سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کودک ماندم - افسانه جنگجو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیدا علیرضایی

عنوان : افسانه بی نهایت...
"زمستان است و من نخستین شکوفه های نارنج را از دور، نزدیک می بینم. تو بزرگ شدی همچون امید و من کودک ماندم همچون امید...همچون امید...همچون امید"

شعر نه،رویا نه ، هجوم هراسی است که تنها بر افسانه زندگی می تازد... نشناخته حریفش را، هم او که می نگرد آفتابی رنگ شکوفه های امید را در پس توفان سترگ کودکش، که هر قدمش پاره می کند زنجیری را از پای محصور در اتاق افسانه بیشمارم...
افسانه بی نهایت...

دلم لرزید...
۱۹۵٣۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱٣٨٨       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست