یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چند کلمه در باره رمان" بچه های اعماق" - نصرت‌الله نوح

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : مسعود بهبودی

عنوان : پیرانوند عزیز
خیلی ممنون از تشخیص داهیانه تان.
فقط بفرمایید که منظورتان از مفهوم انتزاعی «حزب توده» چیست تا بتوان صحت و سقم تشخیص تان را اثبات و یا رد کرد.
ضمنا کسی از نقره کار انتقاد نکرده است.
نوح نبی نقدی و یا معرفی ئی نوشته و نسبت به جوانب درست و یا نادرست نقد ایشان بدرستی و یا بنادرستی نظری داده شده است.
امروزه تا دل پیرانوند بخواهد نقره کار هست.
کیمیا و کمیاب از دیرباز حزب توده است.
یادش به یاد باد!
۵٨۵۰۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣۹۲       

    از : بیرانوند

نظر این منتقد نقره کار بدلیل ذهنیتش از نویسنده است. یک کلام بگو نقره‌کار مخالف شدید حزب توده است و تو هم متقابلا از او و کارهایش بدت می‌آید. خلاص!
۵٨۴۹٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : عبدی عزیز
« علم عثمان دیگه نداشتیم رفیق.» (عبدی)
این واژه تر و تمیز «رفیق» به قول علامه و نوح، ما را کشت:
عیرانی جماعت ظاهرا هم به لنین رفیق می گویند و هم به هر لاشخور آشنا و نا آشنائی.
حالا ما جزو کدامیم، خدا می داند و عبد الله.

دیالک تیک فرم و محتوا را لطف کنید و در محضر شیخ شیراز بیاموزید، ضرر ندارد:
ایشان این دیالک تیک را به هزار نوع مختلف تردستانه بسط و تعمیم داده اند:
دیالک تیک صورت و سیرت، روی و خوی، هسته و پوسته، هسته و مغز، نمود و بود، ظاهر و باطن و الی آخر
وقتی یاد گرفتید منظور مسعود علاف را هم می دانید.

ولی مثال قابل فهم برای فرمالیسم در همین موعظه خودتان هم هست:
«در ضمن پیرهن عثمان بود که علم شد در دست دشمنان علی. عثمان علم نداشت.»
حق با شما ست، مسعود علاف اشتباه کرده است:
«جملاتی گسیخته از متون مختلف را ردیف می کنید و در خارج از پیوند کلی شان علم (پیراهن) عثمان می فرمایید.»
بعدا متوجه شده بود، ولی کامنت را به خاطر چیزی سطحی، بی اهمیت تعیین کننده و فرمال (صوری) تصحیح نکرده بود.
باید کامنت دیگری در سنت پیروز اضافه می کرد.
خیلی ممنون.
به قول علی چیزی یادمان دادید و ما را عبد خود کردید:
عبد عبدی
به قول فروغ:
سایه ی سایه

فرمالیسم همین است.
شما خرد خفته در همین جمله مسعود علاف را نمی بینید، ولی اشتباه فرمال یاد شده را فخرفروشانه کشف و اعلام می کنید و فکر می کنید که خیلی هنر کرده اید و حریف را آچمز نموده اید.
دور از چشم شما، آخوند ها هم به همین مرض گرفتارند و ببرکت آن حسابی عوامفریبی می کنند.
سیما سرابی خک راجع به شعری از مجید نفیسی نقدی (در کامنتی) نوشته بودند.
نقدی سراپا فرمالیستی.
در سراسر این نقد حتی اشاره ای به محتوای شعر حریف نشده است.
ایشان در این زمینه تنها نیستند.
خوش به حال شان که عبدالله را هم به همراه دارند.
۵٨۴۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣۹۲       

