سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گلسرخی‌؛ گل سرخ همیشه جاوید - خسرو صادقی بروجنی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : حمید محوی

عنوان : توضیح
در سایت رادیو زمانه
تاریخ سوم اسفند ۱۳۸۵
«معصومه ناصری : تاریخ زندگی شما می‌گوید که سال‌های معدودی باهم زندگی کردید.
عاطفه گرگین : دقیقا همین‌طور است. ما سال ۱۳۴۸ باهم ازدواج کردیم و سال ۵۲ دیگر پایان زندگی مشترک‌مان بود. خسرو دستگیر شد، من‌هم البته یک هفته بعد از او دستگیر شدم. »

من بر اساس این گفت و گو بود که گفتم خسرو گل سرخی از همسرش جدا شده بوده. حال ممکن است جدایی آنها به علت دستگیر شدن خسرو گلسرخی بوده، و برداشت من از این واقعه درست نبوده. در هر صورت خانم عاطفه گرگین احتمالا اگر دوست داشته باشند می توانند این مورد را تأیید کنند یا رد کنند.

در هر صورت چنین موضوعی در مسائلی که پیش از این مطرح کردم تغییری به وجود نمی آورد.

و به همگی یادآور می شوم که موضوع من نقد فرهنگ شهادت و توهماتی ست که عمل خسرو گلسرخی را قهرمانانه معرفی می کند .

من از تمام کمونیست های ایرانی تقاضا می کنم که اندکی این چرخ هیستریک را متوقف کنند، و قاطعانه و حتی در چهار چوب گروه های پژوهشی و تأملات گروهی این واقعه را زیر علامت سوال ببرند.

من نقد مختصری را که درباره‍ی صمد بهرنگی قول داده بودم به پایان بردم. در این مقاله نشان داده ام که خسرو گلسرخی نیز در نقدی که در رابطه با صمد بهرنگی نوشته کاملا از موضوعی که مطرح می کند بی اطلاع است. این موضوع حداقل از این جهت اهمیت دارد که نشان دهیم که خسرو گلسرخی (روحش شاد) متفکر انقلابی نبوده است. و موضوع این هم نیست که رژیم منحط پهلوی را تبرئه کنیم. موضوع مبارزه با فرهنگ شهید پرور است.

حال ممکن است شاعر خوبی بوده و طرفدار مردم هم بوده باشد که بوده است...و بی گناه هم به مرگ محکوم شده ولی مشکل در این جا نیست.
مشکل این جاست که فردی صرفا به خاطر گذشت از زندگی اش و پذیرش شهادت به عنوان قهرمان بازشناسی می شود.

توجه داشته باشید که من مشخصا در همین نقطه شما را متوقف می کنم و می گویم که چنین واقعیتی برای پیشرفت و دموکراسی و ضرورت از خود بیگانه زدایی سم خطرناکی ست.

تبصره : بخش اول نقد صمد بهرنگی چاپ نشده، این بار من تمام بخش ها را با هم می فرستم شاید این دفعه چاپ شود.
اصرار من در چاپ این مقاله در این جا این است که امکان گفت و گو وجود دارد و می تواندواقعا به طرح کارگاه نقد یاری رساند.

در ضمن جناب هومن دبیری که پیش از این نیز با شیوه نقد شما آشنایی دارم ، ضرب المثل شما یعنی موضوع نمک و فلل هیچ ارتباطی با روش نقد و تحقیق علمی ندارد.

حال این که تمایلات سیاسی این سایت چیست، نمی دانم، ولی من برای تمایل خاصی نمی نویسم.
خب در این گروه های فدایی (اکثریت و اقلیت) تمایلات مارکسیستی وجود دارد، یعنی داعیه کمونیستی دارند. این طور نیست؟ بسیار خوب حالا من به آنها یادآوری می کنم که ما در مکتب مارکسیسم از شهادت حرف نمی زنیم، از فدا کردن حرف نمی زنیم، البته عشق به جامعه و انساندوستی وجود دارد، ولی آن چه بیش از همه اهمیت دارد از خود بیگانه زدایی در متن مبارزه طبقاتی ست. تازه اگر شانس بیاوریم و مبارزه ما صحیح باشد. مبارزه طبقاتی هم مثل کار هنری ست. همان طور که تمام تلاش های هنرمندان الزاما به خلق اثر هنری نمی انجامد، مثل کارهای صمد بهرنگی، تمام تلاش ها نیز در راه صحیح و موثر صورت نمی پذیرد.

فدائیان نیز با چنین انتقادی بیگانه نیستند ولی این طور به نظر می رسد که فرهنگ شهادت طلبی هنوز جای بحث دارد. بگرد تا بگردیم.

پرولتاریای جهان متحد شوید
۷۶۱۱ - تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : هومن دبیری

عنوان : غلط تایپی
معذرت میخواهم ، به اصطلاح درست ست نه باصلاح !
۷۶۰۷ - تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : هومن دبیری

عنوان : مرغ یک پا دارد= dogmatic
برای آقای علی د
فرمایشات شما در باره ی «موسیو» محوی درست ست - «کپی » مصاحبه ی آقای ادیب زاده و خانم گرگین هم با آنچه در سایت رادیو زمانه وجود دارد انطباق مینماید و باصلاح رونوشت برابر اصل ست . حالا معلوم نیست چرا «موسیو» محوی ملت را میخواهد دنبال نخود سیاه بفرستد. فقط «موسیو » محوی, بجای اینکه بگوید ببخشید ! هنوز میگوید مرغ یک پا دارد . پدید ه ی قابل مطالعه ایست برای کسی که وقتش را داشته باشد .
۷۶۰۶ - تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : پاسخ به آقای علی د
آدرس فایل در نظر زیر توسط سمیرا کشاورز قید شده، در نظریات قدیمی تر. در سایت رادیو زمانه می توانید مصاحبه را گوش کنید و بخوانید

http://zamaaneh.com/adibzadeh/۲۰۰۹/۰۲/print_post_۲۹۵.html
۷۴۵۳ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱۳۸۷
۷۶۰٣ - تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : علی د

عنوان : سئوالی از آقای محوی
آقای محوی شما از جدایی گلسرخی و خانم گرگین نوشته بودید. در متن مصاحبه ای که پیام شروین اینجا گذاشته چنین چیزی دیده نمی شود. شما آن خبر را از چه منبعی نقل کرده اید؟
۷۵۹۵ - تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : خرمدین

عنوان : من مارکسیست هستم و به اسلام ارج می نهم
گلسرخی گفت
من مارکسیست هستم و به اسلام ارج می نهم

گفت

مولا علی نخستین سوسیالیست جهان بود

او قصد ربودن فرح و ولیعهد را داشت ۰

به این حرفها و کارها در قاموس سیاست امروزی چه می گویند؟

اگر یک نفر غیر مارکسیست همین حرفها را میزد و نقشه ها را میریخت به او چه می گفتند؟


پایه گذار حکومت اسلامی . فریب دهنده مردم در جهت تحمیق توده ها به نفع دین ۰
تروریست۰ چریک باز۰ خوش خیال۰ احساساتی ۰ شهید پرور۰
۷۵٨٨ - تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : تهرانی

عنوان : داستان چیست؟
پشت این خبر داستان چیست؟
----------------------------------------------------------------------------

[ویژه] خسرو گلسرخی زنده است؟!

روزنامه جمهوری اسلامی در بخش اخبار ویژه امروز یک‌شنبه خود نوشت:

به دنبال اظهارات مریم اتحادیه مبنی بر زنده بودن خسرو گلسرخی و طرح قهرمان سازی از وی توسط برادر همسرش ایرج گرگین؛ احسان نراقی طی گفتگوئی با سایت آینده از تکذیب زنده بودن گلسرخی امتناع کرد.

به گزارش سایت آینده اخیرا گروهی موسوم به «پارس» ادعا کردند به دنبال برنامه ریزی مشاورین شاه فرح دیبا و ایرج گرگین پس از تعیین مقداری مقرری برای گلسرخی او را به جای اعدام به پاریس تبعید کردند و اخیرا مریم اتحادیه در یکی از کافه های پاریس با گلسرخی ملاقات داشته است.

احسان نراقی که مشاور فرح پهلوی بود در این زمینه می گوید: «من نمی توانم درباره مرگ گلسرخی اظهارنظر کنم».

خسرو گلسرخی یک مارکسیست شاعر بود که در بهمن ۱۳۲۲ متولد شد و در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به اتهام دست داشتن در طرح ربودن فرزند محمدرضا شاه که توسط عوامل نفوذی ساواک لو رفت خبر اعدامش اعلام شد
۷۵٨۷ - تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : هومن دبیری

عنوان : نمک را خوردی ، نمکدان را نشکن !
روزگار غریبی ست نازنین ...
واقعا حمید محوی را نمی شناسم .. علاقه ای هم ندارم ...
ولی وقتی در همین کامنت قبلی نوشته :... نباید گول عناوین سازمان هایی نظیر فدائیان خلق و غیره را خورد

بدون تردید این کار ایشان را که در سایت «اخبار روز» دیده میشود را در خوش خیالانه ترین حالت این طور برای خودم توجیه مینمایم . حمید محوی در همین سایت «اخبار روز » چندین مقاله تابحال داشته و در آرشیو هم موجود ست .چرا او اینقدر به فدائی ها توهین میکند.
منظور ایشان از « نباید گول عناوین سازمانهای نظیر فدائیان خلق را خورد » چیست ؟ کی، کی را گول میزند؟ محوی برای سایت اخبار روز که همه میدانند از فعالان سازمان فدائیان خلق اکثریت تشکیل شده مقاله میفرستد و چاپ هم میشود و لی «هشدار» میدهد «گول » اینها را نخورید. به این میگویند نمک بخوری و نمکدان بشکنی ! البته به اخبار روز مربوط ست که برخورد های مکرر محوی را چگونه ارزیابی کند ، قواعد دموکراسی ! . من قبلا هم عرض کرده ام که با این برخورد های موهوم کاری صورت نخواهد گرفت . محوی بجای اینکه هشدار دهد: «نباید گول عناوین سازمان هایی نظیر فدائیان خلق و غیره را خورد.»
باید با اندیشه های مشخص این یا آن فرد حقیقی و مستند برخورد نماید وگرنه چنین ادعا ها، بی مایگی و سطحی نگری نویسنده را نشان میدهد. در باره ی صمد بهرنگی و خسرو گلسرخی تا آنجا که اسناد و مدارک نشان میدهد در زمان خود با همیاری و همکاری نویسندگان و شاعران معاصر خود منشا خدماتی بودند و مورد نقد هم قرار میگرفتند . بچگانه ست که کسی امروز با دید نوین خود اساس را براین بگذارد که «یافتم ، یافتم ! »
۷۵٨۱ - تاریخ انتشار : ٣ اسفند ۱٣٨۷       

    از : روزنامه هنر و مبارزه حمید محوی

عنوان : پاسخ به پیام شروین
ببینید دو ست عزیز من خیلی دلم می خواهد شما را باور کنم، ولی متأسفانه شیوه نقد شما با موازین رایج در این زمینه تطبیق نمی کند. خب اگر من انتقادم را نسبت به نظریه شما به همین جا متوقف کنم، دچار همان اشتباهی خواهم شد که شما مرتکب شده اید. یعنی این که حالا من باید نشان دهم که به چه دلیلی نقد شما با موازین نقد تطبیق نمی کند.

من باز هم تکرار می کنم، و به هیچ عنوان هم تصور نکنید که من خسته می شوم، حریف تمام شما هستم و من حریف این فرهنگ شهید پرور هستم.

در جامعه ای که بازشناسی افراد تنها در ایثار و مرگ «قهرمانانه» تحقق می پذیرد، در هر صورت با آرمان من یعنی جامعه سوسیالیستی - علمی، تطبیق نمی کند.

شما فکر می کنید که من گلسرخی را شگفت زده تحسین نمی کنم؟ ولی تفاوت من با آنهایی که در گلسرخی قهرمان می بینند در این است که من احساسات خودم را محکوم می کنم.

انقلابی بودن یعنی چی؟ کار انقلابی یعنی چی؟ اجازه دهید در نظریات برتولت برشت گشتی بزنیم. نوآوری او در تآتر خصوصا تآتر آموزشی در این نکته بود که به نسل جدیدی از بازیگران معتقد بود. از این پس دیگر مهم نبود که چه بازیگری خوب بازی می کند و یا بد بازی می کند. نکته مهم در این جا بود که او کارگاه تأتر را با آزمایشگاه و مرکز پژوهش یکی می دانست. بازیگرانی که پژوهش گر علمی باشند.

نوشته های خسرو گلسرخی در باره صمد بهرنگی نمونه بی اطلاعی و دقیقا نگرش علمی و انقلابی به موضوع تعلیم و تربیت کودکان است.

نباید گول عناوین سازمان هایی نظیر فدائیان خلق و غیره را خورد. انقلابی بودن تنها به این نیست و خلاصه نمی شود که من بیایم و بگویم زنده باد آزادی. از حقوق بشر دفاع کنم.

انقلاب یعنی همان کاری که تمام کارگران جهان هر روز انجام می دهند. یعنی سازندگی.

ولی امثال گلسرخی با تحسین از صمد بهرنگی این نظریه را مطرح می کند که باید به کودکان کینه ورزیدن را آموخت. این یک نگرش مغلطه آمیز است.

مصیبت در این جاست که جامعه ای اعضای خودش را بر اساس شهادت بازشناسی کند. من تکرار می کنم که چنین واقعیتی مصیبتی عظیم برای پیشرفت و دموکراسی است. مصیبت در توقف اندیشه است نتیجه مستقیم شهادت پروری ست.

خلق، کارگران، مردم به افراد آگاه و کوشنده نیازمند هستند. این افراد آگاه نز از آسمان نمی افتند بلکه تمام آگاهی هایی که در ذهن این و آن و من و شما و غیره وجود دارد، در رابطه ما با مناسبات تولیدی ست.

صمد بهرنگی بیچاره به انباشت فرهنگی دسترسی نداشت که بتواند کار معتبری به وجود بیاورد...کاری کرد فقط به ابتذال کشیدن قصه هیا فولکلوریک بود، با تزریق نظریات بیمار ناک یک جریان بی سواد و از همه بدتر کم سواد نظیر گلسرخی به میراث فرهنگی بود. صمد بهرنگی نویسنده انقلابی نبود بلکه مخرب فرهنگ بود.
۷۵۷٣ - تاریخ انتشار : ٣ اسفند ۱٣٨۷       

    از : پپام شروین

عنوان : آقای محوی هم حرفهاش با واقعیات تطبیق نمی کند و معلوم نیست چرا
راستش از بحث های بین حمید خان محوی و سایرین بیشتر به موضوع خسرو گلسرخی کنجکاو شدم و مصاحبه ایرج ادیب زاده و خانم عاطفه ی گرگین را در سایت زمانه مطالعه کردم تازه دو زاریم افتاد که ماجرا از چه قرار بوده ست. من که سنم قد نمیدهد و بعداز انقلاب بدنیا آمدم کاش تمام خانواده های شهیدان بتوانند در باره عزیران خود که به دست جلادان پر پر شدند بیشتر صحبت کنند . من معتقدم مردم دروغ نمی گویند ما مردم بدبختی هستیم که باید یک مشت آشعال بر ما حکومت کنند و برای اعمال فجیع خود نیز توجیه « قانونی » و «تئوریک » پیدا کنند.
آقای محوی هم حرفهاش با واقعیات تطبیق نمی کند و معلوم نیست چرا. بخودشان مربوط ست خوشحالم که در این بحث ها شرکت نمی کنم .
کپی مصاحبه برای دیگران میگذارم فبلا از اخبار روز معذرت میخواهم.
=======================================
گفت و گو ایرج ادیب‌زاده با عاطفه گرگین، نویسنده و شاعر

