پادشاه ِطبیعت
-
مجید خرمی
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سعدی اندر جان ماست با سد نهیب --- زان سبب هستیم ما گوهر به جیب
این داستانِ شعر گونه و اَفشره، رنجنامه رُمانی است چنان که گر گسترده گردد، در هیچ کتابی نگنجد.
پر ترین و زیباترین تکه ی داستان آنجاست که با یک کلمه ی مرکب سر زمینی را مشخص و معرفی می کند.
«باری زبان تعنّت دراز کرده همیگفت: تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ باز خرید گفتم: بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید وبه صد دینار به دست تو گرفتار کرد.
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی»
گلستان سعدی بزرگ
۵٣۹۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : اصلاح: اتاق درست است، نه اطاق.
«مثل تهران، اطاق، تالش، تاسکو و ... قبلن موظف بودیم غلط بنویسیم. و حالا طبق بخشنامه خود را وظیفه مند می دانیم درست بنویسیم.»
اتاق، درست است.
۵٣۹۴٨ - تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام جناب مجید خرمی عزیز. اندیشه ی شما در این مطلب خشونت گریزِ مهرجو، عدالتخواهانه و صلح طلبانه، زیبا و ستودنی است. حکیمانه داستانی است از آنچه بر ذهن حساس شما در باب ویرانگری بشر گذشته.
این روز ها وقت شعر خواندن در اینجا را ندارم. اغلب سر تیتر ها را نگاهی می کنم و می گذرم. در همین نگاه گذرا، دیدم اخبار روز شعری از شما را همزمان دو بار منتشر کرده!
گفتم: شاید حکمتی در کار است که آن را خواندم. تا آخر و با دقت خواندم.
خشونت بشر و صلح خواهی و دریافت ژرف و فراست شما از با مهر زیستن بی نهایت زیباست.
پرسش من اما این است: چرا شما عزیز، آن داستان را تکه تکه زیر هم نوشته اید و کار خواندن را برای خواننده دشوار ساخته اید!؟ آیا خیلی بهتر نبود این متن یا داستان اندیشمندانه را اینگونه می نوشتید:
«ـ دیدم دارم در خاک فرو می روم. انگار جاذبه ی زمین داشت مرا می بلعید.
یک شکارچی بومی دستم را همچون طناب بسوی خود کشید.
مرا از دهان عطشناک زمین باز پس گرفت. نام یکدیگر را پرسیدیم؛ با هم دوست شدیم. دور هیمه ی آتش، چپقی روشن کرد. می نوشید و می راند. تا سپیده دم
از داستان ِکباب غزال و آهوان، صیاد، سخن گفت. آزرده از جوار خاکستر برخاستم.
در آخرین دم، گاه ِجدائی، با وحشت به او گفتم: با همه ی داستان های تو، من هنوز سراسر گرسنه ام. گفتم: می دانی داستان ما در شهر این است که: هر یک از ما، خود طعمه ی شکار می شویم. اگر چه از جهتی ما همچنان به کباب گوشت ِآهوان تو نزدیک هستیم.
زیر هاله ی آفتاب، با کلاه ِپَر پوش۱، سایه بر پیشانی، بلند خندید. نیزه ی خود را سخت بر زمین کوبید.
خونسرد گفت: اما تو گوشت تلخ هستی، تلخ!
با این همه دور شو!
با شتاب از من دور شو!
چون شاید برای مزه ترا روی آتش، بریان بگردانم.
از دشت بلوط۲، زیر نگاه ِهراسان ِغزال، بسوی مرغان ِسوخاری کنتاکی ِشهر، همچنانکه گرسنه می دویدم، در مسیر بازگشت، هراسان، خشمناک فریاد می زدم:
آی ای انسان!
ای تو مسلح تا بمب ناپالم!
تا پس ِ روزگار ِ مرگبار ِما هم، امیدوارم هرگز پای تو به ماه زیبا، دست تو به مارس سرخ، هرگز، هرگز نرسد!
چرا که آنجا را هم، همچون این زمین ِآبی و سبز، به دوزخ ِزنگ ِآهن، به مرداب ِگند و گنداب تبدیل خواهی کرد.
آه ...! ماهیان گرسنه در اعماق
از پلاستیک ِپتروشیمی
این ارمغان تو
باد می کنند و می ترکند.
آه ...! آی تو که نام خود را انسان، انسان قهرمان!
آری، پادشاه ِطبیعت گزارده ای۳.
بر خاک مهربان ِبارور
همه اشک، اشک
بر مادر آبستن ِزمین
همه افسوس، افسوس...»
چند نکته را این زیر می نویسم. ولی در کل به متن شما کمی دست برده ام. علامت گذاری و ویرگول های بیجا را حذف کرده ام. بجا را اضافه نموده ام و ... لطفن خودتان، دو متن را دوباره خوانی و مقایسه کنید؛ شاید مفید باشد. زیرا آوردن همه نکات اینجا مقدروز نیست.
۱ - پَر، از آنِ پرنده است. وقتی کلاه پَر پوش، است؛ دیگر به نام بردن از پرنده احتیاجی نیست.
۲ - بلوط واژه ای پهلوی است و نوشتن آن با ط دسته دار غلط می باشد. اگر می بینید عرب بلوت را بلوط می نویسد؛ کار اش درست است؛ زیرا او پیرو تلفظ خود می باشد. در حالی که ما بلوط می نویسیم، ولی بلوت، می خوانیم. زیرا فرق بین تلفظ ط دسته دار و ت دو نقطه را نمی دانیم. همین بلا را سر سد و شست می آوریم. یعنی صد و شصت می نویسیم. ولی سد و شست می خوانیم. افراد کمی را دیده ام که بخشنامه ای نمی اندیشند بلکه به محتوای کار فکر می کنند. مثلن دیده ام جناب امینی عزیز جز نادر کساننی است که سد را درست می نویسد. اغلب مردم ما منتظر بخشنامه اند. خوب معلمین و حقوق بگیران در این باب حرف برای گفتن دارند. یعنی خواهند گفت: ما کارمند دولتیم، اگر درست بنویسیم، بخشنامه را زیر پا نهاده ایم و ممکن است جریمه شویم. مثل تهران، اطاق، تالش، تاسکو و ... قبلن موظف بودیم غلط بنویسیم. و حالا طبق بخشنامه خود را وظیفه مند می دانیم درست بنویسیم.
در تعجب ام از انسان های آزاد، اما در درون بخشنامه زده!
۳ - نام را می گذارند. بنیاد را می گذارند. کتاب را روی میز می گذارند. اما خدمت را می گزارند. نماز را می گزارند. متأسفانه حتی بسیاری از دانشمندان ما بین گذاشتن و گزاردن، فرق نمی نهند. به همین خاطر روزانه سد ها بار در جهان اینترنت، این دو بجای هم بکار می رود.
مرا ببخشید که نتوانستم سکوت کنم. مسایل فنی اصل نیست؛ اصل همان اندیشه ی والای شماست. و علت نوشتن من هم همین است.
پس، دستتان را گرم می فشارم و شما را بسیار عزیز می دارم. بگذار این مژده را نیز به تو بدهم که زبان نثر ات از آنجایی که شعر آگین است و نگاهت ژرف؛ می توانی داستان های کوتاه از این دست بنویسی پُر مغز و افشره و ماندگار. و اندکی دیر تر شعر جانت نیز بیشک شکفته گردد؛ و با فراست وجودت در هم آمیخته، در شورا شور مجلس اهل دل خوانده شود پر فروغ و دلپذیر.
شاد باشید
۵٣۹۴۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱٣۹۲
|
|
|
چاپ کن
نظرات (٣)
نظر شما
اصل مطلب
|