    از : peerooz

عنوان : " دوستان علم و اعلم و غیره "
جناب بهبودی،
بنده نگفتم که از" دوستان علم و اعلم و غیره بودم " ، عرض کردم که " من این هرسه را از نزدیک دیده بودم " و آنهم در مجامع عمومی بود.
۵٨۴۵۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : خیلی ممنون پیروز همیشه در صحنه
یکی از فرم های رایج در جهان کنونی چسبیدن به فرم و سرپوش نهادن بر محتوا ست.
بحث اساسی رسانه های تمام ارضی چیزهای فرمال (صوری) است و بس:
صورت زیبای هنرپیشه ها، بزرگی و کوچکی اعضای معین بدن این و آن، چشم و ابرو و مو و رو و لب و لوچه و ادا و اطوار و لباس و کفش و ماشین و کشتی و خانه و غیره.
شما از اینهمه مطلب و اندیشه به واژه «ما» چسبیده اید تا مسعود بهبودی را خودپرست جا بزنید و بلخاظ اخلاقی تخریب کنید.
خوب باشد.
نظر مهم است و نه صاحب نظر.
پدران ما را هم آشنایان سابق شما رسوا و حتی شقه شقه کرده اند.
چنین است رسم سرای درشت.
مسعود بهبودی که برای شما نمی نویسد.
برایش اصلا مهم نیست که دوستان علم و اعلم و غیره بخوانند و یا نخوانند.

ضمنا استفاده از واژه «ما» به جای «من» از سوی همه سلاطین معمول بوده است.
تزار هم «ما» می گفت و نقل قولی هم از مایاکوفسکی در این زمینه هست.
ولی چه می شود کرد.
تربیت خانوادگی ما در زمینه واژه ی «ما» مقصر است:
ما از واژه «من» دل خوشی نداریم.
راستش را بخواهید تنفر و انزجار داریم.
شاید ما هم سلطان فقرا باشیم که ویکتور هوگو در شاهکارش تحت عنوان «گوژپشت نوتره دام» بکار می برد.
کس چه می داند.
۵٨۴۴۹ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۲       

    از : peerooz

عنوان : تصحیح
با عرض معذرت ، پس از خواندن کامنت خود متوجه شدم که بجای علم، اعلم نوشته ام. گرچه این کامنت، گفتگو را از مسیر اصلی خارج میکند بهر حال باید بگویم که جمشید اعلم استاد بیماریهای گوش و حلق و بینی در دانشگاه تهران بود که بعدا سناتور شد و با علامه وحیدی ، سناتور دیگر، در مجلس سنا نطق شدیدی کردند که بعد از انقلاب موجب اعدام هردو گردید. جمشید اعلم همچنین از طرفداران اسدالله علم بود. من این هرسه را از نزدیک دیده بودم و جمشید اعلم آدم صریح ال لحجه و گاه بد دهنی بود و سزای آنرا دید.
۵٨۴۴۵ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۲       

    از : سیما سرابی

عنوان : انصاف ۳
آقای بهبودی گرام، با سلام چندباره، و با اجازه از مسئولان اخبار روز، نوشته ی محتصر استاد محس یلفانی را در این ستون می گذارم تا خوانندگان علاقمندی که کتاب بچه های اعماق را نخوانده اند با طرح کلی ان آشنا شوند. یکی دو عبات را از نوشته آقای یلفانی کاسته ام تا این نوشتاورد جنبه تبلیغاتی پیدا نکند. پیروز باشید!

"بچه‌های اعماق" در قسمت‌هائی از جنوب شهر تهرانِ پنجاه-شصت سال پیش می‌گذرد که با ناحیه‍ی آلونک‌ها و زاغه‌ها چند کوچه و خیابان فاصله‌ دارد و در نتیجه با آن ناحیه متفاوت است. ولی خشونت و بی‌رحمی زندگی چنان است که تنازع بقا ناچار به قانون اصلی‌ای که روابط آدم‌ها را تنظیم می‌کند، بر همگان حاکم می‌شود و ضروت‌های خود را نیز تحمیل می‌کند.



«بچه‌های اعماق» از جمله رمان‌هائی است که می‌توان با علاقه و اشتیاق فراوان خواند و فراوان از آن یاد گرفت. این رمان که عمدتاً حاصل خاطرات دوران کودکی و جوانی نویسنده است، چنان با وفاداری و تیزبینی، و با صمیمیت و دلبستگی (اگر نگوئیم نوستالژی)، نوشته شده که به سرعت و به آسانی علاقه و کنجکاوی خواننده را برمی‌انگیزد و او را با خود به «جنوب شهر »تهران در فاصله‍ی سال‌های میانه‍ی دهه‍ی سی تا رویداد انقلاب اسلامی می‌برد و با خطوطی برجسته و رنگ‌هائی تند و به یادماندنی، اثری گیرا از این خطّه‍ی کمابیش خودمختار که با حوادث و ماجراهای پر شر و شورش، حالتی افسانه‌ای در ذهن و فرهنگ معاصر ایرانی به خود گرفته، به دست می‌دهد.

«جنوب شهر» تهران، به عنوان قرنطینه‍ی گذار میلیون‌ها روستائی و شهرستانی به آستانه‍ی مدنیت و مدرنیت نقش انکار ناپذیر- اگر نگوئیم تعیین‌کننده-ای در رویدادهای تاریخ معاصر ما داشته، و به همین علت کم نبوده‌اند نویسندگان و هنرمندانی که، یا در پی دسترسی به واقعیت عریان و آرایش نشده‍ی زندگی توده‌ها، یا به سودای یافتن ماجرا‌های بکر و وحشی و حتّی خطرناک، و یا نهایتاً به علت «جاذبه‌»های ویژه و منحصر به فرد این ناحیه، به آن روی آورده و اغلب هم با تصویرها و توشه‌های گیرا و جذابی بازگشته‌اند. فعالّان و مبارزان سیاسی نیز از توجه به جنوب شهر، به عنوان کانون زندگی محرومان و ستمدیدگان، غافل نبوده‌اند. امّا اینان، اگر چه در نظر و در عمل خود را وقف و فدائی همین توده‌های جنوب شهری می‌دانسته‌اند، عموماً دست خالی و مغبون از سفر پر خطر خود بازگشته‌ و گاه حتّی جان بر سر پاکباختگی خود گذاشته‌اند. در مقابل، صاحبان نفوذ و قدرت حکومتی، و بیش از آنها زعما و رهبران مذهبی، نیز که جنوب شهر را منطقه‍ی نفوذ مناسب و پربرکتی برای نفرگیری و گردآوردن نیروی ذخیره‍ی آماده و آسان می‌دانسته‌اند، تقریبا همیشه، به مراد خود رسیده و از گشت و گذار خود در این منطقه بهره‌های فراوان برده‌اند. کودتای بیست و هشت مرداد، قیام چهارده خرداد، و مهم‌تر از همه انقلاب اسلامی، رویدادهائی بوده‌اند که «جنوب شهر» تهران در وقوع یا «به ثمر رسیدنشان» نقش غیر قابل انکاری داشته است. انقلاب اسلامی، از آنجا که در ذات خود با مدنیت و مدرنیت بیگانه و در ستیز بود، و در نتیجه می‌توانست هواداران خود را یک سر از ورود بدانها معاف کند، نیروی ذخیره و حتّی عمده لشکر خود را در همین قرنطینه، و پایگاههائی نظیر آن، جستجو کرد و یافت.
از آنجا که این گونه فصل‌های زندگی مردمان، همچنانکه مکان‌ها و صحنه‌های زندگی آنان با گذر زمان و بر اثر بی‌ثبات بودن جامعه و دگرگونی‌ها و تحولات سریع و پیش‌بینی نشده و غیرمنتظره به سرعت از میان می‌روند، ثبت و ضبط آنها، به هر صورت - رمان، خاطرات یا روایت- به خودی خود غنیمتی است و برای آشنائی و شناخت مجموعه‍ی شگفت‌انگیز و آشفته‌ای که خرده‌فرهنگ‌های ما به وجود می‌آورند و همگی، خواه ناخواه نقشی و اثری بر حافظه‍ی جمعی ما دارند یا باید داشته باشند، جائی درخور خواهد داشت. (اصطلاح «خرده فرهنگ» را اوّل با در نوشته‌های روزنامه‌نگار برجسته، م. قائد، دیده‌ام.)
از طرف دیگر، چه در ادبیات داستانی و چه در خاطره نویسی یا تک‌نگاری، رسم بر این بوده است که هرگاه به «توده‌ها»، بخصوص قشر پائینی پرداخته‌اند، به نوعی تقدیس و قهرمان‌پردازی قناعت کرده، و از به دست دادن واقعیت در جلوه‌های سخت متنوع و پیچیده و بویژه متناقض و اغلب سیاه و سهمگین آن خودداری یا پرهیز کرده‌اند. امتیاز بزرگ «بچه‌های اعماق» در این است که گزارشی بی رودربایستی و بی‌ملاحظه و صریح به دست داده و مردم ساده و معمولی را با همه‍ی ظرفیت‌های متناقضشان در برابر ما قرار داده و با قدرتی مجاب‌کننده نشان داده است که چگونه در میان همین مردم ساده و بی‌آلایش جنایتکارهای کوچک و بزرگ – و معصوم - نیز وول می‌خورند. پیداست که وقوع انقلاب هولناک و شوم اسلامی، که «بچه‌های اعماق» خود سندی فوق‌العاده غنی و آموزنده برای شناختن بسیاری از ریشه‌ها و گوشه‌ها و «ظرائف» آن است، بر این آگاهی و هوشیاری نویسنده تاًثیر آشکار داشته است. (برای نمونه، شرح شرکت یا حداقل همراهی «بچه‌ها» در قیام پانزده خرداد).
امّا نادرست است اگر «بچه‌های اعماق» را تنها به گزارشی «جامعه‌شناختی» از یکی از خرده فرهنگ‌های جامعه‍ی ایرانی تقلیل دهیم. کتاب انبوه فشرده و متراکم، و در عین حال از هم گسیخته و آزادی، است از آدم‌ها، زندگی‌ها، برخوردها، رابطه‌ها، رویدادها، تصویرها، یادها و... که در نهایتِ خود تاًثیری که بر جای می‌گذارد مثل تاًثیر بازگشت از سفری است که یک بار دیگر بدان رفته بودیم، امّا انگار این بار آخر است که به راستی آن را تجربه می‌کنیم و به معنای واقعی آنچه دیده‌ایم، هم به بار انسانی آن و هم به معنا یا تاًثیر هولناکش، پی می‌بریم.
«بچه‌های اعماق» با صحنه‌ای شروع می‌شود که، در آمیختگی عینی و عملی و ذهنی و بویژه گفتاریِ قهرمانان داستان با واژه‌ها و تعبیرها و همچنین با رفتارهائی سخت ناهنجار و زشت و... می‌تواند در جا حال خواننده را به هم بزند و او را از ادامه‍ی خواندن باز دارد. امّا نویسنده بی‌محابا و در عین حال به گونه‌ای بس طبیعی و بی هیچ مجامله یا مبالغه‌ای، توصیف و بازسازی و موشکافی در این دنیای scatologiqueرا، که به بچه‌ها ‌هم اختصاص ندارد و بخش قابل ملاحظه‌ای از فرهنگ (مجموعه‍ی واژه‌ها) و رفتار و عادات گفتاری بزرگ‌ها را هم تشکیل می‌دهد، پی می‌گیرد. و حیرت‌انگیز آن که موفق می‌شود خواننده را نیز به صحت و اعتبار و ضروت این ویژگی کارش مطمئن کند و نشان دهد که این گونه واژه‌ها و اصطلاح‌ها و تعبیرهائی که نزد کودکان، همچنانکه نزد بزرگ‌ها، در این بخش از جامعه رایج است، و به طور کلّی این برداشت یا بیان scatologique بیش از آن «طبیعی» یا عادی و با بافت فرهنگی آن آمیخته است که صرفنظر کردنی باشد. طرفه آنکه این عادت گفتاری اغلب با نکته‌سنجی و با طنز تند و زیرکانه‌ای، بخصوص در گفتگوهای کودکان، همراه است که خواننده را ناچار می‌کند این جنبه را دریابد، بپذیرد و در نهایت ارج نهد.
به طور کلّی، «بچه‌های اعماق» با ارائه‍ی زبان خاص (jargon) مردم و بویژه کودکان و نوجوانان، محلّه‌هائی که داستان در آن می‌گذرد، نوعی تک‌نگاری زبانی و فرهنگ واژه‌ها و اصطلاحات و تعبیرهای جنوب شهر تهران نیز هست که بر غنای کتاب می‌افزاید. مسعود نقره‌کار خود بر این امتیاز آگاهی دارد و در آغاز کتاب نیز به آن اشاره می‌کند. امّا با پذیرفتن وجود «غلط‌های املائی و انشائی»، همچنانکه با استفاده از رسم‌الخط جانیفتاده‌ای که در برخی موارد مانع تلفّظ صحیح واژه‌ها می‌شود، از ارزش صرفاً ادبی اثر می‌کاهد. در مورد جنبه‍ی «فنّی» کتاب می‌توان به موارد دیگری اشاره کرد : به کار بردن فراوان ماضی استمراری، بخصوص در قسمت اوّل کتاب، که حالت خاطره ‌نویسی آن را تشدید می‌کند. رمان، معمولاً با زمان ماضی ساده یا مضارع (به قول علما مضارع تاریخی) نوشته می‌شود. سیر نه چندان روائی و درهم‌ریختگی زمانی داستان نیز در تناوب با صحنه‌هائی از تبعید – که آشکارا و مستقیماً از زندگی نویسنده گرفته شده – باز هم بیشتر ما را به خاطره‌نویسی نزدیک می‌کند. امّا اگر در فصل‌های اوّل تصویرهائی از امنیت و رفاه و موهبت‌های تبعید، جنوب شهرِِ پشت سر گذاشته شده را با برجستگی بیشتری در برابر ما می‌نهد، در فصل‌های بعد مصیبت‌ها و جهنم تبعید به گذشته، حتّی اگر در جنوب شهر تهران مربوط باشد، جلوه و غنائی نوستالژیک می‌دهد و در نهایت، این آمیختگی تبعیدِ ناگزیر و گذشته‌ای که رهائی از آن ممکن نیست، به مدخلی بر شرایط انسانی تبدیل می‌شود که در برزخ گزینش‌های محتوم و بی‌سرانجام دست و پا می‌زند...

