یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گزارش به بیژن - ک. معمار

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : استالین ایرانی بود

عنوان : تاج الملوک
استالین ایرانی بوده و نام اصلی او یوسف یوسف زاده بوده است . این جملات را تاج الملوک مادر محمد رضا شاه و همسر رضا شاه از دیدار خود با استالین و از زبان خود استالین نقل می کند . تاج الملوک که بر خلاف رضا شاه که فارسی را هم کاملا بلد نبود ، به سه زبان زنده دنیا مسلط بود ؛ در کتاب خاطرات خود از دیدار با هیتلر ، استالین و دیگران می گوید . نکته بسیار جالبی که دراین خاطرات وجود دارد ، نقش تعیین کننده تاج الملوک درتصمیمات حکومتی در این دو دوره است. او در پشت بسیاری از تصمیمات مهم سیاسی دوران رضاشاه و حتی سالهای پرحادثه سلطنت محمدرضا پسرش بوده ولی در معیت رضا شاه مجالی برای خود نمایی نداشته . او حتی با تمام کارگزاران نظامی و غیرنظامی این دو دوره از نزدیک آشنا و در تعیین سرنوشت و پست و مقام آنها تاثیر گذار بوده است .
کتاب خاطرات ملکه پهلوی- همسر رضاشاه و مادر محمد رضا که کمتر درباره آن صحبت شده حاوی مطالب مهمی درباره ملاقاتهای سیاسی محمدرضا با استالین و هیتلر و دیگران است . در بخشی از کتاب او درباره دیدار خود و محمد رضا با استالین به نکات جالبی اشاره می کند و می نویسد :
ازبازی تقدیربا استالین که دشمن هیتلربود هم ملاقات داشته ام. موقعی که رضا ازایران خارج شده ومحمدرضا به سلطنت رسیده بود، درتهران یک کنفرانس سران متفقین برگزارشد ورئیس جمهوری آمریکا، نخست وزیر انگلستان ورهبراتحاد شوروی به تهران آمدند.
هیتلردچاربیماری روانی بوده است. این مرد دیوانه با روشن کردن آتش جنگ جهانی دوم میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و فقط ۲۲ میلیون نفرازمردم روسیه قربانی امیال شیطانی او شدند و جان خود را ازدست دادند.
درآن موقع محمد رضا جوان بود وانگلیسیها وآمریکائیها هم چون ایران را اشغال کرده بودند خود را حاکم ایران میدیدند وحاضرنشدند به دیدن محمدرضا بیایند، بلکه محمدرضا را وادارکردند تا به دیدن رئیس جمهوری آمریکا ونخست وزیرانگلستان برود. اما «یوسف استالین» شخصا به کاخ سعد آباد آمد وبا شاه جوان ایران ومن که مادرش بودم ودختران وسایرفرزندان رضا ملاقات کرد وعصرانه خورد.
خوب. شما میدانید که استالین رهبراتحاد شوروی، یعنی گترین کشور جهان، بود. استالین که درشوروی و درهمه دنیا به او « مرد آهنین» میگفتند نقش اول را درپیروزی متفقین وشکست حکومت آلمان داشت. درحقیقت اگر مدیریت « استالین» نبود جنگ به نفع هیتلر تمام میشد.استالین ومردم شوروی ازخودگذشتگی فوق العادهای کردند و بیشتراز۲۷ میلیون نفرکشته دادند تا هیتلررا واداربه شکست کردند.
استالین درموقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او «یوسف یوسف زاده» وازاهالی گرجستان واصلا ایرانی است. محمد رضا ازاین حرف استالین به وجد آمد واظهارخوشحالی کرد که استالین اصالتا ایران میباشد.
به نظرمن استالین شبیه کشاورزهای قلچماق وقوی هیکل روستایی بود. به دستهایش نگاه کردم دیدم خیلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.
مداوم پیپ میکشید وهر دو سه جملهای که میگفت ویا میشنید با صدای بلند میخندید.
درخلال صحبتهایش اصلا اسمی از رضا نیآورد، فقط ازمحمد رضا پرسید که درکجاها درس خوانده است؟ محمدرضا برایش توضیح داد که درسوئیس بوده است. استالین گفت که در یک مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار کرده و تحصیل را هم رها کرده است!
اوهمچنین به محمدرضا گفت که یک فرزند هم سن وسال او دارد که تحت اسارت آلمانیها است. ما خیلی تعجب کردیم که فرزند استالین کبیر به اسارت درآمده است.
استالین که متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و یک رهبر نمی تواند وقتی فرزندان دیگرهموطنانش در جنگ کشته میشوند فرزند خود را درجای امن پنهان کند وبه جبهه نفرستد.
ما همگی تحت تاثیرشخصیت جالب واستثنائی استالین قرارگرفته بودیم و باید بگویم که من هنوزتحت تاثیرشخصیت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نکرده ام.
البته همین آقای « استالین» که مرد خوبی بود یک کار بدی هم قبلا درمورد ما کرده بود وتیمورتاش را که وزیردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما یک وقت متوجه شدیم که خیلی دیر بود!درحقیقت تیمورتاش ازهمان اوایل ورود به دربار و نزدیک شدن به رضا مامور شوروی بود و ریز وقایع دربار و منویات و تصمیات رضا را به شورویها اطلاع میداد. تیمورتاش دستگیروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت کردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نکرد ومدام پافشاری میکرد که این داستان را انگلیسیها برای او ساخته اند تا او را نابود کنند.
درسالهای بعد که پسرم جانشین پدرش شد و سلاطین زیادی به ایران آمدند اکثرآنها را با بانوانشان ملاقات کردم. ولی هیچکدام آنها را مانند هیتلرو استالین نیافتم.
درمورد استالین این نکته را هم باید بگویم برعکس آنکه ما شنیده بودیم آدم خشن و مستبدی هست، بسیارمهربان وخنده رو وبذله گو بود. برعکس هیتلرکه مدام پلکهایش را بهم میزد و دور اطاق راه میرفت و روی پاهایش چرخ میزد وحرکات عجیب وغریب میکرد، استالین خیلی راحت و آرام وآسوده بود ویک نوع لبخند شیرین ودلچسب وآرامش بخش در تمام صورتش پهن بود. این نوع رفتارازرهبر بزرگترین کشورجهان که مردمش درخط اول جبهه جنگ قرارداشتند و از مردی که فرزند ارشدش دراسارت آلمانیها بود بسیار برای ما عجیب به نظرمی رسید. موقعی که استالین با ما دست داد جملهای به روسی گفت که جزمن دیگران معنای آنرا نفهمیدند. یک نفردیلماج سفارت روسیه که همراه او بود گفت: « رفیق استالین میگوید زبان فارسی نمی داند آیا دربین شما کسی هست که زبان روسی بداند؟»
من گفتم: « دا» استالین رو به محمد رضا کرد و جمله دیگری را به زبان آورد.
من معنای آنرا فهمیدم ولی چیزی نگفتم. بهمین خاطردیلماج سفارت روس جمله استالین را ترجمه کرد وگفت: « رفیق استالین میگویند: « حتما شاه جوان ایران زبان انگلیسیها را میداند…» محمدرضا به علامت تائید سرخود را تکان داد و گفت» بله. انگلیسیها، فرانسه و آلمانی را صحبت میکنم .
استالین خندید وجمله دیگری را به زبان آورد.دیلماج فورا ترجمه کرد وگفت: « رفیق استالین میگویند: ممکن است شما زبان امپریالیستها را خوب یاد بگیرید اما هرگزنمی توانید ازنقشههای آنها مطلع بشوید!»استالین دراین ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر) بلکه یک پدربزرگ ( مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالین چند نصیحت تند و صریح به محمد رضا کرد و به او گفت فئودالیسم یک سیستم قرون وسطائی است و شاه جوان ایران اگرمی خواهد موفق شود باید کشاورزان را ازدست استثمارگران نجات دهد و زمینها را به آنها بدهد.اوهمچنین به محمد رضا گفت نباید به حمایت امپریالیستها مطمئن باشد زیرا آنها همانطورکه رضاشاه را ازمملکت بیرون انداختند اگرمنافعشان به خطربیفتد او را هم ازکشوربیرون خواهند انداخت.استالین با آنکه میدانست ما ناراحت میشویم، اظهارداشت شاه جوان بهتر است دراولین فرصت مناسب حکومت را به مردم واگذارکند و بساط سلطنت را که یک سیستم قرون وسطایی است جمع آوری نماید!
استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد واگراوخود دربرچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی ازخود درتاریخ به یادگار خواهد گذاشت. محمدرضا و ما هیچ نمی گفتیم و فقط گوش میکردیم. درپایان محمد رضا به استالین گفت: «من از توجهات شما تشکر میکنم. اما نوع حکومت ایران را مردم ایران انتخاب کرده اند وتا وقتی مردم اینطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم کرد!» بعد استالین که متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی ازما کرد و وقتی فهمید پدرمن ازمهاجرین قفقازی بوده و زبان روسی میدانسته خیلی اظهارخوشحالی کرد وگفت قفقاز به واسطه کوهستانهای صعب العبورو جغرافیای خشن مهد پرورش مردان سخت کوش است وخیلی ازمردان ناحیه قفقازدرصف مقدم جنگ با آلمانها هستند. درآن موقع قفقاز یک منطقه وسیع درجنوب شوروی به مرکزیت تفلیس بود وجمهوریهای مختلف مثل آذربایجان وارمنستان وغیره وذالک وجود نداشت. وقتی مجلس کمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا کمی این پا وآن پا کرد و گفت: « آیا دولت اتحاد شوروی وعالی جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟!»
استالین گفت: دولت شوروی به واسطه مسلک خود حامی ملتهای تحت استعماروسلطه امپریالیستها است وبطورکلی با حکومتهای فردی مخالف است اما درامورداخلی آنها دخالت نمی کند وامیدواراست خود مردم این کشورها حقوق ازدست رفته خود را استیفا نمایند!»
بعد چون متوجه شد که محمدرضا ازاین پاسخ اوقانع نشده است گفت: امپریالیستها تا روزی که یک قطره نفت درایران وخاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند کرد واتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیستها وارد جنگ شود. بنابراین با حکومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد کرد. ما معنای این حرف را خوب نفهمیدیم وفکرکردیم که استالین ما را به عدم مداخله شوروی درامورایران مطمئن کرده است، اما بعدا مرحوم قوام السلطنه به ما گفت استالین خیلی صریح شاه جوان را عامل امپریالیستها معرفی کرده و درواقع به ما صراحتا توهین کرده است. منظور ازامپریالیستها درسخن استالین آمریکا، انگلیس و کشورهای اروپا بودند.
البته استالین آلمان را هم امپریالیست میدانست ومی گفت این جنگ (جنگ جهانی دوم) یک جنگ میان امپریالیستها برسرتقسیم غنائم و مناطق نفوذ است که پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن کشیده اند.
استالین درموقع ترک کاخ سعد آباد ازچند تابلوی نقاشی موجود درکاخ بازدید کرد وبخصوص تابلوهای کمال الملک بسیارمورد توجه اش قرارگرفت وبه محمد رضا گفت چه فایده دارد که این آثار با ارزش هنری را دراین کاخ محبوس کرده ومردم کشورت را ازدیدن آنها محروم ساختهای ؟!ارزش این آثاروقتی است که همه بتوانند آنها را ببینند و لذت ببرند. این خود خواهی شما است که چنین آثاری را برای تزئین کاخ خود قرارداده و حق مردم برای تماشای آنها را پایمال کرده اید. این یک اخلاق منحط امپریالیستی است.ما از این حرفهای استالین خیلی رنجیده خاطرشدیم. اما درآن وضعیت نمی توانستیم اعتراض بکنیم.
البته روسای ممالک آمریکا وانگلستان به ملاقات محمدرضا نیامدند وتوهین آنها بزرگترازحرفهای سرد استالین بود. ما خیلی تعجب کردیم که دیلماج سفارت روس، سفیرروسیه درتهران و چند نفری که همراه استالین بودند درحضوراوآب میخوردند، راحت میخندیدند وپایشان را روی پایشان میانداختند و یا سیگار میکشیدند.آنها درخطاب قراردادن استالین هم هیچ عبارت محترمانهای به کارنمی بردند و فقط به او میگفتند: « رفیق استالین!» و این برای ما عجیب بود که روسها اینهمه نسبت به رهبر خودشانبیادب باشند. یک میرزای ادارات ما بیشتر ازاستالین کبکبه و دبدبه دارد .
۲۴۲٨۹ - تاریخ انتشار : ۶ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : رضا شاه : قدرت یابی، تبعید و مرگ

عنوان : رضا پهلوی در کنار دخترش شمس پهلوی در ایام تبعید در بندر ژوهانسبورگ
پدر و پسر - رضا شاه و محمد رضا شاه – حدود نیم قرن در سرزمین پهناور ایران سلطنت و حکومت کردند.سر سلسله پهلوی،رضا شاه در سال ۱۳۰۴ با انقراض قاجاریه سلسله پهلوی را بنیان گذارد که این حکومت پس از تبعید اجباری وی و جانشینی پسرش محمد رضا پهلوی تداوم یافت و تا سال ۱۳۵۷ که دورانی پر فراز و نشیب و با رویدادهای عبرت آموز بود،ادامه داشت.در این سال با انقلاب اسلامی که انقلابی مردمی و مذهبی به رهبری امام خمینی(ره)بود،سلسله پهلوی که با کودتای رضا خان و با همکاری و برنامه ریزی دولت انگلیس متولد شده و با دیکتاتوری ،استبداد و سبعیت رضاشاه تداوم یافته و درادامه باز هم با همکاری متفقین بویژه انگلیس بازتولید شده و بدنبال آن و در دوره محمد رضا شاه با حمایت همه جانبه آمریکا همراه شده بود،منقرض شد.
زندگی نامه و قدرت یابی رضاخان
رضاخان پهلوی در روستای آلاشت سوادکوه در مازندران ،در خانواده ای فقیر مانند هزاران خانواده دیگر ایرانی بدنیا آمد.او که در اوان تولد تا یک قدمی مرگ نیز پیش رفته بود ،بنا به تقدیر زنده ماند تا زندگی پرفرازونشیبی راطی کند.او پس از مرگ پدر که یک نظامی قزاق بود،به همراه مادر و تحت حمایت دایی خود زندگانی سختی را گذراند که توام با فقر،تنهایی و بدبختی بود.این نوع زندگی رضاخان را به مردی خودساخته،با اعتماد به نفس بالا،بی اعتماد به همه و دارای سوءظن به همه تبدیل کرده بود.رضاخان در جوانی به مانند پدر خود به نظام پیوست و در سلک قزاقان قزاق خانه ای که افسران روسی برای ناصرالدین شاه تاسیس کرده بودند درآمد.رضاخان در درون قزاق خانه با انجام ماموریت های فراوان و گاها بسیار سخت و دشوار به درجاتی بالا و در نهایت به فرماندهی آتریاد قزاق رسید.

رضا خان در ۱۲۹۹ از سوی انگلیسی ها برای انجام کودتای نظامی به همراه سید ضیاء الدین طباطبایی انتخاب و ماموریت یافت. علت انتخاب رضا خان برای فرماندهی کودتا ، قدرت خشونت آمیز،قلدری و صلابت و کله شقی و منضبط بودنش ،کم سوادی او در نتیجه آشنا نبودنش با افکار و مرام های سیاسی جدید بود. امیران و افسران ارشد پس از دیدارهای کوتاه با او ،نسبت به وی نظری مثبت یافتند و در این میان تمجیدها و تحسین های سرگرد بخش سیاسی ارتش انگلیس(اسمایس)و همچنین فعالیت های ژنرال آیرون ساید در این ابراز نظرهای مثبت تاثیر زیادی داشت.ولی از آنجا که رضاخان اطلاعات سیاسی، اداری و اجتماعی نداشت،انگلیسی ها برای انجام دادن وظایف سیاسی و قلمی کودتا،سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و یکی از ایرانیان مورد اعتماد خود را که در راه حفظ و اشاعه منافع آنها قلم فرسایی می کرد و تا حدودی در اجتماع نفوذ داشت ،نامزد کردند.(پسیان و معتضد،۱۳۷۷،۲۰۷)

ژنرال آیرون ساید انگلیسی رضاخان را شایسته فرماندهی نظامی بر قزاق ها و در دست گرفتن اختیارات مملکتی از طریق کودتا تشخیص داد.وی در یادداشتهایش در مورد رضاخان آورده است :« یک دیکتاتور نظامی کلیه مشکلات ما را در ایران حل خواهد کرد.به عقیده شخصی من با تقویت رضاخان و اسقرار دیکتاتور نظامی ،نیروهای انگلیسی می توانند بدون دردسر ایران راترک کند.»(پسیان و معتضد،۱۳۷۷،۲۲۸)

سرانجام رضاخان با همکاری سید ضیاءالدین طباطبایی برای مدتی به نخست وزیری رسید.رضا خان پس از کودتا بتدریج و گام به گام مراحل رسیدن به قدرت را طی کرد.او ابتدا به فرماندهی نیروهای قزاق و بعد از آن به مقام وزارت جنگ و آن گاه به مقام نخست وزیری نایل گردید و بالاخره در سال ۱۳۰۴ با وجود مخالفت های شخصیت های مذهبی و ملی گرایی نظیر مرحوم مدرس و دکتر محمد مصدق ،با تهیه مقدماتی که فراهم کرده بود احمدشاه را از سلطنت برکنار و خود به پادشاهی رسید.

رضا شاه در دوران حکومت خود با دیکتاتوری ،استبداد و سبعیت تمام عمل می کرد. قتل و اعدام افرادی چون مرحوم مدرس،فیروز،تیمورتاش،سرداراسعد،فرخی یزدی،محسن جهانسوزو خیلی از افراد دیگر ،همچنین حوادثی نظیر حادثه خونین مسجد گوهرشاد –این حادثه تلخ و هولناک به دلیل مخالفت مردم مذهبی مشهد با کشف حجاب صورت گرفت-،زندانیان فراوان سیاسی و تجاوزات مالی و گرفتن املاک مالکین نمونه هایی کافی جهت تصدیق این امر است.دکتر محمد مصدق در مجلس شورای ملی چهاردهم ،حکومت رضاخان را اینگونه تعبیر می کند:
«دیکتاتور...عقیده و ایمان رجال مملکت را از میان برد،املاک مردم را ضبط کرد،فساد اخلاق را ترویج داد،اصل۸۲قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد،برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت می داد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت،سطح معلومات تنزل کرد،کاروان معرفت به اروپا فرستاد،نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.»(نیازمند،۱۳۸۶،۵۹۷)


اشغال ایران و تبعید رضا شاه
در جنگ جهانی دوم و پس از اتحاد انگلیس و شوروی ،ضرورت ایجاد یک خط تدارکاتی برای ارسال کمک به شوروی از سوی متفقین کاملا احساس می گردید.متفقین پس از بررسی ایران رامناسب ترین راه کمک رسانی به شوروی تشخیص دادند.این راه نسبت به هر خط ارتباطی دیگر با شوروی ،دارای درصد امنیت بیشتری بود. این راه امکان گسیل فوری نیروی هوایی متفقین برای تقویت جبهه شوروی و همچنین ارسال مطمئن و بی خطر کالا و تسلیحات برای شوروی را ممکن می ساخت.ضمن آنکه انگلیس جدای از کمک به شوروی انگیزه دیگری نیز در ایران داشت و آن حفاظت از حوزه های نفتی خود در برابر تهدیدات داخلی و خارجی(خرابکاری آلمان)بود.سر رید بولارد در خاطرات خود در این زمینه می نویسد :«مهم ترین خواسته ما چیزی جز حمل سریع محمولات و کمک های نظامی از طریق ایران به خاک شوروی نبود.( شناسی آذری،۱۳۸۴،۵۹)

بنابراین به دلایل فوق در سحرگاه سوم شهریور ۱۳۲۰ / بیست و پنجم اوت ۱۹۴۱ نیروهای نظامی انگلیس و شوروی از مرزهای ایران در شمال و جنوب غربی عبور نموده و به خاک ایران هجوم آوردند.چند ساعت پس از آغاز تهاجم ،سفرای انگلیس و شوروی آخرین یادداشت مشترک خود را تسلیم دولت ایران نمودند که در ان دلیل حمله به ایران وجود اتباع آلمانی در این کشور و اعمال خرابکارانه آنها و نیز بی توجهی دولت ایران به یادداشتهای دولت انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانیها از خاک ایران ذکر گردیده بود. (شناسی آذری،۱۳۸۴،۶۰)

بنابراین نیروهای متفقین (انگلیس و شوروی)با وجود اعلام بی طرفی دولت ایران در جنگ ،به ایران حمله کرده و به اشغال خود درآوردند و سالهای پر از قحطی ،رنج و محنت و فقر و بدبختی را برای ملت ایران رقم زدند. ارتش به ظاهر یکپارجه رضاشاه پس از مقاومت کوتاهی به سرعت فروپاشید.رضاشاه پس از این تهاجم در صبح روز سه شنبه ۲۵شهریور ۱۳۲۰ به نفع فرزند خود محمد رضا و با هدف حفظ حکومت پهلوی استعفا کرد و ظهر همان روز عازم اصفهان شد.(معتضد،۱۳۸۶،۵۸۰) پس از استعفای رضاشاه ، در روز ۲۶شهریور ۱۳۲۰ جلسه فوق العاده مجلس شورای ملی تشکیل شد و محمد رضا پهلوی جهت اعلام جانشینی پدرش به مجلس رفت و سوگند یاد کرد که شاهی قانونی باشد و اصول قانون اساسی را رعایت کند و افزود که اگر در گذشته اجحافی شده باشد برطرف و جبران خواهد شد.(نیازمند،۱۳۸۶،۴۳۳)

در واقع رضا شاه توسط آنهایی(انگلیسی ها) که به قدرت رسیده بود از کار برکنار شد و پسرش محمد رضا توسط همانهایی که پدرش را به قدرت رسانده ، و سپس از قدرت برکنار کرده و به تبعید فرستادند ،به قدرت و سلطنت رسید.

تبعید به موریس،دوربان،ژوهانسبورگ و مرگ
رضاشاه در روز ۲۵ شهریور پس از استعفای خود به همراه برخی از اعضای خانواده و خدمتکاران به اصفهان رفت،او پس از سه روز اقامت در اصفهان به کرمان رفته و از آنجا برای تبعید اجباری و خروج همیشگی به بندر عباس فرستاده شد.در۸مهر۱۳۲۰ رضا،شاه سابق به همراه برخی از اعضای خانواده و خدمتکاران توسط کشتی بندرا از ساحل ایران در خلیج فارس به سوی سرنوشتی غریب و سرزمینی دور افتاده حرکت کرد.در همین زمان نخست وزیر انگلیس طی گزارشی به مجلس عوام ،رویدادهای ایران و انتقال قدرت از پدر به پسر را اینگونه بیان می کند :« ما با هماهنگی نزدیک با متفق روسی خود عوامل بدخواه را از تهران ریشه کن کردیم،دیکتاتور را بیرون کردیم و به تبعید فرستادیم و به جای او پادشاهی نشاندیم که قول داده است مجموعه ای از اصلاحات و ترمیم هایی را که بسیار دیرشده و سخت مورد نیازاست ،انجام بدهد.»(استوارت،۱۳۷۰،۳۴۷)

کشتی بندرا در ۹مهر ۱۳۲۰به بمبئی رسید و در آنجا یک مامور بلندپایه انگلیسی به نام سر کلرومنت اسکراین که قبلا مدتی سرکنسول بریتانیا در مشهد بوده ،سوار بر کشتی شد و به شاه و دیکتاتور سابق اعلام کرد که اجازه پیاده شدن از کشتی را ندارند و همچنین اعلام کرد که مقصد تبعید شدگان جزیره موریس است. شاه سابق و تبعیدی از شنیدن این خبر به شدت تکان خورد وبه سبک ملوکانه اعتراض کرد و گفت :« در گذرنامه های ما ثبت شده که به آرژانتین خواهیم رفت.کی ما را مجبور به رفتن به موریس می کند؟»سپس او تلگرامهایی را برای دولت انگلیس و فرزندش محمد رضا ،شاه جدید ایران می فرستد و به این امر اعتراض می کند.ولی دولت انگلیس به اعتراض شاه و دیکتاتور سابق ایران اعتنایی نکرده و محمد رضاشاه نیز توانایی رسیدگی به این امر را نداشت.بنابراین تبعید شدگان پس از گذراندن ۵روز در آبهای ساحلی بمبئی به کشتی برمه منتقل شدند که این کشتی پس از ۹روز دریا پیمایی به بندر پورت لوئی پایتخت جزیره موریس رسید.

اسکراین در شرح این مسافرت به موریس جند مطلب را که ذهن رضا،شاه و دیکتاتور سابق را مشغول کرده بود نقل کرده است:«چرا به من نگفتید که انگلیسی ها به کمک من احتیاج دارند؟اگر وزیر مختار شما به من توضیح داده بود که کشور من چقدر برای استراتژی بزرگ متفقین ضرورت دارد ،من فرصت همکاری می یافتم...می گویید احتیاج به ایران داشتید تا از طریق آن برای روسها توپ و تانک بفرستید.اگر به جای بدبختی که بر سر ما آوردید این را به من گفته بودید ،من راه آهن سراسری خود را در اختیارتان می گذاشتم.»(استوارت،۱۳۷۰،۳۴۹)دیکتاتور سابق پس از رسیدن به بندر پورت لوئی و اقامت درآن چندین بار تقاضا کرد به کانادا یا یک کشور دیگر برود ولی هیچگاه پاسخ مساعدی به او داده نشد.مقامات محلی بندر به او و همراهانش اجازه نمی دادند هیچ نامه ای به خارج بفرستند و نامه های واصله را نیز به آنان نمی دادند.به جای آن فقط می توانستند گفتارهای رادیو برلین و لندن را بشنوند که به شاه سابق دشنام می دادند و به او حمله می کردند.رضا، شاه سابق ایران در این مدت بندرت برای گردش به کنار دریا می رفت ،زیرا مشاهده ناوگان انگلیسی او را به یاد نیروی دریایی ایران می انداخت که در عرض یکی دو ساعت بوسیله قوای برترانگلیس به قعر دریا رفته رفته بودند.ولی پس از امضای پیمان سه جانبه اتحاد ایران،انگلیس و شوروی در ۹ بهمن ۱۳۲۰/۲۹ژانویه۱۹۴۲ مقامات انگلیسی پورت لوئی رفتار مناسب تری با تبعید شدگان بعمل آوردند و نامه های واصله از تهران به آنان تسلیم شد و پست جزیره نامه های آنان را به مقصد تهران پذیرفت.(استوارت،۱۳۷۰،۳۴۹)

حاد شدن بیماری قلبی دیکتاتور سابق و همچنین ناسالم بودن آب و هوای موریس و بندر پورت لوئی ،مقامات انگلیسی را مجاب کرد که با بازگشت اغلب فرزندان شاه سابق به ایران و همچنین با انتقال شاه سابق و بقیه همراهان به آفریقای جنوبی موافقت کنند.در این زمان میان خدمتکاران ایرانی شاه سابق همواره مشاجراتی در می گرفت و رضا ،دیکتاتور سابق تنها کاری که توانست بکند این بود که به منشی اش دستور داد تلگرامی به ایران بفرستد و از پسر ارشدش تقاضا کند خدمتکاران جدیدی برایش بفرستد و چند تن از فرزندانش را نزد او برگرداند.

در ۷فروردین ۱۳۲۱،شاه سابق به اتفاق فرزندانش علیرضا و عبدالرضا و تعداد اندک همراهانش سوار بر کشتی شد و پورت لوئی را به مقصد دوربان در ساحل جنوب شرقی آفریقا ترک کرد.در دوربان اقامتگاه مناسب برای تبعیدی ها یافت نمی شد،لذا پس از دو ماه اقامت در این شهر بوسیله قطار به ژوهانسبورگ رفتند.برنامه زندگی تبعید شدگان در ژوهانسبورگ همیشه یکنواخت و آرام نبود.با صاحبخانه منزلی که دیکتاتور سابق و همراهانش در آن اقامت کرده بودند اختلافاتی در می گرفت.همچنین خدمتکاران ایرانی نیز دائما با یکدیگر درگیری داشتند.همچنین مقالات توهین آمیزی که روزنامه های محلی درباره دیکتاتور سابق درج می کردند بر ناراحتی و عصبانیت آنان می افزود.

سرانجام شاه و دیکتاتور سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی ،در ۴مرداد۱۳۲۳بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت.در آن زمان هنوز شرایط داخلی فراهم نبود و جو شدید ضد رضاخانی و نفرت از او در کشور باقی بود.بنابراین جنازه را به مصر بردند و حدود ۶سال در مسجد رفاعی مصر در قبری به امانت گذاشتند و به تدریج که شرایط کشور فراهم شد ،مقدمات باز گرداندن جنازه به ایران تدارک دیده شد.شگفت اینکه در این زمان جنایات و سبعیات رضا دیکتاتور شانزده ساله ایران خیلی زود به فراموشی سپرده شده بود و در سال ۱۳۲۸ برای دیکتاتور لقب «کبیر»را در مجلس تصویب کردند و بعدا جسد او را به ایران آوردند و در شهر ری نزدیک حرم شاه عبدالعظیم دفن کردند.عجیب اینکه محمدرضاشاه از سرنوشت پدرش درس عبرت نگرفت و سرنوشت پدر برای پسر تکرار شد.محمدرضا به مانند پدر توسط قدرتهای خارجی سر کار آمد و پس از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ کاملا از مردم ایران جدا گشت و به قدرت جدید خارجی(آمریکا) متکی گشت. وی نیز در سیاست داخلی نیز به مانند پدر سیاست سرکوب را پیشه کرد.ولی او این تفاوت را با پدر داشت که توسط انقلابی مردمی و مذهبی سقوط کرد. محمد رضا چند روز قبل از وقوع انقلاب از کشور فرار کرد و به مانند پدر به تبعیدی اجباری رفت و به مانند او در ۵مرداد۱۳۵۹ در تبعید،دربدری و تنهایی درگذشت و جنازه او را به مانند پدر مومیایی کردند وبه همان مسجد رفاعی بردند و در همان قبری که پدرش را به امانت گذارده بودند،به امانت گذاشتند ولی با این تفاوت که این قبر،به قبر همیشگی محمد رضا تبدیل گشت.


*دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بین الملل دانشگاه شهید بهشتی تهران
Ali.khosro@yahoo.com

منابع
- استوارت،ریچارد،در آخرین روزهای رضاشاه،ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات،تهران،بهار،۱۳۷۰
- پسیان،نجفقلی و خسرو معتضد،از سوادکوه تا ژوهانسبورگ(رضاخان)،تهران،نشر ثالث،۱۳۷۷
- شناسی آذری،لاله،متفقین و رضا خان،ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر،سال چهارم ،شماره ۳۶،شهریور ۱۳۸۴
- معتضد،خسرو،رضاشاه از آلاشت تا آفریقا،تهران،نشر البرز، ۱۳۸۶
- نیازمند،سیدرضا،رضاشاه:از سقوط تا مرگ، تهران،حکایت قلم نوین،۱۳۸۶

علی خسروشیری
۲۴۲٨٨ - تاریخ انتشار : ۶ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : احسان فاطمی

عنوان : به نویسنده ی « منشور جهانی حقوق بشر»
درود بر شما ، به امید همراهی ، همکاری و همدلی ایرانیان !
۲۴۲۷۶ - تاریخ انتشار : ۶ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : منشور جهانی حقوق بشر

عنوان : آنچه ما امروز می کاریم را فردا فرزندانمان درو می کنند. چه بکاریم، علف هرزه و یا درخت گردو؟ فرزندانمان لایق کدامند؟ من می گویم گردو. شما چه می گویید؟
آقای احسان فاطمی، من و بسیارانی دیگر مثل من از انتقامجویی و خشونت و کینه ورزی منزجریم چون خانمانسوز است ولی قبول می کنیم که عدالت باید نسبت به تبهکاران اجرا شود و این عدالت باید صد در صد با منشور جهانی حقوق بشر تطابق داشته باشد. برای اجرای چنین عدالتی دادگاه های ویژه ای باید تشکیل شوند تا به هر اتهامی درست رسیدگی شود تا حقایق کشف شوند و در تاریخ به ثبت برسند. همه اینها باید طوری انجام شوند که نسل های بعدی با افتخار به آنها بنگرند که ما در قبال اینهمه بی عدالتی چقدر شرافتمندانه و متمدنانه عمل کردیم و پایه های درستی برای دستگاه قضایی ایران بنا نهادیم. بنابراین فقط نباید بدنبال خشونت و انتقامجویی و کینه ورزی باشیم و فقط به مکافات فکر کنیم و به حقایق کم بها دهیم. علف هرزه کاشتن امروز ما محصول زشتی برای فرزندان ما باقی خواهد گذاشت. ما باید درخت گردو برای فرزندانمان بکاریم چون لایق گردو هستند و نه علف هرزه.

فردای ایران فقط برای رسیدگی به کارنامه های سیاه این و آن نیست. آن انرژی ای که بیهوده صرف تنفر و انتقامجویی و کینه ورزی می کنیم را باید به انرژی مثبتی تبدیل کنیم که پایه های رفاه اجتماعی را بنا کند تا هم خودمان احساس رضایت کنیم که خدمتی به میهن خود کرده ایم و هم فرزندان ایران زمین آینده بهتر و شادی داشته باشند. تنفر و کینه و انتقامجویی را باید تبدیل به عشقی سالم و سازنده برای خود، کشور و نسل های بعدی کنیم. این هم به نفع خودمان است، هم به نفع کشورمان است و هم به نفع دنیاست. ما نباید اجازه دهیم که فرصت طلبان و مغرضان و انتقامجویان ما را از میدان بدر کنند، ما باید آنها را ببا مبارزات و پایداری خود از میدان بیرون کنیم. ایران دیگر نباید بدست تبهکاران و خون آشامانی بیفتد که تعبیرشان از عدالت، استقلال، آزادی و دمکراسی همخوانی با منشور جهانی حقوق بشر ندارد.

آنچه ما امروز می کاریم را فردا فرزندانمان درو می کنند. چه بکاریم، علف هرزه و یا درخت گردو؟ فرزندانمان لایق کدامند؟ من می گویم گردو. شما چه می گویید؟
۲۴۲۶٣ - تاریخ انتشار : ۶ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : احسان فاطمی

عنوان : بحث جنایات و مکافات ست نه درستی و نادرستی !
بحث ، بحث جنایت ست و جنایتی که حکومت ها نه تصاوفی ، بلکه در یک مدت طولانی بر ملت خود و سایر ملت ها تحمیل کرده اند . این پروسه بعداز جنگ دوم جهانی مفهوم دیگری پیدا کرد . بهمین دلیل بلافاصله بعداز پایان جنگ جهانی دوم در دادگاه نورنبرگ تجلی یافت . هدف عبرت بشریت از آنچه بر مردم بخصوص یهودیان گذشت بود و راه های جلوگیری از تکرار آن !

از دستاوردهای دیگر تجربه ی بشری بعداز جنگ نکبت بار فاشیسم هیتلری و حداقل بعداز ۱۹۴۸ ؛ اعلام منشور جهانی حقوق بشر می باشد ، نقض حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر قابل پیگیری و همانطور که در جریان می باشیم حتی پینوشیه را به دادگاه کشاند و رهبران یوگسلاوی سابق یکی بعداز دیگری به سزای اعمال خود رسیدند. موضوع کاملا حقو قی و دفاع از شرافت انسانیست.
ممکن ست گفته شود که بسیاری از دیکتاتورها مانند مانند استالین ، مائو و نظائر آنها به محاکمه کشیده نشدند.

این حرف کاملا درست ست ، اولا؛ جنگ سرد تمام شد. ثانبا ؛ این بستگی به میزان دعاوی و فشار مردم و ملت ها دارد. در هفته ای که گذشت یکی از رهبران حکومت نظامی آرژانتین پس از ۲۵ سال در دادگاهی با محکومیت های سنگین بسزای اعمال خود رسید . این سمبلی برای تمام مردم جهان می باشد که از پای ننشینند. مادران آرژانتینی که هنوز از گور عزیزان خود اثری ندارند توانستند ثمره ی مبارزات شجاعانه ی خود را ناظر باشند. بهمین دلیل حکومت ایران از «مادران صلح» وحشت دارد

مسلم ست که جنا یتکاران رژیمهای ۱۰۰ سال اخیر ایران بخصوص بعداز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با مشاهد ه ی این قبیل دادگاهها بیشتر به سیاهکاری خواهند پرداخت . موضوع ایران پر از پرونده های وحشتناک ست . جنایات حکومت ملاها از فردای انقلاب تا دهه ۶۰ و در راس آن قتل عام زندانیان سیاسی ۶۷ و ترورهای خارج از کشور و قتل های زنجیره ای هنوز در دستور کار تمام نیروهای ازادیخواه ایرانی ست که میخواهند این اعمال کثیف و ضد انسانی در میهنمان پایان یابد. محاکمه ی مسئولان این جنایات نقطه ی عطفی در تکامل جامعه ی مدنی ایران خواهد بود. وقتی این آرزو تحقق یابد سردمداران حکومت شاه مستثنی نخواهند بود.

سردمداران حکومت گذشته باید توجه داشته باشند که در این دادگاها عطف به ماسبق اعتبار دارد و خودشان اطلاع دارند که هنوز فراریان اس اس در گوشه و کنار جهان دستگیر و تحویل دادگاههای صالحه داده میشوند.

در پایان یاد آوری میشود که آدمکشان حکومت شاه و شیخ از ثابتی گرفته تا فلاحیان جرات نمی کنند در کشورهای آزاد علنی آفتابی شوند خودشان میدانند که هزاران ایرانی دادخواهانه آنها را به میز محاکمه خواهند کشاند. اگر شانسی برای تبرئه داشتند حتما خود را تحویل دادگاههای صلاحیتدار بین المللی میدادند.
نتیجه :
کسی نمی خواهد تاریخ را کالبد شکافی کند تا ببیند که چنگیز و هلاکو با چه انگیزه ای بعنوان «بربر» معروف شدند یا چرا هیتلر چنان کرد یا استالین و مائو به قصد برابری و مساوات جان هزاران نفر را گرفتند - چرا پول پوت بیداد کرد - علت این که سوهارتو با هزاران اندونزیائی از کشته پشته ساخت چه بود ؟ امکان گاندی بودن و نلسون ماندلا بودن وهزاران کنشگر در جهان معاصر وجود داشته محمد رضا شاه ، صدام و امثالهم خودشان انتخاب کردند که چنان باشند و تا پایان خط رفتند باید پاسخ دهند. برای اینکه خیالتان راحت باشد مواردی که مخالفین شاه و شیخ مبادرت به ترور مردم یا نیروهای دولتی و تشکیلاتی خود شدند نیز باید حتما د ردادگاها های حقیقت جو باید رسیدگی و متهمین به مجازات رسیده یا تبرئه شوند
۲۴۲٣۰ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : اسطوره زدایی
هم وطن گرامی سبز و خونسرد و آزاده باشیم
سپاس از لطف شما. تمام هدف اسطوره زدایی و ایجاد شک وسوال است. نگرانی خود نمایی های اینگونه افراد نباشید.بیدی نیستیم که به این فوت ها بلرزیم. بگذارید نفسهای اخرشان را نیز بکشند که محکوم به فنایند زیرا در مسیر خلاف تاریخ ودر جهت تعبدی ان قرار دارند.
۲۴۲۱۷ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : رضا سالاری

عنوان : تشخیص درست از نادرست در گذشته، حال و آینده؟
تشخیص درست از نادرست در گذشته، حال و آینده؟
چی درست است، چی درست نیست؟‫

اگر بخواهیم بطور فشرده بگوئیم بالاخره بعد از صد و اندی کامنت جالب بکجا رسیدیم، برداشت ناقص من اینست که اختلاف ها در نظرات مختلف ما عمدتاً ناشی از برداشت ها و قضاوت های ما میباشد که نهایتاً ما را وامیدارد تا آنها را بزبان بیاوریم؛ و عمدتاً در مورد درست و یا نادرست بودن یک هدف، عقیده، استراتژی، تاکتیک و یا عمل سیاسی، ویا حتی نظر، گزارش و نوشته تاریخی و یا غیر تاریخی، دست به قلم شویم، حکم برانیم و نظر خود را به رأی و نظر عموم واگذار کنیم. اگر فرض را براین قرار دهیم که انسان ابتدا عقیده پیدا میکند و بعد برای انجام عقیده اش دست بعمل میبرد، و عکس آن هم چندان صادق نیست، یعنی هیچکس ابتدا عمل نمیکند تا بعد عقیده اش را پیدا کند، شاید به یافتن جواب و ریشه اندیشه و تفکر درستی و نادرستی بیشتر علاقمند میشویم!

‫ سوال بزرگ تاریخ و تاریخنگار هم همیشه از خوانندگانش همین است. آیا گذشتگان، و یا بازیگران قبلی سرنوشت ویا تاریخ سازان قبلی ما، در شرایط زمان و مکان خود درست فکر میکردند و یا نادرست؟ اکنون چطور؟ قضاوت امروز شما چیست؟ آیا امروز هم افکار و نظرات آنان بهمان نسبت قبل هنوز همانطور درست و یا نادرست هستند؟ اصلاً مرز درست از نادرست کجاست و چگونه تعیین میشود؟ ایا این مرز ثابت است و یا متغیر؟ چه عواملی در بینش و دانش و تجربه ما در تشخیص درست از نادرست و راست از دروغ موثرند؟

‫برای مثال، فرضاً زمانی برده داری و یا سنگ زدن به محکوم، تا مرگ کاری و حتمی محکوم، کاری درست بود ولی اکنون نادرست میباشد! در زمان انقلاب بلشویکها درروسیه نبرد مسلحانه و انقلاب قهرامیز، با تفکر مارکسیست لننیستی، کاری درست بود ولی در هندوستان زمان گاندی همان کار نادرست تلقی گردید. زمانی در غرب باور و عمل همجنس بازی کاری بسیار ناهنجار، نکوهیده، شرمگین، کفرامیز و گناه آلود، پس بسیار »« نادرست«» و غیر قابل پذیرش تلقی میشد، ولی اکنون رأی عمومی مردمان جهان غرب بر پذیرش و قبول آن است، ولو اگر در نزد بسیاری از مردمشان اینکار نادرست تلقی گردد.

پس از همین چند نمونه مثال، میتوان براحتی بعنوان یک واقعیت نتیجه گرفت که مضمون و تعریف درستی و نادرستی، مضمون و تعریف ثابتی نیست. هردو، و طیف مرزبندی بین این دو، تابع شرایط زمان و مکان هستند. پس در واقع خود درستی و یا نادرستی دو پارامتر نسبی پویا هستند که با زمان و مکان تغییر میکنند! ولی راستی چرا این دو مقوله ثابت نیستند؟ چرا ما باید یک تعریف درست و نادرست درگذشته، یک تعریف درست و نادرست برای حال و یک تعریف فرضی درست و نادرست برای آینده داشته باشیم؟ از همه مهمتر مرتب ناچار باشیم برداشت های درست و نادرست اجداد و پدرانمان در گذشته را تغییر، ترمیم و اصلاح کنیم؟ جواب من خیلی ساده و بظاهر خنده دار است.

‫چون هردو پارامتر درستی و نادرستی اموری نسبی هستند، پس هردو از دامنه و امتداد وسیعی برخوردارند، بطوری که در حالت باز و بی تعصب، و بدون توجه به شرایط زمان و مکان، عملاً هر نادرستی میتواند درست و بالعکس هر درستی میتواند نادرست شود یا باشد و یا بماند. پس چون هیچکدام نمیتوانند معین و ثابت بمانند، در عمل فقط وقتی محق و محقق و سودمند واقع میشوند که ما برسر آنها باهم به یک توافق و تعامل همراه با تفاهم رسیده باشیم − یعنی یک جوری نگوشیه یشن تجربی − negotiation .

چون متأسفانه در مورد آگاهیها و تجربیات انسان تاریخی،حتی در مورد فرهیختگانش، بیشتر این گفته درستر میآید که فلانی از فلانی کمتر میداند، نه عکس آن، یعنی این گفته رایج و نادرست ترکه فلانی از فلانی بیشتر میداند. اولی فروتنانه و تفاهم بخش و دومی متکبرانه و تفرقه افکن است و هیچوقت مجاب پذیرهم نیست. چون همه باید قبول کنیم که دانشمان در هر زمینه ای محدود است و اصل حقیقت در دست هیچکس نیست، چون هیچ چیز درست و یا غلط مطلق وجود ندارد. و بعد بپذیریم که ما از خیلی کسان دیگر کمتر میدانیم، که خود آنان هم ممکن است از خیلی کسان دیگر کمتربدانند. پس همیشه باید از نقطه پذیرش کم دانی حرکت کنیم تا نادانیمان را کاهش دهیم و بپذیریم که هیچوقت دانای مطلق نمیشویم چون چنین چیزی اصلاً و جود ندارد.

‫‫در این رهگذر بسیار جالب و خواندنی است کامنت کامنت گذاران صادق و صدیقی را که تشنه و گرسنه یافتن بهترین و درست ترین و دقیقترین اخبار و گزارشات واقعی هستند، و در واقع برسر همین اصل و تعریف درست و نادرست بودن اخبار و گزارشات رد و بدل شده، خواهان بهترین تفاهم و تعامل دو طرفه هستند، هم برای خود و هم طرف مقابل، ولی رندان کهنسال متعصب، بخاطر زنگ و غبارهمان تعصبات و دگمیات تاریخی، و یا ترس خالی شدن از تتمه فرضیات و محفوظات ذهنی شان، مرتب طفره میروند و با رندی و شیطنت از این تفاهم و تعامل لجوجانه میگریزند. صداقت و انعطاف و قبول کم دانی تنها شرط تعامل و تفاهم در جهت پیشرفت و پرده برداری از رازها و نگفته ها و نشکافته های تاریخی ما است. پیروز باشید.
۲۴۲۱۵ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : سبز و خونسرد و آزاده باشیم.

عنوان : به ناشناخته گرامی، ایکاش می دانستی چه خدمتی با قلمت به من کردی، مرسی.
ناشناخته گرامی، قلم از شمشیر برنده تر است و این قلم در اینجا بدست شما افتاده است و به خدمت جوانانی مثل من درآمده است، مرسی.

من نمی فهمم که چرا برخی فکر می کنند که حقیقت جویی درباره آنچه بر ما رفت طرفداری از شاه و شیخ است؟ حقیقت که شاه و شیخ و من و شما و جزنی و گلسرخی نمی شناسد. حقیقت که مرتجع نیست و احساس و سیاست و رنگ و طعم سرش نمی شود. همت شما، آقا/خانم ناشناخته عزیز، زوایایی را برای من باز کرد که عمری بدردم خواهد خورد، زوایایی که به من یاری خواهد کرد که در هر مقوله ای جوانبی را در نظر بگیرم که قبلا در نظر نمی گرفتم. من شیوه نگارش شما و حرمتی که برای کلام خود دارید را می پسندم و وقتی آنرا با نظرات مخالف تان مقایسه می کنم، کشش بیشتری نسبت به نوشته شما پیدا می کنم. برایتان آرزوی تندرستی و شادی دارم.

به فحاشان، شیوه های شما در برخوردتان با مخالفین تان بسیار خشونت آمیز است. حرف هایتان را بدون فحاشی و اتهام زنی به این و آن ادا کنید تا ما ببینیم حرف حساب شما چیست. هر چه بیشتر این روش را ادامه دهید جوانها را بیشتر از خودتان گریزان می کنید. تحقیر را جایگزین منطق نکنید چون ضررش اول بخودتان وارد می شود و از اعتبار شما می کاهد. باید اینرا همواره برای شما تکرار کرد که دسترسی ما به اینترنت و تجربیات مان از شیوه های غربی در تجزیه و تحلیل مسایل را دست کم نگیرید. فحاشی شما در منهم اثر نخواهد کرد و مرا از میدان بدر نخواهد کرد. امیدوارم در رفتارتان تجدید نظر کنید.

به ناشناخته گرامی، ایکاش می دانستی چه خدمتی با قلمت به من کردی، مرسی.
۲۴۱۹۰ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : تبادل نظر

عنوان : تبادل نظر میان بی تقصیر دروغگو و مخاطب عاقلش.
بی تقصیر: خونه خراب شد، وای خونه خراب شد.

مخاطب بی تقصیر: بگو ببینم چی شد، چی شد. چطور خراب شد؟ تقصیر کی بود؟

-تقصیر این بود و تقصیر اون بود، ولی بجون تو تقصیر اینجانب نبود. تقصیر همه بود و تقصیر من یکی نبود. اینو بخون، اونو بخون، همه اش ثابت می کنه، تقصیر این بود و تقصیر اون بود و تقصیر منه کتابخون نبود .

- بگو ببینم کی بود، کی بود؟

-اینو ببین و اونو ببین، اگه ببینی اونوقت می بینی این من نبود. همه اش تقصیر این بود، همه اش تقصیر اون بود، و هیچیش تقصیر این مخلص تون نبود.

-هیچیش تقصیر تو نبود؟ راستشو بگو، آخه مگه میشه همه اش تقصیر این باشه و تقصیر اون باشه و تقصیر تو نباشه؟ چون من چیزای دیگه خوندم و دیدم که نشون میده تو هم تو برنامه بودی.

-تقصیر تو بود ای بی پدر و مادر، برو حزب اللهی و شاه اللهی و کمونیست و ساواکی و ساوامایی، مزدور انگلیس و روس و آمریکا و امپریالیست و فاشیست....

-چرا فحاشی و توهین می کنی؟ مگه من تو را به چیزی متهم کردم؟ حرف تو رو گوش کردم و حرف خودمو هم زدم. چطور من باید تورو تحمل کنم ولی تو تحمل حرف منو نداری. ادب و منطق هم خوب چیزیه ها. حرفتو قشنگ و منطقی بزن، یا من تو رو متقاعد می کنم یا تو منو و یا مودبانه هر دو قبول می کنیم که به توافق نتونستیم برسیم و دوستانه از هم جدا میشیم. درستش اینه، نه اینکه با دروغ و دغل و تهمت و توهین بخوای حرفتو بزور به من بچپونی.

-برو فلان فلان شده، برو حزب اللهی و شاه اللهی و کمونیست و ساواکی و ساوامایی، مزدور انگلیس و روس و آمریکا و امپریالیست و فاشیست....پدر...مادر...

-نه، نشد، شما قاعده بحث متمدنانه رو چون به وفق مرادت نبوده زیر پا له و لورده می کردی. این قواعد واسه من مهم اند و حاضر نیستم تسلیم زور شما بشم. من حرفی با شما ندارم جز اینکه بگم ادبیات خودتو با ادبیات خمینی و احمدی نژاد مقایسه کن و شباهت ها رو ببین. هر دو توی دهن این و اون زدن و اینو اون هیچ غلطی نمی تونن بکنن، عربده کشی و تحقیر مردم ... راه و روش زندگی شون بوده. از خودت بپرس که آیا تو فرقی با اینها داری یا اصلا می خوای فرقی داشته باشی؟ هنوز به قدرت نرسیده اینجوری رفتار می کنی، وای بحال ما اگه تو بقدرت برسی. اقلا خمینی انقدر عقل داشت که صبر کنه تا اول خرش از پل بگذره و بعد بیفته بجون مردم، تو هنوز در خم یک کوچه هم نیستی. ۳۱ سال ادبیات زشت امثال تو را شنیدیم و مقاومت کردیم که مبادا آلوده ادبیات شما شویم، باز هم مقاومت خواهیم کرد. زور شما زشتگویی و مشت شماست، زور ما ادب، منطق و انعطاف پذیری ماست. ما پیروزیم چون حق با ماست.

-برو حزب اللهی و شاه اللهی و کمونیست و ساواکی و ساوامایی، مزدور انگلیس و روس و آمریکا و امپریالیست و فاشیست....

-برو حزب اللهی و شاه اللهی و کمونیست و ساواکی و ساوامایی، مزدور انگلیس و روس و آمریکا و امپریالیست و فاشیست....

فحاشی «بی تقصیر» شکست خورده و عصبانی تا ابد ادامه یافت ولی نه عقده اش خالی شد و نه مخاطبش را توانست با زور از میدان بدر کند.
۲۴۱٨٨ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : بهروز

عنوان : اروان عزیز این درخواست پدر بزرگ من از خدا بود که شاه به ذلت افتاد
پدر بزرگ من که عضو حزب توده تا سال ۱۳۳۲ واز کارگران فعال سندکائی بود بعد از کودتا امریکائی ۲۸ مرداد که امریکا و انگلیس شاه فراری را دوباره بر گرده مردم ایران سوار کردند پدربزرگ من هم دستگیر شد و ۵ سال در زندان شاهنشاهی بسر برد.ایشان که در زندان بسیار کتک خورده بود وبسیار وحشیانه شکنجه شده بود بعد از ۵ سال از زندان ازاد شد. از کار بیکار شد و مدتها بسختی گذران زندگی میکرد تا فرزندانش از جمله پدر من بزرگ شدند و کمک به خرج خانواده.پدر بزرگم بعد از زندان همیشه رو به اسمان میکرد و میگفت نمیدانم ای خداوند بزرگ واقعا وجود داری یا نه و اگر وجود داری و وقعا انطور که میگویند قادر هم هستی بگذار قبل از مرگم ذلت خاندان پهلوی را ببینم ودیگر هیچ خواست و ارزوی دیگری ندارم و از فقر و نداری هم شکایت ندارم.وقتی تظاهرات ملت ایران بر علیه رژیم کودتا شروع شد من دانشجوی دانشکده فنی تهران بودم و هرروز برای پدر بزرگم که بیش از پدرم و دیگر اعضای خانواده شوق شنیدن نشان میداد اخبار تظاهرات را میاوردم. پیرمرد سرزنده شده بود و با اینکه تن خوشی نداشت از من میخواست که اورا هم باخودم به تظاهرات ببرم وگرچه اوائل میترسیدم که به ایشان لطمه ای بخورد ولی پیرمرد با نهیب به من گفت مگر جان من از جان تو و دیگر جوانان ایران شیرینتر است?و با من در تظاهرات شرکت میکرد. ایشان در سال ۱۳۶۲ عمرشان را به شما دادند ومرا در غم عمیقی بحال خود گذاشت و گرچه بعدا هم هیچوقت دور مذهب نگشت ولی ما همیشه با شوخی به او میگفتیم که بخاطر خواهش تو از خدا بود که خاندان پهلوی به ذلت افتاد .من هرگز نتوانستم جای خالی اش را با هیچ چیزی پر کنم. در ضمن سلطنت طلبان بدانند که زندان وشکنجه و کشتار مردم بیگناه سالها قبل از مبارزه مسلحانه فداییان هم از طرف خاندان پهلوی اعمال میشد وسعی نکنند که مبارزه فداییان را بهانه برای کشتار مردم ایران بدانند
۲۴۱٨۵ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲۲۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست