قسم خوردم بر تو من ای عشق...
-
مزدک دانشور
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : سلام بر مزدک دانشور .............
عنوان : باید! باید! می باید بود ...........
در پاییز فصل ها
وقتی
گل ها
می شوند
پَرپَر
باید!
باید!
می باید،
بود
مزدک دانشور.
تا
شعله ی
آرام گرفته
دوباره گُر گیرد
تا دفتر تاریخ
تازگی بپذیرد
تا
یاد گل ها
نمیرد
تا
با
شور قلم
زلف گندمزار زندگی
اوج در اوج
و
پُر از موج
دریا دریا
دیده شود
تا
صدای سبز بودن
حتی
در سرخ تاریخ
همچنان
شنیده
شود.
تا ثبت گردد
صدای هر پَرپَر
باید!
باید!
می باید،
بود
مزدک دانشور.
۹٣٣٨ - تاریخ انتشار : ۱ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : حمیدرضا زمانی
عنوان : دوتا غلط داری هفده...بروفصل انگور بیا!
وقتی که محصل بودیم یکی از معلم هایی که خیلی با بچه ها روابط خوبی داشت برای تجدید یا افتادن از درس را میگفت فصل انگور بیا و وقتی بیش از یک غلط کسی داشت میگفت تا اینجا هیفده
مزدک خیلی خوب داستان را جلو برد اما دوتا غلط کار را خراب کرد
اول اسم میهن که ..لازم به توضیح نیست
دوم اینک چرا مسعود و موسی انتخاب نشدند .و( مارمولک بازی مسعود) کمی نمک نظرات شخصی را برای داستان زیاد کرد و دیگر نه ارزش ادبی دارد نه سیاسی...
با امید موفقیت و انتظار برای بعدی
۹۲۹۶ - تاریخ انتشار : ۱ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|