«گلسرخی، شاعری نوگرا بود»
«آب فکر می‌‌کرد» عنوان کتاب تازه عاطفه گرگین، نویسنده و شاعر ایرانی مقیم پاریس است. عاطفه گرگین نوشتن را در نوجوانی با نوشتن در نشریات و روزنامه‌ها از سال ۱۳۴۷ آغاز کرد.
در سال ۵۰ نخستین نشریه مستقل خود را به ‌نام کتاب نمونه منتشر کرد، سپس کتاب پویا و به ‌دنبال آن جنگ سحر. عاطفه گرگین در سال ۱۳۴۸ با خسرو گلسرخی، شاعر و نویسنده ازدواج کرد.
عاطفه گرگین درباره خسرو گلسرخی می‌نویسد او به دلیل عشق به مردم و میهنش در سال ۱۳۵۲ به ‌دست ساواک تیرباران شد و من به دلیل دوست داشتن انسان و میهن نزدیک به چهار سال در زندان ماندم.
عاطفه گرگین پس از انقلاب به انتشار نشریه ادبی ـ اجتماعی «فصلی در گل‌سرخ» دست زد و در ایران و سپس در تبعید هفت شماره از «فصلی در گل سرخ» را در پاریس منتشر کرد.
به ‌بهانه انتشار کتاب «آب فکر می‌کرد» با خانم عاطفه گرگین گفت و گو کرده‌ام.
خانم گرگین این چندمین کتاب شعر شما است و چه تفاوتی با کتاب‌های پیشین شعری شما دارد؟
این سومین کتاب شعر من است. «باد را باید کشت» اولین کتابی بود که در ایران منتشر شد. «معاشرت آب‌ها» و «آب فکر می‌کرد» هم مجموعه‌های بعدی بودند. فرق این کتاب من با کتاب‌های دیگر از‌ نظر خودم این است که هنوز هم فکر می‌کنم برداشت‌های فرهنگی خودم را از هستی در این کتاب شکل بهتری بدهم‌.
در این کتاب از پراکندگی واژه‌‌ها جلوگیری کردم. واژه‌ها را به‌جای خودش گذاشته‌ام و صرفاً برای پر کردن لحظه‌های خواننده‌ام در واقع ننوشته‌ام‌. خلاصه بگویم که در این کتاب بی‌گدار از واژه‌ها استفاده نکردم. واژه‌ها را از قلم نچکاندم و همین را می‌توانم بگویم.
برای آشنایی بیشتر با شعرهای خودتان که به این ترتیب وصف کردید می‌شود یکی از شعرهای خودتان را بخوانید؟
شعرهای مختلفی دارم و یکی از شعرهای این کتاب را می‌خوانم همان است که خدمت شما گفتم و از واژه‌ها و واژه‌هایی که به‌کار می‌بردم هم عشق و هم تنش‌های سیاسی و اجتماعی که به نظر من جملگی سازنده زندگی روزانه ما است بیان می‌کنم.

پریشان گیسو
برهنه و خیس
می‌گردم و سبز می‌شوم
کجا
بر آستان غرب
برهنه و خیس
در آن سو
که بر سطح ملموس زمین
تنم خمیازه می‌کشد
صلح در زندان به ‌انتظار چه مانده است
باد در کنده‌های خشمگین چه می‌کند
که ماه به روی سایه‌اش تاب می‌خورد
نور در چشمانم
گیاهان در چشمانم سرانگشتانم
غرور بر گیسوانم بافته می‌شود
تابش نور
سبد‌های انار
پر پرندگان
رضایت خاک‌آلوده به خون
دو پرنده پریده و
آن‌گاه شولای آتش چه‌ بویی دارد
خاک با ترکه‌های ترد چه می‌کند
من برهنه چه‌ می‌کنم
چه‌ می‌توانم کرد
باز گیسو پریشان کنم در آب
روان شویم بروییم و برآییم
کجاییم ما
زمین در مسیری پر هراس می‌رود
آسمان گل می‌دهد
و سرب از سینه طراوت عشق می‌گریزد
جنون می‌چرخد و می‌رقصد
بهار گیسوان ماه را شانه می‌زند
آب با زخم‌های گر گرفته چه تلخ می‌ماند
ای وای صدایم کنید
مهتاب، گونه‌هایم را در نوازش خود می‌شوید
من منتشر می‌شوم کجا‌؟
در پاکی
آفتاب در آغوشم شعله می‌راند
نسیم بر لبانم تاب می‌خورد
و زمین در پنجه‌ام به‌خواب می‌رود
من می‌چرخم و می‌رقصم
می‌رقصم‌ و‌ می‌چرخم
ماه چهارشانه سرزمینم را نوازش می‌کند
نگاهم به مهرش زاییده می‌شود
ای شاهدان میهن آزادی
شرابه‌های هستی
شمایید و ما شرب مدامیم
ما شرب مدامیم
دستانم تاریک شده‌اند
و گردش بیهوده‌ی سرب
خاکستر حماقت را پاشیده
کجا
بر سر شهر
باد نرم خون‌های خشکیده را
از پیشانی سرزمینم می‌پراکند
طوفان می‌شکند
کجا
در چشمانت
در معاشرت آب‌ها و کبوتران بسیار
کجا
و آن‌گاه من برمی‌گردم
از کجا
از صحراهای داخلی
از شهر پرندگان
آه چه ‌شده است
که این‌گونه از خود به در آمده‌ام
درندگان در کارند
اما کجا دهانم
شکوفه می‌دهد
و خستگی
کجا ترانه‌ای می‌شود
بر لبان باد

شما چند سال پیش از انقلاب بهمن‌ماه با خسرو‌ گلسرخی ازدواج کردید؟
سال ۴۸ بود که با گلسرخی ازدواج کردم.
و در سال ۵۲ هم که ایشان بازداشت شدند؟
بله، بازداشت شدند. اول سال ۵۲ و آخر بهمن‌ماه یعنی روز ۲۹ بهمن تیرباران شدند.
به خاطر یاد‌آوری این قضیه متأسفم، ولی این‌ها جزو تاریخ آن مملکت است. چه خاطره‌ای از خسرو گلسرخی در آن روزها و آن‌ سال‌ها دارید‌؟
خاطرات بسیار زیادی است. اما به یک نکته که برمی‌گردم باز به همین ماجرا اشاره می‌کنم. در پاییز ۱۳۵۲ در سلول بند شش اوین نشسته بودم. نگهبانی آمد گفت که ملاقاتی دارید.
من را بردند به ملاقات خسرو گلسرخی. اولین و آخرین ملاقاتی بود که در آنجا با ایشان داشتم. گلسرخی را آوردند و نشاندند و اتاق مملو از بازجویان بود. ما از دیدن همدیگر خیلی خیلی جا خورده بودیم و ساکت بودیم.
یکی از بازجوها گفت که شما آمده‌اید و ملاقات دارید که با هم صحبت کنید. منظور ما این بود که شما به گلسرخی بگویید که حرف‌های خودش را بزند، چند وقت دیگر دادگاه ایشان است و هیچی نگفته است.
خسرو در اعتراض گفت که شما از من چه می‌خواهید؟ من حرفی ندارم بزنم. به این دلیل الان دارم به این مسأله اشاره می‌کنم یعنی خودم مستقیماً این را بیان می‌کنم که بدانید بی‌عدالتی آن موقع چه حکمی کرده است.
گلسرخی گفت شما از من چه می‌خواهید که من بگویم؟ من که اصلاً با این این‌ها نبودم و این گروه را نمی‌شناسم. من نویسنده و شاعر هستم در این خصوص اگر حرفی دارید می‌توانید من را محاکمه کنید.
تأکید می‌کنم که گفت با خودکار بیک که نمی‌توانستم کسی را ترور کنم شما چه اتهامی می‌خواهید به من ببندید که من را در این دادگاه محاکمه کنید.
منظورم این است که این برای من خیلی تکان‌دهنده بود و همیشه این صحنه به یاد من است که چطور یک جوان ۲۶ ساله را فقط به خاطر این‌که مسایل خودشان را در آن موقع حل شود و بگویند ما یک گروهی را گرفتیم که می‌خواسته این کار را انجام بدهد‌، اعدام کردند.
یعنی می‌خواستند خودشان را بزرگ کنند، توانستند این دادگاه را تشکیل دهند و دو نفر از آن‌ها، خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را بدون هیچ‌گونه مدرکی اعدام کردند.
به همین دلیل است که بعد از گذشت ۳۶ـ ۳۵ سال از این دادگاه، خسرو گلسرخی در قلب مردم مانده و به ‌عنوان یک قهرمان ملی هر سال از او یاد می‌کنند. واقعاً خواست مردم را بیان کرده بود و گفت من دفاعی ندارم از خود بکنم، من از مردم دفاع می‌کنم.

خانم گرگین، دادگاه دفاعیات خسرو گلسرخی در آن زمان از تلویزیون ملی ایران پخش شد، فکر می‌کنید این دادگاه چقدر روی مردم اثر گذاشت؟
اثر آن این است که تا امروز هم ادامه دارد. خسرو گلسرخی بسیار تأثیر مثبت گذاشته است و این‌که واقعاً مردم دیدند جوانی که هیچ کاری نکرد. کار او فقط نوشتن شعر و مقاله بود، او روزنامه‌نگار بود. حرف‌های سیاسی‌اش را از طریق نقد و شعر می‌زد.
ولی با اتهاماتی که در آن دادگاه به او بسته‌اند مردم به این مسأله واقف شدند که واقعاً بی‌گناه بوده است به این دلیل خیلی به‌نظر من تحت تأثیر قرار گرفته‌اند و او را ستایش کرده‌اند.
فکر می‌کنید اگر خسرو گلسرخی الان زنده بود همین موضع شما را در پیش می‌گرفت یعنی به تبعید می‌آمد یا در ایران می‌ماند؟
فکر می‌کنم گلسرخی در آن موقع که ۲۶ سال داشت، نظریات مردم‌دوستانه و عدالت‌خواهانه و برابری‌طلبانه داشت، طبیعتاً در هر جایی قرار می‌گرفت برای آن پافشاری می‌کرد.
نمی‌دانم می‌آمد بیرون یا نمی‌آمد، بعضی وقت‌ها اتفاقاتی در زندگی آدم می‌افتد که دست خودشان نیست. ولی مطمئنم در برابر بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های جامعه ایستادگی می‌کرد.
خانم گرگین، یک یادگاری هم از خسرو گلسرخی دارید یک پسر برومند به اسم دامون، می‌توانید در مورد پسرتان هم چند کلمه‌ای بگویید؟
ایشان از بچگی آمد این‌جا و درس خواند و الان در دانشگاه‌های فرانسه درس می‌دهد. بیشتر کارهای علمی می‌کند و اصلاً نزدیک سیاست نمی‌رود.
به‌ یاد پدر خود است؟
البته، ستایشش می‌کند و به پدرش افتخار می‌کند. هر چند که اصلاً پدرش یادش نیست، چون یک سال داشته که این اتفاق افتاده است. هیچی یادش نیست ولی سمبولیک ماند و احترام و علاقه خیلی شدیدی دارد.
با سپاس از شما خانم گرگین، از شما خواهش می‌کنم یکی از شعرهای خسرو گلسرخی را که خودتان دوست دارید به ‌عنوان پایان‌بخش این گفت ‌و‌ گو برای شنوندگان محترم بخوانید.
همه فکر می‌کنند خسرو گلسرخی فقط سیمای سیاسی داشت، در صورتی که خسرو بیش از هر چیزی پیش از این‌که این چیزها به او بسته شود، شاعر و نویسنده بود.
خسرو شناخت بسیار معتبری از ادبیات ایران داشت، سال ۵۰ در مجله «نگین» مقاله تحت عنوان نوگرایی و حقیقت می‌نوشت که لزوم نوگرایی در شعر و دیدگاه‌های نیما را تصویر می‌کرد.
از همان موقع معلوم بود یک انسان نوگرا است و شعرهای او همین‌طور بود. خیلی معتقد هستم که اگر جوانانی مثل خسرو ‌بودند الان برای خودشان غول‌هایی در ادبیات و فرهنگ ما شده بودند.
یک اگر با یک برابر بود
معلم پای تخته داد می‌زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی‌ها
لواشک بین خود تقسیم می‌کردند
وان یکی در گوشه‌ای دیگر «جوانان» را ورق می‌زد
برای این‌که بی‌خود های و‌ هوی می‌کرد و با آن شور بی‌پایان
تساوی‌های جبری را نشان می‌داد
با خطی خوانا به ‌روی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت: یک با یک برابر است.
از میان جمع شاگردان یکی برخواست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد...
به‌آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است.
نگاه بچه‌ها ناگه به یک‌سو خیره گشت و
معلم مات بر جای ماند
و او پرسید: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحدِ یک بود
آنکه زور و زر بدامان داشت بالا بود
آن‌که زور و زر به دامن داشت بالا بود و آن‌که
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن‌که صورت نقره‌گون چون قرص ماه می‌داشت بالا بود
وان سیه‌چرده که می‌نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می‌شد
حال می‌پرسم اگر یک‌ با یک برابر بود
نان و مال و مفت‌خواران از کجا آماده می‌گردید؟
یا چه‌کس دیوار چین‌ها را بنا می‌کرد
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می‌شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟
معلم ناله‌آسا گفت:
بچه‌ها در جزو‌ه‌های خویش بنویسید:
۷۵۴۰ - تاریخ انتشار : ٣ اسفند ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۴٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست