از : یک ایرانی آزرده ...................
عنوان : تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
زیر نویس ۱ از کامنت قبلی: برای انجام کاری به رشت رفته بودم. شب شد، دیر وقت شب. تصمیم گرفتم به خانه ی رفیقی دانشجو که از جنوب ایران بود بروم و شب را آنجا سر کنم و صبح به شهر خود بر گردم. رفتم، زنگ زدم، کسی جواب نداد. نگرانش شدم. زنگ همسایه را زدم. ناگهان سه جوان بلند بالا با چهره های آفتاب سوخته به دم در آمدند.
گفتم: دوست من اینجا زندگی می کرد، زنگ می زنم در باز نمی کند؛ شاید زنگ خانه اش خراب است.
گفتند: نه، زنگ خراب نیست، او به شهر خود رفته و گفته اگر کسی سراغ مرا گرفت بگویید چند روز دیگر بر می گردم. اگر پیامی دارید می توانیم بهش برسانیم.
گفتم: نه، می خواستم شب را پیش اش بمانم.
گفتند: اگر خانه ی ما را لایق می دانی می توانی پیش ما بمانی. و من موافقت کردم و وارد خانه شان شدم. پنج نفر بودند. همین که وارد شدم، دیدم بساط دیگری بر پاست. چند دشنه کنار دیوار روی هم افتاده بود.
پرسیدم: اهل کجایید و اینجا چه می کنید؟
گفتند: از شمال خراسان آمده ایم برای دفاع از دانشگاه. در شهر پخش شده ایم. در خدمت هادی غفاری هستیم.
کرد بودند، کم سواد، مهمان نواز و بسیار شریف، اما به راستی فکر می کردند که برای دفاع از انقلاب و دانشگاه دارند کار می کنند......... غذا درست کردند و اصرار کردند که تو نیز با ما هم سفره شو. مهمان شان شدم و بعد از دو ساعتی سه نفر از آن ها از من عذر خواهی کردند که ببخشید ما باید به دانشگاه برویم، شما اینجا را خانه ی خود بدانید و راحت باشید.
دشنه ها را سوهان زدند و رفتند. چرا سوهان زدند نمی دانم! چون با دشنه ی کند نیز آدمی از پای در می آید. دو نفر در خانه ماندند. فکر کنم به خاطر من ماندند. وقت خواب از من اجازه خواستند که اگر ممکن است ما دعای کمیل گوش بدهیم. گفتم من با صدای موسیقی گاهی می خوابم. هیچ اشکالی ندارد. از سویی از دعای کمیل زیاد شنیده بودم و هرگز گوش نکرده بودم. کنجکاو شنیدن اش شدم. و لحظاتی بعد از خستگی فراوان به خواب رفتم. صبح وقتی بر خاستم، دیدم رفته اند نان گرم و پنیر خریده اند برای صبحانه. اصرار کردم که باید بروم، کار دارم. گفتند: نمیشه، باید با ما صبحانه بخوری. صبحانه خوردیم، و من به شهر خود بر گشتم. تمام راه به این می اندیشیدم که این جوانان شریف و مهمان نواز و پاک اندیشه آیا نمی توانستند به جای قمه کشی برای هموطنان خود، بروند و درس بخوانند و یا حرفه ای بیاموزند تا به کشور خود خدمت کننند!؟
من این داستان را برای سر گرمی اینجا نیاوردم، بلکه آوردم تا سروش ها ببینند چگونه مسیر زیستن آدمی را با فراخوان مرگ عوض کردند. جوانی که بر علیه هم نوع خود دشنه به دست می گیرد، در واقع بی آنکه خود بداند، زنده زنده می میرد.
... باری فقط بستن دانشگاه نبود، فقط بی خانمان کردن و کشتن دانشجویان نبود. بلکه عده ی زیادی از جوانان برومند کشور را نیز به چاقو چی و قمه کش بدل کردند ...... و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
۲۲۴۹۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣٨٨
|
از : فرزانه
عنوان : تنها فیلسوف تاریخ که دانشگاه تعطیل کرده است
سوال من از کارگزاران جمهوری اسلامی مثل آقای "فریدون چه" است که وظیفه دارند به همه مقاله ها سرک بکشند و از جنایتکاران و پایه گذاران جمهوری اسلامی دفاع کنند. برادر فریدون ! آیا در تاریخ فیلسوفی را سراغ دارید که دانشگاه بسته باشد ؟
۲۲۴٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣٨٨
|
از : یک ایرانی آزرده ..........................
عنوان : به فریدون چَه و همه ی چَه داران!
........ بر امواج رهایی می رفتیم، دست افشان و جان بر کف. کِلک، اندیشه، جان، خوان، نان،.......... هر چیز، همه را، در راه نهاده بودیم، بر قایق یک انتظار ِ دوان. خیابان را رود روان می کردیم ........... می رفتیم، می رفتیم، با سر، با جان می رفتیم ... تا سو سوی خانه ی فردا، جان شیفتگان را آرامشی دهد، در شب یلدایی هراز چین چنبره بسته در پای کویر نا امیدی ها. تا امید بکاریم، سبز و دلنشین، با مار، با خار، با تبر؛ می شدیم سر به سر. تا جوانه های ظریف لبخند و امید را بکاریم در سبز آرزو ها؛ جان، جان ها، جانان، شعله ور می کردیم، تا نهان را و جان را در آستان روشن امید بپرورانیم. و تو با او با چَه سر رسیدید. صمیمیت ما آفتابی بود بیکران، بی شب، و همیشه روزدار. پس گفتیم به خود، با هم، بگذار دیگران - سر رسیدگان - هم باشند. و اینگونه، آیین همگان را پاس می داشتیم........... چَه فراخ می شد، و ما عاشقانه از تیرگی تو و او می گذشتیم. جان های پر از سخاوت بودیم، در گذر گاه عشق. پرواز را می ستودیم، با عشق در پرواز بودیم. چون فرود آمدیم؛ خود را در چاهی به بزرگی ایران دیدیم. باز نه کار اسکندر، نه کار دارا کردیم، بل با شمایان بسیار مدارا کردیم ........... در «بیتا» ها جان می سپردیم بیتاب؛ و شمایان باکرگی را به حکم "اسلامی" حجتیه از دخترکان ما می گرفتید، تا معصوم نمیرند! و ما چون «شریف» می سوختیم؛ و می گفتیم: نه، نه، دل بد نمی کنیم، روبروی خورشید انقلاب با بد بینی ، با تیرگی، سد نمی کنیم. دست تو در جیب ما بود. پهلو به پهلو، دشنه در پهلو، می رفتیم، بزرگوار و پرچمدار. و شمایان خون طلب می کردید و ما خسرو وار و بی دریغ پر می کردیم جامهایتان را. و می گفتیم: بچه ها مبادا دل بد کنید! انقلاب این ها را هم دارد. هر روز عرصه را بر ما تنگ و تنگتر می کردند؛ و ما سهراب در جان، شعله درنهان، خون چکان می رفتیم .......... قطره قطره مادر ها سیاه می پوشیدند، چکه چکه، پدر ها به زانو می نشستند .......... و ما که به عشق پیوسته، دل به دریا بسته بودیم، حضور اندوهناک چکه ها را، بخاطر فردا ندیده می گرفتیم .............. ناگهان در پیچاپیچ ِ هزار توی رنج، جغدی به نام عبدالکریم آواز خواند، و چَه تو چاهی گشت به بزرگی ایران. نه، ای چَه دار، ما با آیین کسی نمی ورزیم، ما آشیان کسی به آتش نمی کشیم. ما کسی را نمی کُشیم. به یاد دارم؟ که تفنگ را به دستشان دادند!؟ تا بهانه ای برای سرکوب بیابند ............. و چه آسان یافتند......... فرزندان خلق کودکانه به دام افتادند ........ و دیر تر دیدند: که به سوی خود شلیک کرده بودند؛ و افسوس که عده ای هنوز هم خود کشی را ندیده اند! عده ای هنوز هم فکر می کنند، تفنگی را که هدیه ی دشمن بود، با عرق جبین، با زور بازوی خود بدست آورده بودند. و تو آن فتنه را، زیرکانه امروز به رخ می کشی! عجب! کردستان با دستان او شلیک می کرد، تهران به "لطف" شان بوی باروت میداد ........... حس زشت بی صبری را - که ضد انقلاب بود - آسان پراکندند؛ و نقشه دار "پیروز" گشت. آری با سرو دست خامی من، او پیروز گشت. و «عبد» تو، چاقویی را که مارک بیگانه بر آن نقش بسته بود، سو هان زد برای زیباترین و «سعید» ترین و سر فراز ترین گردن های روز.
و اینک من با افسوس می نویسم:
نام من صبور است، پدرم بی تاب بود. نقش هایش، نقش بر آب بود. دنیا، یکسر سراب بود، خراب بود ........ چه بسیار که رفتیم! رسیدنی در کار نبود، پخته ای بر دار نبود! با میوه های گس و نارس، باغ، پر از کالی بود و بس.............................. از این بودیم از آن شدیم، به کوچه ی خزان شدیم. شکسته شد صدای ما، نشسته او به جای ما؛ پس از فریب یک طلوع: ز خون عاشقان مست، غنوده مرده خوار پست. برایشان فسانه گفت، هزار و یک ترانه گفت، ز زنج عاشقان گریست، "عزیز" ما شد و بزیست.
چه شعله ای؟ چه آتشی؟ منم صبور روزگار. به خواهرم سپرده ام: به هر بهار، به وقت کار، که رنگ لاله می شوم، حریق و شعله می شوم، به جان من ترانه هاست، سرود من نه پچ پچ است، به دور تر کرانه هاست؛ به گوش من یکی زند، چو سیلی بهار و رعد، به گوش آسمان مست، یکی شود بلند و پست؛ که سازشان شکسته باد و رقص من! .............. بخاطر این ترانه بود، نه باور زمانه بود، دریغ که این فسانه بود. من صبور روزگار، به یاد او، به یاد گل، به یاد یار، در این کرانه، بیقرار.
باری، تا از زخم تن من خون بریزد شرشر ، تا من آواره ی وطن گردم ..........
گفتند: کانون روشنی تا هست، نمی توان ملتی را کرد بی پا و دست. پس به روشن ترین سنگر خلق - دانشگاه - حمله ور شدند. به یاد دارم که هر دانشگاهی به سگی به "بی مخی" سپرده شد! خوب به یاد دارم که گیلان را هادی غفاری قرق کرد با بچه هایی که از خراسان شمالی ۱ آورده بود........ و من وقتی با دستان دشمن «سفارت خانه» را تسخیر کردم، «او» شادمانه یک تلگرام شادباش فرستاد به بالاترین: «این ملت حافظه ی تاریخی ندارد، پس ما دوباره چون همیشه پیروز شدیم!»
و دیر تر جنگ هشت ساله آغاز گشت. گفتند: خفه شوید، کدام آزادی! مگر نمی بینید جنگ است؟ همه ی این ها حلقه ها به هم بسته، و از یک زنجیر بود.
............................................................................
باری،ایران، چو دهقان توسی، بسی رنج برد در این سال سی ........... فرو مرد جُونش به هر کوی دار، به جانش اش کبودی نهان شد ز مار. به یکسر بُن شادی از بُن زدند، کنون "عبد" گوید که من شیر و آنها ددند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نتیجه:
این روبهک از غصه ی ما نیست که "تغییر" نشان است
در پشت رخ اش صورت بس موشک و کفتار نهان است
آقای فریدون چَه، که اسم عوض می کنی گَه به گَه! ما با اندیشه ی یک اندیشمند دینی و یا غیر دینی نمی ورزیم. هر انسانی آزاد است که خود بیندیشد و انتخاب کند. ما در برابر خر مهره و هرز قد علم می کنیم تا بر انگشتری ایران ما به جای فیروزه ننشیند، و ما را دوباره خام و احمق نبیند. این است سخن ما، نه مخالفت با یک اندیشمند دینی.
مردم هر شیوه، روش،دین و آیینی را که بر گزینند محترم است. اما حقه بازی و پدر سوختگی را با سیاست اشتباه گرفتن کریه و جان آزار است، و دیدن اش برای چشم عاشقان خار. این است فریاد سخن ما.
۲۲۴٨۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣٨٨
|
از : نسیم نیکوئی
عنوان : به اقای فریدون چه
ایا شما در زمان انقلاب دانشجوی یکی از دانشگاههای مهم ایران مثل دانشگاه صنعتی و یا دانشگاه تهران و یا پلی تکنیک بودید? میدانید که قبل از انقلاب قبول شدن فرزند یک کارگر در چنین دانشگاهیدر قبل از انقلاب یعنی چه?میدانیید انقلاب فرهنگی سال ۵۹ یعنی چه? میدانی که برای ثبت نام مجدد در دانشگاه حاضر شدن و مستقیم به اوین رفتن و زیر دست لاجوردی افتادن یعنی چه? میدانید اعدام برادر یعنی چه? میدانید تا ۳ نسل تفتیش عقایدوفشار یعنی چه? مدانی برادر زاده فردی که دانشجوی ذآنسگاه صنعتی بود و با انقلاب فرهنگی اعدام شد و تو بچه کوچولوئی بودی که ۱۵ سال بعد هم نمیتوانی بروی دانشگاه یعنی چه?میدانی اگر یکی از دست اندرکاران این جنایات حالا بیاید صحبت از ازادی کند چقدر برایت نفرت انگیز است? اگر همه اینها را میدانی ولی در عین حال صحبت از جنایت چپها میکنی و جای متهم وقربانی را میخواهی عوض کنی بقول برتولت برشت فقط یک خائن هستی ولی اگر این چیزها را نمیدانی بهتر است اول از نااگاهی در بیائی و بعد در رابطه با قربانیان انقلاب فرهنگی که بیش از ۶۰ درصد دانشجوها را اخراج وزندانی و شکنجه و اعدام کرده اند اظهار نظر کنید. نظر بدون اطلاع حتا اگر نیت درستی هم داشته باشید چیزی جز حماقت نیست
۲۲۴۷۷ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣٨٨
|
از : فریدون چه
عنوان : نظر
چرا ما ملت نمیتونیم نفع خودمان را تشخیص دهیم چرا اصرار داریم عبدالکریم سروش را تا حد احمدی نژاد تنزل بدیم چه کسی از این بازی سود میبره چرا شما ها نادی نفاق و تفرقه هستید هی تکرار میکنید که سروش در فلان تاریخ فلان کار را کرده من سوال میکنم پرونده کدام یک از شما ها پاک و مبرا از خطاست چرا فراموش میکنید که بخش عظیمی از مردم ما باور دینی دارند و این آقای سروش قرائت امروزی تری را از مذهب داره تا مصباح حالا شما ها همگی اصرار دارید که نه اینم درست عین مصباح است و هیچ فرقی بین اینها نیست واقعا شما ها به چه بیماری مبتلا هستید ؟
همین احزاب چپ با تندرویهایشان در کردستان و نقاط دیگر باعث وبانی مرگ بسیاری شدند چرا اینها را یادتان میره بعد یکسر ه انگشت اتهام بلند کردین به سمت کسی که احتمالا مخاطبین زیادی در بین مردم ایران داره و بیان کننده قرائتی امروزی تر و انسانی تر از دین هست منظورم از مردم ایران خواهر و مادر و عمو و خاله عمه من وشما است که سفره حضرت عباس میندازه و زیارت مشهد میرند اگر شما ها از این دست اقوام ندارید من دارم و برام مهم هم هست که آنها هم یک قدم جلوتر برن و فکر میکنم همین جناب سروش بهتر از بقیه میتونه عهدار این کار بشه .
شما ها تبدیل شدین به یک مشت آدم پر افاده بهانه گیر بدونه راه حل
۲۲۴۷۲ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣٨٨
|
از : مردو آناهید
عنوان : از نوشتار "برخورد به پیام سید عبدالکریم
با درود به اخبار روز چهارمی درست است ولی دومی نه.
از این روی الله جنایات هزار و چهارسد ساله-ی اسلام را، همچنین جنایات سی ساله-ی حکومت اسلامی را، پوشانده است. الله در جانستانی، به گفته-ی این عابد، با جنایتکاران مدارا کرده است. برآیند این مدارا کردن، که جان آزاری و انسان ستیزی است، فریاد ستمدیدگان را، در این جنبش، به آسمان کشانده و الله را ترسانده است.
سید عبد الکریم: هر گامی را، که مردم برداشته-اند، در اراده و خواست الله جای داده است. ولی وانمود میکند که در همه-ی جنایاتی، که حکومت خامنه-ای، انجام می داده، الله اراده-ای نداشته، به جز آن که، الله، جنایات خامنه-ای را می پوشانده است تا به آبروی خودش و آبروی اسلام زیانی وارد نشود.
به هر روی الله می بیند، که اگر بیشتر از این با جنایتکاران مدارا کند، آبرویی خودش به ویژه آبروی اسلام می رود. این بود که، با ریختن خون جوانان آزادیخواه، دلسختی-ی خامنه-ای را رسوا می کند.
از آن جا که، به گفته-ی او، الله ستارالجنایت است؛ جنایات سی سال گذشته-ی حکومت اسلامی هنوز در بایگانی-ی الله پوشیده هستند.
البته روشن اندیشان می دانند که کشتار جوانان آزادیخواه از راه شبکه-ی اینترنت در جهان پخش شده است. مهر به آزادی و بیزاری از انسان ستیزی، آزادیخواهان جهان را، به همکاری و همیاری به یکدیکر پیوند داده است. آنها، با هوشیاری، جنایتهای حکومت اسلامی را، تا اندازه-ای که توانایی داشته، رسوا ساخته-اند.
خامنه-ای هم مانند دیگر پیشوایان اسلام، به حکم قرآن، امر به کشتار دگراندیشان داده است. رنج و عذابی هم که، مردم ایران در این جنبش دیده-اند، برای الله نه سنگین بوده ونه تازگی داشته است. آنچه که آبروی الله و آبروی اسلام را سیاه کرده؛ هوشیاری-ی جوانان ایران و شبکه-ی جهانی-ی اینترنت بوده است نه حکومت خامنه-ای و نه خشونت جهادگران مسلمان.
اگر آزادگان ایران رسانه-های کافرانه را به یاری نمی گرفتند، این جنایات هم مانند جنایات هزار ساله-ی اسلام در پوشش مدارای الله پنهان میماندند.
برخورد، سید عبد الکریم، به بخشی از جنایات کنونی-ی حکومت اسلامی، به ویژه برخورد او، به فرماندهی نادرست خامنه-ای، در اجرای این جنایات، برای برخی از دلسوختگان، خشنود کننده بوده است، شاید هم دلشان خُنک شده باشد. کسانی هم، از دیدگاه بینش خود، به بخشیهایی از این نامه اشاره کرده و به سخنان واژگون پندار او برخورد کرده-اند.
۲۲۴۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣٨٨
|
از : اخبار روز
عنوان : به آقای بابک سرمدی
با سلام.
اول در مورد کم شدن مقالات روز. بیشتر به وضعیت سیاسی جامعه بستگی دارد. ما به کسی سفارش نوشتن مقاله نمی دهیم و همکاران ما خود اگر موضوع مناسبی را تشخیص دادند، مقالاتشان را ارسال می کنند.
دوم. هیچ نظری در سایت به دلیل موافقت یا مخالفت با دیدگاه های اخبار روز حذف نمی شود. اما متاسفانه برخی ها فحاشی، توهین، تهمت، تمسخر و نظایر آن را با «نظر» اشتباهی گرفته اند. همه ی چنین مواردی حذف می شود. همه ی کامنت هایی که به دشمنی میان مردم ایران دامن می زنند و فارس و ترک و کرد و عرب را در برابر هم قرار می دهند هم حذف می شوند. ما این موارد را از ابتدا و چندین بار اعلام کرده ایم و اجازه نخواهیم داد اخبار روز به محلی برای تبلیغ تفرقه و دشمنی بین اقوام و ملیت های ایرانی تبدیل شود.
سوم. ای میل هایی را که برای اخبار روز ارسال شده باشد معمولا جواب می دهیم. به امیل هایی که به طور عمومی و همزمان برای آدرس های مختلف فرستاده می شود جواب نمی دهیم.
چهارم. اخبار روز هیج نویسنده ی «خودی» ای ندارد و مانعی برای درج مقالات نویسندگان جدید ایجاد نمی کند. معیار ما بیشتر کیفیت و موضوعیت مقالات است.
پیروز باشید
۲۲۴۶۹ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣٨٨
|
از : بابک سرمدی
عنوان : آقای سروش راه پر پیچ و خمی را برای رسیدن به حقیقت انتخاب کرده است
آقای سروش راه پر پیچ و خمی را برای رسیدن به حقیقت انتخاب کرده است که پیشرفت قابل تقدیری داشته، اما هنوز تناقضات عمده وجود دارد.
چرا اینقدر تناقض در افکار روشنفکران دینی وجود دارد؟ نمونه ها فراوانند:
۱. تجزیه سکولاریزیم به سکولاریزم فلسفی و سیاسی و غیرعلمی وبدون استناد و اثبات وتجربیات و شواهد علمی نتیجه گیری کردن تساوی سکولاریزم فلسفی با بی دینی و دین ستیزی!
۲. تساوی و ارتقاع عمل خرافی توبه به شأن و مقام متعالی و خردورزانه نقد و انتقاد!
۳. ایمان و اسرار به گفته ها و گزارشات نادرست دینی در مقابل مشاهدات و واقعیات اثبات شده علمی روز و گریز از هر گونه بحث و برخورد و پاسخگویی به تناقضات.
۴. ایجاد محدودیت و تناقض در تعریف دموکراسی با تجزیه آن به دموکراسی دینی و غیردینی!
۵. باور، دلبستگی و امید به اخلاق و عرفان دین و بد بینی و عدم اعتماد و اعتقاد به قوانین اثباتی طبیعت و علم و اخلاق و قانون و فرهنگ و هنجار ناشی از آن
اما چند کلمه و گفتگو هم با سایت محترم اخبار روز، حامی نشر و فرهنگ آزادی، دموکراسی
اخبار روز، از تاریخ بیاموزید
سایت شما بخاطر درج کامنت کاربران از بسیاری سایتهای اینترنتی، نظیر سایت خفه و بی نفس ایران امروز، جلوتر، پیشروتر و مترقی تراست. ولی هنوز از آنچه باید باشد عقب است.
درصد مقالات روز و جالب شما بسیار کم شده و بسیاری از مقالات یکطرفه و ناموزون توسط نویسندگانی نوشته میشوند که نه مایل به شرکت در بحث با خوانندگان خود هستند و نه مطالبشان از چنان جذابیتی برخورداراست که خوانندگان را تشویق به شرکت و اظهار نظر کند.
حذف و سانسور نظر کاربران در بلند مدت به اعتبار شما و اهداف توسعه آزادی و دموکراسی شما لطمه میزند. فرض کنید بعضی از خوانندگان شما حتی از روی بغض و کینه بجای نقد ادبی محترمانه و حرفه ای، فحاشی کنند، و یا بی ارتباط با موضوع بنویسند. بجای حذف، آنها را در یک سایت جداگانه نگه دارید. مثلاً درهمان سایت نظرات مربوط به هر مقاله، در کنار پوشه نظرات، یک سایت و یا پوشه دیگری را مخصوص اینوع کامنت ها ایجاد کنید. اسم این سایت و یا فولدر و یا پوشه را میتوانید نظرات نابهنجار و یا غیرحرفه ای بگذارید و بسیار هم تشویق و ترغیب کنید که کامنت گذاران این گونه از آزادی سوء استفاده نکنند وعفت سخن و کلام را نگه دارند، اگرچه نوشته آنها پاک نمیشود.
جواب ایمیل ها را اصلاً نمیدهید. چرا؟
هیچ مقاله جدید و یا نویسنده جدیدی را نمی پذیرید. چرا؟
برای پذیرش، ویرایش و چاپ مقالات هیچ نوع برنامه، روش، و یا مشی و الگویی ندارید. چرا؟ بسیاری از نویسندگان و خوانندگان شما میتوانند بررسی کننده و آزمون گر مقالات ارسالی سایت شما باشند و به شما کمک کنند!
شما همانقدر که نویسنده خودی دارید، چندین برابر نویسنده غیر خودی وجود دارند. چرا از دیگران و دگراندیشان استفاده نمیکنید؟
۲۲۴۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣٨٨
|
از : ئاواره
عنوان : خود کم بینی یا اعتقاد قلبی؟
مژگان خانم عزیز!
شما اگر هم بجای واژه"مرحوم امام خمینی" از واژه "آقای خمینی" استفاده میکردید به باورم آقای سروش نمیرنجید و جواب سوالات شما را میداد!یا اینکه باور دارید این جانی بالفتره امام است و برایش رحمت هم میفرستید!
اگر اقای سروش تا بحال متوجه آن همه توحش خمینی نشدهاند، بایستی ابد دهر تشریف داشته باشند!
۲۲۴۵٣ - تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱٣٨٨
|
از : یک ایرانی آزرده از هموطنان گروه باز و قبیله گرا
عنوان : سروش یک در یک جنایت ضد فرهنگی - تاریخی، شرکت داشته و باید بسیار روشن جواب بگوید. هنوز کمی وقت دارد.
متأسفانه نظرات در دنیای مجازی بر مبنای واقعیت های زندگی نوشته نمی شود، بلکه بر مبنای وابستگی سیاسی افراد است؛ و این خود گمراه کننده است هم برای نظر دهنده و هم برای خوانندگان. عده ای آدم حرفه ای در پای هر مقاله ای می آیند و جنگ نظری راه می اندازند. این عده هم در چپ ها و هم در راست ها هستند. این ها همیشه بحث را به آن گوشه که خود می پسندند می برند و این خیانت است به راستی، به حقیقت. این خیانت است به تاریخ،به نسل فردا.
من عضو هیچ حزب و گروهی نیستم. اگر حزبی چه چپ و چه راست، حرکتی درست انجام دهد باعث خوشحالی من می گردد؛ و اگر حرکتی کریه و ضد مردمی انجام دهد مورد انتقاد من قرار می گیرد. عموماً درصد عمده ای از مردم بر عکس عمل می کنند. قبیله گرایانه عمل می کنند. و همین بد بختی بزرگی است که گویی در خون ما رفته. این نوع بر خورد باعث شده بار ها افراد یا "رهبرانی" سو استفاده چی نیروی ما را برای پیش برد نقشه های شوم و ضد مردمی خود به راحتی بکار گیرند.
تا زمانی که ما یاد نگیریم که به حرکت درست سلام بکنیم و از عمل زشت بدون توجه به اینکه از سوی که باشد، انتقاد بکنیم، عقب افتاده و برده خواهیم ماند. البته برده ای که خود نمی داند برده است.
و اما سروش. من به عنوان یک ایرانی، شخصاً از سروش شکایت دارم. و اگر سروش یک روز به ایران بر گردد، من با شکایت خود به دادگاه رجوع خواهم کرد. هیچ مجازاتی نیز برایش طلب نمی کنم، اما خواستار آنم که همه چیز روشن گردد.
و اگر حق با من نیست بر علیه نظر من دادگاه رای دهد و آن نیز بطور وسیع منتشر شود تا همه ایرانیان حقیقت را آنطور که بوده، نه آنطور که دل ما می خواهد بدانند.
به نظر من سروش دیگر در ایران زمین جایی نخواهد داشت. او در یک جنایت بزرگ تاریخی- فرهنگی، شرکتی فعال داشت. همو بود که دانشگاه ها را بست. هزاران دانشجو را از دانشگاه ها اخراج کرد؛ دانشجویان به دستفروشی روی آوردند، آدم های این آقا به محل کسب اندک نان آنها وحشیانه حمله ور می شدند. می زدند، پاره پوره می کردند. حالا همه آن جنایات را این آقا و دست اندر کاران اش انداخته اند گردن خمینی که مرده است. نه، مرده و زنده ندارد، همه باید در پیشگاه تاریخ جواب بدهند. اینها، این زندگان مرده، به این وسیله دارند از جوابگویی در می روند. و این خیال خامی بیش نیست. سروش در یک جنایت بزرگ شرکت داشته و چنگ این موجود دو رو به خون جوانان ما آغشته است. او خوب است که به عکس های آن روز های خود که با چهره ای سیاه و ارتجاع پسند در تاریخ ثبت شده نگاهی بیندازد، شاید شرمی بکشد. شرم خصلتی بسیار زیبا است که گاه حتی در زشت خو ترین آدم ها بر اثر سیلی تاریخ نمایان می گردد.
این آدم اما از شرم بی خبر است. زیرا اگر اندکی، فقط اندکی شرم داشت، از مردم بزرگ و بخشنده ایران عذر می خواست و به گوشه می خزید. آنوقت مردم بزرگ ایران این موجود حقیر را شاید می بخشیدند. اما این بی شرم همه روزگاران اینک مدعی تر به میدان در آمده! یعنی فرار به جلو را انتخاب کرده تا شاید بتواند مردم ساده دل و شریف را یک بار دیگر بفریبد. کور خوانده است! اگر مردم ایران این در آب و نمک خوابانده را یکبار دیگر بپذیرند، یعنی از تاریخ هیچ نیاموخته اند. و اگر مردم نپذیرند، و باز زور چپانش بکنند، آنوقت بی شک در باره اش در آینده خواهند گفت: یه بار جستی ملخک .........
اینجا دیگر حقه و ترفند کار گر نیست، دیر یا زود حقه باز، خود در چاهی که برای دیگران کنده خواهد افتاد.
این جنایتکار تا به امروز هنوز از مردم ایران عذر خشک و خالی هم نخواسته که هیچ، اگر کسی هم بهش بگوید بالای چشم شما در "انقلاب فرهنگی" ابرو بود، چنان پاچه می گیرد که اگر کسی این رذل ضد دانش و ضد دانشگاه را نشناسد، فکر می کند که با کودکی معصوم طرف است. دروغ همیشه به راه می افتد، اما به منزل هیچ وقت نمی رسد.
هنوز دیر نشده. او می تواند از دو رویی و زشتی بر گردد و به مردم بپیوندد؛ و بر علیه خود و شرکای خود اعلام جرم کند، تا در تاریخ ثبت گردد. او اما این شکوهمندی را در خود نمی بیند، این است که مثل همه مدعیان حقیر و دروغگوی تاریخ مدعی شده است..........
ما اندکی گفتیم از آنچه که با دست تو دو روی چهره سیاه کرده و بازیگر دیروز در دانشگاه ها و خیابان ها بر ما گذشت. خواه پند گیر و خواه ملال.
تا زمانی که شهامت راست گویی را نیابی، بدان که تو را و امثال تو را با فلسفه و هنر کاری نیست. چوب فیلسوف را به آستین مردم نمی چپانند، فیلسوف می درخشد چون آفتاب بر آب اندیشه ها؛ و این همه شکوه و بزرگی کار تو و امثال تو، مردم حقیر، نیست.
۲۲۴٣۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱٣٨٨
|