«بچه‌های اعماق» در قسمت‌هائی از جنوب شهر تهرانِ پنجاه-شصت سال پیش می‌گذرد که با ناحیه‍ی آلونک‌ها و زاغه‌ها چند کوچه و خیابان فاصله‌ دارد و در نتیجه با آن ناحیه متفاوت است. ولی خشونت و بی‌رحمی زندگی چنان است که تنازع بقا ناچار به قانون اصلی‌ای که روابط آدم‌ها را تنظیم می‌کند، بر همگان حاکم می‌شود و ضروت‌های خود را نیز تحمیل می‌کند. در این میان، کودکان، که طبعاً در زمره‍ی ضعیف‌ترینان‌اند، پیش از همه به استقرار این قانون برهنه پی می‌برند و چاره‌ای نیز جز توسّل بدان نمی‌یابند. کودکان هم از آغاز درمی‌یابند که جز با شناختن و روی‌آوردن به ریزه‌کاری‌ها و پیچ و خم‌های زور برهنه قادر به ادامه‍ی حیات نیستند. و زمانی که، با برآمدن انقلاب اسلامی، این قانون به میثاق نانوشته‍ی سراسر جامعه تبدیل می‌شود، آنها که آمادگی و «استعداد» بیشتری برای جذب و فهم و عمل کردن به آن داشته‌اند، به آسانی – می‌توان گفت به گونه‌ای طبیعی - به سرکردگان و دست‌اندرکاران نظام جدید می‌پیوندند. با این حال، «بچه‌های اعماق» ما را یک سر در جبرگرائی «ناتورالیستی» قانون تنازع بقا رها نمی‌کند و از خلق یا گزارش زندگی کسانی نیز که به رغم حاکمیت فقر و جهل و زور، بدان تن نمی‌دهند، غافل نمی‌ماند. در این سیر و سلوکِ سراسر حادثه و آشوب که با بازی مگس‌گیری و فرار از مدرسه‍ی کودکان آغاز می‌شود، با دعواها و سر وکله شکستن‌های دوران بلوغ ادامه می‌یابد و با خانم‌بازی‌های خام و خشن آغازجوانی به مرحله‍ی تردید و انتخاب می‌رسد، هستند کسانی که راهی به صلاح و معرفت می‌یابند و یا همچون فرزند جوان گله‌دار فقیر محلّه، با خودکشی اسرارآمیزخود ما را با پرسش‌های بی‌پاسخ و جانکاه و بر جای می‌گذارند و می‌گذرند.
محسن یلفانی
۵٨۴۴۴ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۲       

    از : peerooz

عنوان : " ما "
جناب بهبودی،
کتاب " بچه های اعماق " یک اثر ادبی ست نه فلسفی که بتوان با مقدمه ذهنی تا حدودی محتویات آنرا حدس زد. برای اظهار نظر و مقایسه باید آنرا خواند و نظر داد. ایراد به نوشته شما تنها نخوانده ملا بودن نیست. " فرم و محتوای " آن نیز اشکال فراوان دارد.

" آن خدا بیامرز که نور به قبرش ببرد " عادت داشت که بجای من، ما بگوید. اسدالله اعلم میگوید روزی خدمت اعلیحضرت عرض کردم که فلان نشریه خارجی مقاله جالبی در تعریف شما نوشته است. فرمودند چه گفته؟ عرض کردم نوشته است که شاهنشاه مگالومانیاک است. فرمودند میدانی مگالومانیاک یعنی چه؟ عرض کردم خیر ولی باید چیز خوبی باشد.

در" جملاتی گسیخته از متون مختلف " فرمایشات شما آمده است:
" چیز زیادی نخوانده ایم و نمی توانیم بخوانیم "، " ما این اثر نقره کار را نخوانده ایم و نخواهیم خواند. چون چیزهای میلیون ها بار ارزشمندتر برای خواندن داریم."، و دیگر " ما " های دیگر. چنین فرمایشاتی " ما " را بیاد فرمایشات " شاهنشاه " میاندازد. قضاوت با شماست.
۵٨۴۴۱ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۲       

    از : سروش عبدی

عنوان : با درود
اقای بهبودی مثل اینکه قطار صحبت شما از ریل اصلی خارج شده. کلی آدم تازه وارد قطار شده اند. هیتلر ،هایدگر،نیچه ،یونگر، سپرس. کجا داریم میریم، چه ربطی دارن. فرم و محتوی یعنی چه. اگه چیزی را نخونده باشیم نه از فرمش خبرداریم و نه از محتوی. برای من عجیب و غریبه که شما نخونده از محتوی خبر دارین و می گین اونای دیگه از فرم حرف می زنن. اگه جسارت نشه باید بگم به اینا میگن آسمون و ریسمون.
در ضمن پیرهن عثمان بود که علم شد در دست دشمنان علی. عثمان علم نداشت. علم عثمان دیگه نداشتیم رفیق. علم اسلام داریم که در دست آخونداست!! دیگه اینکه من نمیدونستم لقب دوله را برای خانمها هم بکار می برند. با درود.
۵٨۴۴۰ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : با احترامات فائقه به پیروز دیرآشنا و سیما سرابی منصف الدوله
خیلی ممنون، پیروز عزیز همیشه حاضر در صحنه از رهنمائی و ارشاد مستضعفین

اتفاقا سفسطه همین است که شما جامه عمل می پوشانید:
جملاتی گسیخته از متون مختلف را ردیف می کنید و در خارج از پیوند کلی شان علم عثمان می فرمایید.
تک تک این جملات در چارچوب خود معنی دارند و نه در خارج از آنها.
شما بهتر از خسان شبیه ما می دانید که در مثل مناقشه نیست.
بگذارید مثالی برای تنویر ذهن پیروزمندان و منصفین بیاوریم:
حتما نباید کسی همه آثار مثلا هیتلر و یا نیچه و اعوان انصارشان را بخواند و بعد بگوید که آثار حضرات را نمی توان با آثار برتولت برشت مقایسه کرد.

ولی همین کس می تواند بگوید و مجاز به گفتن است که آثار هیتلر و نیچه و حواریون را می توان بلحاظ محتوا با آثار هایدگر، یاسپرس، ارنست یونگر و غیره مقایسه کرد.

منصفین بهتر است میان فرم و محتوا تفاوت قائل شوند:
آثار مثلا شوپنهاور و شاگردش نیچه (که بلحاظ فرم و بلحاظ هنری رد خور ندارند)، با نبرد من آدولف هیتلر و یا رمان های یونگر قابل مقایسه نیستند.
ولی بلحاظ محتوا ایدئولوژی طبقه اجتماعی منصف واحدی را با کوره های آدمسوزی و ۶۰ میلیون شهید نمایندگی می کنند.
لازم هم نیست که کسی همه ترهات هیتلر و نیچه و شوپنهاور و غیره را بخواند و بعد نظر بدهد.
تکرار کنیم که در مثل مناقشه نیست تا به بی انصافی از سوی منصفین فرمگرا متهم نشویم.
۵٨۴٣۷ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۲       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست