از : مازیار طبری
عنوان : داستان قدیمی مار
آقای باران بسیار عزیز
در دامچاله ای افتاده ایم و دور خودمان می چرخیم
هنوز هیچ جواب مشخصی در باره ی مسائل متناقض و بی ارتباطی که زنده یاد سهراب سپهری در شعرش مطرح می کند نداده اید.
یک نگاه دیگر به این شعر بیندازید و پس از آن توضیح مرا که بعد از آن می اید قرائت بفرمایید:
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله ی مذهب بالا.
تا ته کوچه ی شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی.
باغ عرفان و چراغانی دانش - که ترکیب بسیار زیبایی است - نه باهم ارتباط دارند و نه ارتباطی به پله های مذهب. کاری به بقییه ی شعر نداریم که انهم خود حامل تناقضاتی است.
عرفان جهان بینی عاشقانه ای است که تناقض بنیادی با جهان بینی بسته ی مذهبی دارد. پشتوانه ی عرفان محبت و انعطاف است و پشتوانه ی مذهب باوری خشک و بی انعطاف. خانه خدای عارف قلب اوست خانه ی خدای مذهب سنگی سیاه در مکه ی معظمه. این دو آشتی ناپذیرند و همانطوریکه قبلا نوشتم مذهبی ها به خون عارفان تشنه اند و شما مثالها را در تاریخ خوانده اید. . خیلی که چشم پوشی کنیم می توانیم بگوییم زنده یاد سپهری می خواند اینها را باهم آشتی دهد؟!
بسیار خوب حالا این وسط، دانش که کارش کوشش در شناخت چیستی اجرام، مواد و پدیده ها برای بهبود بشریت و شناخت جهان است، چکار می کند. مذهب مکتب اعتقاد است نه آزمایش. مذهب پیشاپیش به شناخت دست یافته است و پاسخ همه ی پرسشهارا دارد. برعکس دانش در همه ی دانسته ها شک می کند. من وارد بحث عرفان و ریشه های آن نمی شوم که اغتشاش فکری بیشتری ایجاد نکنم.
وقتی که سراینده ای همه ی این مقولات را بی اندیشه و بی پشتوانه در شعر می ریزد، به نظر می رسد مار را به جای اینکه بنویسد، می کشد و بیننده یا خواننده را می فریبد وآن داستان قدیمی را تکرار می کند.
حالا از این مسائل بگذریم، آیا شما فکر می کنید جهان بینی التقاطی سپهری _ اگر بتوان آن را جهان بنیی خواند- با مشرب عرفان، مقوله ی مذهب و پدیده علم سنخیتی دارد. آیا بارقه ای از شناخت این سه در شعرهایش می شود دید؟ باز خواهش می کنم پاسخ مشخصی ارائه بفرمایید. درود برشما
۶۲۱۵۲ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣۹٣
|
از : بیژن باران
عنوان : عرفان و علم و دین
عرفان و حکمت را با نظریات مدرن می توان نقد کرد. این بمعنی عدم ارجگذاری به مشاهیر گذشته نیست. بلکه برای جلوگیری از ارایه این نظرات نادرست در جامعه امروزی است. ورنه در تاریخ عرفان و ادبیات از این مشاهیر تجلیل می شود؛ ولی ربطی به علوم رایج فعلی ندارند. عرفان خلاقیت شاعرانه را با کلمات فلسفی الهیات بیان می کند؛ نه علل و روال طبیعی مستقل از ذهن نخبه فکری.
سهروردی و انفجار اولیه. امر وحدت عرفانی، ذهنیت را بر علم قالب کرده که دیگر جایی برای پیشرفت جامعه نمی گذارد- اگرچه عشق عارفان در برابر خشونت قلدران برای تحبیب جامعه مفید بود. ولی بن کنجکاوی و تخیل را در خاور میانه در ۱۰۰۰ سال گذشته سوزاند! البته تفسیر جهان و تصمیمگیری از شرایط مشخص با ثنویت عمل عصب یا حیات کرم روی زمین باید فرق داشته باشد- در جهان غامض ریز و کلان طبیعت و اجتماع امروز. ولی زعیمان قوم در خاور میانه همین ثنویت را در ۳ قوه قضاییه، مجریه، مقننه اعمال کرده تا جاییکه دراویش شیعی صلحجو را به زندان می اندازند.
حکمت اشراق و حکمت مشاء اختلاف و اشتراک دارند که ملا صدرا فاصله این ۲ را کم کرد. سهروردی قرن ۶هجری عدم پذیرش حد مشاء، عقل در مقابل وحی، شمارش ذات بینهایت را ارایه داد- هم نظر با اعداد ترانس- نهایت در مقابل مطلقا بینهایت جورج کانتور می باشد. در قرون وسطا خلاقیت و کلام شاعرانه به فلسفه رخنه کرده بود. عارفان از علم و آزمایشات دور شده به بیان جملات درست دستوری، اقتدار در یک حوزه ولی نظر دادن در حوزه دیگر، خلاقیت در ترکیب مقولات حسی یا کلامی داشتند.
نمونه: سهروردی به غلط منشاء موجودات را نور– ذرات فوتون یا اموج الکترومغناطیس جمله بندی کرد. این خلاقیت شاعرانه کلامی بود که ربطی به علم، واقعیت، تجربیات ندارد. در این جمله بندی او می توانست جای نور هوا قرار دهد؛ سهروردی از دریا دور بود؛ ولی می توانست آب را در جمله بگذارد که با سرم خود موجودات قرابت دارد. در قرون وسطا این خلاقیت شاعرانه فلسفه، عرفان، حکمت نام دارد.
بعد موجودات به هستی با منشاء نور تعمیم یافت- نوعی مجاز از جزء به کل شاعرانه بدنبال استعاره تشبیه بصری یا بصیرتی شاعرانه. در قرون وسطا مغز خلاقی پرسشی مطرح می کند؛ خلاقهای دیگر آنرا پاسخی شاعرانه می دهند؛ مفسران و تاریخنویسان این پاسخ اشراقی را بجای علم جا می زنند. روشن است که آنها پاسخ عملی نداشتند؛ ولی نکته در این است که پاسخ شاعرانه آنها در کتب، علمی قلمداد می شود.
مفسران و تاریخ نویسان هم این جملات شاعرانه را با برچسب فلسفه و علم تقلید و تکرار کرده اند. همین خلاقیت شاعرانه را مولانا با بیت زیر نشان می دهد: دل هر ذره را که بشکافی/ آفتابیش درمیان بینی. در این بیت استعاره منظومه شمسی و سیارات را می توان با تئوری هسته پروتون/ نوترون و مدارات الکترون/ سیارات در سده ۲۰م شبیه دانست.
این استعاره مولانا از دیدن شکستن کوزه/ شیشه و شباهت تیله های ثانوی به جسم اولیه می باشد؛ بویژه شیشه بهنگام ظهر آفتابی. ولی بهرجهت استدلال و اثبات در جمله شعری وجود ندارد؛ صرفا خلاقیت ذهنی شاعرانه در کلامی شاعرانه است. شاید کتب ایمانی هم متون پندآمیز شاعرانه باشند که دستور العمل برای پیروان می شوند.
در حالیکه ۱۴ بیلیارد سال پیش آغاز هستی از انفجار بزرگ/ بیگ بنگ با چگالی و دمای بینهایت ماده رخداد. سپس ماده اولیه هستی با مولوکولهایش در گسترش ۵-۱۰ در هر هزار سال اند. در مرکز ماده اولیه، چگالی چاله سیاه چنان غلیظ است که نور هم از آن خارج نمی شود. اینشتاین زمان را بدون مکان/ فضا بیمعنی خواند؛ هاوکینگ در باره چگالی ماده و سردشدن آن با نسبیت اینشتاین سخن گفت.
در علم داروین مشاهدات میدانی چندساله در جزایر گالاپاگوس اکوادور را با پژوهشهای چند دهه خود در انگلستان جدول بندی کرده تا رابطه و علت را در تغییرات و تشابهات موجودات پیدا کند. او ۲ تز ارایه داد: تمامی شکلهای گیاهی و جانوری امروزی از انواع قدیمی/ ابتدایی تر بجا مانده در فسیلها و رسوبات زمین، تکامل زیستی یافتند؛ این تکامل انتخاب طبیعی ست که در سده ۲۰م با موتاسیون ژنها در ۴.۵۵ بیلیارد سال عمر زمین اثبات شد.
هواجس/ امیال جسمانی مربوط به غرایز حیات اند که طبیعی اند. البته در دین، قانون، عرفان هواجس تعدیل می شوند. عرفان جنب دینهای رایج در غرب یعنی یونان، روم، اروپای مدرن و در شرق یهود، بین النهرین، ایران، هند، موهنجدارو/ پاکستان، چین رشد کرده. کببالاه یهودی، گنوستیک مسیحی، ریاضت هندی، تصوف اسلامی را می توان بررسی کرد. در ادیان سامی ریاضت کشی، روزه، نماز، رسیدن به وحدت، غیب، ماورای طبیعت، قدیسان، معصومان وجود دارند. اعدام حلاج هم شاید قرینه در عصر مدرن در اعدام باب و آخوند نوری دارد. هماکنون آخوند کاظمینی بروجردی، دراویش گنابادی/ مجذوبان نور در زندان اند که فشار حاکمیت برای خاموشی اعتراض است. چنانچه نظام امنیتی بریا-استالین همکیشان خود زینویف، بوخارین، تراتسکی را اعدام کرد.
عرفان با علم- هم در سوژه هم در متدولوژی- غرابتی ندارد. تنها می توان عنصر تخیل را در این ۲ حوزه مشترک دید. اصولا تخیل در پدیده های کلان/ ماکرو الویت دارد. در پدیده های ریز/ مایکرو مانند ویروسشناسی، دی ان ای، ژنتیک، انرژی اتمی- مشاهدات، آزمایش، تکرارپذیری غالبند. علم بجز تخیل، نیاز به منطق، تجربه، مشاهده، آزمایش، علیت، تکرارپذیری، جهانشمولی، محاسبات دارد. علم با مهندسی و ساختن ابزار مفید رابطه دارد.
عرفان با شعر رابطه داشته؛ قابل تداوم نیست. پس از مولوی کسی افکار عرفانی ش را ادامه نداد. ولی ایده های جوردانو، گالیله، کپلر، کپرنیک در نیوتن، آینشتاین ادامه یافته منجر به علوم هواپیمایی، فضانوردی، شناخت کهکشانها شد.
نکات خوبی را طرح کردید که نیاز به پژوهشهای چند دهه ای دارند. در بررسی مقولات کمیت را باید در نظر داشت؛ یک نمونه آوردن، می تواند استثنا بخاطر روحیات، جنون، فردیت باشد. آیا خودکشی نویسنده بزرگ هدایت بیانگر فشار جامعه سکولار پاریس دهه ۳۰ش بود؟ در حالیکه این همزمانی خودکشی و پاریس ۶۰ سال پیش با هم ربط ندارد. بزرگ علوی، جمال زاده در اروپا تا نزدیک ۱۰۰ سال زندگی ادبی داشتند.
در شعر و عرفان فکرهای کتره ای در تقابل با فکرهای ارادی - اهمیت ویژه ای دارند. مغز ۱۰۰ بیلیون عصب داشته؛ بخشی از آن شبکه های حافظه های کلامی، حسی، عاطفی، حرکتی، اپیزودیک در ۲۴ ساعت فعال است. این فعالیت کتره ای، خودبخود، موازی با فکرهای ارادی ضمیر آگاه است. عارف استعدادهای ادبی، تخیل، خلاقیت؛ برخی روحیات شیدایی، وسواس/ ویرش، حقطلبی، عدالت دارد.
از نظر کمیت شاید ۲۰ عارف در ۱ میلیون ایرانی باشند! لذا در نوشتن این نوع مقالات جنبه عام/ غالب پدیده ها بیان/ جمله بندی می شوند. گاهی نمونه های تاریخی آورده می شوند تا بحث انتزاعی برای خواننده ملال آور نباشد. تا او بتواند بحث را با دانش خود پیوند داده؛ جرقه ای در ذهن برای تفکر ایجاد شود.
۶۲۱۴۷ - تاریخ انتشار : ۴ ارديبهشت ۱٣۹٣
|
از : مازیار طبری
عنوان : پاسخ مشخص
آقای باران عزیز،
پاسخ شما مسائل و پیچیدگی های تازه ای را مطرح می کند. این پاسخ ارتباطی به عرفان ندارد. کاش توضیح می دادید که کدام عرفان دین و دانش و هواجس جسمانی و تمام اضداد را در خود دارد؟ آیاعرفان با دین قابل جمع است. اگر هست چرا حلاج را مذهبی ها به دار آویخته اند؟ آیا عرفان با علم آمیزش دارد؟ و سوال بزرگتر اینکه آیا شاعر از نظر زبانی (نه از نظر اجتماعی) در قبال حرفهایی که می زند مسئولیت دارد؟ یعنی این حرفها باید در قاموس منطق و معنی بگنجند یانه؟ و بقییه ی سوالاتی که شعر زنده یاد مطرح می کند و هیچ منطقی حتی جواز شاعرانه پاسخگوی آنها نیست. خواهش می کنم اگر فرصت دارید به پرسشها پاسخ مشخص بدهید. کلیات پاسخگوی سوالات مشخص نیستند. با احترام و درود
۶۲۱٣۷ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣۹٣
|
از : بیژن باران
عنوان : عرفان سپهری
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=۳۰۰۹۱
گویا سپهری رابطه ی عشقی یا ازدواج نداشته؛ لذا صمیمیت او در این شعر ارزنده است. البته ۷ وادی عطار همه خصایل فردی یکسویه اند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر/ فنا. اینها توانهای مغزی و تخیلی اند؛ نه صفات یک عشق ۲طرفه همراه با آشیانه سازی و تداوم نسل. این عشق یکسویه مانند عشق مجنون به تخیل لیلی هم نوعی شیدایی، والگی، سرگشتگی است که بدرد اجتماع نمی خورد. سهراب هم از عشق از راه دور می گوید:
عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند..
همیشه عاشق تنهاست.
بنظر می رسد کتب اگزیستانسیالیزم دهه ۴۰ش با بیگانه ترجمه ی شیوای آل احمد، آثاری چون طاعون، کالیگولا، دستهای آلوده به ترجمه مصطفی رحیمی، نجف دریابندری در ذهن سهراب رسوب کرده؛ ولی ذات او به عرفان شرقی متمایل بود. در شعر واحه ای در لحظه، هیچ/ پوچ مشرب فلسفی اصالت وجود تاکید می شود. آیا هیچستان وضع ذهنی شاعر است یا نشانی جغرافیایی او:
به سراغ من اگر می آیید.
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان..
شعر سهراب تسبیح لحظات فررار است که می توان دانه های آن را پس و پیش کرد. او طبیعت و جامعه را نقد نمی کند؛ آنها را با زیبایی تصویر می کند. استعارات ش دنیای جادویی کودکانه، عارفانه، نباتات، جانوران اند. او شاعر اشیاء و مکانهای آَشنا برای راوی است که با ظواهر امور باطنی را تداعی می کند. صمیمیت سهراب در تک تک اشعارش تبلور یافته. میتوان مفصلهای چند شعر را در یک شعر جدید جابجا کرد؛ باز شعر حاصل جذبه برای خواننده دارد.
دلیل دیگر عدم ساختار درونی خطی در اشعار است که شاید بخاطر بوم ۲بعدی در نقاشی باشد. اگرچه او قالب پله ای را مراعات کرده؛ ولی صفحه ۲بعدی کتاب می تواند ماتریکس کلامی او باشد. ساختار می تواند روایی، منطقی، تقویمی باشد. او چون ون گوگ ۱۸۵۳-۱۸۹۰ ضمن لذت از زیبایی طبیعت، به تنهایی خود آگاه است:
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
۶۲۱۰۹ - تاریخ انتشار : ۱ ارديبهشت ۱٣۹٣
|
از : بیژن باران
عنوان : عرفان سپهری
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=۳۰۰۹۱
گویا سپهری رابطه ی عشقی یا ازدواج نداشته؛ لذا صمیمیت او در این شعر ارزنده است. البته ۷ وادی عطار همه خصایل فردی یکسویه اند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر/ فنا. اینها توانهای مغزی و تخیلی اند؛ نه صفات یک عشق ۲طرفه همراه با آشیانه سازی و تداوم نسل. این عشق یکسویه مانند عشق مجنون به تخیل لیلی هم نوعی شیدایی، والگی، سرگشتگی است که بدرد اجتماع نمی خورد. سهراب هم از عشق از راه دور می گوید:
عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند..
همیشه عاشق تنهاست.
بنظر می رسد کتب اگزیستانسیالیزم دهه ۴۰ش با بیگانه ترجمه ی شیوای آل احمد، آثاری چون طاعون، کالیگولا، دستهای آلوده به ترجمه مصطفی رحیمی، نجف دریابندری در ذهن سهراب رسوب کرده؛ ولی ذات او به عرفان شرقی متمایل بود. در شعر واحه ای در لحظه، هیچ/ پوچ مشرب فلسفی اصالت وجود تاکید می شود. آیا هیچستان وضع ذهنی شاعر است یا نشانی جغرافیایی او:
به سراغ من اگر می آیید.
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان..
شعر سهراب تسبیح لحظات فررار است که می توان دانه های آن را پس و پیش کرد. او طبیعت و جامعه را نقد نمی کند؛ آنها را با زیبایی تصویر می کند. استعارات ش دنیای جادویی کودکانه، عارفانه، نباتات، جانوران اند. او شاعر اشیاء و مکانهای آَشنا برای راوی است که با ظواهر امور باطنی را تداعی می کند. صمیمیت سهراب در تک تک اشعارش تبلور یافته. میتوان مفصلهای چند شعر را در یک شعر جدید جابجا کرد؛ باز شعر حاصل جذبه برای خواننده دارد.
دلیل دیگر عدم ساختار درونی خطی در اشعار است که شاید بخاطر بوم ۲بعدی در نقاشی باشد. اگرچه او قالب پله ای را مراعات کرده؛ ولی صفحه ۲بعدی کتاب می تواند ماتریکس کلامی او باشد. ساختار می تواند روایی، منطقی، تقویمی باشد. او چون ون گوگ ۱۸۵۳-۱۸۹۰ ضمن لذت از زیبایی طبیعت، به تنهایی خود آگاه است:
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
۶۲۱۰۲ - تاریخ انتشار : ۱ ارديبهشت ۱٣۹٣
|
از : بیژن باران
عنوان : عرفان سپهری
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=۳۰۰۹۱
گویا سپهری رابطه ی عشقی یا ازدواج نداشته؛ لذا صمیمیت او در این شعر ارزنده است. البته ۷ وادی عطار همه خصایل فردی یکسویه اند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر/ فنا. اینها توانهای مغزی و تخیلی اند؛ نه صفات یک عشق ۲طرفه همراه با آشیانه سازی و تداوم نسل. این عشق یکسویه مانند عشق مجنون به تخیل لیلی هم نوعی شیدایی، والگی، سرگشتگی است که بدرد اجتماع نمی خورد. سهراب هم از عشق از راه دور می گوید:
عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند..
همیشه عاشق تنهاست.
بنظر می رسد کتب اگزیستانسیالیزم دهه ۴۰ش با بیگانه ترجمه ی شیوای آل احمد، آثاری چون طاعون، کالیگولا، دستهای آلوده به ترجمه مصطفی رحیمی، نجف دریابندری در ذهن سهراب رسوب کرده؛ ولی ذات او به عرفان شرقی متمایل بود. در شعر واحه ای در لحظه، هیچ/ پوچ مشرب فلسفی اصالت وجود تاکید می شود. آیا هیچستان وضع ذهنی شاعر است یا نشانی جغرافیایی او:
به سراغ من اگر می آیید.
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان..
شعر سهراب تسبیح لحظات فررار است که می توان دانه های آن را پس و پیش کرد. او طبیعت و جامعه را نقد نمی کند؛ آنها را با زیبایی تصویر می کند. استعارات ش دنیای جادویی کودکانه، عارفانه، نباتات، جانوران اند. او شاعر اشیاء و مکانهای آَشنا برای راوی است که با ظواهر امور باطنی را تداعی می کند. صمیمیت سهراب در تک تک اشعارش تبلور یافته. میتوان مفصلهای چند شعر را در یک شعر جدید جابجا کرد؛ باز شعر حاصل جذبه برای خواننده دارد.
دلیل دیگر عدم ساختار درونی خطی در اشعار است که شاید بخاطر بوم ۲بعدی در نقاشی باشد. اگرچه او قالب پله ای را مراعات کرده؛ ولی صفحه ۲بعدی کتاب می تواند ماتریکس کلامی او باشد. ساختار می تواند روایی، منطقی، تقویمی باشد. او چون ون گوگ ۱۸۵۳-۱۸۹۰ ضمن لذت از زیبایی طبیعت، به تنهایی خود آگاه است:
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
۶۲۰۹۷ - تاریخ انتشار : ۱ ارديبهشت ۱٣۹٣
|
از : بیژن باران
عنوان : عرفان سپهری
مازیار طبری گرامی- سپاس از احسان شما. جستار عرفان درسیاست خیلی کوتاه به سپهری در بستر خط میانه مسالمت آمیز در جامعه برخورد کرده؛ در جستار دیگری مفصلتر عرفان سپهری شکافته شده. پایدار باشید.
۶۲۰۹۶ - تاریخ انتشار : ۱ ارديبهشت ۱٣۹٣
|
از : مازیار طبری
عنوان : خوانشی متفاوت
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله ی مذهب بالا.
تا ته کوچه ی شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی.
آقای باران گرامی
اینکه شما این سروده ی زنده یاد سپهری را یک اثر عرفانی معرفی می کنید برای من بسیار سوال برانگیز است. ظاهر سهراب سپهری در این شعر درکی التقاطی از عرفان، دانش، مذهب و شهوت به دست می دهد؛ مقولاتی که نه تنها باهم تجانس ندارند بلکه متناقضند. شما خوب می دانید که عرفای بزرگ نه دانشمندند و نه به مذهب اعتنایی واقعی دارند.حالا چرا همه ی اینها سر نخشان به عشق متصل و به زن ختم می شود، سپهری میداند و خدایش!
اجازه بدهید مطلب را با یک جمله ی کوتاه روش کنم:
دانشمند بزرگ بسطامی جناب بایزید پس از اقامه نماز جمعه ، دختر جوانی را صیغه کردو به حجله رفت. خوانش من از شعر زنده یاد سپهری چنین است. درود بر شما که بسیار می نویسید
۶۲۰۷۹ - تاریخ انتشار : ٣۱ فروردين ۱٣۹٣
|