طنز یا سرمایه، کدامیک خطرناکترند؟
-
مزدک دانشور
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : زیر نویس شماره ی ۱
از این دست فراوان می توان مثال آورد که در زیر می آید؛ اما برای اینکه سخن کوتاه شود، به یکی بسنده می کنم.
بسیاری از افرادی که در شورا های شهر و روستا هستند و یا سِمَت های دیگری در میهن ما دارند، انسان هایی دلسوزند؛ برای جنایت و غارت نیامده اند؛ ولی همان ها خیلی خوب می دانند که در برابر هر کسی نباید ایستاد حتی اگر قانون به خشن ترین شکل ممکن به زیر پا افتد. این را به مرور سیستم فساد با کمک نیرو های ویژه ی گوناگون خود که در ادارات مختلف دارد، به آنها آموخته. چنان آموخته که با یک تلفن کوتاهِ صدایی خشک و خشن، بعد از لحظاتی، دیگر معترضی در کار نیست.
یعنی انسان هایی شریف، شده اند همان «گاه هستند و گاه نیستند؛ یعنی نیستند».
البته افرادی نیز هستند که به کار های شخصی تری روی آورده اند تا در لجن ساخته ی دست زورگویان سود جوی حکومتی و یا نزدیک به حکومت فرو نروند. این افراد گاه با تحصیلات عالی، چوپانی می کنند، یا روی مزرعه ی پدری و یا در مغازه ای، کارگاهی نزد دوستی مشغول بکار می شوند؛ و یا مسافرکشی می کنند و ... و خود نمی آلایند.
افرادی نیز هستند که برای فساد سر نمی نهند، و چون از قدرت و امکاناتی نیز برخوردارند حذف آنها آسان نیست. این دسته از افراد در سرتاسر ایران غارت شده اندک اند؛ نسبت به جمعیت هشتاد میلیونی ایران، بسیار اندک اند.
پس در چنین شرایطی کسی وارد شورای های شهر و روستا و ... می شود که می داند «گاه هستم و گاه نیستم» را پیشاپیش پذیرفته تا کمی لقمه ی خود چربتر سازد؛ یا حد اقل آنچه دارد را از دست ندهد. یعنی پذیرفته که لجن مالی به خود، خاص او نیست؛ موضوعی همگانی است و او نیز بخشی از همگان می باشد. اگر غیر از این بود، در همان تست های آغازین کنار زده می شود، مگر حسابی پشتوانه دار باشد؛ زیرا غارتگران در طول کار وقت چانه زدن با کسی را ندارند. به همین خاطر صدای معترض بسیار خشن در هم کوبیده می شود تا هم او مزاحم حال دزدان نشود و هم بیننده بدانند -اگر نمی داند - که با کسی شوخی ندارند.
در چنین سیستمی اگر کلاغ سفیدی پیدا شد و ایستاد روی نظرات خود، اولین کاری که می کنند این است که کار اش را بسیار بیهوده و پر ضرر جلوه دهند و چند لیچار و متلک ارزان را نیز در بابِ ناسودمندی کار او در جامعه چنان رواج می دهند که حتی گاه نزدیکانش به سر زنش او می پردازند. این سخن من در باب مردمِ یکی از آگاه ترین و روشن ترین استان های ایران ما است، یعنی استان گیلان؛ حال ببین جاهای دیگر چه خبره.
برگردیم به موضوع مشخص: همین یک سال پیش عده ای غارتگر بیرحم جانی ضد طبیعت و ضد انسان و انسانیت با اجازه ی مرکز استان و مقامات محلی دزدکی وارد جنگل دهستان «تاسکو»، ی ماسال شدند و برای اینکه حداکثر دزدی و غارت در مدتی کوتاه انجام گیرد؛ بالا بلند ترین و کهن ترین درختان را که نسل ها دیده بودند سر فراز و گاه قطرشان به چند متر می رسید، ناجوانمردانه بر زمین زدند و بار کامیون ها کردند و روانه ی شهر ماسال شدند.
بچه های دلسوز ماسال دزدان را گرفتند و با کامیون هایشان بردند و تحویل مقامات شهر دادند. مقامات شهر ماسال نیز با آنها ابراز همدردی کردند و پذیرفتند که بریدن هر نفر از آن درختان جز غارت و جنایت و ویرانی طبیعت میهن نیست.
روز به سود دزدان غارتگر به بیگاه کشیده شده بود*؛ پس، مسئولین به جوانان دلسوز گفتند: بروید و فردا صبح بیایید تا غارتگران را با هم تحویل نمایندگان قانون دهیم تا مجازات گردند.
صبح بچه های معترض ماسال وقتی رسیدند، هیچ اثری از دزدان غارتگر سرمایه های ملی ندیدند؛ گویی از ازل نبودند! در مرکز استان، رییس کل دزدان و همکاران در ماسال با دخالتِ شبانه ی خود شبروانه وقتی که خورشید حضور نداشت، صورت مسئله را پاک کرده بودند و تمام.
می گویند در این باب رشوه ی کلان پرداخت شده. می گویند مسئولین در مرکز و هم در شهرستان ماسال نیز خورده اند. می گویند همه می دانند و می دانند که «پالیزداری» شغلی خطرناک است، پس سکوت پیشه کرده اند و زشتی به اندیشه تا لقمه از دهانشان کسی نستانَد و یا سنگی پیش پایشان نیفتد راهبند. آنها خط قرمز ها را تعلیم دیده اند؛ یعنی دیگر لازم نیست از ما بهتران هر روز گوشزد کنند.
باقی حرف های روزمره شان در باب مبارزه با فساد مصرف داخلی دارد؛ زیرا همانطور که آقای توکلی نماینده ی مردم تهران در مجلس گفته بود: «فساد در ایران سیستمی شده.»
و خوب است این را نیز اضافه کنم که تخصص «خط قرمز» شناسی خاص درون میهن بلا دیده ی ما نیست؛ بسیاری از هم میهنان حتی بسیار مدعی و بسیار "بشر دوستِ" ما در این رشته در همه جای جهان متخصصینی نامدارند و بشر دوستانی زیرک و وقت شناس و موج سوار چنان، که مپرس.
اعلامیه پشت اعلامیه صادر می کنند آزادی خواهانه؛ شعر در باب آزادی می گویند؛ مقاله و داستان می نویسند؛ از عدالت و اجرای قانون همه جا سخن در کار است؛ و از این دست، نه اندک که بیشمار است؛ اما پشت ماسک وقتی که پس اش می زنی، صورت یک مار است.
فاکت دوسد و بیش می توان آورد، بگذار وقت خوانندگان را نگیرم.
۶۷۶٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ فروردين ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام دکتر عزیز و خسته نباشی. همانطور که پیشتر در باب فساد در فوتبال ایران نوشتم: «جامعه ی ایران جامعه ای
پول محور و بسیار بیرحم گشته چنان، که در روابط پولی، حالا برادر به برادر رحم نمی کند؛ و این به یک فرهنگ عمومی بدل شده و طب ما را نیز شامل گشته.
و شما به درستی می فرمایید که:
«لذا به نظر من پزشکان بیش از آنکه نگران هتک حرمتشان به واسطه ی سریالهای کم مایه و آبکی تلویزیون باشند باید به فکر حضور سرمایه در امر پزشکی و روند کالایی شدن هر چه بیشتر سلامت و درمان مردم بیفتند. خدایی پول در روابط بین انسانها آنها را از یکدیگر بیگانه می کند و احترامها را از بین می برد، پس بهتر است که نگرانی پزشکان سمت و سویی بهتر یافته و ورود پول به رابطه ی پزشک و بیمار را هدف بگیرد...».
پزشک زمانی از پاکیزه خوترین انسان ها بود. دکتر جوشنی املشی، دکتر جمشید موذن زاده کلوری و بسیاران دیگر.
طبیعی است که همیشه عده ای مهره ی گندیده نیز همه جا یافت می شود؛ ولی وقتی پول «خدایی» آغاز کند، سیستمی عمل خواهد کرد و در چنین حال و هوایی بیشک اولین کام دور گشتن از انسان و انسانیت است؛ و وقتی این گام برداشته شد، دیگر اخلاق و قسم پزشکی نیز نمی تواند جایی در چنان وضعیتی بیابد؛ که در نتیجه گر کوتاه کنیم سخن: «فساد وقتی سرتاسری شد؛ گرچه هنوز انسان هایی هستند که از فرو شدن تن می زنند؛ ولی دیگر حریف سیستم فساد نیستند؛ زیرا سیستم فساد یک حزب بزرگ سرتاسری است با تشکیلاتی عظیم و پر قدرت که در همه ی عرصه های زندگی انسان ایرانی رخنه کرده بسیار کریه حتی در داخل یک روستا.۱ خیلی از خلافکاری ها هست که در فیلمِ «در حاشیه» به آن اشاره ای نشده. در چنین سیستمی اگر انسان ها بخواهند فرو شوند و باز پاکیزه خو و شریف و انساندوست بمانند، «گاه هستند و گاه نیستند»؛ یعنی نیستند.
گویی حافظ ما سد ها سال پیش همه چیز را گفته گر ژرف بنگریم کمی:
«بنده ی پیر خراباتم که لطفش دائم است»؛ مصداق مصرع دوم، همان توضیحی است که بالاتر نوشتم. در هر حرفه ای یا تو انسانی و انسانی برخورد می کنی و یا نیستی. یعنی «گاه هست و گاه نیست»؛ همان نیست است که آدم های تأتری دوران نقش آن را بازی می کنند، خود گول زن و دیگری گول زن.
همین سیستم با بیرحمی تمام محیط زیست میهن اسیر شده را به ویرانی کشاند و چنان قدرتمند عمل می کند که حتی برای تصمیمات تصویب شده در تهران و مجلس، تره هم خرد نمی کند. در چنین سیستمی است که نماینده ی مجلس می زند زیر گوش مدافع جنگل و هیچ کسی، حتی یک نفر از مسئولین پایتخت و منطقه به او یک نهیب خشک و خالی نیز نمی زنند! و بعد خیمه شب بازی شب شعر در کارخانه ی چوکا راه می اندازند تا بگویند: ما اینیم! حبیبی حالا تو چه غلطی می خواهی بکنی که هر درخت را یک نفر می نامی؟
کمی به حاشیه رفتم تا این نکته را بیان دارم که طنزی نه آبکی بلکه گریه آور می توان در باب همه ی شغل ها نوشت مثنوی گونه و کلیدر حجم.
تئوری کثیفی در جهان وجود دارد که می گوید: اگر همه را آلودی، بدان که می تواند خیال ات راحت باشد. و به همین دلیل روشن، وقتی دزدی افشا می شود، او نیز برگ های خود را رو می کند و ژورنالیسم زرد مزدور به راه می افتد تا به مردم بگوید: «سو تفاهمی بین "دوستان" پیش آمده بود که رفع شد»!
این است اندوه بزرگ مردم اسیر شده ی ایران که یک درسدی ها آنجا جنایت می کنند؛ وقتی که توانسته اند همه - اکثر مردم - را بیالایند. به عنوان نمونه پول های هنگفتی که از غارت جنگل های سه استان شمالی عده ای به جیب می زنند، یک بستنی و یا بیش از آن را به جیره خواران زیر دست نیز می دهند. در این راستا حتی بعضی قلمزنان که عمری زحمت کشیده اند را نیز می آلایند که اخلاق از بردن نام آن قربانیان مرا باز می دارد.
قلمزنی که احتیاج دارد و می داند یا باید در سیستم فساد باشد و یا فقر و فلاکت را بپذیرد؛ و وقتی سیستمی شدن را در حد یک جیره خوار می پذیرد، به او دستور می دهند که: "تا به حبیبی بگوییم ما اینیم؛ فلان واژه ی من در آوردی ما را که او غلط بودن آن را به اثبات رسانده را بار ها در نوشته ی خود تکرار کن. و او می کند و من بخاطر او - قربانی - گریه ام می گیرد - راستکی گریه ام می گیرد.
کوتاه ترین سخن: طب ما و دیگر تخصص ها نیز کمابیش در همین راستا عمل می کند؛ نمی تواند نکند.
نتیجه: آلودگی، امروز بزرگترین بلای شرف، اخلاق و پاکیزه خویی ی ایرانیان شده است که کلِ هستی مردم ما را نشانه رفته؛ در زمانه ای نشانه رفته که هر لحظه می تواند جنگ جهانی سوم آغاز گردد و در چنان شرایط دشواری می تواند از ما چیزی دیگر برجای نمانَد؛ مگر دولتی واقعن میهنی با تمام قوا سر کار آید و به فساد اعلام جنگ واقعی دهد - تا به حال با مفسدان فقط شوخی کرده اند، زیرا دزدان غارتگر همگی برگ نجات خود را در دست دارند برای رو کردن. در چنین شرایطی اعلام جنگ با فساد شوخی ای بیش نیست.
ای کاش جامعه ی شریف پزشکی ما بجای مشغول شدن با فلان سریال، فکر جدی تری برای فردای میهن می کرد.
در میهن ما مبارزه با فساد بدون در هم شکستنِ بیرحمانه ی سیستم سرتاسری فساد، ممکن نیست.سخنرانی مردی ساده به نام پالیزدار را حتمن همه به یاد دارید که گرفتند و بردند و کم ماند اعدام شود؛ بعد با قلبی بیمار شده و نیمه جان از زندان بیرون آمد تا سکوت کند، وقتی که دوریالی اش افتاد.
۶۷۶۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۵ فروردين ۱٣۹۴
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|