرب شده در دوره ی معاویه کرده وچنین مینویسد:
« ۱- سکهها: معاویه که نام اصلی او ماآویا [معاویه معرب این نام است] بود در سال ۶۶۲ میلادی یعنی ۲۰ سال پس از شکست ایران در جنگ به اصطلاح نهاوند در دارابگرد [یا دارابجرد در استان فارس و یکی از پایتختهای ساسانی] به نام خود سکه زد. در وسط سکه، نگارهی پادشاه ساسانی است و کنار آن به زبان پهلوی و به خط آرامی نوشته شده:
ماآویا امیری وروشینیگان [MAAVIA AMÎR-i WURROYISHNIGÂN] که به عربی «امیرالمومنین» ترجمه شده است. ولی واژهی امیرالمومنین برخلاف اسلامشناسی سنتی نه به معنی «سرور مومنان» بلکه به معنی «رئیس محافظان» میباشد [از ریشهی «امن»]. این سکه که هنوز نگارهی پادشاه ساسانی را دارد و معاویه به عنوان «رئیس تأمینکنندگان امنیت» قلمداد شده، نشانگر آن است که بین ایرانیان و عربهای ساسانی توافق حاصل شده بود...»
ملاحظه میکنیم که بی نیاز با مشاهده تصویر یک پادشاه ساسانی بر روی سکه معاویه، نتیجه میگیرد که برای تشکیل حکومت اسلامی، بین ایرانیان واعراب ساسانی! از پیش توافق حاصل شده بود!!
اولاً- آقای بی نیاز میتوانند به وبسایتی که نشانیش را در نوشته قبلی داده ام، مراجعه کرده و ملاحظه کنند که بر روی کلیه ی سکه های ضرب شده در دوران امویان، در هر کشوری تصویر پادشاه آنجا نقر شده است. آیا این به آن معنیست که قبل از ایجاد حکومت اسلامی در آن کشورها، از قبل بین مردم آنجا و اعراب ساکن آن تبانی شده بود؟ و پاسخ ایشان در مورد سکه های بیزانس در دوره ی امویان که تصویر هراکلیوس و خانواده اش بر روی آنها نقر شده است، چیست؟
موضوع دیگر مربوط به معنی کردن لغت "مومن" از جانب ایشان است که به عنوان "محافظ" قلمداد شده و معاویه نیز به عنوان "رئیس تأمینیه" نامیده شده است. بد نیست ایشان سری به لغتنامه های معروف فارسی چون دهخدا و معین بزنند و خلاف نظر خودشان را به بینند. مگر آنکه ایشان در فهم معانی لغات از دهخدا هم دهخداتر باشند.
۵۲٨٣۱ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲
|
از : امین
عنوان : کوشا و پاکیزه بمانیم
آقای مزدک, چقدر تاریخ انسانها را درست و راست فهمیده ای. هر آدمی که با چشم عقل و صداقتی رها از هرگونه جانب داری به سرگذشت انسان بپردازد بی تردید به آنچه می رسد که شما رسیده ای. شیر پاک مادرت نوش جان انسان دوستت.
۵۲٨۲۲ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۲
|
از : مسعود امیرخلیلی
عنوان : عرب ساسانی
آقای مزدک مادرباوران
نقل شده است (*) که اعراب در ارتش ساسانیان نیز خدمت می کردند. در قطعه شعری تحسین آمیر از هراکلیوس، در رابطه با پیروزی بیزانس در جنگ ۶۲۲ ( ارمنستان ) بر ساسانیان، از یک ژنرال عرب در ارتش ساسانیان نام برده شده که علیه هراکلیوس در جنگ ارمنستان شرکت داشته است. شاعر همچنین اشاره به یک سرباز فراری ایرانی می کند که به هراکلیوس پناه آورده بود. هراکلیوس پس از پیروزی در جنگ ۶۲۲ ژنرال عرب ساسانی را می بخشد.
این ژنرال عرب در ارتش ساسانیان یک ژنرال ساسانی عرب بود.
* -A.Pertusi, Georgio di Pisidia Poemi. I. Panegerici. Edizione critica
traduzione e commento ,Ettal, ۱۹۵۹
۵۲٨۱٣ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۲
|
از : خواننده علاقه مند
عنوان : آقای مزدک
جناب آقای مزدک،
از اطلاعات و "کامنتهای" شما لذت بردم. تا جائی که من اطلاع و مطالعه دارم (در این زمینه خاص)، با شما همنظر و موافقم. من گمان می کنم، حدس می زنم، که دوستان نخست متوجه منظورِ نشده یودند.
با درود فراوان بر شما.
۵۲٨۰۲ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣۹۲
|
از : مزدک مادرباوران
عنوان : اصلا باور نمی کردم...
سرکار آقایان بی نیاز و امیر خلیلی،
چه جالب!
امیدوارم که از زبان تند من در آغاز این کامنت رنجیده خاطر نشوید، ولی من فکر نمی کردم که شما ندانید که من نیز از "گذشته" ی وقایع رخ داده در این مناطق اطلاع دارم و اینکه، نه فقط در فلات "ایران"، بلکه در سراسر جهان چنین "کوچ" هائی، بصورت اجبار صورت گرفته اند و هنوز هم صورت می گیرد.
شاید من نتوانستم در کامنتی کوتاه، جوهر کلامم را بیان نمایم.
"عربهای ساسانی"، حتی اگر تمام پروفسورهای دنیا هم آنرا بکار ببرند، من درآوردی است. همانطوریکه گفتم، بنظر من، در نقل نتایج "پژوهش" های دیگران حساس بود و بهتر است این واژه ها تاکیدا بصورت نقل قول بیان شوند. بویژه آنکه شما بیشتر مترجم هستید تا محقق.
وقتی که ما از امپراطوری ساسانی نام می بریم، مقصود حاکمیت اصلی یک قوم است، و آن هم قوم ساسانی است.
در آن موقع این امپراطوری نام دیگری نیر نداشت و طوایفی که قوم ساسانی را تشکیل می دادند، از مزایای مالیاتی برخوردار بودند.
شما قطعا می دانید که در امپراطوری هخامنشیان نیز، طبق آنچه هرودوت گفته است، قوم یا اقوام فارس، از دادن مالیات معاف بودند.
همین وضعیت را نیز مثلا مردم روم در امپراطوری روم داشتند، با این تفاوت که "روم" خود نام یک شهر نیز بود و اگر کسی از "مسیحیان روم" نام ببرد، مقصود مسیحیانی را شامل می شود، که در روم زندگی می کردند و اگر کسی از "مسیحیان امپراطوری روم" یاد کند، مقصود مسیحیانی را شامل می شود که در چهار چوب جغرافیائی و تحت سیطره ی این امپراطوری قرار داشتند. در امپراطوری روسیه ی شوینیست های بلشویکی نیز گرجی ها و ساکنین مسکو از مزایای مالیاتی برخوردار بودند. ولی امروزه کسی به گرجی ها "روس" نمی گوید.
از نظر من، "پروفسور" های "غربی" در بکار گیری و ساختن ِ این واژه ها "عادت" کرده اند و یدی طولانی دارند. شاید تا پانصد سال دیگر بکار گیری چنین واژه گانی در "غرب" ممنوع شود. شاید!
اما بکار گیری مثلا "گینه ی فرانسه" فقط نشان دهنده ی مالکیت "کشور" فرانسه بر این منطقه است. اما گفتن "گینه ی فرانسوی" معنائی بسیار متفاوت خواهد داشت.
در طول زندگی بشر، فجایع بسیاری از طریق جابجائی های اجباری اقوام یا قتل عام آنها صورت گرفته است. یکی از این جابجائی های اجباری، مثلا انتقال جنایتکارانه و هولناک بیش از شصت میلیون از سیاهپوستان آفریقا به قاره ی آمریکا بوده است، که تنها چهار میلیون نفر از آنها زنده به آمریکا رسیده بودند.
http://dawah.de/denk_mal_drueber_nach/die_schwarzen_und_die_usa.htm
حتما شما نیز واژه هائی چون "آمریکای سفید" را شنیده اید؟ واژه ی "عرب های ساسانی" همانقدر - در نگاه اول - من درآوردی است، که "سیاه های سفید"!
اما من اصلا باور نمی کردم که بسیاری از خیلی از ایرانیان "وطن پرست" اینقدر از "داده" های امپراطوری "ایران عزیز" پر و انباشته باشند، که به این سادگی بتوانند، بدون انزجار از این گذشته، قلم بزنند:
"...متأسفانه تعداد این کوچی های اجباری هم بسیار بودند..."
متاسفانه؟ تعداد؟
کسی از این فجایع ابراز تاسف می کند، که هنوز در جانب کوچ دهندگان قرار دارد!
بیائید و کمی از این سرزمین، از این اردوگاههای اجباری، فاصله بگیرید و کل کره ی زمین و کل انسانها را مد نظر قرار دهید. اینقدر "محدوده" گرا نباشید!
شما قطعا می دانید که همه ی انسانها، برخلاف ایده های تبهکارانه ی داروین، از یک مادر (نظریه ی "میتوکوندریا" را قطعا باید بدانید)، و نه ضرورتا از یک پدر زاده شده اند. همه، همه از آفریقا آمده اند، در آغاز همه آزادانه سفر می کردند (من به این موضوع در گپ "از اسطوره ها تا روانشناسی مشروحا خواهم پرداخت) و شواهد نشان می دهد که تا حدود هشت هزار سال پیش، یعنی از حدود دویست هزار سال پیش تا هشت هزار سال پیش، هیچ جنگی میان انسانها رخ نداده بود.
هر پژوهشگری که می خواهد "تاریخ" بشر را دنبال کند - من البته از واژه ی "سرگذشت" بشر استفاده می کنم - باید از همین جا شروع کند. و در مسیر این جابجائی، به بررسی دگرگونیهای زندگی بشر بپردازد، آنها نه بصورت وقایع نگارانه، بلکه سرگذشت وار!
سرگذشت بشر دارای "نقاط" ویژه ای است که به کمک آن، کل این وقایع را، بدون آنکه با کشف یک سکه یا یک سنگنوشته "کله پا" شود، می توان به محک نشاند!
اگرچه ما هنوز مجبوریم از کلماتی چون قوم فارس، اقوام عرب، آلمانی ها و غیره استفاده کنیم، اما چیزی بنام "نژاد" وجود خارجی ندارد و فقط ساخته ی اندیشه های تبهکارانه ی روشنگران دوره ی "روشنگری" اروپاست!
از نظر ژنتیک و بیولوژیک و "علمی"، چیزی بنام نژاد وجود ندارد!
برای چنین بررسی ای، بررسی سرگذشت بشر، البته نگاه متفاوتی نسبت به "انسان" ضروری است. شما با نگاهی بسیار سنتی، کهنه و قدیمی، نگاهی "یهودی-مسیحی-اسلامی-ایرانی" به انسان نگاه می کنید و هر چه را که از فیلتر این نگاه بگذرد، روی کاغذ می آورید.
هدف شما چیز دیگریست، بنا بر آنچه که شما مدعی هستید، حال هرچه می خواهد باشد، ولی شما متوجه نیستید که هیچگاه به این هدف نخواهید رسید.
زیرا از نظر شما فقط مهم همین هدف است و برخورد شما به "داده"، یعنی یکی از جنبه های مهم تشکیل دهنده ی "انسان"، بصورت فله ای و بیگانه وار است!
(در مورد نگاه متفاوت به انسان، می توانید به شروع این بحث در گپ های "زاد آفرینی : بازخوانی ی سرگذشت ِ نگاه بشریت به زاد آفرینی!"، "بخش پنجم : هرکسی جهان را آنگونه که نیست می بیند! (توِّلد "ایدا") " رجوع نمائید.
برای شما مهم نیست که بکار گیری این واژه ها چه اثرات زیان باری بر روی انسانها، عادت کردن آنها به آن و خطرات آن دارد و چگونه جنگ و کشتار را در انسانها "مصون" می نمائید!
من برای این بررسی سرگذشت بشر، کل این سرگذشت را در ابتدا به دو بخش تقسیم کرده ام:
پیش از متوجه شدن و آگاهی انسانها به نقش عمل جنسی در تولد کودک و پس از آن!
آگاهی و وقوف انسانها به این مساله، در گپ سوم "ونوس ویلندورف : نگاهی به بنیانهای مادرسامانی ! " خواهد آمد.
زندگی بشر پس از این وقوف را نیز به دو بخش تقسیم کرده ام: پیش از طوفان نوح و پس از آن! (از اینرو واقعه ی طوفان نوح، محل جغرافیائی و صحت و سقم آن برایم اهمیتی درجه دوم دارد). زیرا بدون وقوف بر نقش رابطه ی جنسی، یک "ذوج"، یک مرد و یک زن، تصور "داستان" طوفان نوح غیر ممکن است!
همه ی جوامع بشری، همه ی کوچ کنندگان از آفریقا، همه ی اقوام و طوایف از این "نقاط زندگی" عبور کرده اند، خواه از طریق "خود-توجهی"، و خواه از داده هائی که از دیگران به آنها منتقل شده و یا بصورت اجباری!
برخلاف ادعاهای "روشن"فکر"ان" از نظر من بسیار عقب مانده ی اروپائی، دگرگونی های زندگی بشر نه ناشی از تکامل نیروهای "تولید"، بلکه از تاثیرات ماتریکسی این داده ها و مهمترین آنها، وقوف بر این کشف (زاد آفرینی) رخ داده اند و مالکیت، در آغاز بصورت این وقوف شروع گردید، مالکیتی که در ابتدا از نگاه و زاویه ی دید مردان رخ داد و "بچه ی من" وارد زندگی انسانها گردید.
اگر بخواهم این بخش را کوتاه بیان نمایم، ما وارد زندگی پدرسامان، پدرسالار و مردسالار شدیم.
تصور، و "داده" های این نوع زندگی هنوز وجود نداشتند و شروع به پیدائی نمودند: فلسفه، سپس ادیان، بعد تدوین سیاست، سپس روانشناسی!
امروز ما وارد جهان "داده" ای متفاوتی شده ایم که آگاهانه به آن نمی پردازم.
در آغاز هنوز "خدایان" - این واژه را مسامحتا بکار می برم - همه زن بودند، کم کم خدایان مرد وارد زندگی انسانها شدند و نقشی برتر یافتند. در اواخر دو سه هزار سال پیش، یک خدای بزرگ مرد تلاش نموده بود که چند خدای باقیمانده ی زن را کنار بزند. چنین بود اهورامزدا و آناهیتا، الله و لات و عزی، و یهوه و آستارته و و و...
این خدایان اما هنوز سنگ بودند، ساخته ی آشکار خود بشر بودند. این، بطور خلاصه، با نگاه و دنیای پدرسامان همخوانی نداشت. از این ببعد، این "خدا" در جهت خاصی حرکت کرد.
تمام شواهد نشان می دهند که چنین خدئی نه توسط "لاویست" ها (که به غلط از آنها بعنوان قوم یهود یاد می شود)، یعنی نه در "یهوه"، و نه توسط بطلمیوس منجی و مسیحیت وی ( که بغلط از عیسی یاد می شود) و نه در "خدای نجات دهنده" و یا خود نجات دهنده بعنوان "خدا" (اگرچه مهم این است که با مسیحیت، پدر به مقام خدائی رسید - همان پدر عیسی، که خداست!)، و نه در جریان حوادث قرون شش، هفت و هشت میلادی در منطقه ای که امروزه "خاورمیانه" نامیده می شود، بلکه پس از آن رخ داده است.
کسانی که بعد ها گرد چنین خدائی جمع شدند، از روی "کلک" نگفته بودند که این آخرین "دین" است. زیر این "خدا" پایان نظریه ی تدوین شده ی نگاه پدرسالاری بود.
این "خدا"، چنانچه همه ی شواهد نشان می دهد، از دل نظریه های عرضه شده ی قدیمی تر از خود در مورد "خدا" پدید آمده بود و عجیب نیست که امروزه نیز، مسیحیانی که نمی خواهند "آبستنی" مریم را به "خدا" نسبت بدهند، به نظریات و بحثهای همان دوره، یعنی قرون نهم و دهم میلادی نزدیک می شوند (من کاملا خلاصه نموده ام)
هیچ تصور پدر سالارانه ای نمی تواند و نتوانسته است که خدائی فراروی این خدا "عرضه" نماید. از اینرو، این خدا، این تک خدائی نیز بپایان خود رسید.
به بیان دیگر، به بن بست رسید و نیچه نمی دانست که متوجه ی پایان تک خدائی شده بود، وقتی که گفته بود" خدا مرده است".
ولی مفهوم این دوره ی جدید از چند خدائی چیست؟ این موضوعی است که در گپ "از اسطوره ها تا روانشناسی" به آن خواهم پرداخت.
از اینرو، اگرچه جالب توجه است که مشخص شود، چه فرقی میان مسیحیان یونانی، مسیحیان رومی، مسیحیان یهودی، مسیحیان مصری و گنوستی و الحمادی یا اسکندریه وجود داشت، اما اینها همه در یک مجموعه می گنجند و کشف این یا آن طومار (مثلا طومار های "قمران" یا "کمران" یا طومارهای "الحمادی") هیچ تاثیری بر تحلیل این روند نمی گذارد.
در مورد اسلام نیز چنین است. شواهد بسیاری وجود دارد، که در آن دوره ای که گویا اسلام در "عربستان" بوجود آمد، امکان تکوین "داده" ای ِ چنین "خدائی" وجود نمی داشت.
من تمام کتابهای عهد قدیم، جدید و قرآن و سیره محمد و غیره را دقیق و با خلاصه برداری ِ "داده ای" خوانده ام. ( از آنجا که شغل من "پردازش داده های هوشمند" می باشد، از روش های داده ای که عموما خود بنیان گذار آنها هستم، استفاده می کنم)
اقوام ساکن در "خراسان بزرگ"، تازه پس از پیدائی "قرآن" به اهمیت چنین "کتابی" پی بردند، و اینکه زبان فارسی نیز به یک "قرآن" نیاز دارند:
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
و این همان است که - باز هم - در آغاز قرآن هم آمده است. در همان ابتدا:
الف لام میم ...ذلک الکتاب لاریب فی!!!
دقیقا: "کزین برتر اندیشه برنگذرد" و ".ذلک الکتاب لاریب فی"
مناسبات حاکم بر آن دوره ی "عربستان" نیز نشان می دهد که برخلاف "روشن"فکر"ران" حقارت زده، سرشار از نفرت و خرفت و نژاد پرست مشروطه، زندگی بسیار زنانه، زیبا، پراز جشن و سرور، سرشار از عشق و شهوت و آزاد، مانند زندگی انسانهائی که تا پیش از سه هزار سال پیش در فلات "ایران" می زیستند، و مانند زندگی مثلا "اتروسکا" ئی های روم و "استون هنج" های بریتانیا و بسیاری از قبایل کنونی آفریقا حاکم بوده است. جهان، در هیچ جای کره ی زمین دیگر گون نبود!
(در این مورد، شما را به بخش ششم گپ زادآفرینی رجوع می دهم)
خود "داستان" تولد "محمد" نشان از چنین اوضاعی می دهد. داستان تولد محمد و همچنین "سهراب"در شاهنامه بسیار شبیه به هم هستند و بسیار زیبا می باشند. (رجوع کنید به بخش ششم گپ "زاد آفرینی"، تحت عنوان "هنگام که بشریت بی مادر شد!"
مقالات شما، که بازنویسی پژوهش های دیگران است، جنگی مذهبی است که در چهارچوب "مدرنیسم"، جغرافیائی و جنگ اقوام و شکل گیری مجدد آنها و بازتولید کشتار و "کوچ" های "تاسف" بار است. شما به هیچ نتیجه ی دیگری نخواهید رسید!
مقالات شما، بصورت موضع "سهمگین" و اثباتی شما طرح می شوند، و نه پژوهشگرانه. شما معتقدید که چنین بوده است. ولی بیشتر آنچه که شما اثباتی طرح می کنید، حدس هستند.
شاید بهتر می بود، که در هر مورد چندین ایده و حتی نظر مخالف آورده شود. همه جا تاکید شود که "احتمالا"، "بنظر می رسد"، "شاید" و حتی بیش از هرچیز سعی شود فقط بر نفی و عدم اثبات آنچه که امروزه بصورت "داده" به ما منتقل شده است، و تاریخ مصرف آنها بپایان رسیده است، انگشت گذاشته شود.
برای کسی که قصد پژوهش دارد بسیار اهمیت دارد که طرفدار هیچ قبیله، نظر یا قومی و منافعی نباشد.
تمام امپراطوری ها، نیاز به یک اساسنامه داشته اند (آخرین ِ آنها همین "حقوق بشر" می باشد) و همانگونه در جائی گفته ام:
"پرچم حقوق بشر آنقدر خونین شده است، که کمونیسم باید بدنبال رنگ دیگری برای پرچم خود باشد!
باید به ادیان با نگاهی کاملا متفاوت نگاه کرد. نه خدا، نه آدم و حوا، نه بهشت و جهنم، و نه داستان طوفان نوح و ستایش و روزه گرفتن و و و و... هیچکدام متعلق به ادیان یهودی، مسیحی یا اسلام نیستند. بنابراین بایدابتدا این ادیان را تجزیه و تحلیل کرد، کل آنها را، و مغز اصلی و جوهره ی آنها را نشان داد. آنگاه می بینیم که بسیاری از آنچه که به ادیان نسبت داده می شود، ربطی به آنها ندارند و بسیاری از آنچه از آنها سلب می گردد، در مغز استخوان آنها جای دارند. بهمین دلیل هم مسیحیان آلمانی و یوگوسلاوی و روسی و انگلیسی و سوئدی و مصری باهم تفاوت بسیار دارند و مسلمانان فارس و عرب و ترک و لر وکرد افغانی و مصری نیز یکی نیستند!
این ادیان، همه، پیمانهای پدرسامانه ای هستند.
اینکه مردم ساکن در اردوگاهی که امروزه "ایران" نام دارد به کدام سو خواهند رفت، بحث دیگری است.اما نمی توان بسادگی برای این مردم هویت تراشید و اسلام را "ایرانی" کرد و ایران را "اسلامی"!
هر دوی این پروژه ها شکست خورده اند.
بشریت نیاز به پیمان دیگری دارد -و نه "حقوق" - پیمانی که در هشت هزار سال پیش در قلب همه ی انسانها جای داشت و بایستی دوباره وارد زندگی انسانها شود.
با سپاس و با پوزش از طولانی شدن کامنت
مزدک مادرباوران
http://www.pitahura.gmxhome.de
۵۲۷۹٨ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣۹۲
|